السجّاد (علیه السلام)- أَنَّهُ اجْتَمَعَتْ قُرَیْشٌ إِلَی أَبِیطَالِبٍ وَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عِنْدَهُ فَقَالُوا فَقَالُوا قُلْ لَهُ أَرْسَلَهُ اللَّهُ إِلَیْنَا خَاصَّهًًْ أَمْ إِلَی النَّاسِ کَافَّهًًْ قَالَ بَلْ إِلَی النَّاسِ أُرْسِلْتُ کَافَّهًًْ إِلَی الْأَبْیَضِ وَ الْأَسْوَدِ وَ مَنْ عَلَی رُءُوسِ الْجِبَالِ وَ مَنْ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ وَ لَأَدْعُوَنَّ السَّنَهًَْ فَارِسَ وَ الرُّومَ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً فَتَجَبَّرَتْ قُرَیْشٌ وَ اسْتَکْبَرَتْ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَوْ سَمِعَتْ بِهَذَا فَارِسُ وَ الرُّومُ لَاخْتَطَفَتْنَا مِنْ أَرْضِنَا وَ لَقَلَعَتِ الْکَعْبَهًَْ حَجَراً حَجَراً فَنَزَلَ قَوْلُهُ أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
امام سجّاد (علیه السلام)- ابنبابویه از امام سجّاد (علیه السلام) روایت کرده است: فرمود: ... قریش گفتند: «ای ابوطالب! از او بپرس آیا خداوند او را ویژهی ما فرستاده است یا برای همه مردم»؟ ابوطالب (رحمة الله علیه) گفت: ای برادر زاده! آیا برای همه مردم برانگیخته شدهای یا فقط برای قوم خود»؟ فرمود: «برای همهی مردم از سپید و سیاه و سرخ و عرب و غیر عرب مبعوث شدهام و سوگند به کسی که جان من در دست اوست من همگان را، سپید و سیاه را و هرکس را که بر سر کوهها و جزایر دریاهاست به این آیین فرا میخوانم و فارسیان و رومیان را هم همین امسال به این کار فرا میخوانم ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم (اعراف/۱۵۸)». قریش سرگردان شدند و با نخوت و تکبّر به ابوطالب (رحمة الله علیه) گفتند: «آیا میشنوی برادرزادهات چه میگوید؟ به خدا سوگند اگر ایرانیان و رومیان این سخن را بشنوند ما را از سرزمین خود بیرون میکنند و سنگهای کعبه را یکی یکی خواهند کند»، و خداوند این آیه را نازل فرمود: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- نَزَلَتْ فِی الْحَبَشَهًِْ حِینَ جَاءُوا بِالْفِیلِ لِیَهْدِمُوا بِهِ الْکَعْبَهًَْ فَلَمَّا أَدْنَوْهُ {دَنَوْا} مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ قَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ تَدْرِی أَیْنَ یَأُمُّ بِکَ قَالَ بِرَأْسِهِ لَا قَالَ أَتَوْا بِکَ لِتَهْدِمَ کَعْبَهًَْ اللَّهِ أَ تَفْعَلُ ذَلِکَ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لَا فَجَهَدَتِ بِهِ الْحَبَشَهًُْ لِیَدْخُلَ الْمَسْجِدَ فَأَبَی فَحَمَلُوا عَلَیْهِ بِالسُّیُوفِ وَ قَطَعُوه.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- این سوره دربارهی اهل حبشه نازل شد. آنها با فیل روانه شدند تا با او کعبه را ویران کنند. چون او را به نزدیکی درِ مسجد آوردند، عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به او گفت: «آیا میدانی تو را به کجا میبرند»؟ فیل با سرش گفت: «نه»! عبدالمطّلب گفت: «تو را آوردهاند تا کعبهی خدا را ویران کنی، آیا تو چنین کاری میکنی»؟ فیل با سرش گفت: «نه»! اهل حبشه کوشیدند تا او را وارد مسجد کنند، امّا سر باز زد. آنان شمشیر بر او کشیدند و قطعه قطعهاش کردند.