آیه فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ [18]
موسى در شهر ترسان شد و هر لحظه در انتظار حادثه[وخبرى] بود؛ ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مىزندو از او كمك مىخواهد؛ موسى به او گفت: «تو آشكارا انسان[ماجراجو و] گمراهى هستى.»
الباقر (علیه السلام)- یَظْهَرُ السُّفْیَانِیُّ وَ مَنْ مَعَهُ حَتَّی لَا یَکُونَ لَهُ هِمَّهًٌْ إِلَّا آلَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ شِیعَتَهُمْ فَیَبْعَثُ بَعْثاً إِلَی الْکُوفَهًِْ فَیُصَابُ بِأُنَاسٍ مِنْ شِیعَهًِْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) بِالْکُوفَهًِْ قَتْلًا وَ صَلْباً وَ یُقْبِلُ رَایَهًٌْ مِنْ خُرَاسَانَ حَتَّی یَنْزِلَ سَاحِلَ الدِّجْلَهًِْ یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنَ الْمَوَالِی ضَعِیفٌ وَ مَنْ تَبِعَهُ فَیُصَابُ بِظَهْرِ الْکُوفَهًِْ وَ یَبْعَثُ بَعْثاً إِلَی الْمَدِینَهًِْ فَیَقْتُلُ بِهَا رَجُلًا وَ یَهْرُبُ الْمَهْدِیُّ وَ الْمَنْصُورُ مِنْهَا وَ یُؤْخَذُ آلُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) صَغِیرُهُمْ وَ کَبِیرُهُمْ لَا یُتْرَکُ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا حُبِسَ وَ یَخْرُجُ الْجَیْشُ فِی طَلَبِ الرَّجُلَیْنِ وَ یَخْرُجُ الْمَهْدِیُّ مِنْهَا عَلَی سُنَّهًِْ مُوسَیخائِفاً یَتَرَقَّبُ حَتَّی یَقْدَمَ مَکَّهًَْ وَ یُقْبِلُ الْجَیْشُ حَتَّی إِذَا نَزَلُوا الْبَیْدَاءَ وَ هُوَ جَیْشُ الْهَمَلَاتِ خُسِفَ بِهِمْ فَلَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ إِلَّا مُخْبِرٌ فَیَقُومُ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ.
امام باقر (علیه السلام)- سفیانی و پیروانش خروج میکنند و قصدی جز کشتن و آزار اولاد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و شیعیان آنها ندارد او یک لشکر به کوفه میفرستد و جمعی از شیعیان آنجا را میکشد و گروهی را به دار میزند و لشکری از خراسان آمده در ساحل شط دجله فرود میآیند. مرد ضعیفی از شیعیان با طرفدارانش برای مقابله با سفیانی به بیرون کوفه میرود و مغلوب میگردد سپس سفیانی لشکر دیگری به مدینه میفرستد مردی در آنجا کشته میشود و مهدی و منصور فرار میکنند سفیانی هم بزرگ و کوچک سادات و ذریه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را گرفته و حبس میکند. آنگاه لشکری برای پیداکردن مهدی و منصور از مدینه بیرون میرود. مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همچون موسیبنعمران (علیه السلام) [که هراسان از مصر خارج شد] هراسان و نگران از مدینه بیرون میرود و بدینگونه وارد مکّه میشود. لشکر اعزامی هم به دنبال وی میآیند ولی وقتی به بیابان مکّه و مدینه به نام بیداء میرسند به زمین فرومیروند و جز یک نفر که خبر آنها را میبرد باقینمیماند. قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین رکن و مقام میایستد.
الباقر (علیه السلام)- فَلَمْ یَزَلْ مُوسَی (علیه السلام) عِنْدَ فِرْعَوْنَ فِی أَکْرَمِ کَرَامَهًٍْ حَتَّی بَلَغَ مَبْلَغَ الرِّجَالِ وَ کَانَ یُنْکِرُ عَلَیْهِ مَا یَتَکَلَّمُ بِهِ مُوسَی (علیه السلام) مِنَ التَّوْحِیدِ حَتَّی هَمَّ بِهِ فَخَرَجَ مُوسَی (علیه السلام) مِنْ عِنْدِهِ وَ دَخَلَ الْمَدِینَهًَْ فَإِذَا رَجُلَانِ یَقْتَتِلَانِ أَحَدُهُمَا یَقُولُ بِقَوْلِ مُوسَی (علیه السلام) وَ الْآخَرُ یَقُولُ بِقَوْلِ فِرْعَوْنَ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی هُوَ مِنْ شِیعَتِهِ فَجَاءَ مُوسَی (علیه السلام) فَوَکَزَ صَاحِبَهُ فَقَضَی عَلَیْهِ وَ تَوَارَی فِی الْمَدِینَهًِْ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ جَاءَ آخَرُ فَتَشَبَّثَ بِذَلِکَ الرَّجُلِ الَّذِی یَقُولُ بِقَوْلِ مُوسَی (علیه السلام) فَاسْتَغَاثَ بِمُوسَی (علیه السلام) فَلَمَّا نَظَرَ صَاحِبُهُ إِلَی مُوسَی (علیه السلام) قَالَ لَهُ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ فَخَلَّی صَاحِبَهُ وَ هَرَب.
