آیه ۸۱ - سوره قصص

آیه فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ‌ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرينَ [81]

سپس ما، او وخانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خودش نيز نمى‌توانست خويشتن را يارى دهد.

۱
(قصص/ ۸۱)

أمیرالمومنین (علیه السلام)- فِی کِتَابِ الخِصَالِ عَن أَبِی عَبدِ اللهِ (علیه السلام) قال قَامَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فِی الْجَامِعِ بِالْکُوفَهًِْ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أَخْبِرْنِی عَنْ یَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ وَ التَّطَیُّرِ مِنْهُ وَ ثِقْلِهِ وَ أَیُ أَرْبِعَاءَ هُوَ فَقَالَ (علیه السلام) آخِرُ أَرْبِعَاءَ فِی الشَّهْرِ وَ هُوَ الْمَحَاقُ وَ فِیهِ قَتَلَ قَابِیلُ هَابِیلَ (علیه السلام) أَخَاهُ وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فِی النَّار ... وَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ خَسَفَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِقَارُون.

امام علی (علیه السلام)- در کتاب «خصال» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: امام (علیه السلام) در مسجد کوفه نشسته بود که مردی برخواست و عرض‌کرد: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا آگاه فرما که چرا روز چهارشنبه به فال بد گرفته می‌شود و آن را روز سنگینی می‌دانند و مقصود کدام چهارشنبه است»؟ فرمود: «چهارشنبه‌ی آخر ماه که محاق می‌باشد (شبها ماه پیدا نباشد)، است و در چنین روزی قابیل برادر خود هابیل (علیه السلام) را کشت و روز چهارشنبه ابراهیم (علیه السلام) در آتش افکنده شد. در روز چهارشنبه خداوند متعال قارون را در زمین فرو برد».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۰
نورالثقلین/ الخصال؛ ج۲، ص۳۸۸
۲
(قصص/ ۸۱)

إبن‌عباس (رحمة الله علیه)- قَالَ کَانَ قَارُونُ ابْنَ عَمِّ مُوسَی (علیه السلام) وَ کَانَتْ فِی زَمَانِ مُوسَی (علیه السلام) امْرَأَهًٌْ بَغِیٌّ لَهَا جَمَالٌ وَ هَیْئَهًٌْ فَقَالَ لَهَا قَارُونُ أُعْطِیکَ مِائَهًَْ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ تَجِیئِینَ غَداً إِلَی مُوسَی (علیه السلام) وَ هُوَ جَالِسٌ عِنْدَ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَتْلُو عَلَیْهِمُ التَّوْرَاهًَْ فَتَقُولِینَ یَا مَعْشَرَ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) دَعَانِی إِلَی نَفْسِهِ فَأَخَذْتُ مِنْهُ مِائَهًَْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ جَاءَتِ الْمَرْأَهًُْ الْبَغِیُّ فَقَامَتْ عَلَی رُءُوسِهِمْ وَ کَانَ قَارُونُ حَضَرَ فِی زِینَتِهِ فَقَالَتِ الْمَرْأَهًُْ یَا مُوسَی (علیه السلام) إِنَّ قَارُونَ أَعْطَانِی مِائَهًَْ أَلْفِ دِرْهَمٍ عَلَی أَنْ أَقُولَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَادِ أَنَّکَ دَعَوْتَنِی إِلَی نَفْسِکَ وَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ تَکُونَ دَعَوْتَنِی لَقَدْ أَکْرَمَکَ اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ مُوسَی (علیه السلام) لِلْأَرْضِ خُذِیهِ فَأَخَذَتْهُ وَ ابْتَلَعَتْهُ وَ إِنَّهُ لَیَتَجَلْجَلُ مَا بَلَغَ وَ لِلَّهِ الْحَمْد.