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ هَارُونَبْنِخَارِجَهًَْ عَنْ أَبِیعَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَال لَمَّا ظَهَرَتِ الْحَبَشَهًُْ بِالْیَمَن ... فَلَمَّا أَصْبَحَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ (علیه السلام) جَمَعَ بَنِیهِ وَ أَرْسَلَ الْحَارِثَ ابْنَهُ الْأَکْبَرَ إِلَی أَعْلَی أَبِیقُبَیْسٍ فَقَالَ انْظُرْ یَا بُنَیَّ مَا ذَا یَأْتِیکَ مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ فَرَجَعَ فَلَمْ یَرَ شَیْئاً فَأَرْسَلَ وَاحِداً بَعْدَ آخَرَ مِنْ وُلْدِهِ فَلَمْ یَأْتِهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَنِ الْبَحْرِ بِخَبَرٍ فَدَعَا عَبْدَ اللَّهِ وَ إِنَّهُ لَغُلَامٌ حِینَ أَیْفَعَ وَ عَلَیْهِ ذُؤَابَهًٌْ تَضْرِبُ إِلَی عَجُزِهِ فَقَالَ اذْهَبْ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی فَاعْلُ أَبَا قُبَیْسٍ فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَی یَجِیءُ مِنَ الْبَحْرِ فَنَزَلَ مُسْرِعاً فَقَالَ یَا سَیِّدَ النَّادِی رَأَیْتُ سَحَاباً مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ مُقْبِلًا یَسْتَفِلُ تَارَهًًْ وَ یَرْتَفِعُ أُخْرَی إِنْ قُلْتُ غَیْماً قُلْتُهُ وَ إِنْ قُلْتُ جَهَاماً خِلْتُهُ یَرْتَفِعُ تَارَهًًْ وَ یَنْحَدِرُ أُخْرَی فَنَادَی عَبْدُ الْمُطَّلِبِ یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ ادْخُلُوا مَنَازِلَکُمْ فَقَدْ أَتَاکُمُ اللَّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ فَأَقْبَلَتِ الطَّیْرُ الْأَبَابِیلُ فِی مِنْقَارِ کُلِّ طَائِرٍ حَجَرٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ حَجَرَانِ فَکَانَ الطَّائِرُ الْوَاحِدُ یَقْتُلُ ثَلَاثَهًًْ مِنْ أَصْحَابِ أَبْرَهَهًَْ کَانَ یُلْقِی الْحَجَرَ فِی قِمَّهًِْ رَأْسِ الرَّجُلِ فَیَخْرُجُ مِنْ دُبُرِهِ وَ قَدْ قَصَّ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی نَبَأَهُمْ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ السُّورَهًَْ السِّجِّیلُ الصُّلْبُ مِنَ الْحِجَارَهًِْ وَ الْعَصْفُ وَرَقُ الزَّرْعِ وَ مَأْکُولٌ یَعْنِی کَأَنَّهُ قَدْ أُخِذَ مَا فِیهِ مِنَ الْحَبِّ فَأُکِلَ وَ بَقِیَ لَا حَبَّ فِیهِ.
امام صادق (علیه السلام)- هارونبنخارجه از امام صادق (علیه السلام) از پدرانش نقل کرده است: چون مردم حبشه بر یمن تسلّط یافتند ... بامدادان عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) همهی پسران خود را گرد خویش فراهم آورد و به بزرگتر آنان به نام حارث فرمود: «به بالاترین جای کوه ابو قبیس برو، و بنگر از سوی دریا، چه چیزی بهسوی تو میآید»؟ و او رفت و برگشت و چیزی ندید و پسران خود را یکی پس از دیگری فرستاد و هیچ کدام خبری از دریا برایش نیاوردند وانگه عبداللَّه (رحمة الله علیه) فرزند خردسالش را پیش خواند جوانی نورس که در سالهای بلوغ بود و گیسویی بلند داشت که تا زیر کمرش میرسید و به او فرمود: «پدر و مادرم به قربانت! بالای ابو قبیس برو، و بنگر که از دریا چه میآید»؟ و رفت و شتابانه برگشت و گفت: «ای سرور انجمن! ابری دیدم که از سوی دریا پیش میآید گاهی به زیر میآید و گاهی بالا میگیرد، خواهی بگو ابر سیاهی است و اگر هم او را طوفانی خیال کنی شاید یکبار بالا میرود و یکبار فرود میگیرد»، عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) فریاد زد: «ای گروه قریش! به خانههاتان بروید و آرام باشید. خدا شما را از نزد خود یاری کرد» و پرندههای ابابیل پیش آمدند و هر کدام سنگریزهای در نوک داشتند و دو دیگر در دو پا و یک پرنده سه مرد را میکشت که از یاران ابرهه بودند سنگریزه به فرق سر مرد میافکند و از دبرش بیرون میآمد و خدا داستان آنان را حکایت کرده و فرموده: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ* أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍ* وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ* تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ* فجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُول. سجّیل: سنگ سخت است و عصف؛ کاه که دانهی زراعتش را گرفتند و بیدانه مانده و خورده شده و خرد شده.