امام باقر (علیه السلام)- موسی (علیه السلام) در نزد فرعون با عزّت و اکرام بزرگ شد تا وقتی که به مرد جوانی مبدّل شد و موسی (علیه السلام) هرچه با او از توحید سخن میگفت فرعون نمیپذیرفت تا اینکه قصد جان موسی (علیه السلام) را کرد پس موسی (علیه السلام) از قصر خارج شد و وارد شهری از شهرهای تحت سلطهی فرعون گشت و در آنجا مشاهده کرد که دو مرد که یکی از نژاد قبطی و دیگری از بنیاسرائیل بود با یک دیگر نزاع میکنند و یکی حرف موسی (علیه السلام) را میگوید و یکی هم نظر با فرعون است موسی (علیه السلام) در پشتیبانی از فرد بنیاسرائیلی وارد نزاع شد و ضربهای به صورت مرد قبطی زد که در اثر آن نقش زمین شد و مرد موسی (علیه السلام) در شهر متواریگردید و فردا مجدداً آن مرد بنیاسرائیلی با فردی دیگر در حال نزاع بود او وقتی موسی (علیه السلام) را دید از وی کمک خواست آن مرد وقتی چشمش به موسی (علیه السلام) افتاد به او گفت: آیا میخواهی من را بکشی؟ همانطورکه دیروز یک نفر را کشتی»؟ پس موسی (علیه السلام) ناچار شد آنها را رهاکند و بگریزد.
الباقر (علیه السلام)- دَخَلَ مُوسَی (علیه السلام) مَدِینَهًًْ لِفِرْعَوْنَ فِیهَا رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِهِ یُقَاتِلُ رَجُلًا مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنَ الْقِبْطِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ الْقِبْطِیِّ فَوَکَزَهُ مُوسی (علیه السلام) فَقَضی عَلَیْهِ و کَانَ مُوسَی (علیه السلام) قَدْ أُعْطِیَ بَسْطَهًًْ فِی الْجِسْمِ وَ شِدَّهًًْ فِی الْبَطْشِ فَذَکَرَهُ النَّاسُ وَ شَاعَ أَمْرُهُ وَ قَالُوا إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) قَتَلَ رَجُلًا مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَلَمَّا أَصْبَحُوا مِنَ الْغَدِ إِذَا الرَّجُلُ الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ عَلَی آخَرَ قالَ لَهُ مُوسی (علیه السلام) إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ بِالْأَمْسِ رَجُلٌ وَ الْیَوْمَ رَجُلٌ فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسی (علیه السلام) أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِین.
امام باقر (علیه السلام)- موسی (علیه السلام) به شهری از شهرهای فرعون وارد شد و در آنجا یکی از شیعیانش با یکی از فرعونیان قبطی منازعه میکرد و آنکه از شیعیانش بود علیه دشمن قبطیاش طلب کمک کرد موسی (علیه السلام) مُشتی بر آن قبطی زد و او افتاد و مرد و موسی (علیه السلام) تنومند و نیرومند بود و ذکرش در دهان مردم افتاد و کارش شیوع یافت و گفتند: «موسی (علیه السلام) یکی از فرعونیان را کشتهاست آن شب را موسی در آن شهر در ترس و انتظار به سر برد و فردای آن روز ناگهان همان مردی را مشاهده کرد که دیروز طلب کمک میکرد و امروز با دیگری گلاویز شده بود موسی (علیه السلام) به او گفت: «بیگمان تو مرد آشوبگری هستی دیروز با یکی درافتادی و امروز با دیگری»! و چون موسی (علیه السلام) رفت به یاری آن مؤمن و خواست علیه دشمنانش دستی دراز کند گفت: «ای موسی (علیه السلام)! آیا میخواهی مرا بکُشی همچنان که دیروز یکی را کُشتی؟ تو در زمین قصدی جز گردنکشی نداری و نمیخواهی که از مصلحان باشی».