الباقر (علیه السلام)- عَنْ أَبَانِبْنِتَغْلِبَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَقْرَعَ بَیْنَ أَهْلِ الصُّفَّهًِْ فَبَعَثَ مِنْهُمْ ثَمَانِینَ رَجُلًا إِلَی بَنِی سُلَیْمٍ وَ أَمَّرَ عَلَیْهِمْ أَبَا بَکْرٍ فَسَارَ إِلَیْهِمْ فَلَقِیَهُمْ قَرِیباً مِنَ الْحَرَّهًِْ وَ کَانَتْ أَرْضُهُمْ أَشِبَهًًْ کَثِیرَهًَْ الْحِجَارَهًِْ وَ الشَّجَرِ بِبَطْنِ الْوَادِی وَ الْمُنْحَدَرُ إِلَیْهِمْ صَعْبٌ فَهَزَمُوهُ وَ قَتَلُوا مِنْ أَصْحَابِهِ مَقْتَلَهًًْ عَظِیمَهًًْ فَلَمَّا قَدِمُوا عَلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) عَقَدَ لِعُمَرَبْنِالْخَطَّابِ وَ بَعَثَهُ فَکَمَنَ لَهُ بَنُو سُلَیْمٍ بَیْنَ الْحِجَارَهًِْ وَ تَحْتَ الشَّجَرَهًِْ فَلَمَّا ذَهَبَ لِیَهْبِطَ خَرَجُوا عَلَیْهِ لَیْلًا فَهَزَمُوهُ حَتَّی بَلَغَ جُنْدُهُ سِیفَ الْبَحْرِ فَرَجَعَ عُمَرُ مِنْهُ مُنْهَزِماً فَقَامَ عَمْرُوبْنُالْعَاصِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ أَنَا لَهُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ ابْعَثْنِی إِلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُ خُذْ فِی شَأْنِکَ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ فَهَزَمُوهُ وَ قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ مَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَیَّاماً یَدْعُو عَلَیْهِمْ ثُمَّ أَرْسَلَ بِلَالًا وَ قَالَ ایتِنِی بِبُرْدِیَ النَّجْرَانِیِّ وَ قَبَایَ الْخَطِّیَّهًِْ ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً (علیه السلام) فَعَقَدَ لَهُ ثُمَّ قَالَ أَرْسَلْتُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی رَسُولُکَ فَاحْفَظْنِی فِیهِ وَ افْعَلْ بِهِ وَ افْعَلْ فَقَالَ لَهُ مِنْ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَیَّعَ عَلِیّاً (علیه السلام) عَنْ مَسْجِد الْأَحْزَابِ وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) عَلَی فَرَسٍ أَشْقَرَ مَهْلُوبٍ وَ هُوَ یُوصِیهِ قَالَ فَسَارَ فَتَوَجَّهُ نَحْوَ الْعِرَاقِ حَتَّی ظَنُّوا أَنَّهُ یُرِیدُ بِهِمْ غَیْرَ ذَلِکَ الْوَجْهِ فَسَارَ بِهِمْ حَتَّی اسْتَقْبَلَ الْوَادِیَ مِنْ فَمِهِ وَ جَعَلَ یَسِیرُ اللَّیْلَ وَ یَکْمُنُ النَّهَارَ حَتَّی إِذَا دَنَا مِنَ الْقَوْمِ أَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ یَطْعَمُوا الْخَیْلَ وَ أَوْقَفَهُمْ مَکَاناً وَ قَالَ لَا تَبْرَحُوا مَکَانَکُمْ ثُمَّ سَارَ أَمَامَهُمْ فَلَمَّا رَأَی عَمْرُوبْنُالْعَاصِ مَا صَنَعَ وَ ظَهَرَ آیَهًُْ الْفَتْحِ قَالَ لِأَبِی بَکْرٍ إِنَّ هَذَا شَابٌّ حَدَثٌ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِهَذِهِ الْبِلَادِ مِنْهُ وَ هَاهُنَا عَدُوٌّ هُوَ أَشَدُّ عَلَیْنَا مِنْ بَنِی سُلَیْمٍ الضَّبَاعُ وَ الذِّئَابُ فَإِنْ خَرَجَتْ عَلَیْنَا نَفَرَتْ بِنَا وَ خَشِیتُ أَنْ تَقْطَعَنَا فَکَلِّمْهُ یُخَلِّی عَنَّا نَعْلُو الْوَادِیَ قَالَ فَانْطَلَقَ فَکَلَّمَهُ وَ أَطَالَ وَ لَمْ یُجِبْهُ حَرْفاً فَرَجَعَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَجَابَ إِلَیَّ حَرْفاً فَقَالَ عَمْرُوبْنُالْعَاصِ لِعُمَرَبْنِالْخَطَّابِ انْطَلِقْ إِلَیْهِ لَعَلَّکَ أَقْوَی عَلَیْهِ مِنْ أَبِی بَکْرٍ قَالَ فَانْطَلَقَ عُمَرُ فَصَنَعَ بِهِ مَا صَنَعَ بِأَبِی بَکْرٍ فَرَجَعَ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ لَمْ یُجِبْهُ حَرْفاً فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ لَا وَ اللَّهِ لَا نَزُولُ مِنْ مَکَانِنَا أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَنْ نَسْمَعَ لِعَلِیٍّ وَ نُطِیعَ قَالَ فَلَمَّا أَحَسَّ عَلِیٌّ (علیه السلام) بِالْفَجْرِ أَغَارَ عَلَیْهِمْ فَأَمْکَنَهُ اللَّهُ مِنْ دِیَارِهِمْ فَنَزَلَتْ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قَالَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ یَقُولُ صَبَّحَ عَلِیٌّ وَ اللَّهِ جَمَعَ الْقَوْمَ ثُمَّ صَلَّی وَ قَرَأَ بِهَا فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ قَدِمَ عَلِیٌّ (علیه السلام) الْمَدِینَهًَْ وَ قَدْ قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ عِشْرِینَ وَ مِائَهًَْ فَارِسٍ وَ سَبَی مِائَهًًْ وَ عِشْرِینَ نَاهِدا.
امام باقر (علیه السلام)- ابانبنتغلب از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میان اهل صُفّه قرعه کشید و هشتاد تن از ایشان را بهسوی بنیسلیم فرستاد و ابوبکر را بر آنان امیر کرد. او به سوی آنان راهی شد و نزدیکی حَرّه با آنها رویارو شد، حال آن که سرزمینشان سنگلاخی در میان بیابانی پر از سنگ و درخت بود و شیبی سخت بهسوی آنان داشت. از این رو ابوبکر را درهم شکستند و از یاران او جمع انبوهی را به قتل رساندند. چون ایشان نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بازگشتند، ایشان کار را به عمربنخطّاب سپرد و او را فرستاد. بنیسلیم در میان سنگها و به زیر درختها در کمین او نشستند و چون خواست فرود آید، شبانه بر او هجوم بردند و او را درهم شکستند تا اینکه سپاهش به ساحل دریا رسید، پس عمر نیز شکست خورده بازگشت. این بار عمروبنعاص نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و عرض کرد: «ای رسول خدا! مرا بر ایشان بگمار و مرا بهسویشان بفرست». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «تو این امر را بر عهده گیر». عمروبنعاص به سویشان بیرون شد و آنان او را نیز درهم شکستند و از یارانش بسیاری را به قتل رساندند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند روزی دست نگه داشت و آنان را نفرین میکرد، سپس بلال را فرستاد و به او فرمود: «ردای نجرانی و قبای خطّی مرا بیاور». آنگاه حضرت امام علی (علیه السلام) را فراخواند و کار را به ایشان سپرد و فرمود: «او را روانه کردم که کرّار است و از جنگ نمیگریزد». سپس فرمود: «خداوندا! اگر میدانی که من فرستاده توام، مرا به کمک او محافظت فرما و دربارهاش آنچه صلاح میدانی، روا دار» و اینگونه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حقّ او بسیار دعا کرد. حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمود: «گویی کنون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیش چشم من است و حضرت علی (علیه السلام) را در کنار مسجد احزاب همراهی میکند و حضرت علی (علیه السلام) بر اسب سرخ مو و کوتاه دمی سوار است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ایشان سفارش میکند. پس حضرت (علیه السلام) راهی شد و رو بهسوی عراق گذاشت، چنان که گمان بردند ایشان میخواهد به جای دیگری رهسپارشان کند. اینگونه حضرت (علیه