الصّادق (علیه السلام)- عَنِ ابانابْنِتَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) لَمَّا أَنْ وَجَّهَ صَاحِبُ الْحَبَشَهًِْ بِالْخَیْلِ وَ مَعَهُمُ الْفِیلُ لِیَهْدِمَ الْبَیْتَ مَرُّوا بِإِبِلٍ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَسَاقُوهَا فَبَلَغَ ذَلِکَ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ فَأَتَی صَاحِبَ الْحَبَشَهًِْ فَدَخَلَ الْآذِنُ فَقَالَ هَذَا عَبْدُالْمُطَّلِبِبْنُهَاشِمٍ قَالَ وَ مَا یَشَاءُ قَالَ التَّرْجُمَانُ جَاءَ فِی إِبِلٍ لَهُ سَاقُوهَا یَسْأَلُکَ رَدَّهَا فَقَالَ مَلِکُ الْحَبَشَهًِْ لِأَصْحَابِهِ هَذَا رَئِیسُ قَوْمٍ وَ زَعِیمُهُمْ جِئْتُ إِلَی بَیْتِهِ الَّذِی یَعْبُدُهُ لِأَهْدِمَهُ وَ هُوَ یَسْأَلُنِی إِطْلَاقَ إِبِلِهِ أَمَا لَوْ سَأَلَنِیَ الْإِمْسَاکَ عَنْ هَدْمِهِ لَفَعَلْتُ رُدُّوا عَلَیْهِ إِبِلَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِتَرْجُمَانِهِ مَا قَالَ الْمَلِکُ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَیْتِ رَبٌّ یَمْنَعُهُ فَرُدَّتْ عَلَیْهِ إِبِلُهُ وَ انْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ نَحْوَ مَنْزِلِهِ فَمَرَّ بِالْفِیلِ فِی مُنْصَرَفِهِ فَقَالَ لِلْفِیلِ یَا مَحْمُودُ فَحَرَّکَ الْفِیلُ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ أَ تَدْرِی لِمَ جَاءُوا بِکَ فَقَالَ الْفِیلُ بِرَأْسِهِ لَا فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ جَاءُوا بِکَ لِتَهْدِمَ بَیْتَ رَبِّکَ أَ فَتَرَاکَ فَاعِلَ ذَلِکَ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لَا فَانْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَی مَنْزِلِهِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا غَدَوْا بِهِ لِدُخُولِ الْحَرَمِ فَأَبَی وَ امْتَنَعَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ عَبْدُالْمُطَّلِبِ لِبَعْضِ مَوَالِیهِ عِنْدَ ذَلِکَ اعْلُ الْجَبَلَ فَانْظُرْ تَرَی شَیْئاً فَقَالَ أَرَی سَوَاداً مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ فَقَالَ لَهُ یُصِیبُهُ بَصَرُکَ أَجْمَعَ فَقَالَ لَهُ لَا وَ لَأَوْشَکَ أَنْ یُصِیبَ فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ قَالَ هُوَ طَیْرٌ کَثِیرٌ وَ لَا أَعْرِفُهُ یَحْمِلُ کُلُّ طَیْرٍ فِی مِنْقَارِهِ حَصَاهًًْ مِثْلَ حَصَاهًِْ الْخَذْفِ أَوْ دُونَ حَصَاهًِْ الْخَذْفِ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ رَبِّ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَا یُرِیدُ إِلَّا الْقَوْمَ حَتَّی لَمَّا صَارُوا فَوْقَ رُءُوسِهِمْ أَجْمَعَ أَلْقَتِ الْحَصَاهًَْ فَوَقَعَتْ کُلُّ حَصَاهًٍْ عَلَی هَامَهًِْ رَجُلٍ فَخَرَجَتْ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَتْهُ فَمَا انْفَلَتَ مِنْهُمْ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ یُخْبِرُ النَّاسَ فَلَمَّا أَنْ أَخْبَرَهُمْ أَلْقَتْ عَلَیْهِ حَصَاهًًْ فَقَتَلَتْه.