ابن‌عباس (رحمة الله علیه)- قارون پسر عموی موسی (علیه السلام) بود در زمان موسی (علیه السلام) زن بدکاره زیبایی بود قارون به او گفت: «به تو صدهزار درهم می‌دهم فردا نزد موسی (علیه السلام) برو و درحالی‌که نزد بنی‌اسرائیل نشسته و برایشان تورات می‌خواند بگو: «ای مردم بنی‌اسرائیل! موسی (علیه السلام) مرا به خودش دعوت کرده [و پیشنهاد زنا داده] است». زن از او صدهزار درهم گرفت. هنگام صبح زن بدکاره آمد و بالای سر این‌ها ایستاد و قارون هم با زیورآلاتش آنجا حاضر بود. آن زن گفت: «ای موسی (علیه السلام)! قارون به من صدهزار درهم داده برای اینکه در میان بنی‌اسرائیل در حضور همگان بگویم تو مرا به خودت دعوت کردی و پناه می‌برم به خدا از اینکه تو مرا به خود دعوت کرده باشی. به خدا قسم! خدا تو را از ارتکاب این گناه بزرگ داشته است»! موسی (علیه السلام) به زمین گفت: «او (قارون) را بگیر» و زمین او را گرفت و فروبرد و او در زمین فرو رفت.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۰
بحار الأنوار، ج۱۳، ص۲۱۴
۳
(قصص/ ۸۱)

