آیه ۱ - سوره جن

آیه قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً [1]

بگو: به من وحى شده ‌است كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده‌اند، سپس گفته‌اند: «ما قرآن عجيبى شنيده‌ايم».

سبب نزول

۱
(جن/ ۱)

علی‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَهًِْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) خَرَجَ مِنْ مَکَّهًَْ إِلَی سُوقِ عُکَاظٍ وَ مَعَهُ زَیْدُبْنُ‌حَارِثَهًَْ یَدْعُو النَّاسَ إِلَی الْإِسْلَامِ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ وَ لَمْ یَجِدْ مَنْ یَقْبَلُهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَکَّهًَْ فَلَمَّا بَلَغَ مَوْضِعاً یُقَالُ لَهُ وَادِی مَجَنَّهًَْ تَهَجَّدَ بِالْقُرْآنِ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ فَمَرَّ بِهِ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَلَمَّا سَمِعُوا قِرَاءَهًَْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) اسْتَمَعُوا لَهُ فَلَمَّا سَمِعُوا قِرَاءَتَهُ قَالَ: بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَنْصِتُوا یَعْنِی اسْکُتُوا فَلَمَّا قُضِیَ أَیْ فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مِنَ الْقِرَاءَهًِْ وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی (علیه السلام) مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللهِ وَ آمِنُوا بِهِ إِلَی قَوْلِهِ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فَجَاءُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَأَسْلَمُوا وَ آمَنُوا وَ عَلَّمَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)شَرَائِعَ الْإِسْلَامِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ (صلی الله علیه و آله): قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ السُّورَهًَْ کُلَّهَا فَحَکَی اللَّهُ قَوْلَهُمْ وَ وَلَّی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَلَیْهِمْ مِنْهُمْ وَ کَانُوا یَعُودُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی کُلِّ وَقْتٍ فَأَمَرَ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أَنْ یُعَلِّمَهُمْ وَ یُفَقِّهَهُمْ فَمِنْهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ کَافِرُونَ وَ نَاصِبُونَ وَ یَهُودُ وَ نَصَارَی وَ مَجُوسٌ وَ هُمْ وُلْدُ الْجَانِّ.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- سبب نزول این آیات این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همراه زیدبن‌حارثه از مکّه به بازار عکاظ رفت تا مردم را به اسلام دعوت کند. امّا هیچ‌کس به او پاسخ مثبت نداد. آن حضرت به‌سوی مکّه بازگشت. زمانی‌که به مکانی به نام وادی مجنّه رسید، شب هنگام شروع به خواندن قرآن کرد. در این هنگام گروهی از جنّیان از آنجا عبور می‌کردند. زمانی‌که صدای قرآن خواندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را شنیدند، گروهی از آنها به گروهی دیگر می‌گفتند: «أَنصِتُوا» یعنی سکوت کنید. «فَلمَّا قُضِیَ» یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از قرائت قرآن فارغ شد. «به‌سوی قوم خود بازگشتند و آن‌ها را بیم دادند! گفتند: «ای قوم ما! ما کتابی را شنیدیم که بعد از موسی نازل شده، هماهنگ با نشانه‌های کتاب‌های پیش از آن، که به‌سوی حقّ و راه راست هدایت می‌کند. ای قوم ما! دعوت‌کننده‌ی الهی را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد! و هرکس به دعوت‌کننده‌ی الهی پاسخ نگوید، هرگز نمی‌تواند از چنگال عذاب الهی در زمین فرار کند، و غیر از خدا یار و یاوری برای او نیست چنین کسانی در گمراهی آشکارند»!. (احقاف/۳۲-۲۹) آنها به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و ایمان آوردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز شریعت اسلام را به آنها آموخت. پس از آن، خداوند سوره‌ی جن را به طور کامل بر رسول خدا نازل کرد. خداوند در آن سوره، سخنان آنها، قبول ولایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) توسّط آنها و آمدن پیاپی ایشان نزد آن حضرت را ذکر فرموده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستور داد تا به آنها احکام اسلام را یاد دهد. گروهی از آنها مؤمن، گروهی کافر و برخی ناصبی هستند. همچنین در میان آنها یهودی، مسیحی و مجوسی نیز یافت می‌شود. همه آنها از نسل جانّ هستند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۰
بحارالأنوار، ج۱۸، ص۸۹/ بحارالأنوار، ج۶۰، ص۸۱؛ «و سیل العالم ... فساق الشیعه» زیادهًْ/ القمی، ج۲، ص۲۹۸

