آیه فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً [65]
و [در آنجا] بندهاى از بندگان ما را يافتند كه رحمت [و موهبت عظيمى] از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم.
الصّادق ( فَمَضَی هُوَ وَ فَتَاهُ یوشعبننون (حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی مُلْتَقَی الْبَحْرَیْنِ فَوَجَدَا هُنَاکَ الخِضْر (یَتَعَبَّدُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما.
امام صادق (علیه السلام)- موسی (علیه السلام) و رفیق جوانمردش که خدمتکار و وصیّ او بود موسوم به یوشعبننون حرکت کردند تا به مجمعالبحرین رسیدند در آنجا خضر (علیه السلام) را یافتند که عبادت حقّ تبارکوتعالی را مینمود چنانچه خدای عزّوجلّ در کتابش میفرماید: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.
الصّادق ( عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (قَالَ: إِنَّمَا مَثَلُ عَلِیٍّ (وَ مَثَلُنَا مِنْ بَعْدِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهًِْ کَمَثَلِ مُوسَی النَّبِیِّ عَلَی نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ (وَ الْعَالِمِ حِینَ لَقِیَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَهًَْ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا اقْتَصَّهُ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ (فِی کِتَابِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ قَالَ لِمُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ ثُمَّ قَالَ وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ قَدْ کَانَ عِنْدَ الْعَالِمِ عِلْمٌ لَمْ یُکْتَبْ لِمُوسَی فِی الْأَلْوَاحِ وَ کَانَ مُوسَی یَظُنُّ أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ الَّتِی یَحْتَاجُ إِلَیْهَا وَ جَمِیعَ الْعِلْمِ قَدْ کُتِبَ لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ کَمَا یَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ فُقَهَاءُ وَ عُلَمَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أَثْبَتُوا جَمِیعَ الْعِلْمِ وَ الْفِقْهِ فِی الدِّینِ مِمَّا یَحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّهًُْ إِلَیْهِ وَ صَحَّ لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (وَ عَلِمُوهُ وَ لَفَظُوهُ وَ لَیْسَ کُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ (عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَیْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (وَ لَا عَرَفُوهُ وَ ذَلِکَ أَنَّ الشَّیْءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْکَامِ یَرِدُ عَلَیْهِمْ فَیُسْأَلُونَ عَنْهُ وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُمْ فِیهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (وَ یَسْتَحْیُونَ أَنْ یَنْسُبَهُمُ النَّاسُ إِلَی الْجَهْلِ وَ یَکْرَهُونَ أَنْ یُسْأَلُوا فَلَا یُجِیبُوا فَیَطْلُبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِکَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْیَ وَ الْقِیَاسَ فِی دِینِ اللَّهِ وَ تَرَکُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا لِلَّهِ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (کُلُّ بِدْعَهًٍْ ضَلَالَهًٌْ فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَیْءٍ مِنْ دِینِ اللَّهِ فَلَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ مِنْهُ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (رَدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الَّذِینَ مَنَعَهُمْ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مِنَّا الْعَدَاوَهًُْ وَ الْحَسَدُ لَنَا وَ لَا وَ اللَّهِ مَا حَسَدَ مُوسَی الْعَالِمَ وَ مُوسَی نَبِیُّ اللَّهِ یُوحَی إِلَیْهِ حَیْثُ لَقِیَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ عَرَفَهُ بِالْعِلْمِ وَ لَمْ یَحْسُدْهُ کَمَا حَسَدَتْنَا هَذِهِ الْأُمَّهًُْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (عِلْمَنَا وَ مَا وَرِثْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (وَ لَمْ یَرْغَبُوا إِلَیْنَا فِی عِلْمِنَا کَمَا رَغِبَ مُوسَی إِلَی الْعَالِمِ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَهًَْ لِیَتَعَلَّمَ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ یُرْشِدَهُ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَ الْعَالِمَ ذَلِکَ عَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَی لَا یَسْتَطِیعُ صُحْبَتَهُ وَ لَا یَحْتَمِلُ عِلْمَهُ وَ لَا یَصْبِرُ مَعَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ الْعَالِمُ وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلی ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَی وَ هُوَ خَاضِعٌ لَهُ یَسْتَنْطِقُهُ عَلَی نَفْسِهِ کَیْ یَقْبَلَهُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً وَ قَدْ کَانَ الْعَالِمُ یَعْلَمُ أَنَّ مُوسَی لَا یَصْبِرُ عَلَی عِلْمِهِ فَکَذَلِکَ وَ اللَّهِ یَا إِسْحَاقَ بْنَ عَمَّارٍ قُضَاهًُْ هَؤُلَاءِ وَ فُقَهَاؤُهُمْ وَ جَمَاعَتُهُمُ الْیَوْمَ لَا یَحْتَمِلُونَ وَ اللَّهِ عِلْمَنَا وَ لَا یَقْبَلُونَهُ وَ لَا یُطِیقُونَهُ وَ لَا یَأْخُذُونَ بِهِ وَ لَا یَصْبِرُونَ عَلَیْهِ کَمَا لَمْ یَصْبِرْ مُوسَی عَلَی عِلْمِ الْعَالِمِ حِینَ صَحِبَهُ وَ رَأَی مَا رَأَی مِنْ عِلْمِهِ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ مُوسَی مَکْرُوهاً وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ رِضًا وَ هُوَ الْحَقُّ وَ کَذَلِکَ عِلْمُنَا عِنْدَ الْجَهَلَهًِْ مَکْرُوهٌ لَا یُؤْخَذُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ الْحَقُّ.