إبن‌عباس (رحمة الله علیه)- ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ الزَّکَاهًَْ عَلَی مُوسَی (علیه السلام) فَلَمّا اَوجَبَ اللهُ سُبحَانَهُ الزَّکَاهًَْ عَلَیهِم أتی قَارُون فَصَالَحَ قَارُونَ عَلَی أَنْ یُعْطِیَ عَنْ کُلِّ أَلْفِ دِینَارٍ دِینَاراً وَ عَنْ کُلِّ أَلْفِ شَاهًٍْ شَاهًًْ وَ عَنْ کُلِّ أَلْفِ شَیْءً شَیْئاً فَرَجَعَ إِلَی بَیْتِهِ فَحَسِبَهُ فَوَجَدَهُ کَثِیراً فَلَمْ تَسْمَحْ بِذَلِکَ نَفْسُهُ فَجَمَعَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ قَالَ لَهُمْ إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) قَدْ أَمَرَکُمْ بِکُلِّ شَیْءٍ فَأَطَعْتُمُوهُ وَ هُوَ الْآنَ یُرِیدُ أَنْ یَأْخُذَ أَمْوَالَکُمْ فَقَالُوا لَهُ أَنْتَ کَبِیرُنَا وَ سَیِّدُنَا فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ فَقَالَ آمُرُکُمْ أَنْ تَجِیئُوا بِفُلَانَهًَْ الْبَغِیَّهًِْ فَنَجْعَلَ لَهَا جُعْلًا عَلَی أَنْ تَقْذِفَهُ بِنَفْسِهَا فَإِذَا فَعَلَتْ ذَلِکَ خَرَجَ عَلَیْهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَ رَفَضُوهُ فَاسْتَرَحْنَا مِنْهُ فَأَتَوْا بِهَا فَجَعَلَ لَهَا قَارُونُ أَلْفَ دِرْهَمٍ. و قیل الف دینار وَ قِیلَ طَشْتاً مِنَ الذَّهَبِ وَ قَالَ لَهَا إِنِّی أُمَوِّلُکِ وَ أَخْلِطُکَ بِنِسَائِی عَلَی أَنْ تَقْذِفِی مُوسَی (علیه السلام) بِنَفْسِکَ غَداً إِذَا حَضَرَ بَنُو إِسْرَائِیلَ فَلَمَّا کَانَ الْغَدُ جَمَعَ قَارُونُ بَنِی إِسْرَائِیلَ ثُمَّ اتی مُوسَی (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ ان بَنِی اسْرَائِیلَ قَدِ اجْتَمَعُوا یَنْتَظِرُونَ خُرُوجَکَ لَتَأْمُرُهُم وَ تَنْهَاهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَهُمْ اِعْلَامَ دینِهِمْ وَ احْکَامَ شَرِیعَتِهِمْ فَخَرَجَ الَیْهِمْ مُوسَی (علیه السلام) وَ هُم فِی برَاح مِنَ الأرْضِ فَقَامَ فِیهِ خَطِیباً فَوَعَظَهُمْ وَ قَالَ مَنْ سَرَقَ قَطَعْنَا یَدَهُ وَ مَنِ افْتَرَی جَلَدْنَاهُ ثَمَانِینَ جَلْدَهًًْ وَ مَنْ زَنَی وَ لَیْسَتْ لَهُ امْرَأَهًٌْ جَلَدْنَاهُ مِائَهًًْ وَ مَنْ زَنَی وَ لَهُ امْرَأَهًٌْ رَجَمْنَاهُ حَتَّی یَمُوتَ فَقَالَ لَهُ قَارُونُ وَ إِنْ کُنْتَ أَنْتَ قَالَ وَ إِنْ کُنْتُ أَنَا قَالَ قَارُونُ فَإِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ فَجَرْتَ بِفُلَانَهًَْ قال انا قال نعم قَالَ دَعُوهَا فَإِنْ قَالَتْ فَهُوَ مَا قَالَتْ فَلَمَّا أَنْ جَاءَتْ قَالَ لَهَا مُوسَی (علیه السلام) یَا فُلَانَهًُْ انما انا لک مَا یَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ عَظَّمَ عَلَیْهَا وَ سَأَلَهَا بِالَّذِی فَلَقَ الْبَحْرَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاهًَْ فَلَمَّا نَاشَدَهَا تَدَارَکَهَا اللَّهُ بِالتَّوْفِیقِ وَ قَالَتْ فِی نَفْسِهَا لَأَنْ أُحْدِثَ الْیَوْمَ تَوْبَهًًْ أَفْضَلُ مِنْ أَنْ أُؤْذِیَ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَتْ لَا وَ لَکِنْ جَعَلَ لِی قَارُونُ جُعْلًا عَلَی أَنْ أَقْذِفَکَ بِنَفْسِی فَلَمَّا تَکَلَّمَتْ بِهَذَا الْکَلَامِ سَقَطَ فِی یَدِهِ قَارُون وَ نَکَسَ رَأسُهُ وَ سَکَتَ المَلَاءُ وَ عَرَفَ أَنَّهُ وَقَعَ فِی مَهْلَکَهًٍْ وَ خَرَّ مُوسَی سَاجِداً یَبْکِی وَ یَقُولُ یَا رَبِ إِنَ عَدُوَّکَ قَدْ آذَانِی وَ أَرَادَ فَضِیحَتِی اللَّهُمَّ فَإِنْ کُنْتُ رَسُولَکَ فَاغْضَبْ لِی وَ سَلِّطْنِی عَلَیْهِ فَأَوْحَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ إِلَیْهِ ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ مُرِ الْأَرْضَ بِمَا شِئْتَ تُطِعْکَ فَقَالَ مُوسَی (علیه السلام) یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَنِی إِلَی قَارُونَ کَمَا بَعَثَنِی إِلَی فِرْعَوْنَ وَ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَلْیَثْبُتْ مَعَهُ وَ مَنْ کَانَ مَعِی فَلْیَعْتَزِلْ فَاعْتَزَلُوا قَارُونَ وَ لَمْ یَبْقَ مَعَهُ إِلَّا رَجُلَانِ ثُمَّ قَالَ یَا أَرْضُ خُذِیهِمْ فَأَخَذَتْهُمْ إِلَی کِعَابِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا أَرْضُ خُذِیهِمْ فَأَخَذَتْهُمْ إِلَی رُکَبِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا أَرْضُ خُذِیهِمْ فَأَخَذَتْهُمْ إِلَی حِقْوَتِهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا أَرْضُ خُذِیهِمْ فَأَخَذَتْهُمْ إِلَی أَعْنَاقِهِمْ وَ قَارُونُ وَ أَصْحَابُهُ فِی کُلِّ ذَلِکَ یَتَضَرَّعُونَ إِلَی مُوسَی (علیه السلام) وَ یُنَاشِدُ قَارُونُ اللَّهَ وَ الرَّحِمَ حتی روی فی بعض الاخبار حَتَّی نَاشَدَهُ سَبْعِینَ مَرَّهًًْ وَ مُوسَی (علیه السلام) فِی جَمِیعِ ذَلِکَ لَا یَلْتَفِتُ إِلَیْهِ لِشِدَّهًِْ غَضَبِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَرْضُ خُذِیهِمْ فَأُطْبِقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ. فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی مُوسَی (علیه السلام) مَا أَظُنُّکَ اسْتَغَاثُوا بِکَ سَبْعِینَ مَرَّهًًْ فَلَمْ تَرْحَمْهُمْ وَ لَمْ تُغِثْهُمْ أَمَا وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ إِیَّایَ دَعَوْنِی مَرَّهًًْ وَاحِدَهًًْ لَوَجَدُونِی قَرِیباً مُجِیباً.

