آیه ۹۵ - سوره صافات

آیه قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ [95]

گفت: «آيا چيزى را مى‌پرستيد كه خود مى‌تراشيد؟!»

۱
(صافات/ ۹۵)

الصّادق ( عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه (أَنَّ آزَرَ أَبَا إِبْرَاهِیم (کَانَ مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ وَ لَمْ یَکُنْ یَصْدُرُ إِلَّا عَنْ أَمْرِهِ فَنَظَرَ لَیْلَهًًْ فِی النُّجُومِ فَأَصْبَحَ وَ هُوَ یَقُولُ لِنُمْرُودَ لَقَدْ رَأَیْتُ عَجَباً قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ رَأَیْتُ مَوْلُوداً یُولَدُ فِی أَرْضِنَا یَکُونُ هَلَاکُنَا عَلَی یَدَیْهِ وَ لَا یَلْبَثُ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی یُحْمَلَ بِهِ قَالَ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِکَ وَ قَالَ هَلْ حَمَلَتْ بِهِ النِّسَاءُ قَالَ لَا قَالَ فَحَجَبَ النِّسَاءَ عَنِ الرِّجَالِ فَلَمْ یَدَعِ امْرَأَهًًْ إِلَّا جَعَلَهَا فِی الْمَدِینَهًِْ لَا یُخْلَصُ إِلَیْهَا وَ وَقَعَ آزَرُ بِأَهْلِهِ فَعَلِقَتْ بِإِبْرَاهِیمَ (فَظَنَّ أَنَّهُ صَاحِبُهُ فَأَرْسَلَ إِلَی نِسَاءٍ مِنَ الْقَوَابِلِ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ لَا یَکُونُ فِی الرَّحِمِ شَیْءٌ إِلَّا عَلِمْنَ بِهِ فَنَظَرْنَ فَأَلْزَمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَا فِی الرَّحِمِ إِلَی الظَّهْرِ فَقُلْنَ مَا نَرَی فِی بَطْنِهَا شَیْئاً وَ کَانَ فِیمَا أُوتِیَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ سَیُحْرَقُ بِالنَّارِ وَ لَمْ یُؤْتَ عِلْمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَیُنْجِیهِ قَالَ فَلَمَّا وَضَعَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ أَرَادَ آزَرُ أَنْ یَذْهَبَ بِهِ إِلَی نُمْرُودَ لِیَقْتُلَهُ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَا تَذْهَبْ بِابْنِکَ إِلَی نُمْرُودَ فَیَقْتُلَهُ دَعْنِی أَذْهَبْ بِهِ إِلَی بَعْضِ الْغِیرَانِ أَجْعَلْهُ فِیهِ حَتَّی یَأْتِیَ عَلَیْهِ أَجَلُهُ وَ لَا تَکُونَ أَنْتَ الَّذِی تَقْتُلُ ابْنَکَ فَقَالَ لَهَا فَامْضِی بِهِ قَالَ فَذَهَبَتْ بِهِ إِلَی غَارٍ ثُمَّ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَی بَابِ الْغَارِ صَخْرَهًًْ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ قَالَ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رِزْقَهُ فِی إِبْهَامِهِ فَجَعَلَ یَمَصُّهَا فَیَشْخُبُ لَبَنُهَا وَ جَعَلَ یَشِبُّ فِی الْیَوْمِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الْجُمْعَهًِْ وَ یَشِبُّ فِی الْجُمْعَهًِْ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الشَّهْرِ وَ یَشِبُّ فِی الشَّهْرِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی السَّنَهًِْ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَمْکُثَ ثُمَّ إِنَّ أُمَّهُ قَالَتْ لِأَبِیهِ لَوْ أَذِنْتَ لِی حَتَّی أَذْهَبَ إِلَی ذَلِکَ الصَّبِیِّ فَعَلْتُ قَالَ فَافْعَلِی فَذَهَبَتْ فَإِذَا هِیَ بِإِبْرَاهِیمَ (وَ إِذَا عَیْنَاهُ تَزْهَرَانِ کَأَنَّهُمَا سِرَاجَانِ قَالَ فَأَخَذَتْهُ فَضَمَّتْهُ إِلَی صَدْرِهَا وَ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَسَأَلَهَا آزَرُ عَنْهُ فَقَالَتْ قَدْ وَارَیْتُهُ فِی التُّرَابِ فَمَکَثَتْ تَفْعَلُ فَتَخْرُجُ فِی الْحَاجَهًِْ وَ تَذْهَبُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ (فَتَضُمُّهُ إِلَیْهَا وَ تُرْضِعُهُ ثُمَّ تَنْصَرِفُ فَلَمَّا تَحَرَّکَ أَتَتْهُ کَمَا کَانَتْ تَأْتِیهِ فَصَنَعَتْ بِهِ کَمَا کَانَتْ تَصْنَعُ فَلَمَّا أَرَادَتِ الِانْصِرَافَ أَخَذَ بِثَوْبِهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا لَکَ فَقَالَ لَهَا اذْهَبِی بِی مَعَکِ فَقَالَتْ لَهُ حَتَّی أَسْتَأْمِرَ أَبَاکَ قَالَ فَأَتَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ (آزَرَ فَأَعْلَمَتْهُ الْقِصَّهًَْ فَقَالَ لَهَا ائْتِینِی بِهِ فَأَقْعِدِیهِ عَلَی الطَّرِیقِ فَإِذَا مَرَّ بِهِ إِخْوَتُهُ دَخَلَ مَعَهُمْ وَ لَا یُعْرَفُ قَالَ وَ کَانَ إِخْوَهًُْ إِبْرَاهِیمَ (یَعْمَلُونَ الْأَصْنَامَ وَ یَذْهَبُونَ بِهَا إِلَی الْأَسْوَاقِ وَ یَبِیعُونَهَا قَالَ فَذَهَبَتْ إِلَیْهِ فَجَاءَتْ بِهِ حَتَّی أَقْعَدَتْهُ عَلَی الطَّرِیقِ وَ مَرَّ إِخْوَتُهُ فَدَخَلَ مَعَهُمْ فَلَمَّا رَآهُ أَبُوهُ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الْمَحَبَّهًُْ مِنْهُ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَبَیْنَمَا إِخْوَتُهُ یَعْمَلُونَ یَوْماً مِنَ الْأَیَّامِ الْأَصْنَامَ إِذَا أَخَذَ إِبْرَاهِیمُ (الْقَدُومَ وَ أَخَذَ خَشَبَهًًْ فَنَجَرَ مِنْهَا صَنَماً لَمْ یَرَوْا قَطُّ مِثْلَهُ فَقَالَ آزَرُ لِأُمِّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ نُصِیبَ خَیْراً بِبَرَکَهًِْ ابْنِکِ هَذَا قَالَ فَبَیْنَمَا هُمْ کَذَلِکَ إِذَا أَخَذَ إِبْرَاهِیمُ (الْقَدُومَ فَکَسَرَ الصَّنَمَ الَّذِی عَمِلَهُ فَفَزِعَ أَبُوهُ مِنْ ذَلِکَ فَزَعاً شَدِیداً فَقَالَ لَهُ أَیَّ شَیْءٍ عَمِلْتَ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (وَ مَا تَصْنَعُونَ بِهِ فَقَالَ آزَرُ نَعْبُدُهُ فَقَالَ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ فَقَالَ آزَرُ لِأُمِّهِ هَذَا الَّذِی یَکُونُ ذَهَابُ مُلْکِنَا عَلَی یَدَیْهِ.

