آیه أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً [9]
آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفتانگيز ما بودند؟!
الصّادق ( عَنْ أَبِیبَصِیرٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (قَالَ: کَانَ سَبَبُ نُزُولِ سُورَهًِْ الْکَهْفِ أَنَّ قُرَیْشاً بَعَثُوا ثَلَاثَهًَْ نَفَرٍ إِلَی نَجْرَانَ النَّضْرَبْنَحَارِثِبْنِکَلَدَهًَْ وَ عُقْبَهًَْبْنَأَبِیمُعَیْطٍ وَ الْعَاصَبْنَوَائِلٍالسَّهْمِیَّ لِیَتَعَلَّمُوا مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی مَسَائِلَ یَسْأَلُونَهَا رَسُولَاللَّهِ (فَخَرَجُوا إِلَی نَجْرَانَ إِلَی عُلَمَاءِ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُمُ فَقَالُوا اسْأَلُوهُ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَکُمْ فِیهَا عَلَی مَا عِنْدَنَا فَهُوَ صَادِقٌ ثُمَّ سَلُوهُ عَنْ مَسْأَلَهًٍْ وَاحِدَهًٍْ فَإِنِ ادَّعَی عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ قَالُوا وَ مَا هَذِهِ الْمَسَائِلُ قَالُوا اسْأَلُوهُ عَنْ فِتْیَهًٍْ کَانُوا فِی الزَّمَنِ الْأَوَّلِ فَخَرَجُوا وَ غَابُوا وَ نَامُوا کَمْ بَقُوا فِی نَوْمِهِمْ حَتَّی انْتَبَهُوا وَ کَمْ کَانَ عَدَدُهُمْ وَ أَیُّ شَیْءٍ کَانَ مَعَهُمْ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُمْ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ مُوسَی (حِینَ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَتَّبِعَ الْعَالِمَ وَ یَتَعَلَّمَ مِنْهُ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ تَبِعَهُ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُ مَعَهُ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ طَائِفٍ طَافَ مِنْ مَغْرِبِ الشَّمْسِ وَ مَطْلَعِهَا حَتَّی بَلَغَ سَدَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ کَانَ قِصَّتُهُ ثُمَّ أَمْلَوْا عَلَیْهِمْ أَخْبَارَ هَذِهِ الثَّلَاثِ الْمَسَائِلِ وَ قَالُوا لَهُمْ إِنْ أَجَابَکُمْ بِمَا قَدْ أَمْلَیْنَا عَلَیْکُمْ فَهُوَ صَادِقٌ وَ إِنْ أَخْبَرَکُمْ بِخِلَافِ ذَلِکَ فَلَا تُصَدِّقُوهُ قَالُوا فَمَا الْمَسْأَلَهًُْ الرَّابِعَهًُْ قَالُوا اسْأَلُوهُ مَتَی تَقُومُ السَّاعَهًُْ فَإِنِ ادَّعَی عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ فَإِنَّ قِیَامَ السَّاعَهًِْ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَرَجَعُوا إِلَی مَکَّهًَْ وَ اجْتَمَعُوا إِلَی أَبِیطَالِبٍ (فَقَالُوا یَا أَبَاطَالِبٍ (إِنَّ ابْنَأَخِیکَ یَزْعُمُ أَنَّ خَبَرَ السَّمَاءِ یَأْتِیهِ وَ نَحْنُ نَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَنَا عَنْهَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ إِنْ لَمْ یُخْبِرْنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ کَاذِبٌ فَقَالَ أَبُوطَالِبٍ (سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَکُمْ فَسَأَلُوهُ عَنِ الثَّلَاثِ الْمَسَائِلِ فَقَالَ رَسُولُاللَّهِ (غَداً أُخْبِرُکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتَبَسَ الْوَحْیُ عَنْهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً حَتَّی اغْتَمَّ النَّبِیُّ وَ شَکَّ أَصْحَابُهُ الَّذِینَ کَانُوا آمَنُوا بِهِ وَ فَرِحَتْ قُرَیْشٌ وَ اسْتَهْزَءُوا وَ آذَوْا وَ حَزِنَ أَبُوطَالِبٍ (فَلَمَّا أَنْ کَانَ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلَ (بِسُورَهًِْ الْکَهْفِ فَقَالَ رَسُولُاللَّهِ (یَا جَبْرَئِیلَ (لَقَدْ أَبْطَأْتَ فَقَالَ إِنَّا لَا نَقْدِرُ أَنْ نَنْزِلَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَأَنْزَلَ أَمْ حَسِبْتَ یا محمد (أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً ثُمَّ قَصَّ قِصَّتَهُم فَقَالَ إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً فَقَالَ الصَّادِقَ (إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا فِی زَمَنِ مَلِکٍ جَبَّارٍ عَاتٍ وَ کَانَ یَدْعُو أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ إِلَی عِبَادَهًِْ الْأَصْنَامِ فَمَنْ لَمْ یُجِبْهُ قَتَلَهُ وَ کَانَ هَؤُلَاءِ قَوْماً مُؤْمِنِینَ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ وَکَّلَ الْمَلِکُ بِبَابِ الْمَدِینَهًِْ حَرَساً وَ لَمْ یَدَعْ أَحَداً یَخْرُجُ حَتَّی یَسْجُدَ الْأَصْنَامَ وَ خَرَجَ هَؤُلَاءِ بِعِلَّهًِْ الصَّیْدِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ مَرُّوا بِرَاعٍ فِی طَرِیقِهِمْ فَدَعَوْهُ إِلَی أَمْرِهِمْ فَلَمْ یُجِبْهُمْ وَ کَانَ مَعَ الرَّاعِی کَلْبٌ فَأَجَابَهُمُ الْکَلْبُ وَ خَرَجَ مَعَهُمْ فَقَالَ الصَّادِقَ (فَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّهًَْ مِنَ الْبَهَائِمِ إِلَّا ثَلَاثَهًٌْ حِمَارُ بَلْعَمَبْنِبَاعُورَاءَ وَ ذِئْبُ یُوسُفَ (وَ کَلْبُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ فَخَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ مِنَ الْمَدِینَهًِْ بِعِلَّهًِْ الصَّیْدِ هَرَباً مِنْ دِینِ ذَلِکَ الْمَلِکِ فَلَمَّا أَمْسَوْا دَخَلُوا ذَلِکَ الْکَهْفَ وَ الْکَلْبُ مَعَهُمْ فَأَلْقَی اللَّهُ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ کَمَا قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً فَنَامُوا حَتَّی أَهْلَکَ اللَّهُ ذَلِکَ الْمَلِکَ وَ أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ وَ ذَهَبَ ذَلِکَ الزَّمَانُ وَ جَاءَ زَمَانٌ آخَرُ وَ قَوْمٌ آخَرُونَ ثُمَّ انْتَبَهُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ کَمْ نِمْنَا هَاهُنَا فَنَظَرُوا إِلَی الشَّمْسِ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالُوا نِمْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالُوا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ خُذْ هَذَا الْوَرِقَ وَ ادْخُلِ الْمَدِینَهًَْ مُتَنَکِّراً لَا یَعْرِفُوکَ فَاشْتَرِ لَنَا طَعَاماً فَإِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِنَا وَ عَرَفُونَا قَتَلُونَا أَوْ رَدُّونَا فِی دِینِهِمْ فَجَاءَ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَرَأَی الْمَدِینَهًَْ بِخِلَافِ الَّذِی عَهِدَهَا وَ رَأَی قَوْماً بِخِلَافِ أُولَئِکَ لَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ لَمْ یَعْرِفُوا لُغَتَهُ وَ لَمْ یَعْرِفْ لُغَتَهُمْ فَقَالُوا لَهُ مَنْ أَنْتَ وَ مِنْ أَیْنَ جِئْتَ فَأَخْبَرَهُمْ فَخَرَجَ مَلِکُ تِلْکَ الْمَدِینَهًِْ مَعَ أَصْحَابِهِ وَ الرَّجُلُ مَعَهُمْ حَتَّی وَقَفُوا عَلَی بَابِ الْکَهْفِ وَ أَقْبَلُوا یَتَطَلَّعُونَ فِیهِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ هَؤُلَاءِ ثَلَاثَةٌ وَ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ هُمْ خَمْسَةٌ وَ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ هُمْ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ حَجَبَهُمُ اللَّهُ بِحِجَابٍ مِنَ الرُّعْبِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ یَقْدَمُ بِالدُّخُولِ عَلَیْهِمْ غَیْرُ صَاحِبِهِمْ وَ إِنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِمْ وَجَدَهُمْ خَائِفِینَ أَنْ یَکُونُوا أَصْحَابَ دَقْیَانُوسَ شَعَرُوا بِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ صَاحِبُهُمْ أَنَّهُمْ کَانُوا نَائِمِینَ هَذَا الزَّمَنَ الطَّوِیلَ وَ أَنَّهُمْ آیَهًٌْ لِلنَّاسِ فَبَکَوْا وَ سَأَلُوا اللَّهَ تَعَالَی أَنْ یُعِیدَهُمْ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ نَائِمِینَ کَمَا کَانُوا ثُمَّ قَالَ الْمَلِکُ یَنْبَغِی أَنْ نَبْنِیَ هَاهُنَا مَسْجِداً وَ نَزُورَهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ فَلَهُمْ فِی کُلِّ سَنَهًٍْ نَقْلَتَیْنِ یَنَامُونَ سِتَّهًَْ أَشْهُرٍ عَلَی جُنُوبِهِمُ الْیُمْنَی وَ سِتَّهًَْ أَشْهُرٍ عَلَی جُنُوبِهِمُ الْیُسْرَی وَ الْکَلْبُ مَعَهُمْ قَدْ بَسَطَ ذِرَاعَیْهِ بِفِنَاءِ الْکَهْفِ.