ابن‌عباس (رحمة الله علیه)- هنگامی که خداوند، حکم زکات را بر موسی (علیه السلام) نازل فرمود، قارون با دانستن حکم زکات، راضی شد که در برابر هر هزار دینار یک دینار و در برابر هر هزار گوسفند یک گوسفند و در برابر هر هزار مال و دارایی خود یک عدد از آن را زکات دهد؛ امّا وقتی به خانه برگشت و مقدار آن‌ها را حساب کرد به نظرش بسیار زیاد آمد لذا در دل ناراضی شد آن وقت بنی‌اسرائیل را جمع کرد و به آن‌ها گفت: «ای بنی‌اسرائیل تاکنون موسی هرچه از شما خواسته انجام داده‌اید، اکنون می‌خواهد اموالتان را از شما بگیرد». بنی‌اسرائیل گفتند: «تو سرور و بزرگتر ما هستی، هرچه می‌خواهی فرمان بده تا ما انجام دهیم»، قارون گفت: «من می‌گویم شما به نزد فلان زن فاحشه بروید و مالی به او بدهید تا شهادت دهد موسی با او زناکرده آن وقت می‌توانیم موسی (علیه السلام) را از میان خود بیرون و طرد کنیم و از شرّ او راحت شویم» سپس هزار درهم آورد تا به آن زن بدهند بعضی نیز گفته‌اند هزار دینار بوده و عده‌ای نیز گفته‌اند طشتی از طلا به آن زن داد و گفت: «من به تو پناه می‌دهم و تو را در میان زنان خود داخل می‌کنم تا با آن‌ها مجالست داشته باشی به شرط آنکه فردا در حضور مردم شهادت بدهی که موسی (علیه السلام) با تو زناکرده». وقتی که فردا رسید قارون بنی‌اسرائیل را جمع کرد و موسی (علیه السلام) را فراخواند و به موسی (علیه السلام) گفت: مردم جمع شده‌اند و انتظار تو را می‌کشند تا آن‌ها را امر و نهی کنی و احکام و دستورات دین را برایشان تبیین کنی. موسی (علیه السلام) هم به سمت آنان رفت، آن‌ها در میدان شهر جمع شده بودند، موسی (علیه السلام) شروع به خطبه کرد و مردم را موعظه‌نمود و سخنرانی کرد و فرمود: «هرکس سرقت کند دست او را باید قطع‌کرد و هرکس تهمت بزند باید هشتاد تازیانه به او زد و هرکس زنا کند اگر همسری نداشته باشد باید صد تازیانه بخورد و اگر همسر داشته باشد باید او را سنگسار کرد تا کشته شود». قارون گفت: «حتی اگر آن فرد تو باشی»؟! موسی (علیه السلام) فرمود: «حتی اگر آن گناهکار من باشم» قارون گفت: «بنی‌اسرائیل می‌پندارند تو با فلان زن زنا کرده‌ای»! موسی (علیه السلام) گفت: «من»؟! قارون گفت: «آری»! موسی (علیه السلام) فرمود: «آن زن را بیاورید تا از او شهادت بطلبیم و هرچه او گفت درست است». وقتی آن زن آمد موسی (علیه السلام) از او پرسید: «ای زن! آیا من مرتکب عملی که این قوم می‌گویند شده‌ام»؟ پاسخ این سؤال بر او دشوار بود [و پاسخی نداد]، موسی (علیه السلام) او را به خدای گشاینده‌ی دریا برای بنی‌اسرائیل و نازل‌کننده‌ی تورات بر موسی (علیه السلام) سوگند داد که حقیقت را بگوید؛ وقتی آن زن این مطلب را شنید خداوند به او توفیق توبه داد و با خود گفت: «توبه‌کردن و اعتراف، آسان‌تر از اذیّت و آزار رسول‌خدا است»، گفت: «نه! هرگز! آن‌ها دروغ می‌گویند، قارون به من مبلغی‌داده تا به تو تهمت زنا بزنم»، وقتی آن زن این سخنان را به زبان آورد قارون سر به زیر انداخت و مردم خاموش شدند و فهمید که در معرض هلاکت واقع‌شده، موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و گریست و عرضه داشت: «پروردگارا! دشمن تو قصد آزار و رسواکردن مرا داشت، خدایا! اگر من پیامبر تو هستم، به خاطر من غضب فرما و مرا بر او مسلّط ساز»! خدای سبحان به او وحی‌کرد: «سر بلند کن، هر فرمانی می‌خواهی بران که زمین من از تو اطاعت می‌کند». موسی (علیه السلام) گفت: «ای بنی‌اسرائیل خداوند مرا برای انذار قارون فرستاده همان‌طور که برای انذار فرعون فرستاده بود. حال هرکس پیرو اوست همراه او باشد و هرکس پیرو من است از او کناره بگیرد»! همگی از قارون فاصله گرفتند و به جز دو نفر هیچ‌کس در کنار او نماند موسی (علیه السلام) فرمان داد: «ای زمین! آن‌ها را فروببر»! آن‌ها تا پاشنه‌ی پا در زمین فرورفتند، دوباره فرمود: «ای زمین! آن‌ها را فروببر»! این بار تا زانو در زمین فرورفتند، موسی (علیه السلام) فرمان داد «ای زمین! آن‌ها را فرو ببر» و این بار تا شکم فرورفتند موسی (علیه السلام) فرمود: «ای زمین آن‌ها را فرو ببر»! و تا گردن فرو رفتند، در طول این مدت قارون و آن دو تن به موسی (علیه السلام) عجز و لابه می‌کردند و از او رحمت و شفقت می‌طلبیدند و هفتاد بار به او استغاثه کردند و او را به خدا سوگند دادند که به ایشان رحم کند امّا موسی (علیه السلام) از شدّت غضب و ناراحتی به آن‌ها توجّهی نکرد. در نهایت دستور داد: «ای زمین، آن‌ها را فرو ببر»! و زمین آن‌ها را کاملاً در خود فروبرد. همان دم خدای سبحان به موسی (علیه السلام) وحی‌کرد: «هرگز تو را چنین نمی‌دیدم که هفتاد بار به تو استغاثه کنند و به آن‌ها رحم نکنی و توجّهی ننمایی امّا به عزّت و جلالم اگر فقط یک بار به درگاه من استغاثه کرده‌بودند حتماً مرا نزدیک و اجابت‌کننده می‌یافتند و آن‌ها را نجات می‌دادم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۲
قصص الأنبیاء للجزایری، ص۲۸۲
۴
(قصص/ ۸۱)