امام صادق (علیه السلام)- ابانبنتغلب گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: چون امیر حبشه لشکر خود را همراه پیلان بهسوی مکّه فرستاد تا خانهی کعبه را خراب کند، بهشتران عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) برخوردند و آنها را پیش راندند، این خبر به عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) رسید. او نزد امیر حبشه آمد. دربان امیر در آمد و گفت: «این عبدالمطلّببنهاشم (رحمة الله علیه) است»، گفت: «چه میخواهد»؟ مترجم گفت: «آمده است و تقاضا دارد که شترانی را که لشکر تو بردهاند به او برگردانی»، پادشاه حبشه به اصحابش گفت: «این مرد رئیس و پیشوای قومی است که من برای خراب کردن خانهای که عبادتش میکنند آمدهام، و او رها کردن شترانش را از من میخواهد، اگر او دست بازداشتن از خرابکردن کعبه را از من میخواست، میپذیرفتم، شترانش را به او برگردانید»، عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) به مترجمش گفت: «سلطان به تو چه گفت»؟ مترجم به او گزارش داد، عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) گفت: «من صاحب شتر هستم و خانه صاحبی دارد که آن را نگه میدارد»، شتران را به او پس دادند و عبدالمطلّب بهجانب منزلش برگشت. هنگام مراجعت به فیل برخورد، به او گفت: «ای محمود»! فیل سرش را حرکت داد، به او گفت: «میدانی تو را برای چه آوردهاند»؟ فیل با سر اشاره کرد: «نه»! عبدالمطلّب گفت: «تو را آوردهاند تا خانهی پروردگارت را خراب کنی، چنین کاری را انجام میدهی»؟ با سر اشاره کرد: «نه»! عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) به منزلش مراجعت کرد. چون صبح شد، لشکریان فیل را بردند تا وارد خانه شود، فیل سر باز زد و امتناع ورزید، آن هنگام عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) به یکی از غلامانش گفت: «بالای کوه رو و بنگر تا چه بینی»، گفت: «یک سیاهی از طرف دریا میبینم». گفت: «چشمت به همهی آنها میرسد»؟ گفت: «نه! ولی نزدیکست برسد»، چون نزدیک شد، گفت: «پرندهی بسیاریست که آنها را نمیشناسم، و هریک از آنها سنگی به اندازهی سنگی که با پشت ناخن میپرانند یا کوچکتر در منقار دارد» عبدالمطلّب (رحمة الله علیه) گفت: «به پروردگار عبدالمطلّب (رحمة الله علیه)! جز این قوم را نخواهند»، تا آنگاه که بالای سر همهی لشکر قرار گرفتند، سنگریزه را انداختند، هر سنگریزه بر سر مردی فرود آمد و از مقعدش خارج شد و او را بکشت، از آن لشکر جز یک مرد جان به در نبرد که رفت و گزارش را به مردم گفت، چون گزارش را گفت پرنده سنگریزه را افکند و او را هم بکشت.
السجّاد (علیه السلام)- عَنْ عَبْدِاللَّهِبْنِسِنَانٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ جَعْفَرِبْنمُحَمَّدٍ (علیه السلام) عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَمَّا قَصَدَ أَبْرَهَهًُْبْنُالصَّبَّاحِ مَلِکُ الْحَبَشَهًِْ لِهَدْمِ الْبَیْتِ تَسَرَّعَتِ الْحَبَشَهًُْ فَأَغَارُوا عَلَیْهَا فَأَخُذُوا سَرْحاً لِعَبْدِالْمُطَّلِبِبْنِهَاشِمٍ فَجَاءَ عَبْدُالْمُطَّلِبِ فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ وَ هُوَ فِی قُبَّهًِْ دِیبَاجٍ عَلَی سَرِیرٍ لَهُ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ أَبْرَهَهًُْ السَّلَامَ وَ جَعَلَ یَنْظُرُ فِی وَجْهِهِ فَرَاقَهُ حُسْنُهُ وَ جَمَالُهُ وَ هَیْبَتُهُ فَقَالَ لَهُ هَلْ کَانَ فِی آبَائِکَ مِثْلُ هَذَا النُّورِ الَّذِی أَرَاهُ لَکَ وَ الْجَمَالِ قَالَ نَعَمْ أَیُّهَا الْمَلِکُ کُلُّ آبَائِی کَانَ لَهُمْ هَذَا الْجَمَالُ وَ النُّورُ وَ الْبَهَاءُ فَقَالَ لَهُ أَبْرَهَهًُْ لَقَدْ فُقْتُمْ فَخْراً وَ شَرَفاً وَ یَحِقُّ لَکَ أَنْ تَکُونَ سَیِّدَ قَوْمِکَ ثُمَّ أَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَی سَرِیرِهِ وَ قَالَ لِسَائِسِ فِیلِهِ الْأَعْظَمِ وَ کَانَ فِیلًا أَبْیَضَ عَظِیمَ الْخَلْقِ لَهُ نَابَانِ مُرَصَّعَانِ بِأَنْوَاعِ الدُّرِّ وَ الْجَوَاهِرِ وَ کَانَ الْمَلِکُ یُبَاهِی بِهِ مُلُوکَ الْأَرْضِ ایتِنِی بِهِ فَجَاءَ بِهِ سَائِسُهُ وَ قَدْ زُیِّنَ بِکُلِّ زِینَهًٍْ حَسَنَهًٍْ فَحِینَ قَابَلَ وَجْهَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَجَدَ لَهُ وَ لَمْ یَکُنْ یَسْجُدُ لِمَلِکِهِ وَ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُ بِالْعَرَبِیَّهًِْ فَسَلَّمَ عَلَی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمَّا رَأَی الْمَلِکُ ذَلِکَ ارْتَاعَ لَهُ وَ ظَنَّهُ سِحْراً فَقَالَ رُدُّوا الْفِیلَ إِلَی مَکَانِهِ ثُمَّ قَالَ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ فِیمَ جِئْتَ فَقَدْ بَلَغَنِی سَخَاؤُکَ وَ کَرَمُکَ وَ فَضْلُکَ وَ رَأَیْتُ مِنْ هَیْبَتِکَ وَ جَمَالِکَ وَ جَلَالِکَ مَا یَقْتَضِی أَنْ أَنْظُرَ فِی حَاجَتِکَ فَسَلْنِی مَا شِئْتَ وَ هُوَ یَرَی أَنَّهُ یَسْأَلُهُ فِی الرُّجُوعِ مِنْ مَکَّهًَْ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِنَّ أَصْحَابَکَ غَدَوْا عَلَی سَرْحٍ لِی فَذَهَبُوا بِهِ فَمُرْهُمْ بِرَدِّهِ عَلَیَّ قَالَ فَتَغَیَّظَ الْحَبَشِیُّ مِنْ ذَلِکَ وَ قَالَ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَقَدْ سَقَطْتَ مِنْ عَیْنِی جِئْتَنِی تَسْأَلُنِی فِی سَرْحِکَ وَ أَنَا قَدْ جِئْتُ لِهَدْمِ شَرَفِکَ وَ شَرَفِ قَوْمِکَ وَ مَکْرُمَتِکُمُ الَّتِی تَتَمَیَّزُونَ بِهَا مِنْ کُلِّ جِیلٍ وَ هُوَ الْبَیْتُ الَّذِی یُحَجُّ إِلَیْهِ مِنْ کُلِّ صُقْعٍ فِی الْأَرْضِ فَتَرَکْتَ مَسْأَلَتِی فِی ذَلِکَ وَ سَأَلْتَنِی فِی سَرْحِکَ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لَسْتُ بِرَبِّ الْبَیْتِ الَّذِی قَصَدْتَ لِهَدْمِهِ وَ أَنَا رَبُّ سَرْحِیَ الَّذِی أَخَذَهُ أَصْحَابُکَ فَجِئْتُ أَسْأَلُکَ فِیمَا أَنَا رَبُّهُ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ لَهُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَی بِهِ مِنْهُمْ فَقَالَ الْمَلِکُ رُدُّوا عَلَیْهِ سَرْحَهُ وَ انْصَرَفَ إِلَی مَکَّهًَْ وَ أَتْبَعَهُ الْمَلِکُ بِالْفِیلِ الْأَعْظَمِ مَعَ الْجَیْشِ لِهَدْمِ الْبَیْتِ فَکَانُوا إِذَا حَمَلُوهُ عَلَی دُخُولِ الْحَرَمِ أَنَاخَ وَ إِذَا تَرَکُوهُ رَجَعَ مُهَرْوِلًا فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِغِلْمَانِهِ ادْعُوا إِلَیَّ ابْنِی فَجِیءَ بِالْعَبَّاسِ فَقَالَ لَیْسَ هَذَا أُرِیدُ ادْعُوا إِلَیَّ ابْنِی فَجِیءَ بِأَبِی طَالِبٍ فَقَالَ لَیْسَ هَذَا أُرِیدُ ادْعُوا إِلَیَّ ابْنِی فَجِیءَ بِعَبْدِ اللَّهِ أَبِ النَّبِیِّ ص فَلَمَّا أَقْبَلَ إِلَیْهِ قَالَ اذْهَبْ یَا بُنَیَ حَتَّی تَصْعَدَ أَبَا قُبَیْسٍ ثُمَ اضْرِبْ بِبَصَرِکَ نَاحِیَهًَْ الْبَحْرِ فَانْظُرْ أَیُّ شَیْءٍ یَجِیءُ مِنْ هُنَاکَ وَ خَبِّرْنِی بِهِ قَالَ فَصَعِدَ عَبْدُ اللَّهِ أَبَا قُبَیْسٍ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِطَیْرٍ أَبَابِیلَ مِثْلَ السَّیْلِ وَ اللَّیْلِ فَسَقَطَ عَلَی أَبِی قُبَیْسٍ ثُمَّ صَارَ إِلَی الْبَیْتِ فَطَافَ سَبْعاً ثُمَّ صَارَ إِلَی الصَّفَا وَ الْمَرْوَهًِْ فَطَافَ بِهِمَا سَبْعاً فَجَاءَ عَبْدُ اللَّهِ إِلَی أَبِیهِ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ انْظُرْ یَا بُنَیَّ مَا یَکُونُ مِنْ أَمْرِهَا بَعْدُ فَأَخْبِرْنِی بِهِ فَنَظَرَهَا فَإِذَا هِیَ قَدْ أَخَذَتْ نَحْوَ عَسْکَرِ الْحَبَشَهًِْ فَأَخْبَرَ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ بِذَلِکَ فَخَرَجَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَهْلَ مَکَّهًَْ اخْرُجُوا إِلَی الْعَسْکَرِ فَخُذُوا غَنَائِمَکُمْ قَالَ فَأَتَوُا الْعَسْکَرَ وَ هُمْ أَمْثَالُ الْخُشُبِ النَّخِرَهًِْ وَ لَیْسَ مِنَ الطَّیْرِ إِلَّا مَا مَعَهُ ثَلَاثَهًُْ أَحْجَارٍ فِی مِنْقَارِهِ وَ یَدَیْهِ یَقْتُلُ بِکُلِّ حَصَاهًٍْ مِنْهَا وَاحِداً مِنَ الْقَوْمِ فَلَمَّا أَتَوْا عَلَی جَمِیعِهِمْ انْصَرَفَ الطَّیْرُ فَلَمْ یُرَ قَبْلَ ذَلِکَ وَ لَا بَعْدَهُ فَلَمَّا هَلَکَ الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ جَاءَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَی الْبَیْتِ فَتَعَلَّقَ بِأَسْتَارِهِ وَ قَالَ: یَا حَابِسَ الْفِیلِ بِذِی الْمُغَمَّسِ حَبَسْتَهُ کَأَنَّهُ مُکَوَّسٌ فِی مَجْلِسٍ تَزْهَقُ فِیهِ الْأَنْفُسُ فانْصَرَفَ وَ هُوَ یَقُولُ فِی فِرَارِ قُرَیْشٍ وَ جَزَعِهِمْ مِنَ الْحَبَشَهًِْ: طَارَتْ قُرَیْشٌ إِذْ رَأَتْ خَمِیساً فَظَلْتُ فَرْداً لَا أَرَی أَنِیساً وَ لَا أُحِسُّ مِنْهُمْ حَسِیساً إِلَّا أَخاً لِی مَاجِداً نَفِیساً.
