آیه كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ [23]
طايفهی ثمود [نيز] انذارهاى الهى را تكذيب كردند.
الصّادق (علیه السلام)- عَن أَبِیبَصِیرٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ. فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ قَالَ هَذَا کَانَ بِمَا کَذَّبُوا بِهِ صَالِحاً وَ مَا أَهْلَکَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ قَوْماً قَطُّ حَتَّی یَبْعَثَ إِلَیْهِمْ قَبْلَ ذَلِکَ الرُّسُلَ فَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ صَالِحاً (علیه السلام) فَدَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِ فَلَمْ یُجِیبُوا وَ عَتَوْا عَلَیْهِ وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تُخْرِجَ لَنَا مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَهًِْ نَاقَهًًْ عُشَرَاءَ وَ کَانَتِ الصَّخْرَهًُْ یُعَظِّمُونَهَا وَ یَعْبُدُونَهَا وَ یُذَبِّحُونَ عِنْدَهَا فِی رَأْسِ کُلِّ سَنَهًٍْ وَ یَجْتَمِعُونَ عِنْدَهَا فَقَالُوا لَهُ إِنْ کُنْتَ کَمَا تَزْعُمُ نَبِیّاً (علیه السلام) رَسُولًا فَادْعُ لَنَا إِلَهَکَ حَتَّی تُخْرَجَ لَنَا مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَهًِْ الصَّمَّاءِ نَاقَهًٌْ عُشَرَاءُ فَأَخْرَجَهَا اللَّهُ کَمَا طَلَبُوا مِنْهُ ثُمَّ أَوْحَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَیْهِ أَنْ یَا صَالِحُ (علیه السلام) قُلْ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ لِهَذِهِ النَّاقَهًِْ (مِنَ الْمَاءِ) شِرْبَ یَوْمٍ وَ لَکُمْ شِرْبَ یَوْمٍ وَ کَانَتِ النَّاقَهًُْ إِذَا کَانَ یَوْمُ شِرْبِهَا شَرِبَتِ الْمَاءَ ذَلِکَ الْیَوْمَ فَیَحْلُبُونَهَا فَلَا یَبْقَی صَغِیرٌ وَ لَا کَبِیرٌ إِلَّا شَرِبَ مِنْ لَبَنِهَا یَوْمَهُمْ ذَلِکَ فَإِذَا کَانَ اللَّیْلُ وَ أَصْبَحُوا غَدَوْا إِلَی مَائِهِمْ فَشَرِبُوا مِنْهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ لَمْ تَشْرَبِ النَّاقَهًُْ ذَلِکَ الْیَوْمَ فَمَکَثُوا بِذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّهُمْ عَتَوْا عَلَی اللَّهِ وَ مَشَی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ وَ قَالُوا اعْقِرُوا هَذِهِ النَّاقَهًَْ وَ اسْتَرِیحُوا مِنْهَا لَا نَرْضَی أَنْ یَکُونَ لَنَا شِرْبُ یَوْمٍ وَ لَهَا شِرْبُ یَوْمٍ ثُمَّ قَالُوا مَنِ الَّذِی یَلِی قَتْلَهَا وَ نَجْعَلَ لَهُ جُعْلًا مَا أَحَبَّ فَجَاءَهُمْ رَجُلٌ أَحْمَرُ أَشْقَرُ أَزْرَقُ وَلَدُ زِنًی لَا یُعْرَفُ لَهُ أَبٌ یُقَالُ لَهُ قُدَارٌ شَقِیٌّ مِنَ الْأَشْقِیَاءِ مَشْئُومٌ عَلَیْهِمْ فَجَعَلُوا لَهُ جُعْلًا فَلَمَّا تَوَجَّهَتِ النَّاقَهًُْ إِلَی الْمَاءِ الَّذِی کَانَتْ تَرِدُهُ تَرَکَهَا حَتَّی شَرِبَتِ الْمَاءَ وَ أَقْبَلَتْ رَاجِعَهًًْ فَقَعَدَ لَهَا فِی طَرِیقِهَا فَضَرَبَهَا بِالسَّیْفِ ضَرْبَهًًْ فَلَمْ تَعْمَلْ شَیْئاً فَضَرَبَهَا ضَرْبَهًًْ أُخْرَی فَقَتَلَهَا وَ خَرَّتْ إِلَی الْأَرْضِ عَلَی جَنْبِهَا وَ هَرَبَ فَصِیلُهَا حَتَّی صَعِدَ إِلَی الْجَبَلِ فَرَغَی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِلَی السَّمَاءِ وَ أَقْبَلَ قَوْمُ صَالِحٍ (علیه السلام) فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْهُمْ إِلَّا شَرِکَهُ فِی ضَرْبَتِهِ وَ اقْتَسَمُوا لَحْمَهَا فِیمَا بَیْنَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ صَغِیرٌ وَ لَا کَبِیرٌ إِلَّا أَکَلَ مِنْهَا فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ صَالِحٌ (علیه السلام) أَقْبَلَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ یَا قَوْمِ مَا دَعَاکُمْ إِلَی مَا صَنَعْتُمْ أَ عَصَیْتُمْ رَبَّکُمْ فَأَوْحَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَی صَالِحٍ (علیه السلام) أَنَّ قَوْمَکَ قَدْ طَغَوْا وَ بَغَوْا وَ قَتَلُوا نَاقَهًًْ بَعَثْتُهَا إِلَیْهِمْ حُجَّهًًْ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ عَلَیْهِمْ فِیهَا ضَرَرٌ وَ کَانَ لَهُمْ مِنْهَا أَعْظَمُ الْمَنْفَعَهًِْ فَقُلْ لَهُمْ إِنِّی مُرْسِلٌ عَلَیْکُمْ عَذَابِی إِلَی ثَلَاثَهًِْ أَیَّامٍ فَإِنْ هُمْ تَابُوا وَ رَجَعُوا قَبِلْتُ تَوْبَتَهُمْ وَ صَدَدْتُ عَنْهُمْ وَ إِنْ هُمْ لَمْ یَتُوبُوا وَ لَمْ یَرْجِعُوا بَعَثْتُ عَلَیْهِمْ عَذَابِی فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَأَتَاهُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ إِنِّی رَسُولُ رَبِّکُمْ إِلَیْکُمْ وَ هُوَ یَقُولُ لَکُمْ إِنْ أَنْتُمْ تُبْتُمْ وَ رَجَعْتُمْ وَ اسْتَغْفَرْتُمْ غَفَرْتُ لَکُمْ وَ تُبْتُ عَلَیْکُمْ فَلَمَّا قَالَ لَهُمْ ذَلِکَ کَانُوا أَعْتَی مَا کَانُوا وَ أَخْبَثَ وَ قَالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (الصَّادِقِینَ) قَالَ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ تُصْبِحُونَ غَداً وَ وُجُوهُکُمْ مُصْفَرَّهًٌْ وَ الْیَوْمَ الثَّانِیَ وُجُوهُکُمْ مُحْمَرَّهًٌْ وَ الْیَوْمَ الثَّالِثَ وُجُوهُکُمْ مُسْوَدَّهًٌْ فَلَمَّا أَنْ کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ أَصْبَحُوا وَ وُجُوهُهُمْ مُصْفَرَّهًٌْ فَمَشَی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ وَ قَالُوا قَدْ جَاءَکُمْ مَا قَالَ لَکُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) فَقَالَ الْعُتَاهًُْ مِنْهُمْ لَا نَسْمَعُ قَوْلَ صَالِحٍ (علیه السلام) وَ لَا نَقْبَلُ قَوْلَهُ وَ إِنْ کَانَ عَظِیماً فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّانِی أَصْبَحَتْ وُجُوهُهُمْ مُحْمَرَّهًًْ فَمَشَی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ فَقَالُوا یَا قَوْمِ قَدْ جَاءَکُمْ مَا قَالَ لَکُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) فَقَالَ الْعُتَاهًُْ مِنْهُمْ لَوْ أُهْلِکْنَا جَمِیعاً مَا سَمِعْنَا قَوْلَ صَالِحٍ (علیه السلام) وَ لَا تَرَکْنَا آلِهَتَنَا