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر نقل میکند: امام صادق (علیه السلام) فرمود: سبب نزول سورهی کهف این بود که قریشیان سه نفر را بهسوی نجران فرستادند؛ نضربنحارثبن کَلده و عقبهًْبنابومُعَیط و عاصبنوائل سهمی، تا از یهودیان آن دیار مسائلی را بیاموزند و با آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بیازمایند. این سه نفر بهسوی نجران بیرون شده و از علمای یهود پرسیدند. علمای یهود گفتند: «سه مسئله از او بپرسید، اگر طبق آن چیزی که نزد ما است جوابتان داد، پس او راست میگوید. سپس از او دربارهی یک مسئله دیگر بپرسید که اگر ادّعا کرد میداند، پس او دروغ میگوید». گفتند: «آن پرسشها چیست»؟ گفتند: «در مورد جوانانی بپرسید که در عهد اوّل بودند و [از قوم خود] بیرون رفتند و سپس به خواب رفتند. از او بپرسید: «چه مدّت در خواب بودند تا اینکه بیدار شدند؛ تعدادشان چند نفر بود و غیر از خودشان چه چیزی با آنان بود و عاقبتشان چه شد»؟ و دربارهی موسی (علیه السلام) بپرسید: «هنگامیکه خداوند به او دستور داد که از عالم پیروی کند و از او تعلیم گیرد، آن عالم که بود و چگونه دنبال او رفت و سرگذشت موسی (علیه السلام) با او چه بود «؟ و از او سرگذشت کسی را بپرسید: «میان مشرق و مغرب عالم را گردید تا اینکه به سد یأجوج و مأجوج رسید. او کیست و سرانجام وی چه شد»؟ سپس پاسخ این سه سؤال را بر آنان املا کردند و گفتند: «اگر محمّد (صلی الله علیه و آله) جوابتان را به آن چیزی که ما نوشتیم داد، پس او راستگوست و اگر چیزی برخلاف آن پاسخ داد، پس او را تصدیق نکنید». گفتند: «سؤال چهارم چیست»؟ گفتند: «از او بپرسید روز قیامت چه وقت به پا میشود؟ اگر ادّعا داشت که آن را میداند، او دروغگوست؛ چرا که وقت قیامت را کسی جز خدای متعال نمیداند». پس بهسوی مکّه برگشتند و دور ابوطالب جمع شدند و گفتند: «ای ابوطالب! همانا برادرزادهی تو ادّعا میکند که خبر آسمانی برایش میآید و ما از او پرسشهایی میکنیم، اگر جوابمان را داد، میفهمیم او راستگوست و اگر جوابمان را نداد، میفهمیم او دروغگوست». ابوطالب گفت: «هرچه میخواهید از او بپرسید». آنان نیز آن سه پرسش را از او سؤال کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فردا شما را آگاه میکنم». دراینخصوص هیچ استثنا نکرد [انشاءالله نگفت]. پس به مدّت چهل روز بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) وحی نازل نشد تا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) غمگین شد و آن دسته از یارانش که به او ایمان آورده بودند دچار شک شدند. قریشیان به شادی پرداختند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) را تمسخر کرده و او را آزار دادند. ابوطالب نیز ناراحت بود. امّا چهل روز بعد، جبرئیل سورهی کهف را نازل کرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) سبب تأخیر را پرسید. جبرئیل گفت: «ما فقط به اذن خداوند نازل میشویم [و آیات را میآوریم]. پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفتانگیز ما بودند؟! سپس ماجرای آنان را تعریف نموده و فرمود: زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن، و راه نجاتی برای ما فراهم ساز»! (کهف/۱۰) علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه) گوید: «امام صادق (علیه السلام) فرمود: همانا اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاهی ستمگر و جبّار زندگی میکردند که مردم تحت قلمرو خویش را به عبادت بتها فرا میخواند؛ پس هرکس که از قبول دعوت او سرباز میزد، وی را به قتل میرساند، و اینها (اصحاب کهف) گروهی مؤمن بودند که خدای متعال را عبادت میکردند. پادشاه بر دروازه شهر نگهبانانی گمارده بود که نمیگذاشتند احدی از آن شهر خارج شود، مگر آنکه در برابر بتها سجده کند. این گروه به بهانهی شکارکردن از شهر خارج شدند. در بین راهشان به شبانی برخوردند و او را بهسوی دین خود دعوت کردند، ولی او نپذیرفت. همراه آن شبان، سگی بود که دعوت آنها را قبول کرد و به این ترتیب سگ با آنان از شهر خارج شد». امام صادق (علیه السلام) فرمود: «فقط سه حیوان داخل بهشت میشوند: الاغ بلعمبنباعوراء، گرگ یوسف و سگ اصحاب کهف». اصحاب کهف به بهانهی شکار و فرار از دین آن پادشاه، از شهر بیرون شدند. وقتی شب شد، وارد آن غار شدند درحالیکه سگ نیز همراه آنان بود. پس خداوند آنها را به خواب فرو برد؛ همانطور که خدای متعال در این آیه میفرماید: ما [پردهی خواب را] در غار بر گوششان زدیم، و سالها در خواب فرو رفتند. (کهف/۱۱) پس آنان به خواب فرو رفتند تا اینکه خداوند، آن پادشاه و مردم سرزمینش را به هلاکت رساند و آن دوره و زمانه، سپری شد و روزگار دیگر و مردم دیگری آمدند. سپس بیدار شدند و از یکدیگر پرسیدند: «چه مدّت است که اینجا خوابیدهایم»؟ به خورشید که بالا آمده بود نگریستند و گفتند: «یک روز یا پارهای از روز است که خوابیدهایم». سپس به یک نفر از خودشان گفتند: «این پول را بگیر و بهطور ناشناس به شهر برو تا تو را نشناسند و غذایی را برای ما تهیّه کن، چرا که اگر آنها متوجّه ما شوند و ما را بشناسند، یا ما را میکشند و یا ما را به کیش خود باز میگردانند». آن مرد به شهر آمد و دید این شهر، آن شهری نیست که میشناخته و مردمی را دید که با آن مردم، متفاوت بودند و آنها را نمیشناخت؛ نه او زبان آنان را میفهمید و نه آنان زبان او را متوجّه میشدند». به او گفتند: «تو کیستی؟ و از کجا آمدهای»؟ پس قضیّه را برای آنان تعریف کرد. فرمانروای آن شهر با یارانش به قصد غار از شهر خارج شدند درحالیکه آن مرد نیز همراه آنان بود تا اینکه به غار رسیدند و به داخل غار سرک کشیدند تا از آن خبر کسب کنند. یکی گفت: آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود! (کهف/۲۲)». یکی گفت: پنچ نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود. (کهف/۲۲) دیگری گفت: آنها هفت نفر بودند، و هشتمین آنها سگشان بود. (کهف/۲۲) هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست. خداوند ترسی بر دل آنان انداخته بود بهطوری که هیچکس جز یار اصحاب کهف جرأت نکرد بر آنان وارد شود. هنگامیکه آن مرد داخل غار شد، دید دوستانش از اصحاب دقیانوس در هراس هستند. دوستشان به آنان گفت که آنها در این زمان طولانی در خواب فرورفته بودند و آنها نشانه و معجزهای برای مردم هستند. پس گریستند و از خدا خواستند که آنان را همچون گذشته به خواب فرو برد. سپس پادشاه گفت: «شایسته است که اینجا مسجدی بنا کنیم که زیارتگاهی برای ما باشد، چون این گروه، مردمی با ایمان هستند. پس آنان در سال، دو نوبت از اینسو به آنسو میشدند. شش ماه بر پهلوی راست و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ میخوابیدند و سگشان، بر آستانهی غار دو دست خود را باز کرده بود».