امام صادق ( ابوبصیر از امام صادق (نقل کرده است: «آزر پدر ابراهیم (منجم نمرود بود و جز به دستور او کاری نمی‌کرد، شبی ستارگان را تماشا می‌کرد، و وقتی صبح شد به نمرود گفت: «چیز عجیبی دیده‌ام»، گفت: «چه دیدی»؟ آزر گفت: «نوزادی در سرزمین ما به دنیا آید که هلاکت و نابودی ما به دست اوست، و چیزی نمانده که مادرش به او آبستن شود». نمرود از این خبر در شگفت شد و گفت: «آیا تا کنون زنان به او باردار شده‌اند»؟ آزر پاسخ داد: «نه». نمرود گفت: «پس زنان را از مردان جدا کنید». و هیچ زنی نبود جز آنکه او را در شهری قرار دادند و خود آزر با همسرش آمیزش کرد و او به ابراهیم (باردار شد. آزر گمان کرد که این همان صاحب آن [امر] است (همان طفل موعود است) به سوی قابله‌ی آن زمان فرستاد و آن‌ها در کار خود چنان ماهر بودند که هرچه در رحم زن بود می‌فهمیدند، آن‌ها مادر ابراهیم (را بررسی‌کردند و خدای عزّوجلّ آن بچه را که در رحم بود به پشت چسبانید و متوجّه نشدند و گفتند: «ما چیزی در شکم او مشاهده نمی‌کنیم». و در علمی که به او داده شده بود این مطلب هم بود که این نوزاد به وسیله‌ی آتش خواهد سوخت ولی علم اینکه خدای تعالی او را از آتش نجات خواهد داد، به او داده نشده بود. و هنگامی که مادر ابراهیم (آن کودک را زائید، آزر خواست او را به نزد نمرود ببرد تا او را به قتل برساند، زنش به او گفت: «این کودک را پیش نمرود نبر که او را بکشد، اجازه بده تا من او را به غاری ببرم و در آنجا بگذارم تا مرگش برسد و تو به دست خود فرزندت را نکشته باشی»! آزر این سخن را پذیرفت و به او گفت: «پس زود او را به آنجا ببر». مادر ابراهیم (آن کودک را به غاری برد و در آنجا شیرش داد، و بر در آن غار سنگی گذاشت و به خانه‌اش بازگشت، و خدای عزّوجلّ روزیِ ابراهیم (را در سر انگشت ابهامش جاری فرمود و ابراهیم (آن را می‌مکید و شیر از آن می‌جوشید، و رشد او در یک روز مطابق رشد یک هفته بچّه‌های دیگر بود، و در یک هفته به اندازه‌ی یک ماه دیگران بزرگ می‌شد، و در یک ماه اندازه‌ی یک سال دیگران رشد می‌کرد. مدّتی بر این منوال گذشت تا اینکه مادرش به آزر گفت: «خوب است به من اجازه بدهی به سراغ این بچّه بروم»؟ گفت: «برو». مادر ابراهیم (به سراغ فرزندش آمد و مشاهده کرد که ابراهیم (دو چشمش مانند دو چراغ می‌درخشد. او را بغل کرد و به سینه چسباند و شیر داد و [دوباره] برگشت، آزر از او حال فرزندش را پرسید. زن گفت: «او را در زیر خاک پنهان کردم و برگشتم». از آن پس آن زن به بهانه‌ی کاری از خانه بیرون می‌رفت و خود را به ابراهیم (می‌رساند و او را به سینه می‌چسباند و شیر می‌داد و به خانه باز می‌گشت، و هنگامی که ابراهیم (به راه افتاد مادرش مانند همیشه پیش او آمد و به همان ترتیب با او رفتارکرد و این بار هنگامی‌که خواست باز گردد، ابراهیم (برخاسته و دامنش را گرفت. مادرش گفت: «چه می‌خواهی و چرا چنین می‌کنی»؟ ابراهیم (گفت: «مرا با خود ببر». مادرش گفت: «باید در این باره از پدرت اجازه بگیرم». امام (فرمود: «مادر ابراهیم (به نزد آزر آمد و او را از داستان ابراهیم (مطّلع کرد». آزر گفت: «او را بیاور و سر راه بنشان تا وقتی برادرانش آمدند، با آن‌ها به نزد من بیاید تا کسی او را نشناسد. برادران ابراهیم (کارشان این بود که بت می‌ساختند و به بازار برده و می‌فروختند، مادر ابراهیم ([مطابق دستور آزر] او را آورد و سر راه نشاند و با برادران که از کنار او می‌گذشتند، همراه آنان به خانه‌ی آزر آمد و وقتی چشم پدر به او افتاد محبّتی از او در دلش جای گرفت. و مدّتی بر این منوال گذشت تا زمانی که برادران ابراهیم (بت می‌ساختند. ابراهیم (تیشه را به دست گرفت و بتی [زیبا] ساخت که مانندش را تا به آن روز ندیده بودند، آزر به مادر ابراهیم (گفت: «من امید آن دارم که به برکت این پسر خیری به ما برسد»، ولی ناگهان دیدند ابراهیم (تیشه را به دست گرفت و بتی را که ساخته بود شکست، پدرش از این کار خیلی ناراحت شد و به او گفت: «چه کردی»؟ ابراهیم (گفت: «این بت را برای چه می‌خواستید»؟. آزرگفت: «می‌خواستیم آن را پرستش کنیم». ابراهیم (فرمود: «آیا آنچه را که خود می‌تراشید (و می‌سازید) پرستش می‌کنید»؟ آزر [که این سخن را از او شنید] به مادرش گفت: «آن کسی‌که فرمانروایی ما به دست او از بین خواهد رفت همین [شخص] است».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۶۴۶
الکافی، ج۸، ص۳۶۷/ البرهان
۲
(صافات/ ۹۵)

الصّادق ( عَنْ حُجْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (قَالَ: خَالَفَ إِبْرَاهِیمُ (قَوْمَهُ وَ عَابَ آلِهَتَهُمْ حَتَّی أُدْخِلَ عَلَی نُمْرُودَ فَخَاصَمَهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ (رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ (فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.

امام صادق ( حجر گوید: امام صادق (فرمود: ابراهیم (با قومش مخالفت کرد و خدایانشان را حقیر شمرد تا اینکه او را نزد نمرود بردند و نمرود با او به نزاع پرداخت. ابراهیم (فرمود: خدای من آن کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند. او گفت: «من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم!» [و برای اثبات این کار و مشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانی را حاضر کردند، فرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد] ابراهیم گفت: «خداوند، خورشید را از افق مشرق می‌آورد [اگر راست می‌گویی که حاکم بر جهان هستی تویی،] خورشید را از مغرب بیاور!» [در اینجا] آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمی‌کند. (بقره/۲۵۸).

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۶۴۸
الکافی، ج۸، ص۳۶۹/ البرهان
۳
(صافات/ ۹۵)

الباقر ( عَابَ آلِهَتَهُم فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ (وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً وَ مَا کَذَبَ فَلَمَّا تَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ إِلَی عِیدٍ لَهُمْ دَخَلَ إِبْرَاهِیمُ (إِلَی آلِهَتِهِمْ بِقَدُومٍ فَکَسَرَهَا إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ وَ وَضَعَ الْقَدُومَ فِی عُنُقِهِ فَرَجَعُوا إِلَی آلِهَتِهِمْ فَنَظَرُوا إِلَی مَا صُنِعَ بِهَا فَقَالُوا لَا وَ اللَّهِ مَا اجْتَرَأَ عَلَیْهَا وَ لَا کَسَرَهَا إِلَّا الْفَتَی الَّذِی کَانَ یَعِیبُهَا وَ یَبْرَأُ مِنْهَا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُ قِتْلَهًًْ أَعْظَمَ مِنَ النَّارِ فَجُمِعَ لَهُ الْحَطَبُ وَ اسْتَجَادُوهُ حَتَّی إِذَا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی یُحْرَقُ فِیهِ بَرَزَ لَهُ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ بُنِیَ لَهُ بِنَاءٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ کَیْفَ تَأْخُذُهُ النَّارُ وَ وُضِعَ إِبْرَاهِیمُ (فِی مَنْجَنِیقٍ وَ قَالَتِ الْأَرْضُ یَا رَبِ لَیْسَ عَلَی ظَهْرِی أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ یُحْرَقُ بِالنَّارِ قَالَ الرَّبُّ إِنْ دَعَانِی کَفَیْتُهُ.

امام باقر ( ابراهیم (خدایانشان را تحقیر کرد [سپس] نگاهی به ستارگان افکند ... و گفت: «من بیمارم» به خداوند سوگند که او کسالت نداشت، ولی دروغ هم نگفت. وقتی از او روی برتافتند و برای برگزاری عید خود رفتند، ابراهیم (با تیشه‌ای بر خدایانشان وارد شد و همه‌ی آن‌ها جز بت بزرگشان را شکست و تیشه را در گردن او نهاد. وقتی آنان نزد خدایانشان برگشتند و به آنچه ابراهیم (انجام داده بود نگریستند، گفتند: «به خداوند سوگند! تنها آن جوانی که خدایانمان را تحقیر می‌کرد و از آن‌ها تبرّی می‌جست، جرأت چنین کاری را داشته است و اوست که آن‌ها را شکسته است». آنان مجازاتی بزرگتر از آتش برایش نیافتند. از این رو هیزم گرد آوردند و آن را خوب شمردند تا اینکه روزی فرا رسید که می‌خواستند ابراهیم (را در آن روز بسوزانند. نمرود و لشکریانش پیش آمدند. جایگاهی برای نمرود بنا شده بود تا از آنجا نظاره‌گر آتش‌گرفتن ابراهیم (باشد. آنان ابراهیم (را در منجنیق قرار دادند. زمین گفت: «پروردگارا! در روی من تنها اوست که تو را پرستش می‌کند و در آتش خواهد سوخت». پروردگار فرمود: «اگر مرا بخواند، او را کفایت می‌کنم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۶۴۸
الکافی، ج۸، ص۳۶۹/ البرهان
۴
(صافات/ ۹۵)

الباقر ( فَذَکَرَ أَبَانٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَمَّنْ رَوَاهُ (عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (أَنَّ دُعَاءَ إِبْرَاهِیمَ (یَوْمَئِذٍ کَانَ یَا أَحَدُ {یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ} یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ثُمَّ قَالَ تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ فَقَالَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَفَیْتُ فَقَالَ لِلنَّارِ کُونِی بَرْداً قَالَ فَاضْطَرَبَتْ أَسْنَانُ إِبْرَاهِیمَ (مِنَ الْبَرْدِ حَتَّی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ وَ انْحَطَّ جَبْرَئِیلُ وَ إِذَا هُوَ جَالِسٌ مَعَ إِبْرَاهِیمَ (یُحَدِّثُهُ فِی النَّارِ قَالَ نُمْرُودُ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهاً فَلْیَتَّخِذْ مِثْل إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ (قَالَ فَقَالَ عَظِیمٌ مِنْ عُظَمَائِهِمْ إِنِّی عَزَمْتُ عَلَی النَّارِ أَنْ لَا تُحْرِقَهُ قَالَ فَأَخَذَ عُنُقٌ مِنَ النَّارِ نَحْوَهُ حَتَّی أَحْرَقَهُ قَالَ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ خَرَجَ مُهَاجِراً إِلَی الشَّامِ هُوَ وَ سَارَهًُْ وَ لُوط (.

امام باقر ( زراره، از امام باقر (روایت کرده است که ایشان فرمود: «دعای ابراهیم (در آن روز این بود: «ای یگانه! ای یگانه! ای بی نیاز ای بی‌نیاز! ای آن‌که نه زائیده و نه زاده شده و نه کسی همتای اوست»! سپس گفت: «توکل بر خدا کردم». آنگاه پروردگار تبارک‌وتعالی فرمود: «همین تو را بس است»، و به آتش فرمان داد: سرد باش (انبیاء/۶۹) ناگاه دندانهای ابراهیم (از سرما به لرزه افتاد. پس خداوند عزّوجلّ فرمود: و سالم [باش] بر ابراهیم. (انبیاء/۶۹). جبرئیل به کنار ابراهیم (فرود آمد و در میان آتش با او به سخن نشست. نمرود گفت: «خدایی مثل خدای ابراهیم (نیست». آنگاه یکی از بزرگان قوم گفت: «من بر آتش وردی خواندم تا او را نسوزاند». ناگهان دمی از آتش به‌سویش درگرفت و او را سوزاند. حضرت (فرمود: «این شد که لوط (به او ایمان آورد و ابراهیم (به همراه لوط (و ساره به‌سوی شام هجرت کرد».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۶۵۰
الکافی، ج۸، ص۳۶۹/ البرهان
بیشتر