آیه إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ [1]
هنگامىكه منافقان نزد تو آيند مىگويند: «ما شهادت مىدهيم كه به يقين تو پيامبر خدا هستى»! خداوند مىداند كه تو پيامبر او هستى، ولى خداوند شهادت مىدهد كه منافقان دروغگو هستند [زيرا به گفتهی خود ايمان ندارند].
علیبنإبراهیم (رحمة الله علیه)- نَزَلَتْ فِی غَزْوَهًِْ الْمُرَیْسِیعِ وَ هِیَ غَزْوَهًُْ بَنِی الْمُصْطَلِقِ فِی سَنَهًِْ خَمْسٍ مِنَ الْهِجْرَهًِْ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) خَرَجَ إِلَیْهَا فَلَمَّا رَجَعَ مِنْهَا نَزَلَ عَلَی بِئْرٍ وَ کَانَ الْمَاءُ قَلِیلًا فِیهَا وَ کَانَ أَنَسُبْنُسَیَّارٍ حَلِیفَ الْأَنْصَارِ وَ کَانَ جَهْجَاهُبْنُسَعِیدٍ الْغِفَارِیُّ أَجِیراً لِعُمَرَبْنِالْخَطَّابِ فَاجْتَمَعُوا عَلَی الْبِئْرِ فَتَعَلَّقَ دَلْوُ سَیَّارٍ بِدَلْوِ جَهْجَاهٍ فَقَالَ سَیَّارٌ دَلْوِی وَ قَالَ جَهْجَاهٌ دَلْوِی فَضَرَبَ جَهْجَاهٌ یَدَهُ عَلَی وَجْهِ سَیَّارٍ فَسَالَ مِنْهُ الدَّمُ فَنَادَی سَیَّارٌ بِالْخَزْرَجِ وَ نَادَی جَهْجَاهٌ بِالْقُرَیْشِ وَ أَخَذَ النَّاسُ السِّلَاحَ وَ کَادَ أَنْ تَقَعَ الْفِتْنَهًُْ فَسَمِعَ عَبْدُ اللَّهِبْنُأُبَیٍّ النِّدَاءَ فَقَالَ مَا هَذَا فَأَخْبَرُوهُ الْخَبَرَ فَغَضِبَ غَضَباً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ قَدْ کُنْتُ کَارِهاً لِهَذَا الْمَسِیرِ إِنِّی لَأُذِلُّ الْعَرَبَ مَا ظَنَنْتُ أَنِّی أَبْقَی إِلَی أَنْ أَسْمَعَ مِثْلَ هَذَا فَلَا یَکُونُ عِنْدِی تَغْیِیرٌ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ هَذَا عَمَلُکُمْ أَنْزَلْتُمُوهُمْ مَنَازِلَکُمْ وَ وَاسَیْتُمُوهُمْ بِأَمْوَالِکُمْ وَ وَقَیْتُمُوهُمْ بِأَنْفُسِکُمْ وَ أَبْرَزْتُمْ نُحُورَکُمْ لِلْقَتْلِ فَأَرْمَلَ نِسَاءَکُمْ وَ أَیْتَمَ صِبْیَانَکُمْ وَ لَوْ أَخْرَجْتُمُوهُمْ لَکَانُوا عِیَالًا عَلَی غَیْرِکُمْ ثُمَّ قَالَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَهًِْ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ کَانَ فِی الْقَوْمِ زَیْدُبْنُأَرْقَمَ وَ کَانَ غُلَامٌ قَدْ رَاهَقَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی ظِلِّ شَجَرَهًٍْ فِی وَقْتِ الْهَاجِرَهًِْ وَ عِنْدَهُ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَجَاءَ زَیْدٌ فَأَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ عَبْدُ اللَّهِبْنُأُبَیٍّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لَعَلَّکَ وَهَمْتَ یَا غُلَامُ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا وَهَمْتُ فَقَالَ فَلَعَلَّکَ غَضِبْتَ عَلَیْهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا غَضِبْتُ عَلَیْهِ قَالَ فَلَعَلَّهُ سَفِهَ عَلَیْکَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لِشُقْرَانَ مَوْلَاهُ احْدِجْ فَحَدَجَ رَاحِلَتَهُ وَ رَکِبَ وَ تَسَامَعَ النَّاسُ بِذَلِکَ فَقَالُوا مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لِیَرْحَلَ فِی مِثْلِ هَذَا الْوَقْتِ فَرَحَلَ النَّاسُ وَ لَحِقَهُ سَعْدُبْنُعُبَادَهًَْ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ رَحْمَهًُْ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَقَالَ وَ عَلَیْکُمُ السَّلَامُ فَقَالَ مَا کُنْتَ لِتَرْحَلَ فِی مِثْلِ هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ أَ وَ مَا سَمِعْتَ قَوْلًا قَالَ صَاحِبُکُمْ قَالَ وَ أَیُّ صَاحِبٍ لَنَا غَیْرُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ عَبْدُ اللَّهِبْنُأُبَیٍّ زَعَمَ أَنَّهُ إِنْ رَجَعَ إِلَی الْمَدِینَهًِْ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَأَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ الْأَعَزُّ وَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ الْأَذَلُّ فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَوْمَهُ کُلَّهُ لَا یُکَلِّمُهُ أَحَدٌ فَأَقْبَلَتِ الْخَزْرَجُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِبْنِأُبَیٍّ یَعْذِلُونَهُ فَحَلَفَ عَبْدُ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَقُلْ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا فَقُمْ بِنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَتَّی تَعْتَذِرَ إِلَیْهِ فَلَوَّی عُنُقَهُ فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ سَارَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لَیْلَهُ کُلَّهُ وَ النَّهَارَ فَلَمْ یَنْزِلُوا إِلَّا لِلصَّلَاهًِْ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ نَزَلَ أَصْحَابُهُ وَ قَدْ أَمْهَدَهُمُ الْأَرْضُ مِنَ السَّهَرِ الَّذِی أَصَابَهُمْ فَجَاءَ عَبْدُ اللَّهِبْنُأُبَیٍّ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَحَلَفَ لَهُ أَنَّهُ لَمْ یَقُلْ ذَلِکَ وَ إِنَّهُ لَیَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ إِنَّ زَیْداً قَدْ کَذَبَ عَلَیَّ فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مِنْهُ وَ أَقْبَلَتِ الْخَزْرَجُ عَلَی زَیْدِبْنِأَرْقَمَ یَشْتِمُونَهُ وَ یَقُولُونَ لَهُ کَذَبْتَ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ سَیِّدِنَا فَلَمَّا رَحَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ زَیْدٌ مَعَهُ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَکْذِبْ عَلَی عَبْدِ اللَّهِبْنِأُبَیٍّ فَمَا سَارَ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی أَخَذَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا کَانَ یَأْخُذُهُ مِنَ الْبُرَحَاءِ عِنْدَ نُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِ فَثَقُلَ حَتَّی کَادَتْ نَاقَتُهُ تَبَرَّکَ مِنْ ثِقَلِ الْوَحْیِ فَسُرِّیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ یَسْلِتُ الْعَرَقَ عَنْ جَبْهَتِهِ ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِ زَیْدٍ فَرَفَعَهُ مِنَ الرَّحْلِ ثُمَّ قَالَ یَا غُلَامُ صَدَقَ قَوْلُکَ وَ وَعَی قَلْبُکَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیمَا قُلْتَ قُرْآناً فَلَمَّا نَزَلَ جَمَعَ أَصْحَابَهُ وَ قَرَأَ عَلَیْهِمْ سُورَهًَْ الْمُنَافِقِینَ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ إِلَی قَوْلِهِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ فَفَضَحَ اللَّهُ عَبْدَ اللَّهِبْنَأُبَیٍّ.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- این آیه در سال پنجم هجری دربارهی غزوه «مُرَیسِیع» نازل شده است که همان غزوهی بنیمُصطَلِق است و آن زمانی بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای آن غزوه رفته بود. هنگامیکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آنجا باز میگشت، در راه به چاه آبی رسید که آب در آن کم بود. اَنَسبنسیّار هم پیمان انصار بود و جهجاهبنسعید غِفاری اجیر عمربنخطّاب بود. آنان بر سر چاه گرد هم آمدند و سطل ابنسیّار با سطل جهجاه در هم پیچید. ابنسیّار گفت:»این سطل من است»، و جهجاه گفت: «این سطل من است». جهجاه با سیلی بر صورت ابنسیّار زد و خون از آن جاری شد. ابنسیّار خزرجیها را صدا زد و جهجاه قریش را فراخواند و مردم سلاحهای خود را آماده کردند و نزدیک بود جنگ در میان افتد. عبداللهبناُبَیّ صدا را شنید و گفت: «این چیست»؟ ماجرا را برایش تعریف کردند. پس بسیار خشمگین شد و سپس گفت: «من از این مسیر متنفر بودم. همانا من خوارترین فرد عرب هستم؛ گمان نمیکردم زنده بمانم و چنین خبری به گوش من برسد و من نتوانم تغییری ایجاد کنم». سپس به یارانش روی آورد و گفت: «این کار شماست، آنها را وارد منازل خود کردید و با اموال خود به آنها کمک کردید و با جان خود از آنها حمایت کردید؛ گردن خود را به زیر تیغ بردید (خود را در معرض کشتهشدن قرار دادید) و زنانتان بیوه شدند و فرزندان شما یتیم گشتند، درحالیکه اگر آنها را بیرون میکردید، سنگینی آنان بر دوش دیگران بود. سپس گفت: هنگامیکه به مدینه بازگشتیم، حتماً عزیزتر، ذلیلتر را خارج خواهد ساخت. زیدبنارقم در میان آن مردم بود. او جوانی بود که تازه به سنّ بلوغ رسیده بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن موقع که هنگام ظهر بود و آفتاب سوزانی میتابید، زیر سایهی درختی نشسته بود و جمعی از یارانش از مهاجرین و انصار نزد ایشان بودند. ناگهان زید آمد و ایشان را از آنچه که عبداللهبناُبَی گفته بود، مطّلع کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای جوان! شاید تو گمان میکنی»؟ عرض کرد: «به خدا سوگند! نه، گمان نمیکنم». فرمود: «شاید تو بر وی خشم گرفتهای»؟ عرض کرد: «به خدا سوگند! نه، بر وی خشم نگرفتهام». فرمود: «شاید وی نسبت به تو بدخُلقی کرده است»؟ عرض کرد: «نه، به خدا سوگند اینطور نیست». پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به برده خویش شُقران گفت: «مَرکب را زین کن». او مرکب را زین کرد و آن حضرت سوار شد و مردم از این امر باخبر شدند و گفتند: [حتماً امر مهمّی است که] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در چنین موقعی از روز میخواهد از اینجا برود. پس مردم به راه افتادند و سعدبنعُباده دنبال وی رفت و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: «سلام و درود خدا و رحمت و برکاتش بر تو باد، ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)»! فرمود: «و سلام و درود خدا نیز بر تو باد»! عرض کرد: «چرا در چنین موقعی بار سفر بستی»؟ فرمود: «مگر سخن یارتان را نشنیدهاید که چه گفته است»؟ عرض کرد: «مگر ما یاری به جز شما داریم؟ فرمود: عبد الله بن اُبَیّ گمان کرده است که اگر به مدینه بازگردد عزیزتر، ذلیلتر را بیرون خواهد کرد». عرض کرد: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! شما و یارانت عزیزترین و او و یارانش، ذلیلترین هستند». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تمام روز را بدون آنکه کسی با وی هم صحبت شود، راه رفت. قوم خزرج نزد عبداللهبنابیّ رفتند و او را سرزنش کردند و عبداللهبنابیّ سوگند یاد کرد که حتّی یک کلمه از این سخنان را او بر زبان نیاورده است. آنان گفتند: پس بیا نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برویم تا از ایشان معذرت خواهی کنیم. امّا او صورت خود را برگرداند. هنگامیکه شب شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تمام شب و روز را راه رفت و فقط برای نماز از مرکب خویش پایین آمد. روز بعد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و یارانش از مرکبهای خویش پایین آمدند و به دلیل بیداری