الباقر (علیه السلام)- قَالَ إنَّ یُونُسَ (علیه السلام) لَمَّا آذُاهُ قَومُهُ وَ ذَکَرَ حَدِیثاً طَوِیلاً وَ فِیهِ: ... فَأَلْقَی نَفْسَهُ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ فَطَافَ بِهِ الْبِحَارَ سَبْعَهًًْ حَتَّی صَارَ إِلَی الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ بِهِ یُعَذَّبُ قَارُونُ فَسَمِعَ قَارُونُ دَوِیّاً فَسَأَلَ الْمَلَکَ عَنْ ذَلِکَ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ یُونُسُ (علیه السلام) وَ أَنَّ اللَّهَ حَبَسَهُ فِی بَطْنِ الْحُوتِ فَقَالَ لَهُ قَارُونُ أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أُکَلِّمَهُ فَأَذِنَ لَهُ فَسَأَلَهُ عَنْ مُوسَی (علیه السلام) فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ فَبَکَی ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ هَارُونَ (علیه السلام) فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ فَبَکَی وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِیداً وَ سَأَلَهُ عَنْ أُخْتِهِ کُلْثُمَ وَ کَانَتْ مُسَمَّاهًًْ لَهُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهَا مَاتَتْ فَبَکَی وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِیداً قَالَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی الْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ أَنِ ارْفَعْ عَنْهُ الْعَذَابَ بَقِیَّهًَْ الدُّنْیَا لِرِقَّتِهِ عَلَی قَرَابَتِه.

