آیه وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ [82]
و آنها كه ديروز آرزو مى كردند به جاى او باشند بامدادان [هنگامى كه اين صحنه را ديدند] گفتند: «واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد وسعت مى بخشد يا تنگ مىگيرد. اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را نيز در زمين فرو مىبرد. اى واى! گويى كافران هرگز رستگار نمىشوند.»
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ (رحمة الله علیه)- فِی قَوْلِهِ ... وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللهَ قَالَ هِیَ لُغَهًٌْ سُرْیَانِیَّهًٌْ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ. وَ کَانَ سَبَبُ هَلَاکِ قَارُونَ أَنَّهُ لَمَّا أَخْرَجَ مُوسَی (علیه السلام) بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ مِصْرَ وَ أَنْزَلَهُمُ الْبَادِیَهًَْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَی وَ انْفَجَرَ لَهُمْ مِنَ الْحَجَرِ اثْنَتَا عَشْرَهًَْ عَیْناً بَطِرُوا وَ قَالُوا لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ لَهُمْ مُوسَی (علیه السلام) أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ فَقَالُوا کَمَا حَکَی اللَّهُ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّی یَخْرُجُوا مِنْها ثُمَّ قَالُوا لِمُوسَی (علیه السلام) فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ فَفَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ دُخُولَهَا وَ حَرَّمَهَا عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَکَانُوا یَقُومُونَ مِنْ أَوَّلِ اللَّیْلِ وَ یَأْخُذُونَ فِی قِرَاءَهًِْ التَّوْرَاهًِْ وَ الدُّعَاءِ وَ الْبُکَاءِ وَ کَانَ قَارُونُ مِنْهُمْ وَ کَانَ یَقْرَأُ التَّوْرَاهًَْ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِمْ أَحْسَنُ صَوْتاً مِنْهُ وَ کَانَ یُسَمَّی الْمَنُونَ لِحُسْنِ قِرَاءَتِهِ وَ قَدْ کَانَ یَعْمَلُ الْکِیمِیَاءَ فَلَمَّا طَالَ الْأَمْرُ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی التِّیهِ وَ التَّوْبَهًِْ وَ کَانَ قَارُونُ قَدِ امْتَنَعَ أَنْ یَدْخُلَ مَعَهُمْ فِی التَّوْبَهًِْ وَ کَانَ مُوسَی (علیه السلام) یُحِبُّهُ فَدَخَلَ إِلَیْهِ مُوسَی (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ یَا قَارُونُ قَوْمُکَ فِی التَّوْبَهًِْ وَ أَنْتَ قَاعِدٌ هَاهُنَا ادْخُلْ مَعَهُمْ وَ إِلَّا نَزَلَ بِکَ الْعَذَابُ فَاسْتَهَانَ بِهِ وَ اسْتَهَزَأَ بِقَوْلِهِ فَخَرَجَ مُوسَی (علیه السلام) مِنْ عِنْدِهِ مُغْتَمّاً فَجَلَسَ فِی فَنَاءِ قَصْرِهِ وَ عَلَیْهِ جُبَّهًُْ شَعْرٍ وَ نَعْلَانِ مِنْ جِلْدِ حِمَارٍ شِرَاکُهُمَا مِنْ خُیُوطِ شَعْرٍ بِیَدِهِ الْعَصَا فَأَمَرَ قَارُونُ أَنْ یُصَبَّ عَلَیْهِ رَمَادٌ قَدْ خُلِطَ بِالْمَاءِ فَصُبَّ عَلَیْهِ فَغَضِبَ مُوسَی (علیه السلام) غَضَباً شَدِیداً وَ کَانَ فِی کَتِفِهِ شَعَرَاتٌ کَانَ إِذَا غَضِبَ خَرَجَتْ مِنْ ثِیَابِهِ وَ قَطَرَ مِنْهَا الدَّمُ فَقَالَ مُوسَی (علیه السلام) یَا رَبِّ إِنْ لَمْ تَغْضَبْ لِی فَلَسْتُ لَکَ بِنَبِیٍّ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ قَدْ أَمَرْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تطعک{تُطِیعَکَ} فَمُرْهُمَا بِمَا شِئْتَ وَ قَدْ کَانَ قَارُونُ أَمَرَ أَنْ یُغْلَقَ بَابُ الْقَصْرِ فَأَقْبَلَ مُوسَی (علیه السلام) فَأَوْمَأَ إِلَی الْأَبْوَابِ فَانْفَرَجَتْ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ قَارُونُ عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ أُوتِیَ بِالْعَذَابِ فَقَالَ یَا مُوسَی (علیه السلام) أَسْأَلُکَ بِالرَّحِمِ الَّتِی بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَقَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) یَا ابْنَ لَاوَی لَا تَرُدَّنِی مِنْ کَلَامِکَ یَا أَرْضُ خُذِیهِ فَدَخَلَ الْقَصْرُ بِمَا فِیهِ فِی الْأَرْضِ وَ دَخَلَ قَارُونُ فِی الْأَرْضِ إِلَی الرُّکْبَهًِْ فَبَکَی وَ حَلَّفَهُ بِالرَّحِمِ فَقَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) یَا ابْنَ لَاوَی لَا تَرُدَّنِی مِنْ کَلَامِکَ یَا أَرْضُ خُذِیهِ فَابْتَلَعَتْهُ بِقَصْرِهِ وَ خَزَائِنِهِ وَ هَذَا مَا قَالَ مُوسَی (علیه السلام) لِقَارُونَ یَوْمَ أَهْلَکَهُ اللَّه فَعَیَّرَهُ اللَّهُ بِمَا قَالَهُ لِقَارُونَ فَعَلِمَ مُوسَی أَنَّ اللَّهَ قَدْ عَیَّرَهُ بِذَلِکَ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ قَارُونَ دَعَانِی بِغَیْرِکَ وَ لَوْ دَعَانِی بِکَ لَأَجَبْتُهُ فَقَالَ اللَّهُ یَا ابْنِ لَاوَی لَا تَرُدَّنِی مِنْ کَلَامِکَ فَقَالَ مُوسَی (علیه السلام) یَا رَبِّ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ لَکَ رِضًا لَأَجَبْتُهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی یَا مُوسَی (علیه السلام) وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ جُودِی وَ مَجْدِی وَ عُلُوِّ مَکَانِی لَوْ أَنَّ قَارُونَ کَمَا دَعَاکَ دَعَانِی لَأَجَبْتُهُ وَ لَکِنَّهُ لَمَّا دَعَاکَ وَکَلْتُهُ إِلَیْکَ یَا ابْنَ عِمْرَانَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ فَإِنِّی کَتَبْتُ الْمَوْتَ عَلَی کُلِّ نَفْسٍ وَ قَدْ مَهَّدْتُ لَکَ مِهَاداً لَوْ قَدْ وَرَدْتَ عَلَیْهِ لَقَرَّتْ عَیْنَاکَ فَخَرَجَ مُوسَی (علیه السلام) إِلَی جَبَلِ طُورِ سَیْنَاءَ مَعَ وَصِیِّهِ فَصَعِدَ مُوسَی (علیه السلام) الْجَبَلَ فَنَظَرَ إِلَی رَجُلٍ قَدْ أَقْبَلَ وَ مَعَهُ مِکْتَلٌ وَ مِسْحَاهًٌْ فَقَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) مَا تُرِیدُ قَالَ إِنَّ رَجُلًا مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ قَدْ تُوُفِّیَ فَأَنَا أَحْفِرُ لَهُ قَبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) أَ فَلَا أَعِینُکَ عَلَیْهِ قَالَ بَلَی قَالَ فَحَفَرَا الْقَبْرَ فَلَمَّا فَرَغَا أَرَادَ الرَّجُلُ أَنْ یَنْزِلَ إِلَی الْقَبْرِ فَقَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) مَا تُرِیدُ قَالَ أَدْخُلُ الْقَبْرَ فَأَنْظُرُ کَیْفَ مَضْجَعُهُ فَقَالَ مُوسَی (علیه السلام) أَنَا أَکْفِیکَ فَدَخَلَهُ مُوسَی (علیه السلام) فَاضْطَجَعَ فِیهِ فَقَبَضَ مَلَکُ الْمَوْتِ رُوحَهُ وَ انْضَمَّ عَلَیْهِ الْجَبَلَ.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- در آیه: وَ أَصْبَحَ الَّذینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللهَ، عبارت «وَیْکَأَنَّ» به زبان سریانی است، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ، علت هلاکت قارون این بود که وقتی موسی (علیه السلام)، بنیاسرائیل را از مصر خارج کرد و به بیابان رسیدند، خداوند [برای غذای آنها] مرغ بریان و بلدرچین نازل کرد و از سنگ [برای آب آنها] دوازده چشمه جوشاند امّا آنها کفران کردند و گفتند: «ای موسی! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفاء کنیم! از خدای خود بخواه که از آنچه زمین میرویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد.» موسی (علیه السلام) به آنها گفت: «آیا غذای پستتر را به جای غذای بهتر انتخاب میکنید؟! [اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان] در شهری فرود آیید زیرا هر چه خواستید، در آنجا برای شما هست.» (بقره/۶۱) و آنها همانطور که قرآن بیان کرده است: گفتند: «ای موسی! در آن [سرزمین]، جمعیّتی [نیرومند و] ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمیشویم تا آنها از آن خارج شوند. و به موسی (علیه السلام) گفتند: «تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشستهایم» (مائده/۲۴۲۲) لذا خداوند ورود به آنجا را به آنها واجب کرد لیکن تا چهل سال ورود به آنجا را به آنان حرام نمود و آنها در