امیرالمؤمنین ( ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا وُلِّیَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ الْخِلَافَهًَْ أَتَاهُ أَقْوَامٌ مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ فَقَالُوا یَا عُمَرُ أَنْتَ وَلِیُ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ قَالَ نَعَمْ قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَسْأَلَکَ عَنْ خِصَالٍ إِنْ أَخْبَرْتَنَا بِهَا دَخَلْنَا فِی الْإِسْلَامِ وَ عَلِمْنَا أَنَّ دِیْنَ الْإِسْلَامِ حَقٌّ وَ أَنَّ مُحَمَّداً کَانَ نَبِیّاً وَ إِنْ لَمْ تُخْبِرْنَا بِهَا عَلِمْنَا أَنَّ دِیْنَ الْإِسْلَامِ بَاطِلٌ وَ أَنَّ مُحَمَّداً لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً قَالَ عُمَرُ سَلُونَا عَمَّا بَدَا لَکُمْ وَ لا قُوَّهًَْ إِلَّا بِاللَّهِ قَالُوا أَخْبِرْنَا عَنْ أَقْفَالِ السَّمَاوَاتِ مَا هِیَ وَ أَخْبِرْنَا عَنْ مَفَاتِیحِ هَذِهِ الْأَقْفَالِ مَا هِیَ وَ أَخْبِرْنَا عَنْ قَبْرٍ سَارَ بِصَاحِبِهِ مَا هُوَ وَ أَخْبِرْنَا عَمَّنْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ لَا مِنَ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ أَخْبِرْنَا عَنْ خَمْسَهًِْ أَشْیَاءَ مَشَتْ عَلَی الْأَرْضِ لَمْ تُخْلَقْ فِی الْأَرْحَامِ وَ أَخْبِرْنَا عَمَّا یَقُولُ الدُّرَّاجُ فِی صِیَاحِهِ وَ عَمَّا یَقُولُ الدِّیکُ فِی صَدْحِهِ وَ مَا تَقُولُ الْقُنْبُرَهًُْ فِی أَنِیقِهِ وَ مَا یَقُولُ الضِّفْدِعُ فِی نَقِیقِهِ وَ مَا یَقُولُ الْفَرَسُ فِی صَهِیلِهِ وَ مَا یَقُولُ الْحِمَارُ فِی نَهِیقِهِ قَالَ فَنَکَسَ عُمَرُ رَأْسَهُ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ (فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَرَی جَوَابَهُمْ إِلَّا عِنْدَکَ فَإِنْ کَانَ لَهَا جَوَابٌ فَأَجِبْ فَقَالَ لَهُمْ سَلُوا عَمَّا بَدَا لَکُمْ وَ لِی عَلَیْکُمْ شَرِیطَهًٌْ قَالُوا فَمَا شَرِیطَتُکَ قَالَ (إِذَا أَخْبَرْتُکُمْ بِمَا فِی التَّوْرَاهًِْ دَخَلْتُمْ فِی دِینِنَا قَالُوا نَعَمْ قَالَ (سَلُونِی عَنْ خَصْلَهًٍْ خَصْلَهًٍْ فَقَالُوا أَخْبِرْنَا عَنْ أَقْفَالِ السَّمَاوَاتِ مَا هِیَ قَالَ (أَمَّا أَقْفَالُ السَّمَاوَاتِ فَهُوَ الشِّرْکُ بِاللَّهِ فَإِنَّ الْعَبْدَ وَ الْأَمَهًَْ إِذَا کَانَا مُشْرِکَیْنِ مَا یُرْفَعُ لَهُمَا {إِلَی} اللَّهِ تَعَالَی عَمَلٌ فَهَذِهِ أَقْفَالُ السَّمَاوَاتِ قَالَ أَخْبِرْنَا عَنْ مَفَاتِیحِ هَذِهِ الْأَقْفَالِ قَالَ (مَفَاتِیحُهَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ قَالُوا أَخْبِرْنَا عَنْ قَبْرٍ سَارَ بِصَاحِبِهِ قَالَ ذَلِکَ الْحُوتُ حِینَ ابْتَلَعَ یُونُسَ بْنَ مَتَّی (فَدَارَ بِهِ فِی الْبِحَارِ السَّبْعَهًِْ قَالُوا أَخْبِرْنَا عَمَّنْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ لَا مِنَ الْجِنِّ قَالَ تِلْکَ نَمْلَهًُْ سُلَیْمَانَ إِذْ قَالَتْ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ قَالُوا أَخْبِرْنَا عَنْ خَمْسَهًِْ أَشْیَاءَ مَشَوْا عَلَی الْأَرْضِ لَمْ یُخْلَقُوا فِی الْأَرْحَامِ قَالَ (ذَلِکَ آدَمُ وَ حَوَّاءُ (وَ نَاقَهًُْ صَالِحٍ وَ کَبْشُ إِبْرَاهِیمَ وَ عَصَا مُوسَی (قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الدُّرَّاجُ فِی صِیَاحِهِ قَالَ یَقُولُ الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الدِّیکُ فِی صَدْحِهِ قَالَ فَإِنَّهُ یَقُولُ اذْکُرُوا اللَّهَ یَا غَافِلِینَ قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الْفَرَسُ فِی صَهِیلِهِ قَالَ یَقُولُ اللَّهُمَّ انْصُرْ عِبَادَکَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی عِبَادِکَ الْکَافِرِینَ قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الْحِمَارُ فِی نَهِیقِهِ قَالَ الْحِمَارُ یَلْعَنُ الْعَشَّارِینَ وَ یَنْهَقُ فِی أَعْیُنِ الشَّیَاطِینِ قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الضِّفْدِعُ فِی نَقِیقِهِ قَالَ یَقُولُ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْمَعْبُودِ الْمُسَبَّحِ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ قَالُوا أَخْبِرْنَا مَا یَقُولُ الْقُنْبُرَهًُْ فِی أَنِیقِهِ قَالَ یَقُولُ اللَّهُمَّ الْعَنْ مُبْغِضَ مُحَمَّدٍ وَ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مُبْغِضَ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ قَالَ وَ کَانَتِ للأحبار {الْأَحْبَارُ} ثَلَاثَهًًْ فَوَثَبَ اثْنَانِ وَ قَالا نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ وَ وَقَفَ الْحِبْرُ الْآخَرُ قَالَ بِأَعْلَی صَوْتِهِ لَقَدْ وَقَعَ فِی قَلْبِی مَا وَقَعَ فِی قَلْبِ أَصْحَابِی وَ لَکِنْ بَقِیَتْ خَصْلَهًٌْ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْمٍ کَانُوا فِی أَوَّلِ الزَّمَانِ فَمَاتُوا ثَلَاثَمِائَهًِْ سَنَهًٍْ وَ تِسْعَ سِنِینَ فَأَحْیَاهُمُ اللَّهُ مَا کَانَتْ قِصَّتُهُمْ فَابْتَدَأَ (فَقَالَ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِه الْکِتابَ أَرَادَ أَنْ یَقْرَأَ سُورَهًَْ الْکَهْفِ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ مَا أَکْثَرَ مَا سَمِعْنَا مِنْ قُرْآنِکُمْ إِنْ کُنْتَ عَالِماً فَأَخْبِرْنَا عَنْ قِصَّهًِْ هَؤُلَاءِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ عَدَدِهِمْ وَ اسْمِ کَلْبِهِمْ وَ اسْمِ کَهْفِهِمْ وَ اسْمِ مَلِکِهِمْ وَ اسْمِ مَدِینَتِهِمْ فَقَالَ عَلِیٌّ (لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهًَْ إِلَّا بِاللَّهِ یَا أَخَا الْیَهُودِ حَدَّثَنِی حَبِیبِی مُحَمَّدٌ (أَنَّهُ کَانَ بِأَرْضِ الرُّومِ مَدِینَهًٌْ یُقَالُ لَهَا أُقْسُوسُ وَ کَانَ لَهَا مَلِکٌ صَالِحٌ فَمَاتَ مَلِکُهُمْ وَ تَشَتَّتَتْ أُمُورُهُمْ وَ اخْتَلَفَتْ کَلِمَتُهُمْ فَسَمِعَ بِهِمْ مَلِکٌ مِنْ مُلُوکِ فَارِسَ یُقَالُ لَهُ دَقْیَانُوسُ فَأَقْبَلَ فِی مِائَهًِْ أَلْفِ رَجُلٍ حَتَّی دَخَلَ فِی مَدِینَهًِْ أُقْسُوسَ فَاتَّخَذَهَا دَارَ مَمْلَکَتِهِ وَ اتَّخَذَ فِیهَا قَصْراً طُولُهُ فَرْسَخٌ فِی عَرْضِ فَرْسَخٍ وَ اتَّخَذَ فِی ذَلِکَ الْقَصْرِ مَجْلِساً طُولُهُ أَلْفُ ذِرَاعٍ فِی عَرْضِ ذَلِکَ مِنَ الزُّجَاجِ الْمُمَرَّدِ وَ اتَّخَذَ فِی الْمَجْلِسِ أَرْبَعَهًَْ آلَافِ أُسْطُوَانَهًٍْ مِنْ ذَهَبٍ وَ اتَّخَذَ أَلْفَ قِنْدِیلٍ مِنْ ذَهَبٍ لَهَا سَلَاسِلُ مِنَ اللُّجَیْنِ تُسْرَجُ بِأَطْیَبِ الْأَدْهَانِ وَ اتَّخَذَ فِی شَرْقِیِّ الْمَجْلِسِ ثَمَانِینَ کُوَّهًًْ وَ فِی غَرْبِیِّهِ ثَمَانِینَ وَ کَانَتِ الشَّمْسُ إِذَا طَلَعَتْ تَدُورُ فِی الْمَجْلِسِ کَیْفَ مَا دَارَتْ وَ اتَّخَذَ لَهُ سَرِیراً مِنْ ذَهَبٍ طُولُهُ ثَمَانُونَ ذِرَاعاً فِی أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً لَهُ قَوَائِمُ مِنْ فِضَّهًٍْ مُرَصَّعَهًٌْ بِالْجَوَاهِرِ وَ عَلَاهُ بِالنَّمَارِقِ وَ اتَّخَذَ عَنْ یَمِینِ السَّرِیرِ ثَمَانِینَ کُرْسِیّاً مِنَ الذَّهَبِ مُرَصَّعَهًًْ بِالزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ فَأَجْلَسَ عَلَیْهَا بَطَارِقَتَهُ وَ اتَّخَذَ عَنْ یَسَارِ السَّرِیرِ ثَمَانِینَ کُرْسِیّاً مِنَ الْفِضَّهًِْ مُرَصَّعَهًًْ بِالْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَأَجْلَسَ عَلَیْهَا هَرَاقِلَتَهُ ثُمَّ عَلَا السَّرِیرَ فَوَضَعَ التَّاجَ عَلَی رَأْسِهِ قَالَ فَوَثَبَ الْیَهُودِیُّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مِمَّ کَانَ تَاجُهُ فَقَالَ (لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهًَْ إِلَّا بِاللَّهِ کَانَ تَاجُهُ مِنَ الذَّهَبِ الْمُشَبَّکِ لَهُ سَبْعَهًُْ أَرْکَانٍ عَلَی کُلِّ رُکْنٍ لُؤْلُؤَهًٌْ بَیْضَاءُ تُضِیءُ کَضَوْءِ الْمِصْبَاحِ فِی اللَّیْلَهًِْ الظَّلْمَاءِ وَ اتَّخَذَ خَمْسِینَ غُلَاماً مِنْ أَوْلَادِ الْهَرَاقِلَهًِْ فَقَرَّطَهُمْ بِقِرَاطِ الدِّیبَاجِ الْأَحْمَرِ وَ سَرْوَلَهُمْ بِسَرَاوِیلَاتِ الْفِرِنْدِ الْأَخْضَرِ وَ تَوَّجَهُمْ وَ دَمْلَجَهُمْ وَ خَلْخَلَهُمْ وَ أَعْطَاهُمْ أَعْمِدَهًًْ مِنَ الذَّهَبِ وَ أَوْقَفَهُمْ عَلَی رَأْسِهِ وَ اتَّخَذَ سِتَّهًَْ غِلْمَانٍ مِنْ أَوْلَادِ الْعُلَمَاءِ فَاتَّخَذَهُمْ وُزَرَاءَ فَأَقَامَهُمْ ثَلَاثَهًًْ عَنْ یَمِینِهِ وَ ثَلَاثَهًًْ عَنْ یَسَارِهِ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ مَا کَانَ أَسْمَاءُ الثَّلَاثَهًِْ الَّذِینَ عَنْ یَمِینِهِ وَ الثَّلَاثَهًِْ الَّذِینَ عَنْ یَسَارِهِ فَقَالَ (أَمَّا الثَّلَاثَهًُْ کَانُوا عَنْ یَمِینِهِ فَکَانَتْ أَسْمَاؤُهُمْ تملیخا وَ مکسلمینا وَ مجسلینا وَ أَمَّا الثَّلَاثَهًُْ الَّذِینَ کَانُوا عَنْ یَسَارِهِ فَکَانَتْ أَسْمَاؤُهُمْ مرنوس وَ دیرنوس وَ شاذرنوس وَ کَانَ یَسْتَشِیرُهُمْ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ. قَالَ وَ کَانَ یَجْلِسُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فِی صَحْنِ دَارِهِ الْبَطَارِقَهًُْ عَنْ یَمِینِهِ وَ الْهَرَاقِلَهًُْ عَنْ یَسَارِهِ وَ یَدْخُلُ ثَلَاثَهًُْ غِلْمَانٍ فِی یَدِ أَحَدِهِمْ جَامٌ مِنْ ذَهَبٍ مَمْلُوءٌ مِنَ الْمِسْکِ الْمَسْحُوقِ وَ فِی یَدِ الْآخَرِ جَامٌ مِنْ فِضَّهًٍْ مَمْلُوءٌ مِنْ مَاءِ الْوَرْدِ وَ فِی یَدِ الْآخَرِ طَائِرٌ أَبْیَضُ لَهُ مِنْقَارٌ أَحْمَرُ فَإِذَا نَظَرَ إِلَی ذَلِکَ الطَّائِرِ صَفَّرَ بِهِ فَیَطِیرُ الطَّائِرُ حَتَّی یَقَعَ فِی جَامِ مَاءِ الْوَرْدِ فَیَتَمَرَّغُ فِیهِ ثُمَّ یَقَعُ عَلَی جَامِ الْمِسْکِ فَیَحْمِلُ مَا فِی الْجَامِ بِرِیشِهِ وَ جَنَاحِهِ ثُمَّ یُصَفِّرُ بِهِ الثَّانِیَهًَْ فَیَطِیرُ الطَّائِرُ عَلَی تَاجِ الْمَلِکِ فَیَنْفُضُ مَا فِی رِیشِهِ وَ جَنَاحِهِ عَلَی رَأْسِ الْمَلِکِ فَلَمَّا نَظَرَ الْمَلِکُ إِلَی ذَلِکَ طَغَی وَ تَجَبَّرَ وَ ادَّعَی الرُّبُوبِیَّهًَْ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَدَعَا إِلَی ذَلِکَ وُجُوهَ قَوْمِهِ فَکُلُّ مَنْ أَطَاعَهُ عَلَی ذَلِکَ أَعْطَاهُ وَ کَسَاهُ وَ حَبَاهُ وَ کُلُّ مَنْ لَمْ یُتَابِعْهُ قَتَلَهُ فَاسْتَجَابَ لَهُ أُنَاسٌ فَاتَّخَذَ لَهُمْ عِیداً فِی کُلِّ سَنَهًٍْ مَرَّهًًْ بَیْنَمَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ فِی عِیدِهِمْ وَ الْبَطَارِقَهًُْ عَنْ یَمِینِهِ وَ الْهَرَاقِلَهًُْ عَنْ شِمَالِهِ إِذَا بِبِطْرِیقٍ مِنْ بَطَارِقَتِهِ قَدْ أَخْبَرَهُ أَنَّ عَسَاکِرَ الْفُرْسِ قَدْ غَشِیَتْهُ فَاغْتَمَّ لِذَلِکَ غَمّاً شَدِیداً حَتَّی سَقَطَ التَّاجُ عَنْ رَأْسِهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَحَدُ الثَّلَاثَهًِْ الَّذِینَ کَانُوا عَنْ یَمِینِهِ یُقَالُ لَهُ تِمْلِیخَا فَقَالَ فِی نَفْسِهِ لَوْ کَانَ دَقْیَانُوسُ إِلَهاً کَمَا کَانَ یَزْعُمُ مَا کَانَ یَغْتَمُّ وَ لَا کَانَ یَفْزَعُ وَ لَا کَانَ یَبُولُ وَ لَا کَانَ یَتَغَوَّطُ وَ لَا کَانَ یَنَامُ وَ لَا یَسْتَیْقِظُ وَ لَیْسَ هَذِهِ مِنْ فِعْلِ الْإِلَهِ قَالَ وَ کَانَ الْفِتْیَهًُْ السِّتَّهًُْ کُلَّ یَوْمٍ عِنْدَ أَحَدِهِمْ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ وَ کَانُوا فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ عِنْدَ تِمْلِیخَا فَاتَّخَذَ لَهُمْ مِنْ أَطْیَبِ الطَّعَامِ وَ أَعْذَبِ الشَّرَابِ فَطَعِمُوا وَ شَرِبُوا ثُمَّ قَالَ یَا إِخْوَتَاهْ قَدْ وَقَعَ فِی نَفْسِی شَیْءٌ مَنَعَنِیَ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ الْمَنَامَ قَالُوا وَ مَا ذَلِکَ قَالَ لَقَدْ أَطَلْتُ فِکْرِی فِی هَذِهِ السَّمَاءِ فَقُلْتُ مَنْ رَفَعَ سَقْفَهَا مَحْفُوظاً بِلَا عِلَاقَهًٍْ مِنْ فَوْقِهَا وَ لَا دَعَائِمَ مِنْ تَحْتِهَا وَ مَنْ أَجْرَی فِیهَا شَمْساً وَ قَمَراً آیَتَیْنِ مُبْصِرَتَیْنِ وَ مَنْ زَیَّنَهَا بِالنُّجُومِ ثُمَّ أَطَلْتُ الْفِکْرَ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَقُلْتُ مَنْ سَطَحَهَا عَلَی صَمِیمِ الْمَاءِ الزَّاخِرِ وَ مَنْ حَبَسَهَا بِالْجِبَالِ أَنْ تَمِیدَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ فَأَطَلْتُ فِکْرِی فَقُلْتُ مَنْ أَخْرَجَنِی مِنْ بَطْنِ أُمِّی وَ مَنْ غَذَّانِی وَ مَنْ رَبَّانِی فِی بَطْنِهَا إِنَّ لِهَذَا صَانِعاً وَ مُدَبِّراً غَیْرَ دَقْیَانُوسَ الْمَلِکِ وَ مَا هَذَا إِلَّا مَلِکُ الْمُلُوکِ وَ جَبَّارُ السَّمَاوَاتِ قَالَ فَانْکَبَّتِ الْفِتْیَهًُْ عَلَی رِجْلَیْهِ فَقَبَّلُوهَا یَقُولُونَ لَهُ بِکَ قَدْ هَدَانَا اللَّهُ مِنَ الضَّلَالَهًِْ فَأَشِرْ عَلَیْنَا فَوَثَبَ تِمْلِیخَا فَبَاعَ تَمْراً مِنْ حَائِطٍ لَهُ بِثَلَاثَهًِْ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ صَرَّهَا فِی کُمِّهِ وَ رَکِبُوا عَلَی خُیُولِهِمْ وَ خَرَجُوا مِنَ الْمَدِینَهًِْ فَلَمَّا سَارُوا ثَلَاثَهًَْ أَمْیَالٍ قَالَ تِمْلِیخَا یَا إِخْوَتَاهْ جَاءَ مُلْکُ الْآخِرَهًِْ وَ ذَهَبَ مُلْکُ الدُّنْیَا وَ زَالَ أَمْرُهَا انْزِلُوا عَنْ خُیُولِکُمْ وَ امْشُوا عَلَی أَرْجُلِکُمْ لَعَلَّ اللَّهَ یَجْعَلُ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً فَنَزَلُوا عَنْ خُیُولِهِمْ وَ مَشَوْا سَبْعَ فَرَاسِخَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَجَعَلَتْ أَرْجُلُهُمْ تَقْطُرُ دَماً قَالَ فَاسْتَقْبَلَهُمْ رَاعٍ فَقَالُوا أَیُّهَا الرَّاعِی هَلْ مِنْ شَرْبَهًِْ لَبَنٍ وَ هَلْ شَرْبَهًُْ مَاءٍ فَقَالَ الرَّاعِی عِنْدِی مَا تُحِبُّونَ وَ لَکِنْ أَظُنُّ وُجُوهَکُمْ وُجُوهَ الْمُلُوکِ وَ مَا أَظُنُّکُمْ إِلَّا هُرَّاباً مِنْ دَقْیَانُوسَ الْمَلِکِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الرَّاعِی لَا یَحِلُّ لَنَا الْکَذِبُ فَیُنْجِینَا مِنْکَ الصِّدْقُ قَالَ نَعَمْ فَأَخْبَرُوهُ بِقِصَّتِهِمْ فَانْکَبَّ الرَّاعِی عَلَی أَرْجُلِهِمْ یُقَبِّلُهَا وَ قَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ وَقَعَ فِی قَلْبِی مَا وَقَعَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ لَکِنْ أَمْهِلُونِی حَتَّی أَرُدَّ الْأَغْنَامَ إِلَی أَرْبَابِهَا وَ أُلْحِقَ بِکُمْ فَوَقَفُوا لَهُ فَرَدَّ الْأَغْنَامَ وَ أَقْبَلَ یَسْعَی یَتْبَعُهُ کَلْبٌ لَهُ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ یَا عَلِیُّ مَا کَانَ لَوْنُ الْکَلْبِ وَ مَا اسْمُهُ قَالَ عَلِیٌّ (لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهًَْ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَظِیمِ أَمَّا لَوْنُ الْکَلْبِ فَکَانَ أَبْلَقَ بِسَوَادٍ وَ أَمَّا اسْمُهُ فَکَانَ قِطْمِیرُ فَلَمَّا نَظَرَ الْفِتْیَهًُْ إِلَی الْکَلْبِ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ إِنَّا نَخَافُ أَنْ یَفْضَحَنَا هَذَا الْکَلْبُ بِنِبَاحِهِ فَأَلَحُّوا عَلَیْهِ بِالْحِجَارَهًِْ فَلَمَّا نَظَرَ الْکَلْبُ إِلَیْهِمْ قَدْ أَلَحُّوا عَلَیْهِ بِالطَّرْدِ أَقْعَی عَلَی ذَنَبِهِ وَ تَمَطَّی وَ نَطَقَ بِلِسَانٍ طَلِقٍ ذَلِقٍ وَ هُوَ یُنَادِی یَا قَوْمِ لِمَ تَرُدُّونِّی وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا شَرِیکَ لَهُ ذَرُونِی أَحْرُسْکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فَجَعَلُوا یَبْتَذِرُونَهُ فَحَمَلُوهُ عَلَی أَعْنَاقِهِمْ قَالَ فَلَمْ یَزَلِ الرَّاعِی یَسِیرُ بِهِمْ حَتَّی عَلَا بِهِمْ جَبَلًا فَانْحَطَّ لَهُمْ عَلَی کَهْفٍ یُقَالُ لَهُ الْوَصِیدُ فَإِذَا بِإِزَاءِ الْکَهْفِ عَیْنٌ وَ أَشْجَارٌ مُثْمِرَهًٌْ فَأَکَلُوا مِنَ الثَّمَرَهًِْ وَ شَرِبُوا مِنَ الْمَاءِ وَ جَنَّهُمُ اللَّیْلُ فَأَوَوْا إِلَی الْکَهْفِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکِ الْمَوْتِ أَنْ یَقْبِضَ أَرْوَاحَهُمْ وَ وَکَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِکُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَلَکَیْنِ یُقَلِّبَانِهِ مِنْ ذَاتِ الْیَمِینِ إِلَی ذَاتِ الشِّمَالِ وَ مِنْ ذَاتِ الشِّمَالِ إِلَی ذَاتِ الْیَمِینِ وَ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی خُزَّانِ الشَّمْسِ فَکَانَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ فَلَمَّا رَجَعَ دَقْیَانُوسُ مِنْ عِیدِهِ سَأَلَ عَنِ الْفِتْیَهًِْ فَأُخْبِرَ أَنَّهُمْ خَرَجُوا هَرَباً فَرَکِبَ فِی ثَمَانِینَ أَلْفَ حِصَانٍ فَلَمْ یَزَلْ یَقْفُوا أَثَرَهُمْ حَتَّی عَلَا الْجَبَلَ وَ انْحَطَّ إِلَی الْکَهْفِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمْ فَإِذَا هُمْ نِیَامٌ فَقَالَ الْمَلِکُ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُعَاقِبَهُمْ بِشَیْءٍ لَمَا عَاقَبْتُهُمْ بِأَکْثَرَ مِمَّا عَاقَبُوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ لَکِنِ ائْتُونِی بِالْبَنَّاءِینَ وَ سَدَّ بَابَ الْکَهْفِ بِالْکِلْسِ وَ الْحِجَارَهًِْ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُولُوا لَهُمْ یَقُولُونَ لِإِلَهِهِمُ الَّذِی فِی السَّمَاءِ لِیُنَجِیَهُمْ مِمَّا بِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ وَ أَنْ یُخْرِجَهُمْ مِنْ هَذَا الْمَوْضِعِ ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ (یَا أَخَا الْیَهُودِ فَمَکَثُوا ثَلَاثَمِائَهًٍْ وَ تِسْعَ سِنِینَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُحْیِیَهُمْ أَمَرَ إِسْرَافِیلَ الْمَلَکَ أَنْ یَنْفُخَ فِیهِمُ الرُّوحَ فَنَفَخَ فَقَامُوا مِنْ رَقْدَتِهِمْ فَلَمَّا بَزَغَتِ الشَّمْسُ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ قَدْ غَفَلْنَا فِی هَذِهِ اللَّیْلَهًِْ عَنْ عِبَادَهًِْ إِلَهِ السَّمَاوَاتِ فَقَامُوا فَإِذَا الْعَیْنُ قَدْ غَارَتْ وَ الْأَشْجَارُ قَدْ جَفَّتْ فِی لَیْلَهًٍْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ إِنَّ فِی أَمْرِنَا لَعَجَباً مِثْلَ تِلْکَ الْعَیْنِ الْغَزِیرَهًِْ قَدْ غَارَتْ فِی لَیْلَهًٍْ وَاحِدَهًٍْ قَالَ وَ مَسَّهُمُ الْجُوعُ فَقَالُوا ابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَهًِْ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً فَقَالَ تِمْلِیخَا لَا یَذْهَبُ فِی حَوَائِجِکُمْ غَیْرِی وَ لَکِنِ ادْفَعْ إِلَیَّ أَیُّهَا الرَّاعِی ثِیَابَکَ قَالَ فَدَفَعَ الرَّاعِی ثِیَابَهُ إِلَیْهِ وَ مَضَی إِلَی الْمَدِینَهًِْ فَجَعَلَ یَرَی مَوَاضِعَ لَا یَعْرِفُهَا وَ طُرُقاً هُوَ مُنْکِرُهَا حَتَّی أَتَی بَابَ الْمَدِینَهًِْ وَ إِذَا عَلَیْهِ عَلَمٌ أَخْضَرُ بِصُفْرَهًٍْ مَکْتُوبٌ عَلَیْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عِیسَی رَسُولُ اللَّهِ وَ رُوحُهُ (فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَی الْعَلَمِ وَ یَمْسَحُ عَیْنَهُ وَ یَقُولُ کَأَنِّی نَائِمٌ ثُمَّ دَخَلَ الْمَدِینَهًَْ حَتَّی أَتَی السُّوقَ فَإِذَا رَجُلٌ خَبَّازٌ فَقَالَ أَیُّهَا الْخَبَّازُ مَا اسْمُ مَدِینَتِکُمْ هَذِهِ قَالَ أُقْسُوسُ قَالَ وَ مَا اسْمُ مَلِکِکُمْ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ یَا هَذَا حَرِّکْنِی کَأَنِّی نَائِمٌ فَقَالَ أَ تَهْزَأُ بِی تُکَلِّمُنِی وَ أَنْتَ نَائِمٌ قَالَ تِمْلِیخَا لِلْخَبَّازِ فَادْفَعْ إِلَیَّ بِهَذِهِ الْوَرَقَهًِْ طَعَاماً قَالَ فَتَعَجَّبَ الْخَبَّازُ مِنْ ثِقَلِ الدَّرَاهِمِ وَ مِنْ کِبَرِهِ قَالَ فَوَثَبَ الْیَهُودِیُّ وَ قَالَ یَا عَلِیُّ وَ مَا کَانَ وَزْنُ کُلِّ دِرْهَمٍ قَالَ عَشَرَهًُْ دَرَاهِمَ وَ ثُلُثَیْ دِرْهَمٍ قَالَ فَقَالَ الْخَبَّازُ یَا هَذَا إِنَّکَ أَصَبْتَ کَنْزاً قَالَ تِمْلِیخَا مَا هَذِهِ إِلَّا ثَمَنُ تَمْرَهًٍْ بِعْتُهَا مُنْذُ ثلاث {ثَلَاثَهًِْ} أَیَّامِ وَ خَرَجْتُ مِنْ هَذِهِ الْمَدِینَهًِْ وَ تَرَکْتُ النَّاسَ یَعْبُدُونَ دَقْیَانُوسَ الْمَلِکَ فَغَضِبَ الْخَبَّازُ وَ قَالَ أَلَّا تُعْطِینِی بَعْضَهَا وَ تَنْجُوَ تَذْکُرُ رَجُلًا خَمَّاراً کَانَ یَدَّعِی الرُّبُوبِیَّهًَْ قَدْ مَاتَ مُنْذُ أَکْثَرَ مِنْ ثَلَاثِمِائَهًِْ سَنَهًٍْ قَالَ فَثَبَتَ تِمْلِیخَا حَتَّی أَدْخَلَهُ الْخَبَّازُ عَلَی الْمَلِکِ فَقَالَ مَا شَأْنُ هَذَا الْفَتَی قَالَ الْخَبَّازُ هَذَا رَجُلٌ أَصَابَ کَنْزاً قَالَ لَهُ الْمَلِکُ لَا تَخَفْ یَا فَتَی فَإِنَّ نَبِیَّنَا عِیسَی (أَمَرَنَا أَنْ لَا نَأْخُذَ مِنَ الْکُنُوزِ إِلَّا خُمُساً فَأَعْطِ خُمُسَهَا وَ امْضِ سَالِماً فَقَالَ تِمْلِیخَا انْظُرْ أَیُّهَا الْمَلِکُ فِی أَمْرِی مَا أَصَبْتُ کَنْزاً أَنَا مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْمَدِینَهًِْ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَنْتَ مِنْ أَهْلِهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ تَعْرِفُ مِنْهَا أَحَداً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَسَمَّی تِمْلِیخَا نَحْواً مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ لَا یُعْرَفُ مِنْهُمْ رَجُلٌ وَاحِدٌ قَالَ مَا اسْمُکَ قَالَ اسْمِی تِمْلِیخَا قَالَ مَا هَذِهِ الْأَسْمَاءُ قَالَ أَسْمَاءُ أَهْلِ زَمَانِنَا قَالَ فَهَلْ لَکَ فِی هَذِهِ الْمَدِینَهًِْ دَارٌ قَالَ نَعَمْ ارْکَبْ مَعِی أَیُّهَا الْمَلِکُ قَالَ فَرَکِبَ النَّاسُ مَعَهُ فَأَتَی بِهِمْ إِلَی أَرْفَعِ بَابِ دَارٍ فِی الْمَدِینَهًِْ قَالَ تِمْلِیخَا هَذِهِ الدَّارُ دَارِی فَقَرَعَ الْبَابَ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ شَیْخٌ قَدْ وَقَعَ حَاجِبَاهُ عَلَی عَیْنَیْهِ مِنَ الْکِبَرِ فَقَالَ مَا شَأْنُکُمْ قَالَ لَهُ الْمَلِکُ أَتَانَا بِالْعَجَبِ هَذَا الْغُلَامُ یَزْعُمُ أَنَّ هَذِهِ الدَّارَ دَارُهُ فَقَالَ لَهُ الشَّیْخُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا تِمْلِیخَا بْنُ قِسْطِینَ فَانْکَبَّ الشَّیْخُ عَلَی رِجْلَیْهِ یُقَبِّلُهُ وَ یَقُولُ هُوَ جَدِّی وَ رَبِّ الْکَعْبَهًِْ فَقَالَ أَیُّهَا الْمَلِکُ هَؤُلَاءِ السِّتَّهًُْ الَّذِینَ خَرَجُوا هَرَباً مِنْ دَقْیَانُوسَ الْمَلِکِ فَنَزَلَ الْمَلِکُ عَنْ فَرَسِهِ وَ حَمَلَهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ جَعَلَ النَّاسُ یُقَبِّلُونَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ فَقَالَ یَا تِمْلِیخَا مَا فَعَلَ أَصْحَابُکَ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّهُمْ فِی الْکَهْفِ وَ کَانَ یَوْمَئِذٍ بِالْمَدِینَهًِْ مَلِکَانِ مَلِکٌ مُسْلِمٌ وَ مَلِکٌ نَصْرَانِیٌّ فَرَکِبَا وَ أَصْحَابَهُمَا فَلَمَّا صَارُوا قَرِیباً مِنَ الْکَهْفِ قَالَ لَهُمْ تِمْلِیخَا یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَسْمَعَ أَصْحَابِی حَوَافِرَ الْخَیْلِ فیظنون {فَیَظُنُّوا} أَنَّ دَقْیَانُوسَ الْمَلِکَ قَدْ جَاءَ فِی طَلَبِهِمْ وَ لَکِنْ أَمْهِلُونِی حَتَّی أَتَقَدَّمَ فَأُخْبِرَهُمْ قَالَ فَوَقَفَ النَّاسُ وَ أَقْبَلَ تِمْلِیخَا حَتَّی دَخَلَ الْکَهْفَ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَیْهِ اعْتَنَقُوهُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّاکَ مِنْ دَقْیَانُوسَ قَالَ تِمْلِیخَا دَعُونِی عَنْکُمْ وَ عَنْ دَقْیَانُوسَ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ تِمْلِیخَا بَلْ لَبِثْتُمْ ثَلَاثَمِائَهًٍْ وَ تِسْعَ سِنِینَ وَ قَدْ مَاتَ دَقْیَانُوسُ وَ ذَهَبَ قَرْنٌ بَعْدَ قَرْنٍ وَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ الْمَسِیحُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ وَ رَفَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ وَ قَدْ أَقْبَلَ الْمَلِکُ وَ النَّاسُ مَعَهُ قَالُوا یَا تِمْلِیخَا أَ تُرِیدُ أَنْ تَجْعَلَنَا فِتْنَهًًْ لِلْعَالَمِینَ قَالَ تِمْلِیخَا فَمَا تُرِیدُونَ {قَالُوا} ادْعُ اللَّهَ وَ نَدْعُوهُ مَعَکَ أَنْ یَقْبِضَ أَرْوَاحَنَا وَ یَجْعَلَ عَشَانَا مَعَهُ فِی الْجَنَّهًِْ قَالَ فَرَفَعُوا أَیْدِیَهُمْ وَ قَالُوا آمَنَّا بِحَقِّ مَا أَتَیْنَاهُ مِنَ الدِّینِ فَمُرْ بِقَبْضِ أَرْوَاحِنَا فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِقَبْضِ أَرْوَاحِهِمْ وَ طَمَسَ اللَّهُ بَابَ الْکَهْفِ عَنِ النَّاسِ وَ أَقْبَلَ الْمَلِکَانِ یَطُوفَانِ عَلَی بَابِ الْکَهْفِ سَبْعَهًَْ أَیَّامٍ لَا یَجِدُونَ لِلْکَهْفِ بَاباً فَقَالَ الْمَلِکُ الْمُسْلِمُ مَاتُوا عَلَی دِینِنَا أَبْنِی عَلَی بَابِ الْکَهْفِ مَسْجِداً وَ قَالَ النَّصْرَانِیُّ لَا بَلْ عَلَی دِینِنَا أَبْنِی عَلَی بَابِ الْکَهْفِ دَیْراً فَاقْتَتَلَا فَغَلَبَ الْمُسْلِمُ النَّصْرَانِیَّ وَ بَنَی عَلَی بَابِ الْکَهْفِ مَسْجِداً ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ یَا یَهُودِیُّ أَ یُوَافِقُ مَا فِی تَوْرَاتِکُمْ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ وَ اللَّهِ مَا زِدْتَ حَرْفاً وَ لَا نَقَصْتَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ حَقّا.