الَّتِی کَانَ آبَاؤُنَا یَعْبُدُونَهَا وَ لَمْ یَتُوبُوا وَ لَمْ یَرْجِعُوا فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ أَصْبَحُوا وَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهًٌْ فَمَشَی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ وَ قَالُوا یَا قَوْمِ أَتَاکُمْ مَا قَالَ لَکُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) فَقَالَ الْعُتَاهًُْ مِنْهُمْ قَدْ أَتَانَا مَا قَالَ لَنَا صَالِحٌ فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ اللَّیْلِ أَتَاهُمْ جَبْرَئِیلُ فَصَرَخَ بِهِمْ صَرْخَهًًْ خَرَقَتْ تِلْکَ الصَّرْخَهًُْ أَسْمَاعَهُمْ وَ فَلَقَتْ قُلُوبَهُمْ وَ صَدَعَتْ أَکْبَادَهُمْ وَ قَدْ کَانُوا فِی تِلْکَ الثَّلَاثَهًِْ الْأَیَّامِ قَدْ تَحَنَّطُوا وَ تَکَفَّنُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الْعَذَابَ نَازِلٌ بِهِمْ فَمَاتُوا أَجْمَعُونَ فِی طَرْفَهًِْ عَیْنٍ صَغِیرُهُمْ وَ کَبِیرُهُمْ فَلَمْ یَبْقَ لَهُمْ نَاعِقَهًٌْ وَ لَا رَاغِیَهًٌْ وَ لَا شَیْءٌ إِلَّا أَهْلَکَهُ اللَّهُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ وَ مَضَاجِعِهِمْ مَوْتَی أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَرْسَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَعَ الصَّیْحَهًِْ النَّارَ مِنَ السَّمَاءِ فَأَحْرَقَتْهُمْ أَجْمَعِینَ وَ کَانَتْ هَذِهِ قِصَّتَهُم.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ* فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ* أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ یعنی چه»؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: «این همان داستان است که صالح (علیه السلام) را تکذیب کردند و خداوند عزّوجلّ هیچگاه مردمی را هلاک نکرد؛ مگر اینکه پیش از آن پیامبرانی برای آنها فرستاد و آن پیامبران بر آن قوم حجّت آوردند. و خداوند صالح (علیه السلام) را برای قوم ثمود فرستاد و صالح (علیه السلام) آنها را بهسوی خدا فراخواند و آنها پاسخش ندادند و بر او عصیان کردند و گفتند: «هرگز به تو ایمان نیاوریم مگر آنکه برای ما از این کوه شتری ده ماهه برآوری». آنها این کوه را پرستش میکردند و در سر هر سال برای آن قربانی میدادند و نزدیک آن گرد میآمدند. آنها به صالح (علیه السلام) گفتند: «اگر آنگونه که خود میپنداری رسول و پیامبری از خدای خود بخواه تا از این سنگ سخت برای ما شتری ده ماهه برآورد». و خداوند آنگونه که خواسته بودند این شتر را برای آنها برآورد. سپس خداوند به صالح (علیه السلام) وحی فرستاد که به آنها بگو: همانا خدا برای این مادّه شتر [از این آب] یک روز را حق الشّرب قرار داده و برای شما نیز یک روز را. هرگاه که شتر در نوبت خود به روز مقرّر، آب میآشامید شیر او را میدوشیدند و خرد و کلانی در میان آنها نمیماند مگر اینکه در روز خود از این شیر میآشامیدند و چون شب میشد و روز میکردند، چاشت بر سر آب خود میرفتند و در نوبت خودشان از آن