بیابان سرگردان بودند [آنها برای ابراز پشیمانی و اظهار ندامت] از ابتدای شب به عبادت برمیخاستند و شروع به خواندن تورات و دعا میکردند و گریه میکردند، قارون نیز جزء آنان بود و در میان آنها از همه خوشصداتر بود و همواره تورات قرائت میکرد و به علّت حسن قرائتش «منون» نامیده میشد و دستی نیز در علم کیمیا داشت. وقتی مدّت سرگردانی بنیاسرائیل در بیابان به درازا کشید و مدّتها بود که توبه میکردند، قارون از توبه خودداری کرد. و چون موسی (علیه السلام) از خویشاوندان او بود و به وی علاقه داشت و به نزد او رفت و به او فرمود: «ای قارون! قوم توبه میکنند و تو امتناع میکنی؟ اگر تو نیز همراه آنها توبه نکنی عذاب الهی بر تو نازل خواهد شد». امّا قارون به گفتهی موسی (علیه السلام) توجّهی نکرد و او را مسخره کرد موسی (علیه السلام) هم با ناراحتی از نزد او بیرون رفت و قارون در قصر خود نشست درحالیکه ردایی از خز و کفشهایی از پوست الاغ در بر داشت که بندهای آن کفش از جنس مو بودند و عصایی نیز به دست داشت، فرمان داد که قدری خاکستر که با آب مخلوط شده بر سر موسی (علیه السلام) بریزند، وقتی خدمتکاران چنین کردند موسی (علیه السلام) بسیار عصبانی شد و در کتف او موهایی بود که هر وقت عصبانی میشد آن موها از لباس او بیرونزده و از آن خون میچکید، موسی (علیه السلام) اظهار داشت: «پروردگارا! اگر به خاطر من غضبناک نشوی من پیامبر تو نیستم». در این وقت خداوند به او وحیکرد: «من به آسمانها و زمین فرمان دادم که از تو اطاعت کنند پس هرکار میخواهی با او بکن»، قارون بعد از انجام این عمل دستور بستنِ در قصر را داده بود. امّا موسی (علیه السلام) با اشارهای در را شکافت و وارد شد، وقتی قارون به او نگاه کرد متوجّه شد که موسی (علیه السلام) با خود عذاب را آورده است، لذا گفت: «ای موسی! (علیه السلام) از تو میخواهم که به خاطر رابطهی خانوادگیای که بین من و توست به من رحم کنی». امّا موسی (علیه السلام) به او گفت: «ای پسر لاوی! ساکت باش من کلام تو را نمیپذیرم». و آن وقت به زمین فرمان داد که او را فروببرد پس زمین قصر و همه متعلّقات آن را فروبرد و این بود مکالمهی موسی (علیه السلام) با قارون، وقتی که خدا او را کشت. خداوند به خاطر این نحوهی حرف زدن موسی (علیه السلام) با قارون، به او ایراد گرفت و موسی (علیه السلام) نیز فهمید که خداوند به این خاطر به او ایراد گرفته لذا گفت: «پروردگارا! قارون مرا به غیر نام تو قسم میداد و اگر از من به نام تو تقاضا میکرد حتماً او را اجابت میکردم»، خداوند فرمود: «ای پسر لاوی! ساکت باش من کلام تو را نمیپذیرم»! موسی (علیه السلام) گفت: «پروردگارا! اگر میدانستم رضای تو در نجات اوست حتماً درخواست او را اجابت میکردم»، آن وقت خدای تعالی فرمود: «به عزّت و جلالم سوگند اگر قارون همانطور که از تو درخواست نجات کرد از من تقاضا میکرد حتماً او را اجابت میکردم امّا چون از تو درخواست کرد امر او را به تو واگذارکردم ای پسر عمران (علیه السلام)! از مرگ شکایت نداشتهباش چون مرگ حکمی است که آن را بر همهی نفوس راندهام و برای آخرت تو جایگاهی آمادهکردهام که اگر به آنجا واردشوی باعث روشنی چشم توست». موسی (علیه السلام) همراه وصیّ خود به جانب طور سینا حرکت کرد و از کوه بالا رفت در این وقت چشم او به مردی افتاد که پیش میآمد و همراه خود بیل و کلنگ دارد، موسی (علیه السلام) گفت: «چه میخواهی» او گفت: «مردی از اولیای خدا میمیرد و من مسئول حفر قبر او هستم». موسی (علیه السلام) فرمود: «آیا میخواهی در حفر قبر به تو کمک کنم»؟ او گفت: «آری» پس موسی (علیه السلام) به او کمک کرد و قبری حفر کردند وقتی قبر کامل شد آن مرد اراده کرد که وارد قبر شود موسی (علیه السلام) گفت: «چه میکنی»؟ او گفت: «میخواهم ببینم اندازه و قالب آن مناسب است یا نه»؟ موسی (علیه السلام) گفت: «من این کار را میکنم پس وارد قبر شد و در آن دراز کشید در همان دم ملکالموت نازل شد و روح او را قبض فرمود و کوه قبر او را در خود مخفی کرد».