آیه ۶۹ - سوره یوسف

آیه وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ [69]

هنگامى‌كه [برادران] بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: «من برادر تو هستم، از آنچه آن‌ها انجام مى‌دادند، غمگين مباش».

۱
(یوسف/ ۶۹)

علی‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه)- فَخَرَجُوا وَ خَرَجَ مَعَهُمْ بِنْیَامِینُ وَ کَانَ لَا یُؤَاکِلُهُمْ وَ لَا یُجَالِسُهُمْ وَ لَا یُکَلِّمُهُمْ فَلَمَّا وَافَوْا مِصْرَ دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ (علیه السلام) وَ سَلَّمُوا فَنَظَرَ یُوسُفُ (علیه السلام) إِلَی أَخِیهِ فَعَرَفَهُ فَجَلَسَ مِنْهُمْ بِالْبَعِیدِ فَقَالَ یُوسُفُ (علیه السلام) أَنْتَ أَخُوهُمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَلِمَ لَا تَجْلِسُ مَعَهُمْ قَالَ لِأَنَّهُمْ أَخْرَجُوا أَخِی مِنْ أَبِی وَ أُمِّی ثُمَّ رَجَعُوا وَ لَمْ یَرُدُّوهُ وَ زَعَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَآلَیْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ لَا أَجْتَمِعَ مَعَهُمْ عَلَی أَمْرٍ مَا دُمْتُ حَیّاً قَالَ فَهَلْ تَزَوَّجْتَ قَالَ بَلَی قَالَ فَوُلِدَ لَکَ وَلَدٌ قَالَ بَلَی قَالَ کَمْ وُلِدَ لَکَ قَالَ ثَلَاثَهًُْ بَنِینَ قَالَ فَمَا سَمَّیْتَهُمْ قَالَ سَمَّیْتُ وَاحِداً مِنْهُمْ الذِّئْبَ وَ وَاحِداً الْقَمِیصَ وَ وَاحِداً الدَّمَ قَالَ وَ کَیْفَ اخْتَرْتَ هَذِهِ الْأَسْمَاءَ قَالَ لِئَلَّا أَنْسَی أَخِی کُلَّمَا دَعَوْتُ وَاحِداً مِنْ وُلْدِی ذَکَرْتُ أَخِی قَالَ یُوسُفُ (علیه السلام) لَهُمْ اخْرُجُوا وَ حَبَسَ بِنْیَامِینَ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ یُوسُفُ (علیه السلام) لِأَخِیهِ أَنَا أَخُوکَ یُوسُفُ (علیه السلام) فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ عِنْدِی فَقَالَ لَا یَدَعُونِّی إِخْوَتِی فَإِنَّ أَبِی قَدْ أَخَذَ عَلَیْهِمْ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ أَنْ یَرُدُّونِی إِلَیْهِ قَالَ فَأَنَا أَحْتَالُ بِحِیلَهًٍْ فَلَا تُنْکِرْإِذَا رَأَیْتَ شَیْئاً وَ لَا تُخْبِرْهُمْ فَقَالَ لَا.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- به هر دلیلی آن‌ها به همراه بنیامین از دیار خود خارج شدند، امّا او با آن‌ها هم کلام نمی‌شد و با ایشان نشست و برخاست نمی‌کرد، وقتی آن‌ها بر یوسف (علیه السلام) وارد شدند و به او سلام کردند، یوسف (علیه السلام) به برادر مادری خود نظر کرد و او را شناخت، و مشاهده کرد که او دور از برادران دیگر می‌نشیند، از او پرسید: «تو برادر آن‌ها هستی»؟ گفت: «آری»، پرسید: «پس چرا از آن‌ها فاصله می‌گیری»؟ گفت: «چون آن‌ها برادر مرا از پدر و مادرم جدا کردند و سپس بازگشتند و ادّعا کردند که گرگ او را خورده است، بنابراین از آن به بعد من بر خود مقرّر کرده‌ام که تا وقتی زنده‌ام در کنار آن‌ها و با آن‌ها جمع نشوم». یوسف (علیه السلام) گفت: «آیا ازدواج کرده‌ای و فرزندی داری»؟ گفت: «آری من صاحب سه پسر هستم که نام یکی را گرگ، نام دیگری را پیراهن و نام سوّمی را خون گذاشته‌ام»، یوسف (علیه السلام) گفت: «این اسامی را از کجا آورده‌ای»؟! او گفت: «به این جهت این اسامی را بر پسران خود نهاده‌ام که هرگز برادرم را فراموش نکنم و هربار که یکی از آن‌ها را صدا می‌زنم به یاد برادرم می‌افتم». آن وقت یوسف (علیه السلام) سایر برادران را بیرون کرد و فقط بنیامین را نگه داشت و آنگاه به او گفت: «من برادر تو یوسف هستم، پس از هرچه پیش می‌آید، نگران نشو، من دوست دارم که تو را نزد خود نگاه دارم». بنیامین گفت: «آن‌ها هرگز مرا نزد تو نمی‌گذارند، چون پدرمان از آن‌ها پیمان محکم گرفته است که مرا نزد او بازگردانند»، یوسف (علیه السلام) گفت: «من حیله‌ای اندیشیده‌ام که تو را در جریان آن قرار می‌دهم، ولی تو چیزی به آن‌ها نگو».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۱۱۴
بحارالأنوار، ج۱۲، ص۲۳۸/ نورالثقلین
۲
(یوسف/ ۶۹)