السلام) آنان را روانه کرد و رو به سوی دهانه آن وادی گذاشت و در شب راه پیمود و در روز پنهان شد تا این که به نزدیکی آن قوم رسید. آن گاه به یاران خود فرمان داد تا اسبها را علوفه دهند و آنها را در جایی باز ایستانند و فرمود: «جای خود را ترک نکنید»، و خود پیشاپیش آنان به راه افتاد. چون عمروبنعاص دید که حضرت (علیه السلام) چه کرد و نشانه پیروزی آشکار شد، به ابوبکر گفت: «این پسر، جوانی کم سال است و من بهتر از او این سرزمین را میشناسم. در اینجا دشمنی سهمگینتر از بنیسلیم برای ما وجود دارد؛ کفتارها و گرگهایی که اگر بر ما هجوم آورند، ما را فراری میدهند و ترسم از این است که ما را تکّهتکّه کنند. پس با او حرف بزن تا اجازه دهد از این وادی بالا رویم». ابوبکر رفت و با آن حضرت (علیه السلام) در سخن شد و در این باب بسیار گفت. امّا حضرت (علیه السلام) هیچ پاسخش را نداد. ابوبکر نزد آنان بازگشت و گفت: «به خدا سوگند! هیچ پاسخم را نداد». عمروبنعاص به عمربن خطّاب گفت: «تو به نزدش برو، شاید تو بر او از ابوبکر نیرومندتر باشی». عمر رفت و حضرت (علیه السلام) همان کاری را با او کرد که با ابوبکر کرده بود. او برگشت و خبرشان داد که حضرت (علیه السلام) هیچ پاسخی به او نداده است. ابو بکر گفت: «نه، به خدا سوگند! از این جا نمیرویم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ما فرمان داد که سخن علی (علیه السلام) را بشنویم و از او فرمان بریم». چون حضرت امام علی (علیه السلام) بالاآمدنِ سپیدهدم را احساس کرد، بر آنان یورش برد و خداوند ایشان را بر سرزمین آنان چیره گرداند. در آن دم نازل شد: وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیرون آمد و فرمود: «به خدا سوگند! صبح هنگام علی (علیه السلام) بر آن قوم حملهور شد. سپس نماز خواند و این سوره را در نماز قرائت فرمود. چون روز سوّم فرا رسید، حضرت امام علی (علیه السلام) به مدینه وارد شد، حال آنکه یکصدوبیست سوار از آن قوم را به هلاکت رسانده بود و ششصدوبیست نوجوان را به اسارت گرفته بود».
آیه وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً [1]
سوگند به اسبان دونده [مجاهدان] درحاليكه نفس زنان به پيش ميتاختند.
الصّادق (علیه السلام)- وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً یَعْنِی بِالْعَادِیَاتِ الْخَیْلَ تَعْدُو بِالرِّجَالِ وَ الضَّبْحُ ضَبْحُهَا فِی أَعِنَّتِهَا وَ لُجُمِهَا.
امام صادق (علیه السلام)- وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا؛ العادیات یعنی اسبهای سواری و الضّبح، یعنی شیههی اسبان در عنان و لگام.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- قَالَ عَلِیُّبْنُإِبْرَاهِیمَ (رحمة الله علیه) فِی قَوْلِهِ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً أَیْ عَدْواً عَلَیْهِمْ فِی الضَّبْحِ ضُبَاحُ الْکِلَابِ صَوْتُهَا.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا؛ یعنی شیههکنان بر آنها تاختند، ضباح سگ یعنی صدای آن.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ (رحمة الله علیه) قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا فِی الْحِجْرِ أَتَانِی رَجُلٌ فَسَأَلَ عَنْ وَ الْعَادِیَاتِ ضَبْحاً فَقُلْتُ لَهُ: الْخَیْلُ حِینَ تُغَیِّرُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ تَأْوِی إِلَی اللَّیْلِ فَیَصْنَعُونَ طَعَامَهُمْ وَ یُورُونَ نَارَهُمْ، فَانْفَتَلَ عَنِّی فَذَهَبَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) وَ هُوَ تَحْتَ سِقَایَهًِْ زَمْزَمَ فَسَأَلَهُ عَنْ وَ الْعَادِیَاتِ ضَبْحاً. فَقَالَ: سَأَلْتَ عَنْهَا أَحَداً قَبْلِی؟ قَالَ: نَعَمْ، سَأَلْتُ عَنْهَا ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ: الْخَیْلُ حِینَ تُغَیِّرُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. قَالَ: اذْهَبْ فَادْعُهُ لِی. فَلَمَّا وَقَفْتُ عَلَی رَأْسِهِ قَالَ: تُفْتِی النَّاسَ بِمَا لَا عِلْمَ لَکَ بِهِ؟ وَ اللَّهِ إِنْ کَانَتْ لِأَوَّلِ غُزَاهًٍْ فِی الْإِسْلَامِ بَدْرٍ وَ مَا کَانَ مَعَنَا إِلَّا فَرَسَانِ فَرَسٌ لِلزُّبَیْرِ وَ فَرَسٌ لِلْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ، فَکَیْفَ تَکُونُ الْعَادِیَاتِ ضَبْحاً؟ إِنَّمَا الْعَادِیَاتِ ضَبْحاً الْإِبِلُ مِنْ عَرَفَهًَْ إِلَی الْمُزْدَلَفَهًِْ وَ مِنَ الْمُزْدَلَفَهًِْ إِلَی مِنَی. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ (رحمة الله علیه): فَنُزِعْتُ عَنْ قَوْلِی وَ رَجَعْتُ إِلَی الَّذِی قَالَ عَلِیٌّ.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- از ابنعبّاس (رحمة الله علیه) نقل شده که گفت: من در حِجر اسماعیل (کنار کعبه) نشسته بودم که مردی نزدم آمد و از معنای آیه وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً پرسید. به او گفتم: منظور اسبانی است که در راه جهاد حمله میکنند، و شبانگاه به محل استراحت باز میگردند، و سربازانی که آتش روشن میکنند و برای خود غذا درست میکنند. آن مرد از من فاصله گرفت و به سراغ علیبنابیطالب (علیه السلام) که در کنار چاه زمزم بود، رفت و در مورد همین آیه از آن حضرت سؤال کرد. او فرمود: «آیا از کسی قبل از من، این آیه را پرسیدهای»؟ عرض کرد: «آری! از ابنعبّاس پرسیدم و او گفت: منظور اسبانی است که در راه جهاد حمله میکنند». علی (علیه السلام) فرمود: «برو و او را صدا کن نزد من بیاید». هنگامی که به محضر علی (علیه السلام) رسیدم، فرمود: «چرا مردم را به چیزی که نمیدانی فتوا میدهی؟ به خدا سوگند! اوّلین جنگ در اسلام، جنگ بدر بود و با ما جز دو اسب نبود، اسبی از زبیر و اسبی از مقداد، چگونه [میگویی] عادیات به معنی اسبان است؟! خیر! مقصود شترانی است که از عرفات به مشعر و از مشعر به مِنی میروند». این را که شنیدم از نظر خود بازگشتم و نظر علی (علیه السلام) را پذیرفتم.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- هِیَ الإبِلُ حِینَ ذَهَبَتْ الَی غَزْوَهًِْ بَدْرٍ تَمُدُّ اعْنَاقَهَا فِی السَّیرِ فَهِیَ تَضْبَحُ ایْ تَضْبَعُ.
امام علی (علیه السلام)- [مجمع البیان از امام علی (علیه السلام)، ابن مسعود و... نقل کرده است.] منظور شترانی است که هنگام رفتن به جنگ بدر، گردنهایشان را در حال حرکت [و دویدن] میکشیدند [تا سریعتر حرکت کنند]؛ پس به این معناست که شتر در حرکتِ خود، شتاب کرد.
الباقر (علیه السلام)- عَنْ جَابِرِبْنِیَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً قَالَ رَکْضُ الْخَیْلِ فِی قِفَالِهَا.
امام باقر (علیه السلام)- جابربنیزید گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره کلام خداوند عزّوجلّ: وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا پرسیدم. ایشان فرمود: «تاختن اسب در جنگ است».