بگو: به من وحی شده است که جمعی از جنّ به سخنانم گوش فرا داده‌اند، سپس گفته‌اند: «ما قرآن عجیبی شنیده‌ایم»

۱ -۱
(جن/ ۱)

ابن‌عبّاس (رحمة الله علیه)- لَمَّا سَمِعُوا النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) یَتْلُو الْقُرْآنَ کَادُوا یَرْکَبُونَهُ مِنَ الْحِرْصِ لِمَا سَمِعُوهُ فَلَمْ یَعْلَمْ بِهِمْ حَتَّی أَتَاهُ الرَّسُولُ فَجَعَلَ یَقْرَأُ: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ.

ابن‌عبّاس (رحمة الله علیه)- چون شنیدند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قرآن می‌خواند تقریباً از شدّت حرص به دوش او برآمدند، حال آنکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) از آن‌ها خبر نداشت تا اینکه فرستاده‌ای نزد او آمد. وشروع کرد به خواند آیه: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۰
بحارالأنوار، ج۶۰، ص۱۲۳
۱ -۲
(جن/ ۱)

علی‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه)- قُلْ یَا مُحَمَّدُ لِقُرَیْشٍ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ وَ قَدْ کَتَبْنَا خَبَرَهُمْ فِی سُورَهًِْ الْأَحْقَاف.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! به قریش بگو: أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۰
القمی، ج۲، ص۳۸۸
۱ -۳
(جن/ ۱)

الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ جَابِرِ‌بْنِ‌عَبْدِ‌اللَّهِ قَالَ: لَمَّا قَرَأَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) سُورَهًَْ الرَّحْمَنِ عَلَی النَّاسِ سَکَتُوا فَلَمْ یَقُولُوا شَیْئاً فَقَالَ (علیه السلام) لَلْجِنُ کَانُوا أَحْسَنَ جَوَاباً مِنْکُمْ لَمَّا قَرَأْتُ عَلَیْهِمْ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ قَالُوا لَا بِشَیْءٍ مِنْ آلَائِکَ رَبَّنَا نُکَذِّبُ.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- جابربن‌عبدالله انصاری گوید: وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) سوره‌ی الرّحمن را بر مردم خواند، سکوت کردند و چیزی نگفتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «جنّیان بهتر از شما جواب می‌دادند. وقتی [این آیه را] بر آن‌ها خواندم: پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را تکذیب می‌کنید [شما ای گروه جنّ و انس]؟!. (رحمن/۱۳) گفتند: «پرودگارا! هیچ‌یک از نعمت‌هایت را تکذیب نمی‌کنیم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۰
المناقب، ج۱، ص۴۷
۱ -۴
(جن/ ۱)

ابن‌عبّاس (رحمة الله علیه)- انْطَلَقَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) فِی طَائِفَهًٍْ مِنْ أَصْحَابِهِ عَامِدِینَ إِلَی سُوقِ عُکَاظٍ وَ قَدْ حِیلَ بَیْنَ الشَّیَاطِینِ وَ بَیْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ فَرَجَعَتِ الشَّیَاطِینُ إِلَی قَوْمِهِمْ فَقَالُوا مَا لَکُمْ قَدْ حِیلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ وَ أُرْسِلَتْ عَلَیْنَا الشُّهُبُ قَالُوا مَا ذَاکَ إِلَّا مِنْ شَیْءٍ حَدَثَ فَاضْرِبُوا مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَالْتَقَی الَّذِینَ أَخَذُوا نَحْوَ تِهَامَهًَْ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) وَ أَصْحَابَهُ وَ هُوَ بِنَخْلَهًَْ عَامِدِینَ إِلَی سُوقِ عُکَاظٍ وَ هُوَ یُصَلِّی بِأَصْحَابِهِ صَلَاهًَْ الْفَجْرِ فَلَمَّا سَمِعُوا الْقُرْآنَ أَنْصَتُوا وَ قَالُوا هَذَا الَّذِی حَالَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ وَ رَجَعُوا إِلَی قَوْمِهِمْ فَقالُواإِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً الْآیَتَیْنِ.