شبانهای که داشتند بر زمین دراز کشیدند. در همین میان، عبداللهبنابیّ نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و سوگند یاد کرد که چنین چیزی را بر زبان نیاورده است و شهادت میدهد که هیچ معبودی جز الله نیست و تو یقیناً رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستی و زید حرفهای دروغ را به من نسبت داده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عذر او را پذیرفت و خزرج روی بهسمت زیدبنارقم آوردند و به او دشنام میدادند و میگفتند: «تو بر سرور ما عبدالله نسبت دروغ بستی». هنگامیکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت، زید همراه ایشان بود که میگفت: «به خدا سوگند! شما میدانید که من حرفهای دروغ را به عبداللهبنابیّ نسبت ندادم». هنوز اندکی از راه را بیشتر نرفته بود که آن سختی و مشقتی که هنگام نزول وحی بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد میگردید، بر وی پدیدار گشت. ایشان آنقدر سنگین شده بود که نزدیک بود شتر از سنگینی وحی در گِل فرود رود. در همان حالکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرق میریخت، ناگهان عرقهای او پاک شد. سپس گوش زیدبنارقم را گرفت و او را از روی مرکب بلند کرد، سپس فرمود: «ای غلام! سخن تو درست بود و قلب تو هوشیار بود. خداوند در خصوص آنچه گفتی، آیاتی را نازل کرد». هنگامیکه پایین آمد یاران خویش را گرد آورد و سورهی منافقین را بر آنها خواند: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * إِذَا جَاءَکَ الْمنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمنافِقِینَ لَکَاذِبُونَ * اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ تا سخن خداوند که میفرماید: وَ لَکِنَّ الْمنافقین لَا یَعْلَمُونَ بنابراین خداوند عبداللهبناُبَیّ را رسوا کرد.
الباقر (علیه السلام)- سَأَلَ طَاوُسٌ الْیَمَانِیُّ الْبَاقِرَ (علیه السلام) ... و عَنْ قَوْمٍ شَهِدُوا بِالْحَقِّ وَ هُمْ کَاذِبُونَ قَالَ (علیه السلام) الْمُنَافِقُونَ حِینَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ الله.
امام باقر (علیه السلام)- [اابن شهرآشوب] از امام باقر (علیه السلام) روایت میکند که؛ طاووس یمانی به ایشان عرض کرد: «مرا از قومی که شهادت حق را بهجای آوردند و درعینحال قومی دروغگو بودند باخبر کن». فرمود: «منافقین هنگامیکه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفتند: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ».
الکاظم (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَمَّی مَنْ لَمْ یَتَّبِعْ رَسُولَهُ فِی وَلَایَهًِْ وَصِیِّهِ مُنَافِقِینَ وَ جَعَلَ مَنْ جَحَدَ وَصِیَّهُ إِمَامَتَهُ کَمَنْ جَحَدَ مُحَمَّداً وَ أَنْزَلَ بِذَلِکَ قُرْآناً فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ بِوَلَایَهًِْ وَصِیِّکَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ بِوَلَایَهًِْ عَلِیٍّ لَکاذِبُون الی قوله ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا بِرِسَالَتِکَ وَ کَفَرُوا بِوَلَایَهًْ وَصِیِّکَ.
امام کاظم (علیه السلام)- خداوند تبارکوتعالی هر آنکس را که از رسولش در خصوص ولایت وصیّاش پیروی نکند، منافق نامیده و کسی را که وصیّ او و امامتش را انکار کند، همانند کسی قرار داده است که محمّد (صلی الله علیه و آله) را انکار کرده است. خداوند متعال دراینباره، آیهای را نیز نازل کرده و فرموده است: ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! إِذَا جَاءکَ المُنَافِقُونَ در خصوص ولایت وصیّ خودت.