آیه فَالْمُورِياتِ قَدْحاً [2]
و سوگند به افروزندگان جرقّه آتش در برخورد سمهايشان [با سنگهاي بيابان]
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- قَالَ عَلِیُّبْنُإِبْرَاهِیمَ (رحمة الله علیه) فِی قَوْلِه ... فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً کَانَتْ بِلَادُهُمْ فِیهَا حِجَارَهًٌْ فَإِذَا وَطِئَهَا سَنَابِکُ الْخَیْلِ کَانَ یَنْقَدِحُ مِنْهَا النَّار.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا؛ در سرزمین آنان سنگ بود، پس چون سُم اسبان آنجا را به زیر کشید، از سنگها آتش میجهید.
الباقر (علیه السلام)- عَنْ جَابِرِبْنِیَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ... فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً قَالَ تُورِی وَقْدَ النَّارِ مِنْ حَوَافِرِهَا.
امام باقر (علیه السلام)- جابربنزیاد گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره کلام خداوند عزّوجلّ: فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا پرسیدم. فرمود: «شعلهی آتش از سمهایشان زبانه میکشید».
آیه فَالْمُغيراتِ صُبْحاً [3]
و سوگند به هجوم آوران در سپيده دم
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) فِی قَوْلِه ... فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً فَقَدْ أَخْبَرَکَ أَنَّهَا غَارَتْ عَلَیْهِمْ صُبْحاً.
امام صادق (علیه السلام)- از امام صادق (علیه السلام) نقل شده... فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا* فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا [یعنی] تو را خبر دادم اسبها صبح هنگام بر آنان هجوم بردند.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً قَالَ صَبَّحَهُمْ عَلِیٌّ (علیه السلام) مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ کَانَ لَا یَسْبِقُهُ أَحَدٌ إِلَی الْأَذَانِ فَلَمَّا سَمِعَ الْمُشْرِکُونَ الْأَذَانَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ رَاعِی فِی رُءُوسِ هَذِهِ الْجِبَالِ یَذْکُرُ اللَّهَ فَلَمَّا أَنْ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الرَّاعِی مِنْ أَصْحَابِ السَّاحِرِ الْکَذَّابِ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّبْنُأَبِیطَالِبٍ (علیه السلام) لَا یُقَاتِلُ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ تَنْزِلَ مَلَائِکَهًُْ النَّهَارِ قَالَ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ النَّهَارُ الْتَفَتَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ (علیه السلام) إِلَی صَاحِبِ رَایَهًِْ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ ارْفَعْهَا فَلَمَّا أَنْ رَفَعَهَا وَ رَآهَا الْمُشْرِکُونَ عَرَفُوهَا وَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَذَا عَدُوُّکُمُ الَّذِی جِئْتُمْ تَطْلُبُونَهُ هَذَا مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله) وَ أَصْحَابُه.
امام علی (علیه السلام)- سلمان (رحمة الله علیه) نقل کرده است: فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا؛ علی (علیه السلام) با طلوع فجر بر آنان یورش برد و کسی از او در اذان پیشی نمیگرفت. چون مشرکان صدای اذان را شنیدند، به یکدیگر گفتند: لابد چوپانی است که در بالای این کوهها خدا را یاد میکند. ولی هنگامیکه گفت: أشهد أن محمّداً رسول الله، به یکدیگر گفتند: «باید این چوپان از اصحاب آن جادوگر دروغ پیشه باشد». و امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام) تا خورشید طلوع نمیکرد و ملائکه روز نازل نمیشدند، به جنگ نمیپرداخت. پس چون وارد روز شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو به حامل پرچم پیامبر (صلی الله علیه و آله) کرد و به او فرمود: «آن را بالا ببر». چون مرد پرچمدار آن را بالا برد و مشرکان پرچم را دیدند، آن را شناختند و به یکدیگر گفتند: «این [همان] دشمن شماست که در طلب او آمدهاید! اینها محمّد (صلی الله علیه و آله) و اصحاب اویند».
آیه فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً [4]
كه گرد و غبار به هر سو پراكندند
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) فِی قَوْلِه ... فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً قَالَ یَعْنِی الْخَیْلَ یَأْثَرْنَ بِالْوَادِی نَقْعاً.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا یعنی چه؟ فرمود: «منظور، اسبها هستند که در آن وادی گرد و خاک برانگیختند».
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً قَالَ ثَارَتِ الْغُبْرَهًُْ مِنْ رَکْضِ الْخَیْل.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا؛ از تاختن اسبان غبار برخاست.