ابن‌عبّاس (رحمة الله علیه)- پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با دسته‌ای از یارانش به‌سوی بازار عکاظ حرکت کردند، درحالی‌که دیوها از خبرگیری از آسمان باز داشته شده بودند. و نزد قوم خود برگشتند و گفتند: «ما را از آسمان باز داشتند و به ما تیر شهاب می‌زنند». گفتند: «سببی دارد که رخ داده است، بروید و ببینید که در شرق و غرب زمین چه خبر است»؟ و آن دسته که به وی تهامه آمده بودند به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و یارانش برخورد کردند که در نخله بودند و قصد داشتند به‌سوی عکاظ بروند و او به همراه اصحاب خود نماز بامداد می خواندند، چون آنان قرآن را شنیدند خاموش شدند و گوش دادند و گفتند همین است که ما را از آسمان جدا کرده و برگشتند نزد قوم خود و گفتند: «فَقالُواإِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۲
بحارالأنوار، ج۶۰، ص۲۹۶/ نورالثقلین
۱ -۵
(جن/ ۱)

أمیرالمومنین (علیه السلام)- جَابِرٍالْأَنْصَارِیِّ (رحمة الله علیه) قَالَ ... أَتَیْت مَسْجِدِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَإِذَا أَنَا بِسَاجِدٍ مِنْ نُورٍ وَ سَحَابٍ مِنْ نُورٍ فَتَلَبَّثْتُ قَلِیلًا إِذْ تَطَامَنَ السَّحَابُ وَ انْشَقَّتْ وَ نَزَلَ مِنْهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ فِی کَفِّهِ سَیْفٌ یَقْطُرُ دَماً فَقَامَ إِلَیْهِ السَّاجِدُ فَضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) الَّذِی نَصَرَکَ عَلَی أَعْدَائِکَ فَقُمْتُ إِلَیْهِ وَ قُلْتُ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) لَمْ أَرَکَ بِالْمَدِینَهًِْ أَیَّاماً ... فَأَیْنَ کُنْتَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ یَا جَابِرُ (رحمة الله علیه) کُنْتُ فِی برحات مُنْذُ ثَلَاثٍ فَقُلْتُ وَ أَیْشٍ صَنَعْتَ فِی برحات فَقَالَ لِی یَا جَابِرُ مَا أَغْفَلَکَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ وَلَایَتِی عُرِضَتْ عَلَی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِیهَا وَ أَهْلِ الْأَرَضِینَ وَ مَنْ فِیهَا فَأَبَتْ طَائِفَهًٌْ مِنَ الْجِنِّ وَلَایَتِی فَبَعَثَنِی حَبِیبِی مُحَمَّدٌ بِهَذَا السَّیْفِ فَلَمَّا وَرَدَتِ الْجِنُّ افْتَرَقَتِ الْجِنُّ ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَهًًْ طَارَتْ بِالْهَوَاءِ فَاحْتَجَبَتْ مِنِّی وَ فِرْقَهًٌْ آمَنَتْ بِی وَ هِیَ الْفُرْقَهًُْ الَّتِی نُزِّلَ فِیهَا الْآیَهًُْ: مِنْ قُلْ أُوحِیَ وَ فِرْقَهًٌْ جَحَدَتْنِی حَقِّی فَجَادَلْتُهَا بِهَذَا السَّیْفِ سَیْفِ حَبِیبِی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) حَتَّی قَتَلْتُهَا عَنْ آخِرِهَا.