امام سجّاد (علیه السلام)- عبداللهبنسنان از امام صادق (علیه السلام) از پدرانش نقل کرده است: وقتی ابرههًْبنصَبّاح، پادشاه حبشه بر آن شد که خانهی خدا را ویران کند، سپاه حبشه، پیشتر به راه افتاد و به غارت پرداخت و گلّهای را که برای عبدالمطّلببنهاشم (رحمة الله علیه) بود، ربود. عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) نزد پادشاه رفت و اجازهی ورود طلبید. او درحالیکه در سایهبانی از دیبا بر تخت خود نشسته بود، به عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) اجازهی ورود داد. عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به ابرهه سلام کرد و او سلامش را پاسخ گفت. چون ابرهه در روی عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) نگریست، خوبی و خوبرویی و خوشاندامی وی در دلش نشست. به او گفت: «آیا پدرانت نیز همچون این زیبایی و نوری را که در تو میبینم، داشتهاند»؟ گفت: «بله، ای پادشاه! همهی پدران من این زیبایی و نور و تابناکی را داشتهاند». ابرهه گفت: «پس شما در بزرگی و شرف، سرآمد پادشاهان هستید و سزاست که تو سرور قوم خویش باشی». سپس او را در کنار خود بر تختش نشاند و به نگاهبان فیل تنومندش، که فیلی سفید و عظیم الجثّه بود و دو عاج آراسته به گونههای درّ و جواهر داشت و مایهی فخر پادشاه حبشه بر پادشاهان زمین بود، گفت: «فیل را برایم بیاور»! فیلبان، فیل را که با زیورهای بسیار، آراسته بود، نزد پادشاه آورد. چون فیل با چهرهی عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) روبرو شد، پیش رویش به سجده افتاد، حال آنکه در برابر پادشاه سجده نمیکرد. خداوند زبان فیل را به عربی گشود و فیل به عبد المطّلب سلام کرد. چون پادشاه این را دید، از عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) هراسان شد و گمان کرد که او جادوگر است. از این رو فرمان داد تا فیل را به جایگاهش بازگردانند و سپس به عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) گفت: «در پی چه آمدهای؟ من از سخاوتمندی و گشادهدستی و ارجمندی تو سخنها شنیدهام و از خوشاندامی و زیبایی و بزرگیات چنان دیدم که میبایست خواسته تو را اجابت کنم، پس هرچه میخواهی درخواست کن»؛ حال آنکه می پنداشت او آمده تا از او بخواهد که از مکّه بازگردد. عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به او گفت: «یارانت بر گلّهای که برای من است، گذر کردند و آن را با خود بردند، به آنان دستور ده تا گلّه را به من بازگردانند». پادشاه حبشه از این سخن برآشفت و به عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) گفت: «از چشمم افتادی! تو آمدهای تا گلّهات را از من بخواهی حال آنکه من آمدهام تا شرف تو و قومت را و مایهی ارجمندیتان را که به خاطر آن از تمامی نسلها برجسته میشوید، ویران کنم. همان خانهای که از گوشه و کنار زمین برای حجّ آن روانه میشوند. اکنون تو در این باره چیزی نمیخواهی و گلّهات را طلب میکنی»؟ عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به او گفت: «من صاحب خانهای که تو میخواهی آن را ویران کنی، نیستم، من صاحب گلّهای هستم که یاران تو آن را بردهاند. آمدهام تا چیزی را از تو درخواست کنم که خود صاحب آن هستم. این خانه صاحبی دارد که خود در برابر تمامی مردمان از آن مراقبت میکند و برای این کار سزاوارترین است». پادشاه گفت: «گلّهاش را به او بازگردانید». گلّهاش را به او پس دادند و او رو سوی مکّه گذاشت و پادشاه با فیل تنومندش به همراه سپاهش برای ویران کردن کعبه، در پی او به راه افتاد. چون میخواستند فیل را به حرم وارد کنند، به زانو مینشست و چون او را باز و آزاد میگذاشتند، هرولهکنان باز میگشت. در آن دم عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به غلامانش گفت: «پسرم را نزد من فراخوانید». عبّاس را آوردند. گفت: «این را نمیخواهم، پسرم را نزد من فراخوانید». آن گاه، ابوطالب (رحمة الله علیه) را برای او آوردند. گفت: «منظور من این نبود، پسرم را برایم بیاورید». عبد الله پدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نزد او آوردند. چون عبد الله (رحمة الله علیه) نزد او آمد، گفت: «ای پسرم! از کوه ابوقُبَیس بالا برو و چشم به سوی دریا بیانداز و بنگر و ببین چه چیزی از آن سو میآید و مرا خبر ده». عبدالله (رحمة الله علیه) از ابو قبیس بالا رفت و در همان دَم پرندگانی دسته دسته سیلآسا و به مانند تاریکی شب سر رسیدند و بر ابو قبیس فرود آمدند و سپس رو سوی کعبه گذاشتند و هفت دور، خانه را طواف کردند و سپس سوی