امام صادق (علیه السلام)- اسحاقبنعمّار نقل میکند: امام صادق (علیه السلام) فرمود: مَثَل علی (علیه السلام) و ما امامان پس از او در این امّت، مَثَل موسی و خضر (علیها السلام) است هنگامیکه موسی (علیه السلام) خضر (علیه السلام) را دید و با او سخن گفت، از او خواست اجازه دهد تا همراهیاش کند. خداوند قصّه این دیدار و این همراهی را در کتاب خود برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) آورده است و در این قصّه آمده است که خداوند به موسی (علیه السلام) فرمود: من تو را با رسالتهای خویش، و با سخنگفتنم [با تو]، بر مردم برتری دادم و برگزیدم پس آنچه را به تو دادهام بگیر و از شکرگزاران باش! (اعراف/۱۴۴) سپس فرمود: و برای او در الواح اندرزی از هر موضوعی نوشتیم و بیانی از هرچیز کردیم. (اعراف/۱۴۴) خضر (علیه السلام) علمی داشت که برای موسی (علیه السلام) در الواح نوشته نشده بود. موسی (علیه السلام) گمان میکرد که همهی چیزهایی که به آن احتیاج دارد در تابوتش است و تمامی علم در الواح او نوشته شده است. درست مانند کسانی که ادّعای علم و فقاهت دارند و گمان میکنند که هرآنچه را از علم و فقاهت که امّت به آن نیاز دارد به اثبات رساندهاند و احادیث صحیحی را که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است، یاد گرفته و آنها را از بَر کردهاند. درحالیکه اینطور نیست، نه همه علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به ارث بردهاند و نه علم پیامبر به آنها رسیده است و نه اینکه آنان علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) را یاد گرفتهاند. زیرا اگر دربارهی حلال و حرام و احکام از آنان پرسیده شود، و آنان دراینمورد حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نداشته باشند، از این بیم دارند که مردم آنها را جاهل بدانند. و اکراه دارند از اینکه کسی از آنها سؤالی بپرسد و آنها نتوانند پاسخ آن را بگویند و در نتیجه مردم هم بهسراغ سر منشأ علم بروند. بههمینسبب تفسیر به رأی میکنند و در دین خدا قیاس میکنند و نص را کنار گذاشته و بدعتگذاری میکنند. این درحالی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هرگونه بدعتی گمراهی است». پس اگر سؤال دینی از آنها پرسیده شود و آنان سخنی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد آن در اختیار نداشته باشند، اگر آن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان که قدرت تشخیص کافی دارند بازگردانند، از ریشههای مسائل آگاه خواهند شد. [یعنی به آل محمّد (بازگردانند]. امّا آنچه که مانع از این میشود که آنها علم را از ما بجویند، دشمنی و حسادت آنها نسبت به ما است. به خدا سوگند که موسی (علیه السلام) به خضر (علیه السلام) حسادت نمیکرد. موسی (علیه السلام) پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و مهبط وحی او بود و به دیدار خضر (علیه السلام) رفت و با او سخن گفت و به علم او اعتراف نمود. آنطور که امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از رحلت او به خاطر علم و میراثی که از نبیّ خدا به ارث بردیم به ما حسادت می ورزند، موسی (علیه السلام) به خضر (علیه السلام) حسادت نمیکرد. و آنطور که موسی (علیه السلام) به فراگیری علم خضر (علیه السلام) راغب بود و میل به همراهی او داشت تا از او بیاموزد و هدایت شود، این امّت میل به آموختن از ما و همراهی با ما را ندارند. هنگامیکه موسی (علیه السلام) از خضر (علیه السلام) خواست اجازه دهد با او همراه شود، خضر (علیه السلام) میدانست که موسی (علیه السلام) طاقت همراهشدن با او را ندارد و تاب تحمّل علم او را نخواهد آورد، به موسی (علیه السلام) گفت: «و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی شکیبا باشی؟! (کهف/۶۸)». موسی (علیه السلام) درحالیکه مطیع او بود و از او درخواست میکرد که همراهی او را بپذیرد، گفت: «به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو نخواهم کرد! (کهف/۶۹)». امّا خضر میدانست که موسی (علیه السلام) بر علم او صبر ندارد. ای اسحاقبنعمّار! به خدا سوگند که حال این فقها و علمای آنها و عامّه مردم هم به همین شکل است. به خدا سوگند که اینها تحمّل علم ما را ندارند و نمیتوانند آن را بپذیرند و تاب بیاورند و از آن پیروی نموده و بر آن پایدار بمانند؛ همانطوری که موسی (علیه السلام) هنگامیکه خضر (علیه السلام) را همراهی میکرد و مظاهر علم او را مشاهده مینمود، نتوانست طاقت بیاورد و کارهای خضر (علیه السلام) در نظرش ناپسند بود؛ با اینکه خضر (علیه السلام) همه آن کارها را طبق دستور الهی انجام میداد. علم ما هم همینطور است؛ جاهلان آن را ناپسند میدانند، امّا در نزد خداوند پسندیده است و مقبول.
الصّادق ( عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ قَالَ: کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (جَمَاعَهًًْ مِنَ الشِّیعَهًِْ فِی الْحِجْرِ فَقَالَ عَلَیْنَا عَیْنٌ فَالْتَفَتْنَا یَمْنَهًًْ وَ یَسْرَهًًْ فَلَمْ نَرَ أَحَداً فَقُلْنَا لَیْسَ عَلَیْنَا عَیْنٌ قَالَ وَ رَبِّ الْکَعْبَهًِْ وَ رَبِّ الْبَیْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسَی وَ الخِضْر لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا لِأَنَّ مُوسَی وَ الخِضْر أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أُعْطِیَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ فَوَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (وِرَاثَهًْ.
امام صادق (علیه السلام)- سیف تمّار گوید: با گروهی از شیعیان با امام صادق (علیه السلام) در حجر نشسته بودیم که ایشان فرمود: «یک چشم جاسوس به ما نگاه می کند»، به راست و چپ خود نگاه کردیم ولی کسی را ندیدیم. گفتیم: «کسی به ما نگاه نمی کند». سه بار فرمود: «قسم به خدای کعبه، قسم به خدای آن خانه، اگر بین موسی و خضر (علیها السلام) بودم به آنها خبر میدادم که من از آنها عالمتر هستم و به آنچه در دستانشان نبود خبر میدادم. چون علم آنچه که اتفاق افتاده به آنها داده شده ولی به آنها علم حوادث آینده و آنچه تا روز قیامت اتفاق میافتد داده نشده و ما اهل بیت این علم را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ارث بردهایم».