امام علی (علیه السلام)- جابربن‌عبدالله انصاری گوید: به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدم، ناگهان سجده‌کننده‌ای از نور و ابری از نور دیدم؛ پس اندکی منتظر ماندم که ناگهان ابر پایین آمد و میان آن باز شد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آن فرود آمد درحالی‌که در دستش شمشیری بود که از آن خون چکّه می‌کرد؛ پس سجده‌کننده برخاست و به‌سوی او رفت و او را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و گفت: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که تو را بر دشمنانت پیروز گردانید». برخاستم و به‌سوی او رفتم و عرض کردم: «ای امیرمؤمنان (علیه السلام)! چند روزی تو را در مدینه ندیدم... کجا بودی ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)»! فرمود: «ای جابر! از سه روز پیش در زمین‌های وسیعی بودم که ساختمان و درختی در آن نیست». عرض کردم: «در زمین‌های وسیعی که ساختمان و درختی در آن نیست، چه می‌کردی»؟ به من فرمود: «ای جابر! چقدر غافل هستی! آیا نمی‌دانی که ولایت من بر اهل آسمان‌ها و هرکه در آن‌ها است و بر اهل زمین‌ها و هرکه در آن‌ها است عرضه شد. و گروهی از جن از ولایت من امتناع کردند؛ پس حبیبم محمّد (صلی الله علیه و آله) مرا با این شمشیر فرستاد. وقتی جن‌ها آمدند به سه گروه تقسیم شدند؛ گروهی پرواز کردند و به هوا رفتند و از من مخفی شدند و گروهی به من ایمان آوردند و آن گروهی است که آیات: قُلْ أُوحِیَ (آیات سوره‌ی جن) درباره‌ی آن‌ها نازل شده است. و گروهی حقّ مرا انکار کردند؛ پس با آن‌ها با این شمشیر، شمشیر حبیبم محمّد (صلی الله علیه و آله) جنگیدم تا اینکه همه‌ی آن‌ها را تا آخرین نفر کشتم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۲
بحارالأنوار، ج۳۹، ص۱۴۷/ فرات الکوفی، ص۵۰۹؛ «بتفاوت لفظی»
۱ -۶
(جن/ ۱)

الصّادق (علیه السلام)- عَنِ ابْنِ‌جَبَلٍ عَنْ أَبِی‌عَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام)، قَالَ: کُنَّا بِبَابِهِ، فَخَرَجَ عَلَیْنَا قَوْمٌ أَشْبَاهُ الزُّطِّ، عَلَیْهِمْ أُزُرٌ وَ أَکْسِیَهًٌْ، فَسَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْهُمْ، فَقَالَ: هؤُلَاءِ إِخْوَانُکُمْ مِنَ الْجِن.

امام صادق (علیه السلام)- از ابن‌جبل روایت است که گوید: ما بر در خانه‌ی امام صادق (علیه السلام) بودیم و مردمی مانند هندی‌ها [از خانه‌اش] بیرون آمدند که ازار و رداء در بر داشتند. ما از امام (علیه السلام) درباره‌ی آن‌ها پرسیدیم. فرمود: «این‌ها برادران شما از پریان هستند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۲
الکافی، ج۲، ص۳۱۴/ نورالثقلین
۱ -۷
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) أُرِیدُ الْإِذْنَ عَلَیْهِ فَإِذَا رِحَالُ إِبِلٍ عَلَی الْبَابِ مَصْفُوفَهًٌْ وَ إِذَا الْأَصْوَاتُ قَدِ ارْتَفَعَتْ ثُمَّ خَرَجَ قَوْمٌ مُعْتَمِّینَ بِالْعَمَائِمِ یُشْبِهُونَ الزُّطَّ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَبْطَأَ إِذْنُکَ عَلَیَّ الْیَوْمَ وَ رَأَیْتُ قَوْماً خَرَجُوا عَلَیَّ مُعْتَمِّینَ بِالْعَمَائِمِ فَأَنْکَرْتُهُمْ فَقَالَ أَ وَ تَدْرِی مَنْ أُولَئِکَ یَا سَعْدُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ فَقَالَ أُولَئِکَ إِخْوَانُکُمْ مِنَ الْجِنِّ یَأْتُونَّا فَیَسْأَلُونَّا عَنْ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ وَ مَعَالِمِ دِینِهِمْ.

امام باقر (علیه السلام)- سعد اسکاف گوید: خدمت امام باقر (علیه السلام) رهسپار شدم و می‌خواستم اجازه‌ی ورود بگیرم که دیدم جهازهای شتر در خانه صف کشیده و به ردیف است، ناگاه صداهایی برخاست و سپس مردمی عمامه به‌سر شبیه سودانی‌ها بیرون آمدند، من خدمت حضرت (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: «فدایت شوم، امروز به من دیر اجازه فرمودی، و من اشخاصی عمامه به‌سر دیدم بیرون آمدند که آن‌ها را نشناختم». فرمود: «متوجّه نشدی آن‌ها چه کسانی هستند»؟ عرض کردم: «نه»! فرمود: «آن‌ها برادران شما از جنّیان هستند که نزد ما می‌آیند و حلال و حرام و مسائل دینی خود را از ما می‌پرسند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۲
الکافی، ج۱،ص۳۹۵/ نورالثقلین
۱ -۸
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: أَتَیْتُ بَابَ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) مَعَ أَصْحَابٍ لَنَا لِنَدْخُلَ عَلَیْهِ فَإِذَا ثَمَانِیَهًُْ نَفَرٍ کَأَنَّهُمْ مِنْ أَبٍ وَ أُمٍّ عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ زَرَابِیُّ وَ أَقْبِیَهًٌْ طَاقَ طَاقَ وَ عَمَائِمُ صُفْرٌ دَخَلُوا فَمَا احْتَبَسُوا حَتَّی خَرَجُوا قَالَ لِی یَا أَبَا سَعْدٍ رَأَیْتَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ أُولَئِکَ إِخْوَانُکُمْ مِنَ الْجِنِّ أَتَوْنَا یَسْتَفْتُونَنَا فِی حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ کَمَا تَأْتُونَّا وَ تَسْتَفْتُونَنَا فِی حَلَالِکُمْ وَ حَرَامِکُمْ.

امام باقر (علیه السلام)- سعد اسکاف گفت: با چند نفر از اصحاب در خانه‌ی امام باقر (علیه السلام) رفتیم که خدمت ایشان برسیم. ناگاه هشت نفر را دیدیم که گویا همه از یک پدر و مادر بودند؛ همگی لباسهای زرابی داشتند، هرکدام یک قبای تنها پوشیده بودند و عمامه‌هایی زرد داشتند. آن‌ها وارد شدند، ولی خیلی زود برگشتند. حضرت به من فرمود: «ای سعد! این‌ها را دیدی»؟ گفتم: «آری فدایت شوم»! فرمود: «این‌ها برادران شما از جنّ بودند. می‌آیند که مسائل حلال و حرام خود را بپرسند، همان‌طورکه شما می‌آیید برای پرسش حلال و حرام».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۴
بصایرالدرجات، ج۱، ص۹۷/ نورالثقلین
۱ -۹
(جن/ ۱)

علی‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه)- فَجَاءُوا إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَآمَنُوا بِهِ وَ عَلَّمَهُمُ النَّبِیُ (صلی الله علیه و آله) شَرَائِعَ الْإِسْلَامِ وَ أُنْزِلَ قُلْ أُوحِیَ إِلَی آخِرِ السُّورَهًِْ وَ کَانُوا یَفِدُونَ إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فِی کُلِّ وَقْتٍ وَ مَکَانٍ.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- جنّیان نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و به او ایمان آوردند. و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیین اسلام را به آن‌ها آموخت: و قُلْ أُوحِیَ تا آخر سوره نازل شد و در هر زمان و مکانی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌آمدند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۴
المناقب، ج۱، ص۴۷
۱ -۱۰
(جن/ ۱)

الصّادق (علیه السلام)- الْجِنُّ عَلَی ثَلَاثَهًِْ أَجْزَاءٍ فَجُزْءٌ مَعَ الْمَلَائِکَهًِْ وَ جُزْءٌ یَطِیرُونَ فِی الْهَوَاءِ وَ جُزْءٌ کِلَابٌ وَ حَیَّات.

امام صادق (علیه السلام)- پری سه بخش است: بخشی همراه فرشته‌ها، بخشی پرنده در هوا، بخشی سگان و ماران هستند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۴
الخصال، ج۱، ص۱۵۴/ نورالثقلین
۱ -۱۱
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ: أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی بَعْضِ مَا أَتَیْتُهُ فَجَعَلَ یَقُولُ لَا تَعْجَلْ حَتَّی حَمِیَتِ الشَّمْسُ عَلَیَّ وَ جَعَلْتُ أَتَتَبَّعُ الْأَفْیَاءَ فَمَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَیَّ قَوْمٌ کَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ عَلَیْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَهًُْ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَأَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ مِنْ حُسْنِ هَیْئَهًِْ الْقَوْمِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ لِی أَرَانِی قَدْ شَقَقْتُ عَلَیْکَ قُلْتُ أَجَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَنْسَانِی مَا کُنْتُ فِیهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِی لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَیْئَهًًْ مِنْهُمْ فِی زِیِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ کَأَنَّ أَلْوَانَهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ قَدِ انْتَهَکَتْهُمُ الْعِبَادَهًُْ فَقَالَ یَا سَعْدُ رَأَیْتَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أُولَئِکَ إِخْوَانُکَ مِنَ الْجِنِّ قَالَ فَقُلْتُ یَأْتُونَکَ قَالَ نَعَمْ یَأْتُونَّا یَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ وَ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ.