صفا و مروه رفتند و هفت دور، آن جا را طواف کردند. عبدالله (رحمة الله علیه) نزد پدرش آمد و او را از این امر خبر داد. عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) به او گفت: «ای پسرم! بنگر تا پس از این چه میکنند و مرا باخبر ساز». عبدالله (رحمة الله علیه) چشم انداخت و به ناگاه پرندگان را دید که رو سوی لشکر حبشه گذاشتند و عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) را از این امر خبر داد. در آن دم عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) بیرون رفت و گفت: ای اهل مکّه! بهسوی آن لشکر روید و غنیمتهای خود برگیرید. آنان سوی لشکر حبشه رفتند و آنها را چون چوبهای پوسیده به زیر پرندگانی دیدند که هریک، سه سنگ در دو پا و منقار خود داشت و با هر سنگ تنی از آن قوم را از پا در میآورد. چون این بر سر همه آنان آمد، پرندگانی که پیش از آن دیده نشده بودند و پس از آن نیز دیده نشدند، بازگشتند. وقتی آن قوم همگی هلاک شدند، عبدالمطّلب (رحمة الله علیه) سوی کعبه رفت و به پردههایش چنگ انداخت و گفت: «ای آنکه فیل را در ذی المغمّس بازداشتی و آن را محبوس ساختی، چنانکه گویی در کاسهای کوچک قرار گرفته است؛ آن هم در آوردگاهی که جانها را به لب میرساند». آنگاه بازگشت و در وصف گریز قریشیان و هراس ایشان از سپاه حبشه گفت: «قریشیان چون لشکری را دیدند، گریختند؛ پس یکّه و تنها شدند و من برای آنان مونس و همدمی نمیبینم. و نیز در میان آنان شخص با احساس و با شعوری را احساس نمیکنم، مگر برادر من که صاحب بزرگی و شکوه است. او سروری یافتهای است که در میان قوم خویش، عهدهدار مقام ریاست است».
الصّادق (علیه السلام)- لَا تَجْمَعْ بَیْنَ سُورَتَیْنِ فِی رَکْعَهًٍْ وَاحِدَهًٍْ إِلَّا الضُّحَی وَ أَ لَمْ نَشْرَحْ وَ أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ وَ لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ.
امام صادق (علیه السلام)- هیچ دو سورهای را در یک رکعت نخوانید؛ به جز ضُحَی و أَلَمْ نَشرَح و أَلَمْ تَرَ کَیْفَ و لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ.
الصّادقین (علیها السلام)- أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ وَ لِإِیلَافِ سُورَهًٌْ وَاحِدَهًْ.
امام باقر و امام صادق (علیها السلام)- لِإِیلَافِ و أَلَمْ تَرَ کَیْفَ [به مانند] یک سوره است.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیبَصِیرٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: مَنْ قَرَأَ فِی فَرَائِضِهِ أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ شَهِدَ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ کُلُ سَهْلٍ وَ جَبَلٍ وَ مَدَرٍ بِأَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُصَلِّینَ وَ یُنَادِی لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ مُنَادٍ صَدَقْتُمْ عَلَی عَبْدِی قَدْ قَبِلْتُ شَهَادَتَکُمْ لَهُ وَ عَلَیْهِ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّهًَْ وَ لَا تُحَاسِبُوهُ فَإِنَّهُ مِمَّنْ أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ عَمَلَه.
امام صادق (علیه السلام)- هرکه در نمازهای واجب خود سورهی أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ را بخواند، در روز قیامت همه دشتها و کوهها و تپّهها برایش گواهی دهند که او از نمازگزاران بوده است و ندادهنده روز قیامت برایش ندا میدهد: «دربارهی بندهام راست گفتید، گواهی شما بر او پذیرفته شد، او را به بهشت درآورید و از او حساب نکشید که او از جمله کسانی است که من خودش را و کردارش را دوست میدارم».
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- مَنْ قَرَأَهَا عَافَاهُ اللَّهُ أَیَّامَ حَیَاتِهِ مِنَ الْقَذْفِ وَ الْمَسْخ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- هرکه این سوره را بخواند خداوند در ایّام حیاتش او را از مسخ و تهمت در امان نگه میدارد.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السُّورَهًَْ أَعَاذَهُ اللَّهُ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْمَسْخِ فِی الدُّنْیَا وَ إِنْ قُرِئَتْ عَلَی الرِّمَاحِ الَّتِی تَصَادَمُ کُسِرَتْ مَا تَصَادَمُهُ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- هرکه این سوره را بخواند، خداوند او را در دنیا از عذاب و از مسخ پناه میدهد و در امان نگاه میدارد و اگر این سوره بر نیزهای که پرتاب میشود خوانده شود، آن نیزه با هر چه برخورد کند، آن را خواهد شکست.