الرّسول ( عَنْ أَبِی أُمَامَهًَْ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (قَالَ ذَاتَ یَوْمٍ لِأَصْحَابِهِ: أَ لَا أُحَدِّثُکُمْ عَنِ الخِضْر؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ (قَالَ: بَیْنَا هُوَ یَمْشِی فِی سُوقٍ مِنْ أَسْوَاقِ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ بَصُرَ بِهِ مِسْکِینٌ، فَقَالَ: تَصَدَّقْ عَلَیَّ بَارَکَ اللَّهُ فِیکَ. قَالَ الخِضْر: آمَنْتُ بِاللَّهِ مَا یَقْضِی اللَّهُ یَکُونُ مَا عِنْدِی مِنْ شَیْءٍ أُعْطِیکَهُ. قَالَ الْمِسْکِینُ: بِوَجْهِ اللَّهِ لَمَّا تَصَدَّقْتَ عَلَیَّ إِنِّی رَأَیْتُ الْخَیْرَ فِی وَجْهِکَ وَ رَجَوْتُ الْخَیْرَ عِنْدَکَ. قَالَ الخِضْر: آمَنْتُ بِاللَّهِ إِنَّکَ سَأَلْتَنِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ مَا عِنْدِی مِنْ شَیْءٍ أُعْطِیکَهُ إِلَّا أَنْ تَأْخُذَنِی فَتَبِیعَنِی. قَالَ الْمِسْکِینُ: وَ هَلْ یَسْتَقِیمُ هَذَا؟ قَالَ: الْحَقَّ أَقُولُ لَکَ إِنَّکَ سَأَلْتَنِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ سَأَلْتَنِی بِوَجْهِ رَبِّی عَزَّوَجَلَّ، أَمَا إِنِّی لَا أُخَیِّبُکَ فِی مَسْأَلَتِی بِوَجْهِ رَبِّی فَبِعْنِی فَقَدَّمَهُ إِلَی السُّوقِ فَبَاعَهُ بِأَرْبَعِمِائَهًِْ دِرْهَمٍ فَمَکَثَ عِنْدَ الْمُشْتَرِی زَمَاناً لَا یَسْتَعْمِلُهُ فِی شَیْءٍ. فَقَالَ الخِضْر (: إِنَّمَا ابْتَعْتَنِی الْتِمَاسَ خِدْمَتِی فَمُرْنِی بِعَمَلٍ. قَالَ: إِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ إِنَّکَ شَیْخٌ کَبِیرٌ. قَالَ: لَسْتَ تَشُقُّ عَلَیَّ. قَالَ: فَقُمْ فَانْقُلْ هَذِهِ الْحِجَارَهًَْ. قَالَ: وَ کَانَ لَا یَنْقُلُهَا دُونَ سِتَّهًِْ نَفَرٍ فِی یَوْمٍ. فَقَامَ فَنَقَلَ الْحِجَارَهًَْ فِی سَاعَتِهِ فَقَالَ لَهُ: أَحْسَنْتَ وَ أَجْمَلْتَ وَ أَطَقْتَ مَا لَمْ یُطِقْهُ أَحَدٌ. قَالَ: ثُمَّ عَرَضَ لِلرَّجُلِ سَفَرٌ فَقَالَ: إِنِّی أَحْسَبُکَ أَمِیناً فَاخْلُفْنِی فِی أَهْلِی خِلَافَهًًْ حَسَنَهًًْ وَ إِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ. قَالَ: لَسْتَ تَشُقُّ عَلَیَّ. قَالَ: فَاضْرِبْ مِنَ اللَّبِنِ شَیْئاً حَتَّی أَرْجِعَ إِلَیْکَ قَالَ فَخَرَجَ الرَّجُلُ لِسَفَرِهِ وَ رَجَعَ وَ قَدْ شَیَّدَ بِنَاءَهُ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَسْأَلُکَ بِوَجْهِ اللَّهِ مَا حَسَبُکَ وَ مَا أَمْرُکَ. قَالَ: إِنَّکَ سَأَلْتَنِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ بِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ وَجْهُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْقَعَنِی فِی الْعُبُودِیَّهًِْ وَ سَأُخْبِرُکَ مَنْ أَنَا؟ أَنَا الخِضْر الَّذِی سَمِعْتَ بِهِ، سَأَلَنِی مِسْکِینٌ صَدَقَهًًْ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدِی شَیْءٌ أُعْطِیهِ فَسَأَلَنِی بِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأَمْکَنْتُهُ مِنْ رَقَبَتِی فَبَاعَنِی فَأُخْبِرُکَ أَنَّهُ مَنْ سُئِلَ بِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَرَدَّ سَائِلَهُ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَی ذَلِکَ وَقَفَ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ لَیْسَ لِوَجْهِهِ جِلْدٌ وَ لَا لَحْمٌ وَ لَا دَمٌ إِلَّا عَظْمٌ یَتَقَعْقَعُ. قَالَ الرَّجُلُ: شَقَقْتُ عَلَیْکَ وَ لَمْ أَعْرِفْکَ. قَالَ: لَا بَأْسَ أَبْقَیْتَ وَ أَحْسَنْتَ قَالَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی احْکُمْ فِی أَهْلِی وَ مَالِی بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَمْ أُخَیِّرُکَ فَأُخَلِّی سَبِیلَکَ. قَالَ: أَحَبُّ إِلَیَّ أَنْ تُخَلِّیَ سَبِیلِی فَأَعْبُدَ اللَّهَ عَلَی سَبِیلِهِ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- از ابوامامه روایت است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی به اصحابش فرمود: «آیا میخواهید در مورد خضر (علیه السلام) برایتان داستانی بگویم»؟ گفتند: «بله»، فرمود: «روزی در یکی از بازارهای بنی اسرائیل راه میرفت که یک مسکینی او را دید و گفت: «خداوند به تو برکت دهد، چیزی به من صدقه بده». خضر (علیه السلام) گفت: «به خدا ایمان آوردم که هرچه او بخواهد انجام میشود چیزی ندارم که به تو ببخشم». مسکین گفت: «به خدا سوگنت میدهم که صدقهای به من بدهی، من خیر و برکت را در چهرهات دیدم و امید خیر از تو دارم». خضر (علیه السلام) گفت: «به خدا ایمان آوردم که تو به امری عظیم چیزی از من خواستی و من چیزی ندارم که به تو ببخشم جز اینکه من را ببری و در بازار بفروشی». آن مرد فقیر گفت: «و آیا این کار امکان دارد و درست است»؟ خضر (علیه السلام) گفت: «راست میگویم چون به امری عظیم چیزی از من خواستی. تو من را به خداوند عزّوجلّ قسم دادی و چون به امری عظیم چیزی از من خواستی، من نمیخواهم تو را ناامید کنم پس من را ببر و بفروش»، پس آن مرد خضر (علیه السلام) را به بازار برد و به چهار صد درهم فروخت و خضر (علیه السلام) زمانی در نزد صاحبش ماند و کاری را به او نمیداد که انجام دهد. خضر (علیه السلام) گفت: «تو به خاطر این من را خریدی که برایت کار بکنم پس به من دستور بده تا کاری را برایت انجام بدهم». آن مرد گفت: «من دوست ندارم که بر تو سخت بگیرم چون تو پیر هستی». خضر گفت: «نه تو بر من سخت نمیگیری چنین تصور مکن ». آن مرد گفت: «پس برو و آن سنگ را جابجا کن». که آن سنگ را فقط شش نفر در یک روز کامل میتوانستند حمل بکنند . پس خضر (علیه السلام) آن سنگ را به تنهایی در طول یک ساعت حمل کرد. آن مرد به او گفت: «آفرین تو کاری را انجام دادی که هیچکس نمیتوانست آن را انجام دهد». سپس آن مرد به سفری تجاری رفت و به خضر گفت: «من تو را امین خودم میدانم پس در نزد خانوادهام جانشین من باش و با آنها درست رفتار کن، و من نمیخواهم بر تو سخت بگیرم». خضر گفت «نه بر من سخت نیست بگو چکاری بکنم»؟ گفت: «تا من بر میگردم مقداری خشت بزن». پس آن مرد به سفرش رفت و کارش را انجام داد و برگشت و دید که ساختمانش ساخته شده است. به خضر (علیه السلام) گفت: «تو را قسم میدهم که تو چه کسی هستی؟ و داستان تو چیست»؟ خضر گفت: «تو به امری عظیم مرا قسم دادی یعنی به خداوند متعال و قسم به خداوند متعال مرا در بردگی انداخت. اکنون به تو خبر میدهم که کیستم. من خضر هستم که نامم را شنیدی؛ مرد فقیری از من چیزی درخواست کرد و من هم چیزی نداشتم که به او ببخشم پس من را به خدا قسم داد که به او چیزی بدهم من هم خودم را به او دادم که من را بفروشد و او نیز من را فروخت. پس بدان هرکس با خداوند از او چیزی بخواهند، ولی او چیزی نبخشد درحالیکه بتواند چیزی ببخشد در روز قیامت، صورتش پوست و گوشت و خون ندارد و فقط استخوان هایی هستنند که تکان میخورند». آن مرد گفت: «بر تو سخت گرفتم و نمیدانستم که چه کسی هستی». گفت: «مشکلی ندارد تو بر من رحم کردی و با من خوب رفتار کردی». و به خضر گفت: «فدایت بشوم آن طور که خداوند عزّوجلّ به تو نشان داده است در مورد من و خانواده و مالم دستور بده یا اینکه تو را مخیر میگردانم پس تو را آزاد کنم»؟ خضر (علیه السلام) گفت: «من دوست دارم که تو من را آزاد کنی تا خداوند را عبادت کنم. سپاس برای خداوندی که من را در دام بندگی انداخت سپس من را از آن نجات داد».
الرّضا ( إِنَّ الخِضْر شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَیَاهًِْ فَهُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ حَتَّی یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَیَأْتِینَا فَیُسَلِّمُ عَلَیْنَا فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَی شَخْصَهُ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ الْمَوَاسِمَ فَیَقْضِی جَمِیعَ الْمَنَاسِکِ وَ یَقِفُ بِعَرَفَهًَْ فَیُؤَمِّنُ عَلَی دُعَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَهًَْ قَائِمِنَا (فِی غَیْبَتِهِ وَ یَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ.