الباقر (علیه السلام)- عَنْ جَابِرِبْنِیَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ... فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً قَالَ أَثَرَ بِهِمْ عَلِیٌ (علیه السلام) وَ أَصْحَابُهُ الْجِرَاحَاتِ حَتَّی اسْتَنْقَعُوا فِی دِمَائِهِمْ.
امام باقر (علیه السلام)- جابربنیزید گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره کلام خداوند عزّوجلّ: ... فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا پرسیدم. فرمود: «امام علی (علیه السلام) و یاران ایشان چنان زخمهایی به آنان زدند که در خون خود غلتیدند».
آیه فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً [5]
و [ناگهان] در ميان جمع [دشمن] ظاهر شدند.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ (رحمة الله علیه) قَالَ بَیْنَمَا أَجْمَعُ مَا کُنَّا حَوْلَ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) مَا خَلَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّبْنَأَبِیطَالِبٍ (علیه السلام) إِذْ أَقْبَلَ أَعْرَابِیٌّ بَدَوِیٌّ فَتَخَطَّی صُفُوفَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ حَتَّی جَثَا بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِاللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ یَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَاللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) عَلَیْکَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ یَا أَعْرَابِیُّ قَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی لُجَیْمٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) مَا وَرَاکَ بِمَا جَاءَ لُجَیْمٌ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) خَلَّفْتُ خَثْعَمَ وَ قَدْ تَهَیَّئُوا وَ عَبَّئُوا کَتَائِبَهُمْ وَ خَلَّفْتُ الرَّایَاتِ تَخْفِقُ فَوْقَ رُءُوسِهِمْ یَقْدُمُهُمُ الْحَارِثُبْنُمَکِیدَهًَْ الْخَثْعَمِیُّ فِی خَمْسِمِائَهًٍْ مِنْ رِجَالِ خَثْعَمَ یَتَأَلَّوْنَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی أَنْ لَا یَرْجِعُوا حَتَّی یَرِدُوا الْمَدِینَهًَْ فَیَقْتُلُوکَ وَ مَنْ مَعَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ فَدَمَعَتْ عَیْنَا النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) حَتَّی أَبْکَی جَمِیعَ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ یَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَمِعْتُمْ مَقَالَهًَْ الْأَعْرَابِیِّ قَالُوا کُلٌّ قَدْ سَمِعْنَا یَا رَسُولَاللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ فَمَنْ مِنْکُمْ یَخْرُجُ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ قَبْلَ أَنْ یَطَئُونَا فِی دِیَارِنَا وَ حَرِیمِنَا لَعَلَّ اللَّهَ یَفْتَحُ عَلَی یَدَیْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ الْجَنَّهًَْ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا قَالَ أَحَدٌ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّه (صلی الله علیه و آله) ... فَبَیْنَمَا النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) وَاقِفٌ إِذْ أَقْبَلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّبْنُأَبِیطَالِبٍ (علیه السلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَاقِفاً وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ کَأَنَّهَا جُمَانٌ انْقَطَعَ سِلْکُهُ عَلَی خَدَّیْهِ لَمْ یَتَمَالَکْ أَنْ رَمَی بِنَفْسِهِ عَنْ بَعِیرِهِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ أَقْبَلَ یَسْعَی نَحْوَ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) یَمْسَحُ بِرِدَائِهِ الدُّمُوعَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ یَقُولُ مَا الَّذِی أَبْکَاکَ لَا أَبْکَی اللَّهُ عَیْنَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ هَلْ نَزَلَ فِی أُمَّتِکَ شَیْءٌ مِنَ السَّمَاءِ قَالَ یَا عَلِیُّ (علیه السلام) مَا نَزَلَ فِیهِمْ إِلَّا خَیْرٌ وَ لَکِنْ هَذَا الْأَعْرَابِیُّ حَدَّثَنِی عَنْ رِجَالِ خَثْعَمَ بِأَنَّهُمْ قَدْ عَبَّئُوا کَتَائِبَهُمْ وَ خَفَقَتِ الرَّایَاتُ فَوْقَ رُءُوسِهِمْ یُکَذِّبُونَ قَوْلِی وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ لَا