امام باقر (علیه السلام)- وقتی قوم یونس (علیه السلام) او را اذّیت کردند [او برای آن‌ها تقاضای عذاب کرده و با آشکارشدن نشانه‌های عذاب از شهر خارج شد و بر کشتی سوار شد. ناگاه کشتی متزلزل شد و تصمیم بر این گرفته شد که یکی از مسافران را به قرعه، به دریا بیندازند] امام (علیه السلام) حدیثی طولانی را ذکر کرد و در آن این‌گونه است: «[یونس (علیه السلام)] خود را به دریا انداخت و نهنگ او را گرفت و در دریاهای هفت‌گانه گرداند تا اینکه به دریای مسجور رسید که قارون در آن عذاب می‌شد، قارون صدایی مانند صدای رعد و برق شنید و از فرشته درباره‌ی آن صدا پرسید. به او خبر دادند که یونس (علیه السلام) است و خداوند او را در دل نهنگ حبس کرده‌است قارون به او گفت: «آیا اجازه می‌دهی با او صحبت کنم»؟ به او اجازه داد. قارون از یونس درباره موسی (علیه السلام) پرسید، خبر داد که از دنیا رفته. قارون گریه کرد. آنگاه از او درباره‌ی هارون (علیه السلام) پرسید. خبر داد که از دنیا رفت. قارون گریه کرد و بی‌تابی زیادی کرد. از او درباره‌ی خواهرش کلثوم پرسید که نامزد قارون بود، خبر داد که او از دنیا رفت. گریه و بی‌تابی فراوانی کرد. خداوند به فرشته‌ای که مأمور عذاب او بود وحی‌کرد که به خاطر دلسوزی او نسبت به خویشاوندانش عذاب را در بقیه روزهای دنیا از او بردارد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۴
بحار الأنوار، ج۱۴، ص۴۰۰/ نورالثقلین
۵
(قصص/ ۸۱)