امام رضا (علیه السلام)- خضر (علیه السلام) از آب حیات نوشید. او تا روز قیامت زنده است، به نزد ما میآید و بر ما سلام میدهد. ما صدای او را میشنویم، امّا او را نمیبینیم. هرکجا که نامش برده شود حاضر میشود. هرکدام از شما که نام او را میبرد باید بر او درود بفرستد. او هر سال به حج میرود و کلیهی مناسک آن را بهجا میآورد، در عرفه توقّف میکند و بر دعای مؤمنین آمین میگوید، و خداوند بهوسیلهی او تنهایی قائم آل محمّد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برطرف میکند.
الرّضا ( عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا (قَالَ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (جَاءَ الخِضْر فَوَقَفَ عَلَی بَابِ الْبَیْتِ وَ فِیهِ عَلِیٌ وَ فَاطِمَهًُْ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (وَ رَسُولُ اللَّهِ (قَدْ سُجِّیَ بِثَوْبٍ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ الْبَیْتِ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهًِْ إِنَّ فِی اللَّهِ خَلَفاً مِنْ کُلِّ هَالِکٍ وَ عَزَاءً مِنْ کُلِّ مُصِیبَهًٍْ وَ دَرَکاً مِنْ کُلِّ فَائِتٍ فَتَوَکَّلُوا عَلَیْهِ وَ ثِقُوا بِهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (هَذَا أَخِی الخِضْر جَاءَ یُعَزِّیکُمْ بِنَبِیِّکُمْ.
امام رضا (علیه السلام)- ابنفضّال از امام رضا (علیه السلام) روایت نمود: وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رحلت یافت، خضر (علیه السلام) حاضر شد و بر در خانهی پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستاد، درحالیکه پیامبر (علیه السلام) و علی و فاطمه و حسن و حسین (درون خانه بودند، فرمود: «سلام بر شما اهل بیت، هر نفسی چشنده مرگ است و بهدرستی شما در روز قیامت مطابق اعمالتان جزا داده میشوید. فقط خداست که از هلاک و فناء منزّه است و خداوند پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای او جانشین قرار داده است، تا او جبران فقدان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بنماید، پس بر خدا توکّل کنید و برای خود و من از خداوند طلب آمرزش نمایید». آن وقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود، این شخص برادرم خضر (علیه السلام) بود که برای تعزیت و تسلّیدادن شما در وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اینجا آمده بود».
الصّادق ( إِنَّ الخِضْر کَانَ نَبِیّاً مُرْسَلًا بَعَثَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی قَوْمِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی تَوْحِیدِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِأَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ کُتُبِهِ وَ کَانَتْ آیَتُهُ أَنَّهُ کَانَ لَا یَجْلِسُ عَلَی خَشَبَهًٍْ یَابِسَهًٍْ وَ لَا أَرْضٍ بَیْضَاءَ إِلَّا أَزْهَرَتْ خِضْراءَ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ خِضْراً لِذَلِکَ وَ کَانَ اسْمُهُ تَالِیَا بْنَ مِلْکَانَ بْنِ عَابِرِ بْنِ أَرْفَخْشَدَ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحٍ (.
امام صادق (علیه السلام)- خضر (علیه السلام) از جمله پیغمبران مرسل و خداوند او را مبعوث بر قومی فرمود و آن حضرت آن مردم را به وحدانیّت و خداپرستی و اقرار به پیغمبری انبیاء (و کتابهای آسمانی دعوت نمود، و معجزه او این بود که به هر درخت خشکی تکیه میداد و در هر زمین بیگیاهی مینشست فوراً سبز میشد و به همین جهت او را خضر نامیدند، و اسمش تالیا پسر ملکانبنعابر (عامر) بن ارفخشدبن سامبننوح.
الصّادق ( عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (قَالَ: مَسْجِدُ السَّهْلَهًِْ مُنَاخُ الرَّاکِبِ قِیلَ وَ مَنِ الرَّاکِبُ قَالَ الخِضْر (.
امام صادق (علیه السلام)- مسجد سهله اقامتگاه آن مرد سوارکار است. پرسیدند: «آن سوار کار کیست»؟ فرمود: «خضر (علیه السلام)».
علیبنابراهیم ( عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ (عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَجَجْتُ إِلَی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَوَرَدْنَا عِنْدَ نُزُولِنَا الْکُوفَهًَْ فَدَخَلْنَا إِلَی مَسْجِدِ السَّهْلَهًِْ فَإِذَا نَحْنُ بِشَخْصٍ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ فَلَمَّا فَرَغَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ إِلَی آخِرِ الدُّعَاءِ ثُمَّ نَهَضَ إِلَی زَاوِیَهًِْ الْمَسْجِدِ فَوَقَفَ هُنَاکَ وَ صَلَّی رَکْعَتَیْنِ وَ نَحْنُ مَعَهُ فَلَمَّا انْفَتَلَ مِنَ الصَّلَاهًِْ سَبَّحَ ثُمَّ دَعَا فَقَالَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ الْبُقْعَهًِْ الشَّرِیفَهًِْ ... ثُمَّ نَهَضَ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الْمَکَانِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ بَیْتُ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ الَّذِی کَانَ یَخْرُجُ مِنْهُ إِلَی الْعَمَالِقَهًِْ ثُمَّ مَضَی إِلَی الزَّاوِیَهًِْ الْغَرْبِیَّهًِْ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی صَلَّیْتُ هَذِهِ الصَّلَاهًَْ ... ثُمَّ قَامَ وَ مَضَی إِلَی الزَّاوِیَهًِْ الشَّرْقِیَّهًِْ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ بَسَطَ کَفَّیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتِ الذُّنُوبُ ... وَ عَفَّرَ خَدَّیْهِ عَلَی الْأَرْضِ وَ قَامَ فَخَرَجَ فَسَأَلْنَاهُ بِمَ یُعْرَفُ هَذَا الْمَکَانُ فَقَالَ إِنَّهُ مَقَامُ الصَّالِحِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ قَالَ فَاتَّبَعْنَاهُ وَ إِذَا بِهِ قَدْ دَخَلَ إِلَی مَسْجِدٍ صَغِیرٍ بَیْنَ یَدَیِ السَّهْلَهًِْ فَصَلَّی فِیهِ رَکْعَتَیْنِ بِسَکِینَهًٍْ وَ وَقَارٍ کَمَا صَلَّی أَوَّلَ مَرَّهًٍْ ثُمَ بَسَطَ کَفَّیْهِ فَقَالَ إِلَهِی قَدْ مَدَّ إِلَیْکَ الْخَاطِئُ الْمُذْنِبُ یَدَیْهِ لِحُسْنِ ظَنِّهِ بِک ... ثُمَّ بَکَی وَ عَفَّرَ خَدَّهُ الْأَیْمَنَ وَ قَالَ ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَ اقْتَرَفَ وَ اسْتَکَانَ وَ اعْتَرَفَ ثُمَّ قَلَبَ خَدَّهُ الْأَیْسَرَ وَ ... ثُمَّ خَرَجَ فَاتَّبَعْتُهُ وَ قُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی بِمَ یُعْرَفُ هَذَا الْمَسْجِدُ فَقَالَ إِنَّهُ مَسْجِدُ زَیْدِ بْنِ صُوحَانَ صَاحِبِ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ (... ثُمَّ غَابَ عَنَّا فَلَمْ نَرَهُ فَقَالَ لِی صَاحِبِی إِنَّهُ الخِضْر (.