امام علی (علیه السلام)- ابنعبّاس (رحمة الله علیه) گوید: هنگامیکه عمربنخطاب خلافت را بر عهده گرفت، قومی از علمای یهود نزد او آمدند و گفتند: «ای عمر! بعد از محمّد (صلی الله علیه و آله)، تو ولی امر هستی»؟ عمر گفت: «آری». گفتند: «میخواهیم از تو در مورد مسائلی سؤال کنیم. اگر ما را آگاه کردی، به دین اسلام روی میآوریم و میفهمیم که دین اسلام، حق است و محمّد (صلی الله علیه و آله) پیامبر است، و اگر ما را از آن آگاه نکنی، میفهمیم که دین اسلام باطل است و محمّد (صلی الله علیه و آله)، پیامبر نبوده است». عمر گفت: «هر آنچه به نظرتان میآید از ما پرسش کنید». پرسیدند: «قفلهای آسمانها و کلید این قفلها چیست»؟ پرسیدند: «چه قبری صاحب خود را سیر داد؟ چه کسی قوم خود را انذار کرد، که آن قوم نه از جن بودند و نه از انس»؟ پرسیدند: «پنج چیزی که در روی زمین راه رفت و در رحمها خلق نشد چیست»؟ پرسیدند: «مرغ آبی و خروس در بانگ خود چه میگویند؟ و نیز گنجشک در جیک جیک خود و قورباغه در غور غور خود و اسب در شیهه خود و الاغ در عرعر خود چه میگویند»؟ ابن عباس (رحمة الله علیه) گوید: «عمر سرش را به زیر انداخت و سپس سرش را بهسوی علیّبنابیطالب (علیه السلام) گرفت. و گفت: «ای ابوالحسن! من فکر میکنم جوابشان را فقط تو میتوانی بدهی؛ اگر این پرسشها جوابی دارد، به آنان پاسخ ده». علی (علیه السلام) به آنها گفت: «از آن چیزی که به ذهنتان میرسد سؤال کنید، ولی شرطی دارم». گفتند: «شرط تو چیست»؟ علی (علیه السلام) فرمود: «اگر شما را از آنچه در تورات است آگاه ساختم، به دین ما رو میآورید». گفتند: «آری». امام فرمود: «از یک یک مسائل از من بپرسید». پرسیدند: «قفلهای آسمانها چیست»؟ فرمود: «شرک به خدا است، زیرا اگر زن و مرد مشرک باشند، خداوند هیچ عملی را از آنها بالا نمیبرد، پس قفل آسمانها این است». پرسیدند: «کلید این قفلها چیست»؟ فرمود: «کلیدهای آنها: اشهد ان، لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه است». پرسیدند: «کدام قبر است که صاحب خود را حرکت میدهد»؟ فرمود: «آن قبر ماهیای است که یونس بن متی را بلعید و او را به دریاهای هفتگانه برد». پرسیدند: «آن کیست که قومش را انذار کرد [و ترساند] اما نه از انس بود و نه از جن»؟ فرمود: «مورچه سلیمان بود که گفت: ای مورچهها به خانههای خود بروید، تا سلیمان و لشکرش شما را پای مال نکنند». پرسیدند: «پنج چیزی که بر روی زمین راه رفتند و در رحمها آفریده نشدند، چیست»؟ فرمود: «آدم، حوّا، ناقه صالح، قوچ ابراهیم و عصای موسی». پرسیدند: «مرغ آبی چه میگوید»؟ فرمود: میگوید: «خداوند بر عرش غالب است». پرسیدند: «خروس چه میگوید»؟ فرمود: «میگوید: خدا را به یاد آورید، ای غافلان». پرسید: «اسب چه میگوید»؟ فرمود: «میگوید: خدایا بندگان مؤمنت را بر بندگان کافر پیروز کن». پرسیدند: «الاغ چه میگوید»؟ فرمود: «تلکهگیران را لعنت و در چشم شیاطین عرعر میکند». پرسیدند: «قورباغه چه میگوید»؟ فرمود: «میگوید: منزه است خدای من، معبودی که در عمق دریاها تسبیحش میگویند». پرسیدند: «گنجشک چه میگوید»؟ فرمود: «میگویند: خدایا دشمن محمد (صلی الله علیه و آله) و دشمنان آل محمد (و دشمنان اصحاب محمّد (صلی الله علیه و آله) را لعنت کن». ابنعبّاس (رحمة الله علیه) گوید: آنها سه نفر بودند که دو نفرشان از جا برخاستند و گفتند: «گواهی میدهیم که خدا یکی است و گواهی میدهیم که محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و فرستادهی اوست». و عالم دیگر ایستاد و گفت: «ای علی (علیه السلام)! همچون دیگر همراهانم، ایمانی در دل من افتاده، ولی پرسشی دیگر باقی است: مرا از قومی از اقوام گذشته خبر ده که به مدّت سیصدونه سال مرده بودند و آنگاه خداوند آنها را زنده کرد. بگو داستانشان چیست»؟ امام علی (علیه السلام) سخن آغاز کرد و فرمود: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم* الحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ و هنگامیکه امام خواست سورهی کهف را بخواند: مرد یهودی گفت: «چه بسیار ما به قرآنتان گوش دادهایم؛ اگر میتوانی پاسخ ما را دهی، پس ما را از قصّهی آنان و نام و تعداد و نام سگ و نام غار و پادشاه و شهر ایشان آگاه ساز». امام علی (علیه السلام) فرمود: «هیچ نیرو و قوّتی جز نیرو و قوّت خداوند نیست. ای برادر یهودی! برادرم محمد (صلی الله علیه و آله) فرمود: در سرزمین روم، شهری بنام «اقسوس» بود که پادشاه صالحی داشت، ولی او از دنیا رفت و امور مردم از هم پاشیده شد و اتحادشان متلاشی گردید، پادشاهی از پارس (ایران) که «دقیانوس» نام داشت، با یک صد هزار مرد جنگی وارد اقسوس شد، و آن را پایتخت خویش قرار داد و قصری در آن با طول و عرض یک فرسنگ، ساخت. در این قصر نشیمنگاهی برای خود، مهیّا کرد که عرض و طولش، هزار ذراع بود، و آن را از آینههای بلند ساخت و این مکان را با چهار هزار ستون و هزار قندیل از طلا با زنجیرهایی طلایی و عطرهای روغنی زینت نمود. در شرق نشیمنگاه هشتاد دریچه و در غرب آن هشتاد پنجره ساخت، که هرگاه خورشید طلوع میکرد، در مجلس دور میزد. تختی از طلا با طول هشتاد ذراع و عرض چهل ذراع با پایههایی نقرهای و مرصّع به جواهر و بر بالای سرش پردههای مخصوصی، قرار دادند، و در سمت راست تخت هشتاد کرسی طلایی و مرصّع به زبرجد سبز، نهاده بودند که غلامانش بر روی آنها مینشستند. در سمت چپ تخت هشتاد کرسی از نقره و مرصع به یاقوت سرخ بود که فرماندهانش را بر روی آنها مینشاند، آنگاه بر فراز تخت مینشست و تاجی بر سر میگذاشت». همان یهودی برخاست و پرسید:؟ «جنس تاج چه بود»؟ فرمود: «لا حول و لا قوّهًْ الّا باللَّه، تاجش از طلای توری (شبکهای) بود که هفت رکن داشت و در هر یک لؤلؤ سفید و تابندهای چون چراغی که در دل شب تاریک میدرخشد، به کار برده بودند و پنجاه برده از فرزندان هرقلها (لقب پادشاهان روم) انتخاب کرده بود. جامههای این غلامان از دیبای سرخ و شلوارشان از پارچه سبزی بنام «فرند» بود و هر کدام گرزی از طلا در دست داشتند و بر بالای سرش میایستادند و شش غلام از فرزندان دانشمندان به عنوان وزیر برگزیده بود که سه تن در سمت چپ و سه تن در سمت راستش میایستادند». یهودی پرسید: «نامشان چه بود»؟ فرمود: «نام سه نفری که در سمت راستش میایستادند، «تملیخا» و «مکسلمینا» و «مجسلینا» بود و آن سه نفر دیگر، «مرنوس» و «دیرنوس» و «شاذرنوس» نام داشتند». آنگاه فرمود: «این پادشاه روزانه در صحن خانهاش مینشست و غلامانش در سمت راست و هرقلهایش در سمت چپ قرار داشتند، آنگاه سه غلام وارد میشدند و در دست یکی از آنها جامی از طلا و پر از مشک و در دست دیگری جامی از نقره و پر از آب سرد و در دست سومی پرندهای سفید با نوکی سرخ بود، چون پادشاه به آن پرنده نگاه و او را کیش میکرد، به پرواز در میآمد و در جام آب میافتاد و خود را در آن میمالید، سپس در جام مشک میرفت و با پر و بالش آنچه در آن بود، برمیداشت دوباره آن را کیش میکرد و به پرواز درمیآمد و بر روی تاج پادشاه مینشست، آنگاه بالهایش را به هم میزد و خود را تکان میداد و آنچه در پر و بال خود حمل کرده بود، بر سر و روی شاه میریخت. چون پادشاه به قدرت خود مغرور گشت، طغیان نمود و ادّعای خدایی کرد. سپس بزرگان کشوری را به سوی خود فرا خواند، هرکس از او اطاعت میکرد، مورد لطف و محبت و بخشش قرار میگرفت و کسی که نمیپذیرفت، به قتل میرسید. بالاخره گروهی را فریب داد و در هر سال عیدی برایشان معیّن نمود. در روز عیدی نشسته بود و افرادش در چپ و راست او ایستاده بودند، ناگهان یکی از مأمورانش خبر داد که لشکریان پارس به او پشت کردهاند. با شنیدن این خبر، سخت اندوهگین گشت و تاج از سرش افتاد و یکی از سه نفری که در سمت راستش میایستادند، به نام تملیخا با خود گفت: «اگر دقیانوس خدا باشد، نباید غمگین شود»؟ آن شش جوان، هر روز نزد یکی از افرادش غذا میخوردند، و در آن روز نزد تملیخا بودند، او بهترین غذاها و نوشیدنیها را در اختیارشان گذاشت و گفت: «ای برادران، در دلم چیزی احساس میکنم؟ که خواب و خوراک را بر من حرام کرده»؟ پرسیدند: «چه چیزی»؟ گفت: «درباره این آسمان فکر کردم و گفتم: چه کسی این آسمان را بدون ستون افراشته و آفتاب و ماه را در آن به حرکت در آورده؟ و به ستارگان زینت داده؟ آنگاه درباره زمین فکر کردم و با خود گفتم: چه کسی آب را در دل آن ذخیره کرده؟ و با کوهها زمین را نگاه داشته تا به این طرف و آن طرف خم نشود؟ و چه کسی ما را از شکم مادر بیرون آورده؟ و چه کسی در آنجا به من غذا داده و حفظم کرده؟ حتما صانع و مدبّری غیر از دقیانوس پادشاه دارد؟ و او شاه شاهان و جبّار آسمانها است». در این موقع شش جوان به پایش افتادند و بر آن بوسه زدند و به او گفتند: «به وسیله تو هدایت و از گمراهی نجات یافتیم، حالا چه کنیم»؟ تملیخا باغی داشت و آن را به سه هزار درهم فروخت و بر اسبها سوار شدند و از شهر بیرون رفتند، پس از اینکه سه میل راه پیمودند، تملیخا گفت: «برادران، پادشاه آخرت آمده و پادشاه دنیا رفته، و فرمانش گذشته (از زیر یوغ حکومت او نجات پیدا کردهایم) از اسبها پایین بیایید و پیاده راه بروید، شاید خدا فرجی بر ایمان برساند»؟ سپس از اسبها پیاده شدند و هفت فرسنگ طی کردند و پاهایشان مجروح شد. در راه چوپانی را دیدند و از او آب و شیری خواستند. چوپان گفت: «هر چه بخواهید دارم، اما گویا شما از بزرگان و شاهان هستید؟ گمان میکنم از دقیانوس گریختهاید»؟ گفتند: «ای چوپان دروغ بر ما روا نیست، و راستی ما را از تو نجات میدهد»؟ گفت: «بلی»، سپس داستان و سرگذشت خود را برایش تعریف کردند، و چوپان دست و پایشان را بوسید و گفت: «ای گروه، آنچه در دل شما افتاده، در دل من نیز افتاده، امّا مهلتی بدهید، تا گوسفندها را به صاحبشان برگردانم و نزد شما بیایم». و سپس در آنجا ایستادند تا چوپان گوسفندان را به صاحبانشان برگرداند و در بازگشت، سگش به دنبال او آمد». یهودی در اینجا نام و رنگ سگ را پرسید و امام (علیه السلام) پاسخ داد و فرمود: «رنگش ابلق متمایل به سیاه و نامش قطمیر بود. چون چشم جوانها به سگ افتاد، به یک دیگر گفتند: «میترسیم این سگ با پارس کردن ما را مفتضح نماید»، و سپس با سنگ به جانش افتادند، که برگردد. وقتی سگ دید به او حمله میکنند تا طردش نمایند، پوزهاش را حرکت داد، و گفت: «طلق ذلق»، و با این جمله میگفت: «ای قوم چرا مرا میرانید؟ من هم به یگانگی خدا اعتقاد دارم، مرا با خود ببرید، تا از دشمن شما را حراست کنم»؟ آنها هم سگ را بر دوش خود حمل کردند و با خود بردند. چوپان همچنان آنها را راه میبرد، تا به سر کوهی رسیدند، و غاری یافتند، که نامش «وصید» بود. ناگهان چشمشان به چشمهای در مقابل غار افتاد که درختهای میوهدار در اطرافش سبز بود، از میوهها و آب خوردند و شب آنها را فرا گرفت و به غار پناه بردند، خداوند به ملک الموت وحی کرد که قبض روحشان نماید. سپس برای هر یک دو ملک موکّل کرد که بدنشان را به چپ و راست بگرداند. و به خازنان خورشید فرمان داد تا نور آفتاب را بر درون غار بتابانند. وقتی مراسم عید به پایان رسید، دقیانوس جویای حال جوانان شد، به او گفتند: فرار کردند، دقیانوس با هشتاد هزار سوار به تعقیبشان رفت، همچنان به دنبالشان رفت تا به در غار رسید، وقتی به آنها نگاه کرد و دید به خواب رفتهاند، گفت: «اگر میخواستم ایشان را کیفر دهم، به بیشتر از آنچه خود را کیفر دادهاند، کیفر نمیدادم»، سپس دستور داد، چند بنّا آوردند، و در غار را با سنگ و آهک پوشاندند و سپس گفت: «حال به اینها بگویید: از خدایی که در آسمان است بخواهید، که اگر راست میگویید، از این جایگاه نجاتتان دهد». آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه فرمود: «ای برادر یهودی، سیصدونه سال در آن غار ماندند، وقتی که خدا خواست آنها را زنده کند، به فرشتهاش اسرافیل امر کرد، تا روح در جسدشان بدمد و از خواب برخیزند، چون برخاستند، نگاهی به خورشید کردند و به یک دیگر گفتند: «از عبادت حق در این شب غافل شدیم»، وقتی از غار بیرون آمدند، دیدند، چشمه و درختها در یک شب خشک شدهاند، به یک دیگر گفتند: «کار ما عجیب است، این چشمه در یک شب خشک شده است»؟ سپس احساس گرسنگی کردند، و گفتند: «یکی از ما با درهمها به این شهر برود، و ببیند کدام یک طعام پاکی دارند، تا برایمان بیاورد. باید با زیرکی عمل کند که کسی ما را نشناسد». تملیخا گفت: «فقط من باید برای خرید بروم». آنگاه لباس چوپان را گرفت و بر تن کرد، و به شهر رفت و نگاهی به اطراف نمود، دید جایی را نمیشناسد و همه جا غریب و ناآشنا به نظرش میآید، به در شهر آمد، دید علم سبزی که با خط زردی بر آن نوشته، لا اله الّا اللَّه عیسی رسول اللَّه و روحه نصب است، گاهی به آن پرچم نگاه میکرد و گاهی چشمش را میمالید و با خود میگفت: «من خوابم یا بیدار»؟ سپس در داخل شهر حرکت میکرد تا به بازار رسید و نانوایی را دید و گفت: «نام شهر شما چیست»؟ گفت: «اقسوس». پرسید: «نام پادشاه چیست»؟ گفت: «عبد الرّحمن»، سپس به او گفت: «مرا تکان بده گویا در خواب هستم»؟ گفت: «مسخره میکنی؟ در خوابی و با من سخن میگویی»؟ تملیخا به نانوا گفت: «با این ورقه (درهم) به من طعام (نان) بده». وقتی نانوا درهمها را گرفت، از سنگینی و بزرگی آنها تعجّب کرد». یهودی پرسید: «ای علی (علیه السلام) وزن هر درهم چقدر بود»؟ فرمود: «ده درهم و دو سوم، (درهم)» سپس فرمود: «نانوا به او گفت: «آهای فلان، تو گنجی به دست آوردهای»؟ تملیخا گفت: «اینها بهای باغ خرمای من بوده که آن را سه روز پیش فروختهام! و بعد از شهر خارج شده و مردم را ترک کردهام تا دقیانوس را عبادت کنند». نانوا خشمگین شد و گفت: «به جای اینکه مقداری را به من بدهی تا نجات پیدا کنی درباره مردی شرابخوار صحبت میکنی که ادعای خدایی میکرد و بیش از سیصدسال است که مرده»؟ تملیخا آنقدر پافشاری کرد تا اینکه نانوا او را نزد حاکم برد، حاکم پرسید: «این جوان چه کاره است»؟ نانوا گفت: «گنج یافته». حاکم گفت: «ای جوان نترس. زیرا پیامبر ما عیسی (علیه السلام) دستور داده از گنج خمس آن را بگیریم، حال خمس آن را بده، آزادی»؟ تملیخا گفت: «ای حاکم! درست به کار من رسیدگی کن، من گنجی نیافتهام! من از اهالی این شهرم». حاکم گفت: «تو از اهالی این شهری»؟ گفت: «بلی»، پرسید: «کسی را میشناسی»؟ گفت: «آری» و سپس نام هزار نفر را ذکر کرد که هیچ کدام، برای حاکم شناخته نبودند، حاکم پرسید: «نامت چیست»؟ گفت: «تملیخا». گفت: «اینها چه نامهایی است»؟ گفت: «نام مردمان زمان ماست»، پرسید: «خانهای در این شهر داری»؟ گفت: «بلی، با من بیا تا خانهام را نشانت دهم». و همراه یک دیگر رفتند تا به بلندترین در خانههای شهر رسیدند. تملیخا گفت: «اینجا خانه من است»؟ سپس در زدند، پیرمردی با موهای سفید بیرون آمد، و پرسید: «چه کار دارید»؟ حاکم گفت: «چیزی شگفت است، این جوان خیال میکند، خانه اوست»؟ پیرمرد پرسید: «شما کی هستی»؟ گفت: «من «تملیخا بن قسطین» هستم». پیرمرد روی دست و پایش افتاد و میگفت: «او جدّ من است»، و بعد به حاکم گفت: «ایشان شش نفر بودند که از دست دقیانوس گریختند»، حاکم از اسب پیاده شد و تملیخا را روی سر گرفت و مردم به او هجوم آورده و دست و پایش را میبوسیدند، و بعد از تملیخا پرسید: «دوستانت کجا هستند»؟ گفت: «در غارند». در آن ایّام دو حاکم در شهر بودند، یکی مسلمان و دیگری مسیحی و هر دو سوار بر اسب و با اطرافیان خود راهی غار شدند. وقتی به غار نزدیک شدند، تملیخا گفت: «ای مردم من میترسم دوستانم صدای سم اسبان را بشنوند و گمان کنند، دقیانوس پادشاه به تعقیبشان آمده، بهتر است شما اینجا بمانید، تا من آنها را خبر کنم». و سپس تملیخا به داخل غار رفت، وقتی چشمشان به او افتاد، او را در آغوش گرفتند، و گفتند: «الحمد للَّه که خدا تو را از دست دقیانوس نجات داد». تملیخا گفت: «فکر میکنید چند وقت در اینجا ماندهایم»؟ گفتند: «یک روز یا نصف روز»؟ گفت: «بلکه سیصدونه سال است در اینجا ماندهایم، و دقیانوس مرده است و قرنها گذشته، و خدا پیامبری فرستاده به نام عیسی بن مریم، و بعد او را به آسمان برده، حال پادشاه و مردم، به اینجا آمدهاند که شما را ببینند»! گفتند: «ای تملیخا! میخواهی ما را برای مردم فتنه کنی»؟ تملیخا گفت: «پس چه کنم»؟ گفتند: «خدا را بخوان و ما هم با تو از او میخواهیم که ارواح ما را بگیرد، و غذای ما را در بهشت دهد». سپس دستها را به آسمان بلند کردند و گفتند: «به حق ایمانی که به تو آوردیم ما را ایمن گردان و به قبض روح ما فرمان بده». آنگاه خداوند امر کرد روحشان را قبض کردند و در غار را از مقابل چشم مردم پوشید. آن دو پادشاه و حاکم هفت روز بر در غار طواف میکردند ولی دری نیافتند، سپس حاکم مسلمان گفت: «به دین ما مردهاند، من باید مسجدی بر در غار بسازم» و نصرانی گفت: «نه بلکه بر دین ما مردهاند باید دیری بر در غار بسازم»، و در این گیر و دار، با هم جنگیدند، و مسلمان بر نصرانی پیروز شد و مسجدی در آنجا بنا نمود». سپس امام علیه السّلام از یهودی پرسید: «تو را به خدا! آیا گفتار من موافق با تورات بود»؟ یهودی گفت: «آری و یک حرف کم و زیاد نداشت» و بعد گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه و انّک یا امیر المؤمنین وصیّ رسول اللَّه حقّا. من شهادت میدهم که خدا یکی است و محمّد (صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و تو ای امیرمؤمنان (علیه السلام)! به حقیقت، وصیّ فرستادهی خدایی».