أمیرالمومنین (علیه السلام)- وَ قَدْ سَأَلَ بَعْضُ الْیَهُودِ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) عَنْ سِجْنٍ طَافَ أَقْطَارَ الْأَرْضِ بِصَاحِبِهِ؟ فَقَالَ: یَا یَهُودِیُّ أَمَّا السِّجْنُ الَّذِی طَافَ أَقْطَارَ الْأَرْضِ بِصَاحِبِهِ فَإِنَّهُ الْحُوتُ الَّذِی حُبِسَ یُونُسُ فِی بَطْنِهِ فَدَخَلَ فِی بَحْرِ الْقُلْزُمِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَی بَحْرِ مِصْرَ ثُمَّ دَخَلَ فِی بَحْرِ طَبَرِسْتَانَ ثُمَّ خَرَجَ فِی دِجْلَهًَْ الْغَوْرَاءِ. قَالَ: ثُمَّ مَرَّتْ بِهِ تَحْتَ الْأَرْضِ حَتَّی لَحِقَتْ بِقَارُونَ، وَ کَانَ قَارُونُ هَلَکَ فِی أَیَّامِ مُوسَی (علیه السلام) وَ وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَکاً یُدْخِلُهُ فِی الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ قَامَهًَْ رَجُلٍ وَ کَانَ یُونُسُ فِی بَطْنِ الْحُوتِ یُسَبِّحُ اللَّهَ وَ یَسْتَغْفِرُهُ فَسَمِعَ قَارُونُ صَوْتَهُ فَقَالَ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ: أَنْظِرْنِی فَإِنِّی أَسْمَعُ کَلَامَ آدَمِیٍّ. فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی الْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ أَنْظِرْهُ. فَأَنْظَرَهُ ثُمَّ قَالَ قَارُونُ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ یُونُسُ (علیه السلام): أَنَا الْمُذْنِبُ الْخَاطِئُ یُونُسُ بْنُ مَتَّی (علیه السلام). قَالَ: فَمَا فَعَلَ الشَّدِیدُ الْغَضَبُ لِلَّهِ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ (علیه السلام)؟ قَالَ: هَیْهَاتَ هَلَکَ قَالَ: فَمَا فَعَلَ الرَّءُوفُ الرَّحِیمُ عَلَی قَوْمِهِ هَارُونُ بْنُ عِمْرَانَ (علیه السلام)؟ قَالَ: هَلَکَ. قَالَ: فَمَا فَعَلَتْ کُلْثُمُ بِنْتُ عِمْرَانَ الَّتِی کَانَتْ سُمِّیَتْ لِی؟ قَالَ: هَیْهَاتَ مَا بَقِیَ مِنْ آلِ عِمْرَانَ أَحَدٌ، فَقَالَ قَارُونُ: وَا أَسَفَی عَلَی آلِ عِمْرَانَ! فَشَکَرَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ فَأَمَرَ اللَّهُ الْمَلَکَ الْمُوَکَّلَ بِهِ أَنْ یَرْفَعَ عَنْهُ الْعَذَابَ أَیَّامَ الدُّنْیَا، فَرَفَعَ عَنْهُ.

امام علی (علیه السلام)- یکی از یهودیان از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال‌کرد: «کدام زندان است که همراه زندانی خود در اطراف زمین می‌گشت»؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «ای یهودی! آن زندان نهنگ حامل یونس (علیه السلام) بود که همراه او وارد دریای قلزم شد و از آنجا به دریای مصر رفت و سپس وارد دریای طبرستان گردید و از آنجا به دجله‌ی غور رفته و سپس به زیر زمین رفت تا وقتی که به قارون رسید قارون در زمان حضرت موسی (علیه السلام) به زیر زمین فرورفته‌بود و خداوند فرشته‌ای را موکّل بر او کرده‌بود تا هر روز او را به اندازه‌ی قامت یک مرد به زمین فروببرد و آن وقت یونس (علیه السلام) در شکم نهنگ مشغول تسبیح و استغفار بود. قارون صدای او را شنید و از فرشته موکّل خود پرسید: «به من اندکی مهلت بده، گویا صدای یکی از آدمیان را می‌شنوم» آنگاه خداوند به آن فرشته فرمان‌داد به او مهلت دهد و فرشته به قارون مهلت داد، قارون پرسید: «تو کیستی»؟ یونس (علیه السلام) گفت: «من گنهکار خاطی یونس (علیه السلام) پسر متی هستم» قارون گفت: «خداوند شدید الغضب با موسی‌بن‌عمران چه کرد»؟ یونس (علیه السلام) گفت: «افسوس، از دنیا رفت» قارون گفت: «هارون (علیه السلام) که نسبت به قوم خود بسیار مهربان و دلسوز بود چه شد»؟ یونس (علیه السلام) گفت: «افسوس، هلاک شد» قارون گفت: «کلثوم دختر عمران که نامزد من بود چه شد»؟ یونس (علیه السلام) گفت: «هیچ یک از آل‌عمران زنده نمانده است» قارون گفت: «افسوس بر آل‌عمران». از آن پس خداوند به ملک موکّل او فرمان داد تا عذاب را در ایّام دنیا از او بردارد و از آن پس عذاب دنیوی او برطرف شد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۴
نورالثقلین
۶
(قصص/ ۸۱)

الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ: نَهَی {رسول الله (صلی الله علیه و آله)} أَنْ یَخْتَالَ الرَّجُلُ فِی مَشْیِهِ وَ قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً فَاخْتَالَ فِیهِ خَسَفَ اللَّهُ بِهِ مِنْ شَفِیرِجَهَنَّمَ وَ کَانَ قَرِینَ قَارُونَ لِأَنَّهُ أَوَّلُ مَنِ اخْتَالَ فَخَسَفَ اللَّهُ بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ وَ مَنِ اخْتَالَ فَقَدْ نَازَعَ اللَّهَ فِی جَبَرُوتِه.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل فرمود: [رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] از اینکه کسی متکبّرانه راه برود نهی می‌کرد و می‌فرمود: «هرکه جامه‌ای پوشد و در آن به خود ببالد، خداوند او را در پرتگاه جهنّم فرو می‌برد و همراه قارون می‌شود که نخستین کسی بود که بخود بالید و خدا او را با هرچه داشت به زمین فروبرد. هرکه به دیگران فخر بفروشد گویا با خداوند در جبروتش ستیزه کرده است».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۶
بحار الأنوار، ج۷۳، ص۳۳۲
۷
(قصص/ ۸۱)

الرّسول (صلی الله علیه و آله)- فِی کِتَابِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الدُّورْیَسْتِیِّ بِإِسْنَادِهِ إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) حَدِیثٌ طَوِیلٌ یَذْکُرُ فِیهِ خُرُوجَهُ لِلْمُبَاهَلَهًِْ وَ فِیهِ: فَلَمَّا رَجَعَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) بِأَهْلِهِ وَ صَارَ إِلَی مَسْجِدِهِ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) إِنَّ اللَّهَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: إِنَّ عَبْدِی مُوسَی (علیه السلام) بَاهَلَ عَدُوَّهَ قَارُونَ بِأَخِیهِ هَارُونَ (علیه السلام) وَ بَنِیهِ فَخَسَفْتُ بِقَارُونَ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ وَ بِمَنْ آزَرَهُ مِنْ قَوْمِهِ وَ بِعِزَّتِی أُقْسِمُ وَ بِجَلَالِی یَا أَحْمَدُ لَوْ بَاهَلْتَ بِکَ وَ بِمَنْ تَحْتَ الْکِسَاءِ مِنْ أَهْلِکَ أَهْلَ الْأَرْضِ وَ الْخَلَائِقَ جَمِیعاً لَتَقَطَّعَتِ السَّمَاءُ کِسَفاً وَ الْجِبَالُ زُبُراً وَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ فَلَمْ تَسْتَقِرَّ أَبَداً إِلَّا أَنْ أَشَاءَ ذَلِکَ.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- در کتاب جعفربن‌محمد دوریستی با سندش از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، حدیثی طولانی در خصوص مباهله ذکر شده است، در آن آمده: هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از مباهله برگشت و به مسجدش وارد شد، جبرئیل (علیه السلام) فرود آمد و گفت: «ای محمّد! خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: «بنده‌ی من موسی (علیه السلام) به همراه برادرش هارون (علیه السلام) و پسر او با دشمنش قارون مباهله کرد که در اثر آن قارون و خانواده و مالش و هرکس از قومش که او را کمک می‌کرد به زمین فرورفتند؛ قسم به عزّت و جلالم ای احمد! اگر اهل زمین و همه‌ی مخلوقات با تو و کسانی که زیر آن عبا هستند مباهله می‌کردند آسمان را قطعه‌قطعه می‌کردم و کوه‌ها پاره پاره و زمین فرو می‌رفت و همه چیز را در خود می‌بلعید جز آن دم که من اراده میکردم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۲۷۶
نورالثقلین
بیشتر