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه) از پدرش [نقل کرده است که] گفت: «حجّ را بهجا آوردم و هنگام سفر وارد کوفه شدیم و به مسجد سهله وارد شدیم و ناگهان ما شخصی را در رکوع و سجده دیدیم و هنگامیکه فارغ شد، این دعا را خواند: «تو خدا هستی؛ خدایی جز تو نیست ...». سپس برخاست و به گوشهی مسجد رفت و آنجا ایستاد و دو رکعت نماز خواند و ما با او بودیم و هنگامیکه نمازش تمام شد، تسبیح گفت و سپس دعا کرد و گفت: «خدایا! به حق این بارگاه شریف...». سپس برخاست و از او دربارهی این مکان پرسیدیم؛ گفت: «این مکان خانهی ابراهیم خلیل (علیه السلام) است که از آن بهسوی «عمالقه» بیرون میرفت». سپس به گوشهی غربی رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس دستهایش را بالا برد و گفت: «خدایا! من این نماز را بجا میآورم...». سپس برخاست و به گوشهی شرقی رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس دستانش گشود و گفت: «خدایا! اگر گناهان ...» و صورتش را بر زمین گذاشت و برخاست و خارج شد. از او پرسیدیم: «این مکان به چه نامی شناخته میشود»؟ فرمود: «این مکان، جای پای صالحان، پیامبران و رسولان است». درپی او رفتیم و او به مسجد کوچکی روبروی [مسجد] سهله وارد شد و در آن با آرامش و وقار دو رکعت نماز خواند همانگونه که بار اوّل خواند. سپس دستانش را گشود و گفت: «خدایا! خطاکار گنهکار دستانش را به خاطر حسن ظنش به تو، بهسوی تو دراز کرده است ...». سپس گریه کرد و صورتش را بر خاک گذاشت و گفت: «رحم کن بر کسی که بد کرد و گناه نمود و خضوع کرد و اعتراف نمود». سپس گونهی چپش را تغییر داد و دعا کرد. سپس بیرون رفت و دنبال او رفتم و به او عرض کردم: «ای آقای من! این مسجد به چه نامی شناخته میشود»؟ فرمود: «آن مسجد زیدبنصوحان، دوست علیّبنابیطالب (علیه السلام) است». سپس از ما پوشیده شد و او را ندیدیم. دوستم به من گفت: «او خضر (علیه السلام) است».
الصّادق ( عَنْ یُوسُفَ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (قَالَ: لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ (إِلَی السَّمَاءِ وَجَدَ رِیحاً مِثْلَ رِیحِ الْمِسْکِ الْأَذْفَرِ فَسَأَلَ جَبْرَئِیلَ عَنْهَا فَأَخْبَرَهُ أَنَّهَا تَخْرُجُ مِنْ بَیْتٍ عُذِّبَ فِیهِ قَوْمٌ فِی اللَّهِ حَتَّی مَاتُوا ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ الخِضْر کَانَ مِنْ أَبْنَاءِ الْمُلُوکِ فَآمَنَ بِاللَّهِ وَ تَخَلَّی فِی بَیْتٍ فِی دَارِ أَبِیهِ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ لَمْ یَکُنْ لِأَبِیهِ وَلَدٌ غَیْرَهُ فَأَشَارُوا عَلَی أَبِیهِ أَنْ یُزَوِّجَهُ فَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ وَلَداً فَیَکُونَ الْمُلْکُ فِیهِ وَ فِی عَقِبِهِ فَخَطَبَ لَهُ امْرَأَهًًْ بِکْراً وَ أَدْخَلَهَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَلْتَفِتِ الخِضْر إِلَیْهَا فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّانِی قَالَ لَهَا تَکْتُمِینَ عَلَیَّ أَمْرِی فَقَالَتْ نَعَمْ قَالَ لَهَا إِنْ سَأَلَکِ أَبِی هَلْ کَانَ مِنِّی إِلَیْکِ مَا یَکُونُ مِنَ الرِّجَالِ إِلَی النِّسَاءِ فَقُولِی نَعَمْ فَقَالَتْ أَفْعَلُ فَسَأَلَهَا الْمَلِکُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ نَعَمْ وَ أَشَارَ عَلَیْهِ النَّاسُ أَنْ یَأْمُرَ النِّسَاءَ أَنْ یُفَتِّشْنَهَا فَأَمَرَ فَکَانَتْ عَلَی حَالَتِهَا فَقَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ زَوَّجْتَ الْغِرَّ مِنَ الْغِرَّهًِْ زَوِّجْهُ امْرَأَهًًْ ثَیِّباً فَزَوَّجَهُ فَلَمَّا أُدْخِلَتْ عَلَیْهِ سَأَلَهَا الخِضْر أَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ فَقَالَتْ نَعَمْ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَهَا الْمَلِکُ قَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ ابْنَکَ امْرَأَهًٌْ فَهَلْ تَلِدُ الْمَرْأَهًُْ مِنَ الْمَرْأَهًِْ فَغَضِبَ عَلَیْهِ فَأَمَرَ بِرَدْمِ الْبَابِ عَلَیْهِ فَرُدِمَ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ حَرَّکَتْهُ رِقَّهًُْ الْآبَاءِ فَأَمَرَ بِفَتْحِ الْبَابِ فَفُتِحَ فَلَمْ یَجِدُوهُ فِیهِ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِنَ الْقُوَّهًِْ أَنْ یَتَصَوَّرَ کَیْفَ شَاءَ ثُمَّ کَانَ عَلَی مُقَدِّمَهًِْ ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ شَرِبَ مِنَ الْمَاءِ الَّذِی مَنْ شَرِبَ مِنْهُ بَقِیَ إِلَی الصَّیْحَهًِْ قَالَ فَخَرَجَ مِنْ مَدِینَهًِْ أَبِیهِ رَجُلَانِ فِی تِجَارَهًٍْ فِی الْبَحْرِ حَتَّی وَقَعَا إِلَی جَزِیرَهًٍْ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ فَوَجَدَا فِیهَا الخِضْر قَائِماً یُصَلِّی فَلَمَّا انْفَتَلَ دَعَاهُمَا فَسَأَلَهُمَا عَنْ خَبَرِهِمَا فَأَخْبَرَاهُ فَقَالَ لَهُمَا هَلْ تَکْتُمَانِ عَلَیَّ أَمْرِی إِنْ أَنَا رَدَدْتُکُمَا فِی یَوْمِکُمَا هَذَا إِلَی مَنَازِلِکُمَا فَقَالا نَعَمْ فَنَوَی أَحَدُهُمَا أَنْ یَکْتُمَ أَمْرَهُ وَ نَوَی الْآخَرُ إِنْ رَدَّهُ إِلَی مَنْزِلِهِ أَخْبَرَ أَبَاهُ بِخَبَرِهِ فَدَعَا الخِضْر سَحَابَهًًْ فَقَالَ لَهَا احْمِلِی هَذَیْنِ إِلَی مَنَازِلِهِمَا فَحَمَلَتْهُمَا السَّحَابَهًُْ حَتَّی وَضَعَتْهُمَا فِی بَلَدِهِمَا مِنْ یَوْمِهِمَا فَکَتَمَ أَحَدُهُمَا أَمْرَهُ وَ ذَهَبَ الْآخَرُ إِلَی الْمَلِکِ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ مَنْ یَشْهَدُ لَکَ بِذَلِکَ قَالَ فُلَانٌ التَّاجِرُ فَدَلَّ عَلَی صَاحِبِهِ فَبَعَثَ الْمَلِکُ إِلَیْهِ فَلَمَّا أَحْضَرُوهُ أَنْکَرَهُ وَ أَنْکَرَ مَعْرِفَهًَْ صَاحِبِهِ فَقَالَ لَهُ الْأَوَّلُ أَیُّهَا الْمَلِکُ ابْعَثْ مَعِی خَیْلًا إِلَی هَذِهِ الْجَزِیرَهًِْ وَ احْبِسْ هَذَا حَتَّی آتِیَکَ بِابْنِکَ فَبَعَثَ مَعَهُ خَیْلًا فَلَمْ یَجِدُوهُ فَأَطْلَقَ عَنِ الرَّجُلِ الَّذِی کَتَمَ عَلَیْهِ ثُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ عَمِلُوا بِالْمَعَاصِی فَأَهْلَکَهُمُ اللَّهُ وَ جَعَلَ مَدِینَتَهُمْ عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَ ابْتَدَرَتِ الْجَارِیَهًُْ الَّتِی کَتَمَتْ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ الرَّجُلُ الَّذِی کَتَمَ عَلَیْهِ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا نَاحِیَهًًْ مِنَ الْمَدِینَهًِْ فَلَمَّا أَصْبَحَا الْتَقَیَا فَأَخْبَرَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ بِخَبَرِهِ فَقَالا مَا نَجَوْنَا إِلَّا بِذَلِکَ فَآمَنَا بِرَبِّ الخِضْر وَ حَسُنَ إِیمَانُهُمَا وَ تَزَوَّجَ بِهَا الرَّجُلُ وَ وَقَعَا إِلَی مَمْلَکَهًِْ مَلِکٍ آخَرَ وَ تَوَصَّلَتِ الْمَرْأَهًُْ إِلَی بَیْتِ الْمَلِکِ وَ کَانَتْ تُزَیِّنُ بِنْتَ الْمَلِکِ فَبَیْنَا هِیَ تَمْشُطُهَا یَوْماً إِذْ سَقَطَ مِنْ یَدِهَا الْمُشْطُ فَقَالَتْ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهًَْ إِلَّا بِاللَّهِ فَقَالَتْ لَهَا بِنْتُ الْمَلِکِ مَا هَذِهِ الْکَلِمَهًُْ فَقَالَتْ لَهَا إِنَّ لِی إِلَهاً تَجْرِی الْأُمُورُ کُلُّهَا بِحَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ فَقَالَتْ لَهَا أَ لَکِ إِلَهٌ غَیْرُ أَبِی فَقَالَتْ نَعَمْ وَ هُوَ إِلَهُکِ وَ إِلَهُ أَبِیکِ فَدَخَلَتْ بِنْتُ الْمَلِکِ إِلَی أَبِیهَا فَأَخْبَرَتْ أَبَاهَا بِمَا سَمِعَتْ مِنْ هَذِهِ الْمَرْأَهًِْ فَدَعَاهَا الْمَلِکُ فَسَأَلَهَا عَنْ خَبَرِهَا فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ لَهَا مَنْ عَلَی دِینِکِ قَالَتْ زَوْجِی وَ وُلْدِی فَدَعَاهُمُ الْمَلِکُ وَ أَمَرَهُمْ بِالرُّجُوعِ عَنِ التَّوْحِیدِ فَأَبَوْا عَلَیْهِ فَدَعَا بِمِرْجَلٍ مِنْ مَاءٍ فَسَخَّنَهُ وَ أَلْقَاهُمْ فِیهِ وَ أَدْخَلَهُمْ بَیْتاً وَ هَدَمَ عَلَیْهِمُ الْبَیْتَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِرَسُولِ اللَّهِ (فَهَذِهِ الرَّائِحَهًُْ الَّتِی تَشَمُّهَا مِنْ ذَلِکَ الْبَیْت.
امام صادق (علیه السلام)- یوسفبنابوحمّاد از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که فرمود: «هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به معراج برده شد بویی به مانند بوی مشک خالص شنید. از جبرئیل در مورد آن سؤال پرسید. جبرئیل گفت: «آن از خانهای میرسد که در راه خداوند عذاب داده شدهاند تا اینکه مردهاند». سپس گفت: خضر از فرزندان پادشاه بوده است به خداوند ایمان آورد و در اتاقی در خانه پدرش خلوت کرد و خداوند را عبادت میکرد. پدرش پسری غیر از او نداشت. با پدرش مشورت کردند که خضر ازدواج کند تا شاید خداوند پسری به او عطا کند تا بعد از او پادشاه شود. پدرش دختر باکرهای برای او عقد کرد و او را در نزد خضر (علیه السلام) فرستاد. خضر به او توجهی نکرد و در روز دوّم خضر به او گفت: «آیا رازدار من میشوی»؟ گفت: «بله». به او گفت: «اگر پدرم از تو پرسید که من با تو همبستری کردم؟ بگو: «بله». گفت: «این کار را میکنم». پادشاه از او درباره همبستریاش با خضر پرسید. او هم جواب داد: «بله». و مردم به او گفتند: که زنان او را تفتیش کنند و او هم دستور داد که در او درباره همبستریاش تفتیش کنند. ولی او بر حالت باکرگی مانده بود. به او گفتند: «ای پادشاه، یک دختر باکره هیچ ندیده برایش عقد کردهای، باید یک زن بیوه را برای همبستریاش انتخاب کنی». پس یک زن بیوه را برایش انتخاب کرد. هنگامی که آن زن نزد خضر رفت خضر از او خواست تا رازش را بر او پنهان کند آن زن هم قبول کرد. هنگامی که پادشاه از آن زن سؤال پرسید، گفت: «پسرت زن است، آیا یک زن از زن دیگر حامله میشود»؟ پادشاه عصبانی شد و دستور داد که در را بر او مسدود کنند و آنها هم در را مسدود کردند. در روز سوم مهر پدریاش باعث شد که در را بار دیگر بر او باز کند. هنگامی که در را باز کردند او در اتاق نبود. خداوند به او قدرتی داده بود که هر چه را بخواهد میتوانست با تصور کردن آن به دست بیاورد. سپس به نزد ذی القرنین رفت و از آن آبی که هر کس از آن بنوشد جاودانه میشود و تا روز قیامت باقی میماند نوشید. دو نفر برای تجارت در دریا از شهر پدرش خارج شدند تا اینکه به یکی از جزایر دریا رسیدند و در آن خضر را دیدند که نماز میخواند. هنگامی که نمازش را تمام کرد از آنها در مورد پدر و مادرش سؤال پرسید آنها هم جواب او را دادند، به آنها گفت: «اگر همین امروز شما را به شهرتان برگردانم خبر من را به کسی نمیگویید»؟ گفتند: «بله». یکی از آنها تصمیم گرفت که رازش را نگه دارد و یکی دیگرشان تصمیم گرفت که اگر به خانهاش برگشت او را به پدرش خبر بدهد. خضر ابری را خواست و به آن گفت که این دو نفر را به خانهشان ببر. ابر آنها را سوار کرد تا اینکه در همان روز آنها را در شهرشان گذاشت یکی از آنها رازش را نگه داشت و یکی دیگر به نزد پادشاه رفت و او را از پسرش باخبر کرد. پادشاه به او گفت: «چه کسی بر حرف تو شهادت می دهد». گفت: «فلان تاجر». پس دوستش را به پادشاه معرفی کرد. پادشاه کسی را دنبال او فرستاد هنگامی که او را آوردند حرف دوستش مبنی بر دیدن خضر را انکار کرد. مرد اولی به پادشاه گفت: «ای پادشاه، سپاهی را با من به جزیره بفرست و این مرد را نزد خودت زندانی کن تا پسرت را بیاورم». پادشاه نیز سپاهی با او فرستاد ولی او را پیدا نکرد و پادشاه آن مردی را که راز خضر را پنهان کرده بود، آزاد کرد. سپس آن قوم شروع به گناه کردند و خداوند آنها را نابود و شهرشان را واژگون کرد. و آن زن و مردی که راز خضر را پنهان کرده بودند یک طرف از شهر را گرفتند. هنگامیکه به هم رسیدند هرکدام دیگری را از خبری که داشت با خبر میکرد. با هم گفتند: فقط به خاطر این از مرگ نجات یافتیم. سپس به خدای خضر ایمان آوردند و ایمانشان کامل شد. و آن مرد با آن زن ازدواج کرد و به سرزمین پادشاه دیگری رفتند و آن زن به خانه پادشاه راه یافت. روزی مشغول آرایش دختر پادشاه بود و سرش را شانه میکرد که شانه از دستش افتاد و گفت: «لاحول و لا قوهًْ الّا بالله». دختر پادشاه به او گفت: «این چه جملهای بود که گفتی»؟ آن زن گفت: «من خدایی دارم که همه کارها با اراده و قدرت او انجام میشود». دختر پادشاه پرسید: «آیا خدایی غیر از پدر من داری»؟ گفت: «بله، و آن خدای تو و پدرت نیز هست». دختر پادشاه نزد پدرش رفت و پدرش را از آنچه از آن زن شنیده بود، باخبر کرد. پادشاه آن زن را فراخواند و جریان را از او پرسید و آن زن هم او را با خبر کرد. پادشاه گفت: «چه کسی با تو همدین است»؟ جواب داد: «همسرم و پسرم». پادشاه آنها را فراخواند و به آنها دستور داد که از توحید خود برگردند. ولی آنها نپذیرفتند. پادشاه دستور داد که یک دیگ بزرگ پر از آب آوردند و آن را جوشاند و آنها را در آن انداخت و آنها را در داخل یک خانه کرد و خانه را بر روی آنها خراب کرد. جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله) میگفت: «این بویی که میشنوی از آن خانه است».
الصّادق ( عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (قَالَ: لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ (بَیْنَا هُوَ عَلَی الْبُرَاقِ وَ جَبْرَئِیلُ مَعَهُ إِذْ نَفَخَتْهُ رَائِحَهًُْ مِسْکٍ فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ مَا هَذَا فَقَالَ کَانَ فِی الزَّمَانِ الْأَوَّلِ مَلِکٌ لَهُ أُسْوَهًٌْ حَسَنَهًٌْ فِی أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ رَغِبَ عَمَّا هُوَ فِیهِ وَ تَخَلَّی فِی بَیْتٍ یَعْبُدُ اللَّهَ فَلَمَّا کَبِرَ سِنُّ الْمَلِکِ مَشَی إِلَیْهِ خِیَرَهًُْ النَّاسِ وَ قَالُوا أَحْسَنْتَ الْوَلَایَهًَْ عَلَیْنَا وَ کَبِرَتْ سِنُّکَ وَ لَا خَلَفَکَ إِلَّا ابْنُکَ وَ هُوَ رَاغِبٌ عَمَّا أَنْتَ فِیهِ وَ إِنَّهُ لَمْ یَنَلْ مِنَ الدُّنْیَا فَلَوْ حَمَلْتَهُ عَلَی النِّسَاءِ حَتَّی یُصِیبَ لَذَّهًَْ الدُّنْیَا لَعَادَ فَاخْطُبْ کَرِیمَهًًْ لَهُ فَزَوِّجْهُ جَارِیَهًًْ لَهَا أَدَبٌ وَ عَقْلٌ فَلَمَّا أَتَوْا بِهَا وَ حَوَّلُوهَا إِلَی بَیْتِهِ أَجْلَسُوهَا وَ هُوَ فِی صَلَاتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ أَیَّتُهَا الْمَرْأَهًُْ لَیْسَ النِّسَاءُ مِنْ شَأْنِی فَإِنْ کُنْتِ تُحِبِّینَ أَنْ تُقِیمِی مَعِی وَ تَصْنَعِینَ کَمَا أَصْنَعُ کَانَ لَکِ مِنَ الثَّوَابِ کَذَا وَ کَذَا قَالَتْ فَأَنَا أُقِیمُ عَلَی مَا تُرِیدُ ثُمَّ إِنَّ أَبَاهُ بَعَثَ إِلَیْهَا یُسَائِلُهَا هَلْ حَبِلَتْ فَقَالَتْ إِنَّ ابْنَکَ مَا کَشَفَ لِی عَنْ ثَوْبٍ فَأَمَرَ بِرَدِّهَا إِلَی أَهْلِهَا وَ غَضِبَ عَلَی ابْنِهِ وَ أَغْلَقَ الْبَابَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ الْحَرَسَ فَمَکَثَ ثَلَاثاً ثُمَّ فَتَحَ عَنْهُ فَلَمْ یُوجَدْ فِی الْبَیْتِ أَحَدٌ فَهُوَ الخِضْر (.
امام صادق (علیه السلام)- از امام صادق (علیه السلام) روایت است: هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به معراج رفت درحالیکه بر براق سوار بود و جبرئیل همراه ایشان بود بوی مسک را شنید به جبرئیل فرمود: «این چیست»؟ جبرئیل گفت: «در زمانهای گذشته یک پادشاهی بود که اسوه حسنه الگوی خوب برای مردمش بود و او یک پسری داشت که از مقام و منزلت خود بیزار بود و در خانهای خلوت کرده و خداوند را عبادت میکرد. هنگامی که پادشاه پیر شد گروهی از مردم نزد او رفتند و گفتند: «بهترین حکومت را بر ما میکردی و الان پیر شدی و هیچ جانشینی جز پسرت نداری، ولی او به حکومت و پادشاهی گرایش ندارد اگر او را به نزد زنان ببری و لذّت دنیا را به او بچشانی، برمیگردد». پس دختری با اصل و نسب را برای او خواستگاری کرد و یک دختر با ادب و عاقل را به همسری او درآورد. هنگامی که او را آوردند او را به خانه پسرش بردند و او را آنجا نشاندند و آن پسر مشغول نماز خواندن بود. هنگامی که نمازش تمام شد گفت: «ای زن، من به زنان هیچ علاقهای ندارم، پس اگر دوست داری با من بمانی و آن کاری را که من انجام میدهم تو هم انجام دهی؛ ثواب را به فلان اندازه خواهی برد». آن دختر گفت: «من آن کاری را که تو میخواهی انجام میدهم». سپس پادشاه کسی را دنبال آن دختر فرستاد تا بپرسد که آیا حامله شده است؟ آن دختر گفت: «پسرت حتی لباسهای من را درنیاورد» و پادشاه به او دستور داد که به نزد خانوادهاش برگردد. و از پسرش عصبانی شد و در را بر روی او بست و نگهبانانی بر آن گذاشت. سه روز او را حبس کرد پس در را باز کرد ولی کسی را در خانه نیافت، آن پسر پادشاه، خضر (علیه السلام) بود.