الصّادق ( عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (أَنَّهُ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ فَقَالَ لَوْ کَلَّفَکُمْ قَوْمُکُمْ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ فَقِیلَ لَهُ وَ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ فَقَالَ کَلَّفُوهُمُ الشِّرْکَ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ فَأَظْهَرُوا لَهُمُ الشِّرْکَ وَ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ حَتَّی جَاءَهُمُ الْفَرَج.
امام صادق (علیه السلام)- عبداللهبنیحیی نقل میکند: امام صادق (علیه السلام) از اصحاب کهف یاد کرده و فرمود: «اگر قوم شما، شما را مجبور به کاری میکرد که قوم اصحاب کهف آنان را به آن مجبور ساختند، شما چه میکردید»؟ پس دراینباره از امام سؤال شد: «مگر قوم اصحاب کهف، آنان را به چه کاری مجبور ساختند»؟ ایشان فرمود: «آنان را مجبور کردند به خدای متعال شرک ورزند. آنان برای قوم خویش، اظهار شرک کردند، امّا ایمان خویش را در دل پنهان داشتند تا اینکه گشایش در کارشان افتاد».
الصّادق ( إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ.
امام صادق (علیه السلام)- همانا مثل ابیطالب (رحمة الله علیه) همچون مثل اصحاب کهف است، ایمان را پنهان کرده و شرک را اظهار نموده و بههمین جهت خداوند دوبار مزد و پاداش به ایشان داد.
الصّادق ( إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْکُفْرَ وَ کَانُوا عَلَی جِهَارِ الْکُفْرِ أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَی الْإِسْرَارِ بِالْإِیمَانِ.
امام صادق (علیه السلام)- اصحاب کهف ایمان را پنهان کردند و کفر را اظهار، و اجر و ثواب اینکه کفر را اظهار کردند، بیشتر از پنهانکردن ایمانشان بود.
الصّادق ( مَا بَلَغَتْ تَقِیَّهًُْ أَحَدٍ تَقِیَّهًَْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ إِنْ کَانُوا لَیَشْهَدُونَ الْأَعْیَادَ وَ یَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ فَأَعْطَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ.
امام صادق (علیه السلام)- تقیّه هیچکس بهاندازهی تقیّهی اصحاب کهف نمیرسد. آنان همچون دیگران زُنّار میبستند و در اعیاد شرکت میجستند و خداوند به آنان دوبار پاداش عطا فرمود.
الصّادق ( خَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ عَلَی غَیْرِ مَعْرِفَهًٍْ وَ لَا مِیعَادٍ فَلَمَّا صَارُوا فِی الصَّحْرَاءِ أَخَذَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِیقَ فَأَخَذَ هَذَا عَلَی هَذَا وَ هَذَا عَلَی هَذَا ثُمَّ قَالُوا أَظْهِرُوا أَمْرَکُمْ فَأَظْهَرُوهُ فَإِذَا هُمْ عَلَی أَمْرٍ وَاحِدٍ.
امام صادق (علیه السلام)- اصحاب کهف بیآنکه شناخت و مقصد معلومی داشته باشند از [شهر] خارج شدند و هنگامیکه به صحرا رسیدند با یکدیگر عهد و پیمان بستند و همکلام و همداستان شدند. سپس گفتند: «امرتان را آشکار کنید و آنها آشکار کردند و یک مقصد را پیش گرفتند».
الصّادق ( عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (فِی قَوْلِهِ تَعَالَی أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ قَالَ هُمْ قَوْمٌ فُقِدُوا فَکَتَبَ مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ أَسْمَاءَهُمْ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِی صُحُفٍ مِنْ رَصَاصٍ.
امام صادق (علیه السلام)- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا آنها قومی بودند که فرار کردند، و پادشاه وقت اسمهایشان را و اسم پدران و خویشاوندانشان را در ورقهایی از سرب نگاشت. [و این همان بیان أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ است.]
الصّادق ( وَ قَدْ رَجَعَ إِلَی الدُّنْیَا مِمَّنْ مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَهًِْ عَامٍ وَ تِسْعَهًًْ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَق.
امام صادق (علیه السلام)- جماعت زیادی از مردم پس از مرگ به دنیا بازگشتهاند، مانند «اصحاب کهف، همانها که خداوند سیصدونه سال ایشان را میراند، سپس آنان را در زمان جماعتی برانگیخت که منکر بعث و نشور بودند، تا حجّت را بر ایشان تمام کرده و قدرت خود را بدیشان بنمایاند، و اینکه بدانند بعث و نشور حقّ است.
الصّادق ( یَخْرُجُ مَعَ الْقَائِمِ (مِنْ ظَهْرِ الْکَعْبَهًِْ سَبْعَهًٌْ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا خَمْسَهًَْ عَشَرَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی (الَّذِینَ کَانُوا یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ سَبْعَهًٌْ مِنْ أَهْلِ الْکَهْفِ وَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ (وَ أَبُو دُجَانَهًَْ الْأَنْصَارِیُّ وَ الْمِقْدَادُ وَ مَالِکٌ الْأَشْتَرُ فَیَکُونُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ أَنْصَاراً أَوْ حُکَّاماً.
امام صادق (علیه السلام)- امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از بلندای کعبه، همراه بیستوهفت نفر ظهور میکند: پانزده نفر از قوم حضرت موسی (علیه السلام) هستند، بهسوی حق هدایت میکنند و به حق و عدالت حکم مینمایند. (اعراف/۱۵۹) هفتنفر از آنها اصحاب کهف هستند به اضافه یُوشَعبننون، و سلمان (رحمة الله علیه)، و ابودُجانه انصاری و مقدادبناسود و مالک اشتر که در زمرهی یاران و کارگزاران امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند بود.
الرّسول ( عَنْ أَنَسِبْنِمَالِکٍ قَالَ: أُهْدِیَ لِرَسُولِاللَّهِ (بِسَاطٌ مِنْ قَرْیَهًٍْ یُقَالُ لَهَا بهندف فَقَعَدَ عَلِیٌّ (وَ أَبُوبَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عَبْدُالرَّحْمَنِبْنُعَوْفٍ وَ سَعْدٌ فَقَالَ النبی (یا علی (قُلْ یَا رِیحُ احْمِلِینَا فَقال علِیٌّ (یَا رِیحُ احْمِلِینَا فَحَمَلَتْهُمْ حَتَّی أَتَوْا أَصْحَابَ الْکَهْفِ فَسَلَّمَ أَبُوبَکْرٍ وَ عُمَرُ فَلَمْ یَرُدُّوا ثُمَّ قَامَ عَلِیٌّ (فَسَلَّمَ فَرَدُّوا فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ یا علی (مَا بِالُهُمْ رَدُّوا عَلَیْکَ وَ مَا رَدُّوا عَلَیْنَا فَقَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ (فَقَالُوا إِنَّا لَا نَرُدُّ بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَّا عَلَی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ ثُمَّ قال (یَا رِیحُ احْمِلِینَا فَحَمَلَتْنَا ثُمَّ قَالَ یَا رِیحُ ضَعِینَا فَوَضَعَتْنَا فَوَکَزَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ فَتَوَضَّأَ عَلِیٌّ (وَ تَوَضَّأْنَا ثُمَّ قَالَ یَا رِیحُ احْمِلِینَا فَحَمَلَتْنَا فَوَافَیْنَا الْمَدِینَهًَْ وَ النبی (فِی صَلَاهًِْ الْغَدَاهًِْ وَ هُوَ یَقْرَأُ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً فَلَمَّا قَضَی النَّبِیُّ (الصَّلَاهًَْ قَالَ یا علی (أَخْبِرُونِی عَنْ مَصِیرِکُمْ أَمْ تُحِبُّونَ أَنْ أُخْبِرَکُمْ قَالُوا بَلْ تُخْبِرُنَا یَا رسول الله (فَقَالَ أَنَسٌ فَقَصَّ الْقِصَّهًَْ کَأَنَّهُ مَعَنَا.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- انس گوید: برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرشی از روستایی که به آن «بهندف» گفته میشود هدیه آورده شد. سپس علی (علیه السلام)، ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر، عبدالرحمنبنعوف و سعد [بر روی آن] نشستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی (علیه السلام)! بگو: ای باد ما را حمل کن»! علی (علیه السلام) فرمود: «ای باد ما را حمل کن»؛ پس باد آنها را حمل کرد تا اینکه نزد اصحاب کهف آمدند. ابوبکر و عمر سلام کردند ولی جواب سلام آنها را ندادند. سپس علی (علیه السلام) ایستاد و سلام کرد و جواب سلام او را دادند. ابوبکر گفت: «ای علی! اینها را چه شده است که جواب تو را دادند و جواب ما را ندادند»؟ علی (علیه السلام) [این سخن را] به اصحاب کهف گفت و آنها گفتند: «ما بعد از مرگ جز به پیامبر یا وصیّ پیامبر جواب نمیدهیم». سپس علی (علیه السلام) فرمود: «ای باد! ما را حمل کن»؛ پس ما را حمل کرد. سپس فرمود: «ای باد! ما را بگذار»؛ پس ما را پایین گذاشت و با پایش بر زمین زد [و آبی بیرون آمد] و علی (علیه السلام) وضو گرفت و ما وضو گرفتیم. سپس فرمود: «ای باد ما را حمل کن»! پس ما را حمل کرد و به مدینه آمدیم و پیامبر (صلی الله علیه و آله) در نماز صبح بود و او میخواند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً. هنگامیکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) نماز را تمام کرد»، فرمود: «ای علی! از منتقلشدنتان به من خبر میدهید یا دوست دارید من به شما خبر بدهم»؟ گفتند: «بلکه تو به ما خبر میدهی ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)»! انس گوید: «پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنان سرگذشت ما را بازگو کرد که گویا با ما بود».
علیبنابراهیم ( کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً یَقُولُ قَدْ آتَیْنَاکَ مِنَ الْآیَاتِ مَا هُوَ أَعْجَبُ مِنْهُ وَ هُمْ فِتْیَهًٌْ کَانُوا فِی الْفَتْرَهًِْ بَیْنَ عِیسَیابْنِمَرْیَمَ (وَ مُحَمّد (وَ أَمَّا الرَّقِیمُ فَهُمَا لَوْحَانِ مِنْ نُحَاسٍ مَرْقُومٌ أَیْ مَکْتُوبٌ فِیهِمَا أَمْرُ الْفِتْیَهًِْ وَ أَمْرُ إِسْلَامِهِمْ وَ مَا أَرَادَ مِنْهُمْ دَقْیَانُوسُ الْمَلِکُ وَ کَیْفَ کَانَ أَمْرُهُمْ وَ حَالُهُمْ.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا؛ ما به تو نشانههایی دادیم که از داستان اصحاب کهف شگفتانگیزتر است. اصحاب کهف جوانانی بودند و در دوران میان نبوت حضرت عیسیبنمریم (علیه السلام) و محمّد (صلی الله علیه و آله) میزیستند. و امّا رَّقِیمِ دو لوح مسی بوده که داستان جوانان و موضوع اسلامآوردنشان و درخواست دقیانوس از آنان و سرانجام آنان در آن نگاشته شده بود.