امام باقر (علیه السلام)- سعد اسکاف گوید: درباره‌ی بعضی از کارهای خود به منزل امام باقر (علیه السلام) رفتم [هرچه می‌خواستم وارد اتاق شوم] می‌فرمود: «عجله نکن»! تا آنکه آفتاب مرا سوزاند و هرجا سایه می‌رفت می‌رفتم. ناگاه برخلاف انتظار اشخاصی از اتاق خارج شده و به‌سوی من آمدند که مانند ملخ‌های زرد بوده و پوستین در بر کرده بودند. از کثرت عبادت لاغر شده‎ بودند، به خدا که از سیمای زیبای آن‌ها وضع خود (انتظار در هوای گرم) را فراموش کردم». چون خدمتش رسیدم، به من فرمود: «گویا تو را ناراحت کردم»، عرض‎ کردم: «آری، به خدا من وضع خود را فراموش ‎کردم، اشخاصی از کنار من گذشتند که همه یکنواخت و من مردمی خوش قیافه‌تر از آن‌ها ندیده بودم، آن‌ها مانند ملخ‌های زرد بودند و عبادت لاغرشان کرده بود». فرمود: «ای سعد! آن‌ها را دیدی»؟ گفتم! «آری»! فرمود: «ایشان برادران تو از طایفه‎ی جن هستند»، عرض ‎کردم: «خدمت شما می‌آیند»؟ فرمود: «آری می‌آیند و مسائل دینی و حلال و حرام خود را از ما می‎پرسند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۴
الکافی، ج۱، ص۳۹۴/ نورالثقلین
۱ -۱۲
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- إِنَ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِ کَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ.

امام باقر (علیه السلام)- ما پیروانی از جن داریم چنانکه پیروانی از انس داریم، چون اراده‌ی کاری کنیم، آن‌ها را می‌فرستیم.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۴
الکافی، ج۱، ص۳۹۵/ نورالثقلین
۱ -۱۳
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: أَوْصَانِی أَبُوجَعْفَرٍ (علیه السلام) بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِینَهًِْ فَخَرَجْتُ فَبَیْنَا أَنَا بَیْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَی رَاحِلَتِی إِذَا إِنْسَانٌ یَلْوِی ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَیْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فَنَاوَلْتُهُ الْإِدَاوَهًَْ فَقَالَ لِی لَا حَاجَهًَْ لِی بِهَا وَ نَاوَلَنِی کِتَاباً طِینُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَی الْخَاتَمِ إِذَا خَاتَمُ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقُلْتُ مَتَی عَهْدُکَ بِصَاحِبِ الْکِتَابِ قَالَ السَّاعَهًَْ وَ إِذَا فِی الْکِتَابِ أَشْیَاءُ یَأْمُرُنِی بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدِی أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَلَقِیتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ رَجُلٌ أَتَانِی بِکِتَابِکَ وَ طِینُهُ رَطْبٌ فَقَالَ یَا سَدِیرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَهًَْ بَعَثْنَاهُمْ.

امام باقر (علیه السلام)- سدیر صیرفی گوید: امام باقر (علیه السلام) مرا به حوائجی که در مدینه داشت سفارش فرمود، وقتی خارج شدم و در میان درّه‌ی روحاء بر شتر سوار بودم، ناگاه انسانی دیدم جامه درنوردیده، به‌سویش رفتم، گمان کردم تشنه است، ظرف آب را به او دادم، گفت: «احتیاجی به آن ندارم، و نامه‌ای به من داد که مهرش هنوز تر بود، چون نگاه کردم دیدم مهر امام باقر (علیه السلام) است، گفتم: «چه زمانی نزد صاحب این نامه بودی»؟ گفت: «هم اکنون»، و در نامه مطالبی بود که حضرت مرا به آن‌ها دستور داده بود، چون من متوجّه شدم کسی را نزد خود ندیدم (آورنده‎ی نامه غایب شد). سپس امام باقر (علیه السلام) وارد مدینه شد، من ملاقاتش کردم و عرض کردم: «فدایت شوم، مردی نامه‌ی شما را به من داد و مهرش‌تر بود»، فرمود: «ای سدیر ما خدمتگزارانی از طایفه‎ی جن داریم که هرگاه شتاب داریم، آن‌ها را می‌فرستیم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۶
الکافی، ج۱، ص۳۹۵/ نورالثقلین
۱ -۱۴
(جن/ ۱)