یَعْرِفُونَ رَبِّی یَقْدُمُهُمُ الْحَارِثُبْنُمَکِیدَهًَْ الْخَثْعَمِیُّ فِی خَمْسِمِائَهًٍْ مِنْ رِجَالِ خَثْعَمَ یَتَأَلَّوْنَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّی لَا یَرْجِعُونَ حَتَّی یَرِدُوا الْمَدِینَهًَْ فَیَقْتُلُونِی وَ مَنْ مَعِی وَ إِنِّی قُلْتُ لِأَصْحَابِی مَنْ مِنْکُمْ یَخْرُجُ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَطَئُونَا فِی دِیَارِنَا وَ حَرِیمِنَا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَفْتَحَ عَلَی یَدَیْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَی اللَّهِ اثْنَیْ عَشَرَ قَصْراً فِی الْجَنَّهًِْ ... فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّبْنُأَبِیطَالِبٍ (علیه السلام) فِدَاکَ أُمِّی وَ أَبِی یَا رَسُولَ اللَّه (صلی الله علیه و آله) أَنَا لَهُمْ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) یَا عَلِیُّ (علیه السلام) هَذَا لَکَ وَ أَنْتَ لَهُ انْجُدْ إِلَی الْقَوْمِ فَجَهَّزَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی خَمْسِینَ وَ مِائَهًِْ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ الْمُهَاجِرِین.. فَسَارَ عَلِیٌّ (علیه السلام) بِمَنْ مَعَهُ حَتَّی نَزَلُوا بِوَادٍ خَلْفَ الْمَدیِنَهًْ.. ثُمَّ نَادَی عَلِیٌّ (علیه السلام) هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیْهِ أَحَدٌ فَشَدَّ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) عَلَیْهِمْ حَتَّی تَوَسَّطَ جَمْعَهُمْ فَذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً فَقَتَلَ عَلِیٌّ (علیه السلام) مُقَاتِلِیهِمْ وَ سَبَی ذَرَارِیَّهُمْ وَ أَخَذَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَقْبَلَ بِسَبْیِهِمْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله).
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- از سلمان فارسی (رحمة الله علیه) نقل شده که گفت: روزی ما اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) همگی جز امیرمؤمنان علیبنابیطالب (علیه السلام) در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودیم که ناگهان عربی بادیهنشین آمد و جمعیّتِ مهاجران و انصار را شکافت تا در نهایت، روبروی پیامبر (صلی الله علیه و آله) روی زانو نشست و عرض کرد: «سلام بر تو ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)»! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «سلام بر تو! که هستی ای اعرابی»؟ عرض کرد: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! مردی از قبیله بنی لُجیم هستم». پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «چه خبری آوردهای ای برادر لُجیمی»؟! عرض کرد: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! از کنار قبیله خَثعم عبور کردم و دیدم که [برای پیکار] آماده گشتهاند و لشکریان خویش را آماده جنگ نمودهاند، و دیدم که پرچمها بالای سرهایشان در اهتزاز است و پیشاپیش آنها حارثبنمکیده خثعمی همراه پانصد نفر از قبیله خثعم در حرکت بودند که به لات و عزّی (نام دو بت معروف در زمان جاهلیّت) سوگند خوردهاند که برنگردند مگر بعد از اینکه وارد شهر مدینه شده و شما و یارانتان را بکشند». اینجا بود که اشک از چشمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) جاری شد بهطوری که تمامی یاران حضرت به گریه افتادند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای مردم! آنچه این اعرابی گفت، شنیدید»؟ عرض کردند: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! همهی ما شنیدیم». فرمود: «کدامیک از شما قبل از اینکه این گروه بیایند و ما را در شهر و دیارمان لگدمال کنند، به مقابله با آنها برمیخیزد به این امید که خداوند این گره را به دست او بگشاید و من نیز از جانب خداوند، بهشت را برایش ضمانت خواهم کرد»؟ سلمان فارسی (رحمة الله علیه) گوید: به خدا سوگند! حتّی یکنفر هم اعلام آمادگی نکرد!... در همین حال که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستاده بود امیرمؤمنان علیبنابیطالب (علیه السلام) آمد و چون پیامبر (صلی الله علیه و آله) را مشاهده نمود که ایستاده و اشکهایش همچون مرواریدی که رشتهاش از هم گسسته باشد، بر گونههایش سرازیر است اختیار خویش از دست داده و خود را از شترش به روی زمین انداخت و شتابان بهسوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و با عبایش، اشکها را از چهره پیامبر (صلی الله علیه و آله) پاک نمود و گفت: «خداوند چشمان شما را گریان نسازد ای حبیب خدا! چه چیز باعث شده شما به گریه افتید؟! آیا در مورد امّتت آیهای نازل گشته است»؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی (علیه السلام)! چیزی جز خیر و نیکی در مورد آنها نازل نشده است ولی این مرد اعرابی از مردمانی با من سخن گفت که لشکریان خویش را آماده جنگ نمودهاند و پرچمها بالای سرهایشان در اهتزاز بوده و سخن مرا دروغ انگاشتهاند و گمان میکنند پروردگارِ مرا نمیشناسند، پیشاپیش آنها حارثبنمکیده خثعمی همراه پانصد نفر از قبیله خثعم در حرکت است و به لات و عزّی سوگند خوردهاند که برنگردند مگر بعد از اینکه وارد شهر مدینه شده و من و یارانم را بکشند؛ و من به یارانم گفتم: «کدامیک از شما قبل از اینکه این گروه بیایند و ما را در شهر و دیارمان لگدمال کنند، به مقابله با آنها برمیخیزد به این امید که خداوند این گره را به دست او بگشاید و من نیز از جانب خداوند، دوازده قصر در بهشت را برایش ضمانت میکنم»...امیرمؤمنان علیبنابیطالب (علیه السلام) عرض کرد: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! پدر و مادرم به فدایت! من به مقابله با آنها میپردازم». پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی (علیه السلام)! این پاداش برای توست و [تنها] تو سزاوار این کار هستی، با شجاعتِ تمام بهسوی آنها بشتاب». سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) ساز و برگ جنگی را به همراه صدوپنجاه نفر از مهاجران و انصار، برای علی (علیه السلام) فراهم نمود... علی (علیه السلام) و همراهانش رهسپار شدند تا اینکه به بیابانی بیرون از شهر مدینه رسیدند... [بعد از اینکه علی (علیه السلام) چندین نفر از آنها را به هلاکت رساند] فریاد زد: «آیا جنگاور دیگری هست که به میدان بیاید»؟ امّا یکنفر هم به جنگ با او نیامد و امیرمؤمنان (علیه السلام) به سختی بر آنها حملهور شد تا اینکه در میان لشکر دشمن قرار گرفت چنانکه خداوند میفرماید: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً و علی (علیه السلام)، جنگاورانشان را به هلاکت رساند و فرزندانشان را اسیر کرده و داراییهایشان را مصادره نمود و اسیران را به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آورد... .
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قَالَ تَوَسَّطَ الْمُشْرِکِینَ بِجَمْعِهِم.
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه)- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا؛ همه مشرکان را در میان گرفتند.
الصّادق (علیه السلام)- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً جَمْعَ الْقَوْم.
امام صادق (علیه السلام)- فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً یعنی در میان دشمن [ظاهر شدند].
الباقر (علیه السلام)- عَنْ جَابِرِبْنِیَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ... فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً قَالَ تَوَسَّطَ عَلِیٌ (علیه السلام) وَ أَصْحَابُهُ دِیَارَهُم.
امام باقر (علیه السلام)- جابربنیزید گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره کلام خداوند عزّوجلّ: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا پرسیدم. فرمود: «امام علی (علیه السلام) و یاران ایشان، سرزمینشان را در میان گرفتند».
آیه إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ [6]
كه انسان در برابر نعمتهاي پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.
الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ قَالَ کَفُورٌ بِوَلَایَهًِْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام).
امام صادق (علیه السلام)- إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ؛ ناسپاس در حقّ ولایت امیر مؤمنان (علیه السلام).
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ وَ الْکَنُودُ الْحَسُودُ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ؛ کَنود؛ یعنی حسود.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ هذا جواب القسم و الکنود و الکفور الجحود لنعم الله.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ؛ این آیه، جواب سوگند [در آیات قبلی] است؛ و کنود بهمعنای انسان ناسپاسی است که نعمتهای خداوند را انکار میکند.