امیرالمؤمنین ( فی التفسیر القمی: عَنْهُ قَالَ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (یَوْماً وَ یَدُهُ عَلَی عَاتِقِ سَلْمَانَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ (حَتَّی دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا جَلَسَ جَاءَهُ رَجُلٌ عَلَیْهِ بُرْدُ خَزٍّ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَنْتَ خَرَجْتَ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ نَالُوا مِنْکَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْرِکَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ الْقَوْمُ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: سَلِ ابْنِی هَذَا یَعْنِی الْحَسَنَ فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ بِوَجْهِهِ عَلَی الْحَسَنِ (فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَکُونُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ یَسْمَعُ الشَّیْءَ فَیَذْکُرُهُ دَهْراً ثُمَّ یَنْسَاهُ فِی وَقْتِ الْحَاجَهًِْ إِلَیْهِ کَیْفَ هَذَا وَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ یَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أَعْمَامَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَکَیْفَ هَذَا فَقَالَ الْحَسَنُ (: نَعَمْ أَمَّا الرَّجُلُ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَهُ تَخْرُجُ مِثْلَ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَتَعَلَّقُ بِالرِّیحِ وَ الرِّیحُ بِالْهَوَی فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ تَرْجِعَ جَذَبَ الْهَوَی الرِّیحَ وَ جَذَبَ الرِّیحُ الرُّوحَ فَرَجَعَتْ إِلَی الْبَدَنِ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَقْبِضَهَا جَذَبَ الْهَوَی الرِّیحَ وَ جَذَبَتِ الرِّیحُ الرُّوحَ فَیَقْبِضُهَا إِلَیْهِ وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَنْسَی الشَّیْءَ ثُمَّ یَذْکُرُهُ فَمَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا عَلَی رَأْسِ فُؤَادِهِ حُقَّهًٌْ مَفْتُوحَهًُْ الرَّأْسِ فَإِذَا سَمِعَ الشَّیْءَ وَقَعَ فِیهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُنْسِیَهَا أَطْبَقَ عَلَیْهَا وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَذْکُرَهُ فَتَحَهَا وَ هَذَا دَلِیلُ الْإِلَهِیَّهًِْ، وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَلِدُ لَهُ أَوْلَادٌ فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَهًِْ فَإِنَّ الْوَلَدَ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِذَا سَبَقَتْ مَاءُ الْمَرْأَهًِْ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَالْتَفَتَ الرَّجُلُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ مُحَمَّدٍ وَ خَلِیفَتُهُ فِی أُمَّتِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ أَنَّ الْحَسَنَ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَنَّ الْحُسَیْنَ الْقَائِمَ مِنْ بَعْدِهِ بِأَمْرِهِ وَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ وَصِیَّ الْحَسَنِ بْنَ عَلِیٍّ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ الْمُنْتَظَرَ الَّذِی یَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً ثُمَّ قَامَ وَ خَرَجَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (لِلْحَسَنِ: هَذَا أَخِی الخِضْر (.
امام علی (علیه السلام)- روزی امیرمؤمنان (علیه السلام) درحالیکه امام به دست سلمان فارسی تکیه داشت، به همراه فرزندش حسن (علیه السلام) جلو آمد و به مسجد الحرام وارد شد. ناگهان مردی خوش سیما و خوشجامه پیش آمد و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) درود گفت و پاسخ شنید و نشست. سپس گفت: «یا امیرالمؤمنین! سه مسأله از تو میپرسم که اگر پاسخ درست بدهی، میفهمم که این مردم به ناحق مقام تو را گرفتند و در دنیا و آخرت آسوده نیستند، وگرنه میفهمم تو با آنها برابر و یکی هستی». امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «از این پسرم بپرس». گفت: «پسرم! به من بگو وقتی که انسان میخوابد روحش به کجا رود؟ و آدمی چگونه به یاد میآورد و یا فراموش میکند؟ و آدمی چگونه به عموها و داییها شبیه میشود»؟ امام (علیه السلام) فرمود: «امّا این که پرسیدی کسی که میخوابد روحش به کجا رود، البته روحش وابسته به باد است و باد وابسته به هوا است، تا وقتی که صاحبش بجنبد و بیدار شود، و اگر خدای عزّوجلّ فرمان برگشت روحش را دهد آن روح، باد را و باد، هوا را جذب میکند و روح برگشته و در بدن صاحب خود جا میگیرد. و اگر خدا فرمان برگشت روح را ندهد، هوا، باد را و باد، روح را جذب میکند و تا قیامت به بدن برنگردد. و امّا درباره یادآوری و فراموشی که گفتی؛ همانا دل آدمی در ظرفی است و بر ظرف سرپوشی است، و چون آدمی هنگام توجه به خاطرهای بر محمّد و خاندانش صلوات فرستد، آن سرپوش از ظرف دل کاملاً برداشته شود و دل روشن گردد و آنچه را فراموش کرده به یاد میآورد و اگر صلوات نفرستد یا صلوات ناقص بر آنان بفرستد، روپوش بر آن ظرف افتد و دل تیره شود و فرد آنچه را به یاد داشته را فراموش میکند. و درباره نوزاد که به عموها یا داییها شبیه است؛ همانا وقتی مرد با همسرش با دل آسوده و رگهای آرام و بدون پریشانی خاطر جماع کند، نطفه در رحم جا کند و فرزند به پدر و مادرش شبیه میشود، و اگر با نگرانی و رگهای غیرآرام و دل پریشانی باشد، نطفه پریشان گردد و به یک رگی ریزد و اگر این رگ، رگ عموها باشد به عموها شبیه میشود و اگر از رگ داییها باشد به داییها شبیه میشود. آن مرد گفت: من گواه میدهم که معبود به حقی جز خدا نیست، و پیوسته به آن گواهی میدهم؛ و همیشه گواهی میدهم که محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول خدا است؛ و گواهی میدهم که تو (اشاره به امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرد) وصی رسولش و جانشین او هستی؛ و گواهی میدهم که تو (و اشاره به امام حسن (علیه السلام) کرد) وصی او و قائم به حجت اویی؛ و گواهم که حسینبنعلی وصی پدر تو است و حجّت بعد از تو؛ و گواهم که علیبنحسین امام برپادارنده امر حسین بعد از اوست؛ و گواهم که محمّدبنعلی امام برپادارنده امر علیبنحسین [امام پس از او] است؛ و گواهم که جعفربنمحمد برپادارنده امر محمدبنعلی [امام پس از او] است؛ و گواهم که موسیبنجعفر برپادارنده امر جعفربنمحمد [امام پس از او] است؛ و گواهم که علیبنموسی برپادارنده امر موسیبنجعفر [امام پس از او] است؛ و گواهم که محمدبنعلی برپادارنده امر علیبنموسی [امام پس از او] است؛ و گواهم که علیبنمحمد برپادارنده امر محمدبنعلی [امام پس از او] است؛ و گواهم که حسنبنعلی برپادارنده امر علیبنمحمد [امام پس از او] است. و گفت: گواهم بر مردی از فرزندان حسنبنعلی که نام و کنیهاش برده نشود تا ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد کند، چنان چه پر از جور شده باشد، که او امام پس از حسنبنعلی است، و السّلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمهًْ اللَّه و برکاته. سپس برخاست و رفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) فرمود: او خضر بود».