الرّضا (علیه السلام)- حَکِیمَهًُْ بِنْتُ مُوسَی (علیه السلام) قَالَتْ رَأَیْتُ الرِّضَا (علیه السلام) وَاقِفاً عَلَی بَابِ بَیْتِ الْحَطَبِ وَ هُوَ یُنَاجِی وَ لَسْتُ أَرَی أَحَداً فَقُلْتُ سَیِّدِی مَنْ تُنَاجِی فَقَالَ هَذَا عَامِرٌ الدَّهْرَانِیُّ أَتَانِی یَسْأَلُنِی وَ یَشْکُو إِلَیَّ فَقُلْتُ سَیِّدِی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ کَلَامَهُ فَقَالَ إِنَّکِ إِنْ سَمِعْتِ حُمِمْتِ سَنَهًًْ فَقُلْتُ سَیِّدِی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ فَقَالَ لِیَ اسْمَعِی فَاسْتَمَعْتُ فَسَمِعْتُ شِبْهَ الصَّفِیرِ وَ رَکِبَتْنِی الْحُمَّی سَنَهًًْ.

امام رضا (علیه السلام)- حکیمه دختر امام کاظم (علیه السلام) گوید: دیدم امام رضا (علیه السلام) بر در انبار هیزم ایستاده و پنهانی سخن می‌گوید و من کسی را نمی‌دیدم، گفتم: «ای آقایم! با که پنهانی سخن می گوئی»؟ فرمود: «این عامر الدهرانی است آمده و به من از کسی شکایت دارد». گفتم: «ای آقایم! می‌خواهم سخن او را بشنوم». فرمود: «اگر سخنش را بشنوی یک سال تب می‌کنی»، گفتم: «ای آقایم می‌خواهم بشنوم». فرمود: «بشنو»! گوش دادم صدایی مانند سوت بود و تب بر من غالب شد و یک سال تب کردم.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۶
الکافی، ج۱، ص۳۹۵/ نورالثقلین
۱ -۱۵
(جن/ ۱)

أمیرالمومنین (علیه السلام)- عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ‌الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) عَلَی الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِیَهًِْ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَهَمَّ النَّاسُ أَنْ یَقْتُلُوهُ فَأَرْسَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أَنْ کُفُّوا فَکَفُّوا وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ یَنْسَابُ حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْمِنْبَرِ فَتَطَاوَلَ فَسَلَّمَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَأَشَارَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِلَیْهِ أَنْ یَقِفَ حَتَّی یَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ عَمْرُوبْنُ‌عُثْمَانَ خَلِیفَتِکَ عَلَی الْجِنِّ وَ إِنَّ أَبِی مَاتَ وَ أَوْصَانِی أَنْ آتِیَکَ فَأَسْتَطْلِعَ رَأْیَکَ وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا تَأْمُرُنِی بِهِ وَ مَا تَرَی فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ أَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِیکَ فِی الْجِنِّ فَإِنَّکَ خَلِیفَتِی عَلَیْهِمْ قَالَ فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ انْصَرَفَ فَهُوَ خَلِیفَتُهُ عَلَی الْجِنِّ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَیَأْتِیکَ عَمْرٌو وَ ذَاکَ الْوَاجِبُ عَلَیْهِ قَالَ نَعَمْ.

امام علی (علیه السلام)- امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر منبر بود که اژدهایی از یکی از درهای مسجد وارد شد، پس مردم قصد کشتن آن را کردند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیام داد که دست نگاه دارید، و آنها دست برداشتند، و اژدها به راه خود ادامه داد تا اینکه به منبر رسید، آنگاه سربلند کرده و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) سلام کرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وی اشاره فرمود که درنگ کند تا وی از خطبهاش فارغ شود. و چون از خطبه فراغت یافت، فرمود: «کیستی»؟ گفت: «من عمروبن‌عثمان خلیفه شما بر جنیّان هستم، پدرم مرده و مرا وصیّت نمود که نزد شما بیایم و نظرتان را جویا شوم. اکنون ای امیرالمؤمنین! نزد شما آمدهام تا چه دستور فرمایی و چه صلاح میدانی»؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وی فرمود: «تو را به ترس از خدا سفارش میکنم و اینکه بازگردی و در میان جنیّان به جای پدرت باشی که جانشین من بر آنها تویی». سپس عمرو با امیرالمؤمنین (علیه السلام) خداحافظی کرده و درحالی‌که جانشین وی بر جنّیان شده بود، بازگشت. عرض کردم: «فدایت شوم، آیا عمرو خدمت شما میآید و آمدنش واجب است»؟ فرمود: «آری»!