الصّادق (علیه السلام)- وَ قَد کَانَ هَیَّأَ لَهُم طَعَاماً. فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیهِ، قَالَ لِیَجْلِسْ کُلُّ بَنِی أُمٍّ عَلَی مَائِدَهًٍْ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ بِنْیَامِینُ قَائِماً فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ مَا لَکَ لَمْ تَجْلِسْ فَقَالَ لَیْسَ لِی فِیهِمْ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ فَمَا کَانَ لَکَ ابْنُ أُمٍّ فَقَالَ بِنْیَامِینُ بَلَی وَ لَکِنْ زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ فَمَا بَلَغَ مِنْ حُزْنِکَ عَلَیْهِ قَالَ وُلِدَ لِی اثْنَا عَشَرَ ابْناً کُلُّهُمُ أَشْتَقُّ لَهُمْ اسْماً مِنْ اسْمِهِ قَالَ یُوسُفُ أَرَاکَ قَدْ عَانَقْتَ النِّسَاءَ وَ شَمَمْتَ الْوَلَدَ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ لَهُ بِنْیَامِینُ إِنَّ لِی أَباً صَالِحاً وَ إِنَّهُ قَالَ لِی تَزَوَّجْ لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْرِجُ مِنْکَ ذُرِّیَّهًًْ تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِالتَّسْبِیحِ فَقَالَ لَهُ یُوسُفُ فَاجْلِسْ عَلَی مَائِدَتِی فَقَالَ إِخْوَتُهُ قَدْ فَضَّلَ اللَّهُ یُوسُفَ وَ أَخَاهُ حَتَّی إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ.

امام صادق (علیه السلام)- یوسف (علیه السلام) برای برادرانش غذایی فراهم کرد. وقتی آنان در نزد او حاضر شدند، یوسف (علیه السلام) گفت: «کسانی که از طرف مادری با هم برادرند، بر سر یک سفره بنشینند». امام فرمود: «پس همه نشستند و فقط بنیامین، سر پا ایستاده بود». یوسف (علیه السلام) به او گفت: «تو چرا نمی‌نشینی»؟ بنیامین جواب داد: «شما گفتید آنان که از طرف مادر با هم برادرند سر یک سفره بنشینند و من در میان آنان، برادری از طرف مادر ندارم». یوسف (علیه السلام) گفت: «تو از طرف مادر، برادری نداشته‌ای»؟ بنیامین به او گفت: «چرا»! یوسف (علیه السلام) گفت: «چه به سرش آمده است»؟ بنیامین گفت: «اینان می‌پندارند که گرگ او را خورده است». یوسف (علیه السلام) از بنیامین پرسید: «تا چه اندازه از فقدان برادرت ناراحت هستی»؟ بنیامین گفت: «صاحب یازده پسر شده‌ام و نام تک‌تک آنان را از نام یوسف (علیه السلام) گرفته‌ام». یوسف (علیه السلام) به او گفت: «ولی می‌بینم که زنان را در آغوش کشیده و صاحب فرزندان زیادی شده‌ای»! بنیامین پاسخ داد: «پدری صالح و نیکوکار دارم که به من گفت: «ازدواج کن و همسر گزین که امید است خداوند متعال، فرزندانی به تو بدهد که با تنزیه و تسبیح خدای متعال، زمین را پر کنند». یوسف (علیه السلام) به بنیامین گفت: «بیا و با من بر سر سفره بنشین». برادران یوسف (علیه السلام) گفتند: «خداوند، یوسف (علیه السلام) و برادرش را برتری داده است؛ نگاه کنید، حتّی شاه مصر نیز بنیامین را بر سر سفره‌ی خود نشاند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۱۱۴
البرهان/ نورالثقلین
۳
(یوسف/ ۶۹)

الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَمَّا دَخَلَ إِخْوَهًُْ یُوسُفَ عَلَیْهِ وَ قَدْ جَاءُوا بِأَخِیهِمْ مَعَهُمْ وَضَعَ لَهُمُ الْمَوَائِدَ قَالَ یَمْتَارُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ مَعَ أَخِیهِ لِأُمِّهِ عَلَی الْخِوَانِ فَجَلَسُوا وَ بَقِیَ أَخُوهُ قَائِماً فَقَالَ لَهُ مَا لَکَ لَا تَجْلِسُ مَعَ إِخْوَتِکَ قَالَ لَیْسَ لِی مِنْهُمْ أَخٌ مِنْ أُمِّی قَالَ فَلَکَ أَخٌ مِنْ أُمِّکَ زَعَمَ هَؤُلَاءِ أَنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَاقْعُدْ وَ کُلْ مَعِی قَالَ فَتَرَکَ إِخْوَتُهُ الْأَکْلَ قَالُوا إِنَّا نُرِیدُ أَمْراً وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یَرْفَعَ وَلَدَ یَامِینَ عَلَیْنَا ثُمَّ قَالَ حِینَ فَرَغُوا مِنْ جِهَازِهِمْ أَمَرَ أَنْ یَضَعَ الصَّاعَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ فَلَمَّا فَصَلُوا نَادَی مُنَادٍ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قَالَ فَرَجَعُوا فَقَالُوا ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ إِلَی قَوْلِهِ جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ یَعْنُونَ السُّنَّهًَْ الَّتِی تَجْرِی فِیهِمْ أَنْ یَحْبِسَهُ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ {فَ} قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ.

امام صادق (علیه السلام)- ابان احمر از امام صادق (علیه السلام) روایت می‌کند که فرمود: وقتی برادران یوسف (علیه السلام) نزد او آمدند و بنیامین نیز آنان را همراهی می‌کرد، یوسف (علیه السلام) برای آنان سفره‌ی غذا تدارک دیده و گفت: هر دو نفر از شما که مادرتان یکی است با هم سر یک سفره بنشیند. همگی چنان کردند و برادرش بنیامین تنها ماند. یوسف (علیه السلام) به او گفت: «تو چرا با یکی از برادران بر سر یک سفره نمی‌نشینی»؟ بنیامین گفت: «در میان آنان، هیچ‌کدام از طرف مادر، برادر من نیست». یوسف (علیه السلام) پرسید: «آیا تو از طرف مادر، برادری داری که این جماعت برآنند که گرگ او را خورده است»؟ گفت: «آری». یوسف (علیه السلام) گفت: «بنشین و با من غذا بخور». برادران چون این صحنه را دیدند، از خوردن دست کشیدند و گفتند: «ما دنبال سربلندی و عزّت خود هستیم، امّا خواست خدا چیزی دیگری است، گویا خداوند، فقط می‌خواهد پسران یامین را در مرتبه‌ای بالاتر از ما قرار دهد». وقتی آماده‌ی رفتن به دیار خود شدند و بارهایشان بسته شد، یوسف (علیه السلام) فرمان داد که پیمانه را در بار بنیامین بگذارند. وقتی کاروان برادران یوسف (علیه السلام) از آن دیار رفتند، منادی یوسف (علیه السلام) بانگ برآورد که؛ ای اهل قافله، شما دزد هستید!. (یوسف/۷۰) وقتی آنان متوجّه صدا شدند، برگشتند و گفتند: «چه چیز گم کرده‌اید»؟، گفتند: «جام مخصوص پادشاه را! و هرکس آن را بیاورد، یک‌بارِ شتر [غلّه] به او داده می‌شود؛ و من ضامن این [پاداش] هستم». گفتند: «به خدا سوگند شما می‌دانید ما نیامده‌ایم که در این سرزمین فساد کنیم؛ و ما هیچ‌گاه دزد نبوده‌ایم»! آن‌ها گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست»؟ گفتند: «هرکس [آن جام] در بارِ او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهد بود». (یوسف/۷۵۷۰). مقصودشان، همان قانونی بوده که در میان خود آن‌ها اجرا می‌شده است؛ یعنی اگر شیء دزدیده شده را نزد هرکس پیدا می‌کردند، او را به زندان می‌انداختند. پیش از بار برادر به بار آن‌ها پرداخت، آنگاه از بار برادرش بیرونش آورد. (یوسف/۷۶) [برادران] گفتند: «اگر او [بنیامین] دزدی کند، [جای تعجّب نیست] برادرش (یوسف) نیز قبل از او دزدی کرد». (یوسف/۷۷)».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۱۱۴
بحارالأنوار، ج۱۲، ص۳۰۷/ نورالثقلین/ البرهان، فیه: «فصلوا» بدلُ «فعلوا»
بیشتر