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۶
الکافی، ج۱، ص۳۹۶/ نورالثقلین
۱ -۱۶
(جن/ ۱)

الباقر (علیه السلام)- عَنِ الثُّمَالِیِّ قَالَ کُنْتُ أَسْتَأْذِنُ عَلَی أَبِی‌جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقِیلَ إِنَّ عِنْدَهُ قَوْمٌ {قَوْماً} أَثْبُتُ قَلِیلًا حَتَّی یَخْرُجُوا فَخَرَجَ قَوْمٌ أَنْکَرْتُهُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْهُمْ ثُمَّ أَذِنَ لِی فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا زَمَانُ بَنِی أُمَیَّهًَْ وَ سَیْفُهُمْ یَقْطُرُ دَماً فَقَالَ لِی یَا أَبَا حَمْزَهًَْ هَؤُلَاءِ وَفْدُ شِیعَتِنَا مِنَ الْجِنِّ جَاءُوا یَسْأَلُونَنَا عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ.

امام باقر (علیه السلام)- ثمالی گوید: نزد امام باقر (علیه السلام) رفتم تا طلب اذن نمایم. به من فرمود: «نزد او قومی هستند، کمی صبر کن تا خارج شوند». دیدم گروهی خارج شدند که من آنان را نمی‌شناختم. حضرت اجازه‌ی ورود داد. داخل شدم و گفتم: «اکنون عصر بنی‌امیّه است و از شمشیرهای آنان خون می‌چکد. درحالی‌که نزد شما گروهی ناآشنا را دیدم». حضرت فرمود: «این‌ها گروهی از شیعیان ما از جن می‌باشند و از ما درباره‌ی مسائل دینمان سؤال کردند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۶
نورالثقلین
۱ -۱۷
(جن/ ۱)

الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِی‌حَمْزَهًَْ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی‌عَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) فِیمَا بَیْنَ مَکَّهًَْ وَ الْمَدِینَهًِْ إِذَا الْتَفَتَ عَنْ یَسَارِهِ فَإِذَا کَلْبٌ أَسْوَدُ فَقَالَ مَا لَکَ قَبَّحَکَ اللَّهُ مَا أَشَدَّ مُسَارَعَتَکَ فَإِذَا هُوَ شَبِیهٌ بِالطَّائِرِ فَقُلْتُ مَا هُوَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ هَذَا عتم بَرِیدُ الْجِنِّ مَاتَ هِشَامٌ السَّاعَهًَْ فَهُوَ یَطِیرُ یَنْعَاهُ فِی کُلِّ بَلْدَهًٍْ.

امام صادق (علیه السلام)- ثمالی گفت: بین مکّه و مدینه در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم. ناگاه امام متوجّه طرف چپ خود شد که سگی سیاه دیده می‌شد. فرمود: «تو را چه شده؟ خدا زشت کند تو را! چقدر عجله کردی»؟ یک مرتبه دیدم شبیه پرنده شد. عرض کردم: «این چیست فدایت شوم»؟ فرمود: «این «عثم» پیک جن است. هشام از دنیا رفت و هم اکنون او پرواز می‌کند و در هر شهر خبر مرگ او را منتشر میکند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۸
الکافی، ج۶، ص۵۵۳/ نورالثقلین
۱ -۱۸
(جن/ ۱)

الصّادق (علیه السلام)- یَوْمُ الْأَحَدِ لِلْجِنِ لَیْسَ تَظْهَرُ فِیهِ لِأَحَدٍ غَیْرِنَا.

امام صادق (علیه السلام)- روز یکشنبه نوبت جنّیان است و آن‌ها بر کسی غیر از ما عیان نمی‌شوند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۸۸
بحارالأنوار، ج۶۰، ص۶۷/ نورالثقلین
بیشتر