مینوشیدند و آن روز آن مادّه شتر آب نمینوشید و تا آنگاه که خدا اراده کرده بود بر همین وضع ماندند. سپس آنها بر خداوند شوریدند و کنار یکدیگر گرد آمدند و گفتند: «این مادّه شتر را دنبال کنید و از آن آسودگی یابید. ما راضی نیستیم که حقّ آب، یک روز از ما باشد و یک روز از آن». سپس گفتند: «چه کسی عهدهدار کشتن آن میشود تا ما هرچه او میخواهد به او بدهیم». مردی سرخ مو و گلی مو و کبود چشم و زنازاده که پدری برای او شناخته نبود و قدّار نام داشت و نگونبختی بود از نگونبختان و برای ایشان شوم و نامیمون بود، نزد آنها آمد و برای او مزدی مقرّر کردند و چون آن مادّه شتر بهسوی آب رفت تا در نوبت خود از آن آب بنوشد. آن را رها کرد تا آبش را نوشید و خواست بازگردد که او بر سر راه آن در کمین شد و با شمشیر ضربتی زد ولی کارگر نیفتاد و ضربت دیگری به او نواخت و این شتر را کشت. شتر به پهلو به روی زمین افتاد و کرّهی آن گریخت تا بالای آن کوه رسید و سه بار بهسوی آسمان شیون کرد و قوم صالح (علیه السلام) بر سر آن شتر ریختند و کسی از ایشان نماند مگر آنکه در زدن ضربهای به او شراکت کرد. آنها گوشت شتر را میان خود تقسیم کردند و خرد و کلانی در میان آنها نماند مگر اینکه از آن گوشت خورد. صالح (علیه السلام) چون این وضع را دید بهسوی آنها آمد و گفت: «ای جماعت! چه چیز شما را به این کار واداشت؟ آیا خدایتان را عصیان کردید؟ پس از سوی خداوند تبارکوتعالی به او وحی رسید: ای صالح (علیه السلام)! همانا قوم تو طغیان کردند و ناقهای را کشتند که من چونان حجّتی، برای آنان فرستاده بودم که نه تنها بر ایشان زیانی نداشت که بیشترین سود را برای آنها داشت، پس به ایشان بگو: «من ظرف سه روز برایشان عذاب میفرستم، اگر توبه کردند و بازگشتند، توبه آنها را میپذیرم و عذاب را از آنها برمیگردانم و اگر توبه نکنند و باز نگردند در روز سوّم عذاب خود را بر آنها فرو میفرستم». صالح (علیه السلام) نزد ایشان آمد و گفت: «ای جماعت! من فرستادهی خدا بهسوی شما هستم، او به شما میگوید: اگر توبه کردید و بازگشتید و مغفرت طلبیدید من شما را میبخشم و توبهتان را میپذیرم». وقتی صالح (علیه السلام) این سخن را گفت، آنها بیشتر سرکشی و پلیدی در پیش گرفتند و گفتند: «ای صالح (علیه السلام)! اگر راست میگویی هرچه را میگویی و وعده میدهی به سر ما فرود بیاور». صالح (علیه السلام) به آنها گفت: «ای جماعت! شما صبح خواهید کرد درحالیکه چهرهای زرد خواهید داشت و در روز بعد، چهرهای سرخ و در روز دگر، چهرهای سیاه». روز نخست درحالی صبح کردند که چهرهای زرد داشتند و نزد یکدیگر میرفتند و میگفتند: «آنچه صالح (علیه السلام) گفت به سر شما آمد». سرکشان ایشان میگفتند: «سخن صالح (علیه السلام) را نخواهیم شنید و نخواهیم پذیرفت اگر چه بسی عظیم و مهم باشد». چون روز دوّم رسید درحالی صبح کردند که چهرههاشان سرخ بود. باز نزد یکدیگر میرفتند و میگفتند: «آنچه صالح (علیه السلام) گفت به سرتان آمد». و سرکشان ایشان گفتند: «اگر همهی ما را هم بکشد سخن صالح (علیه السلام) را گوش نخواهیم کرد و خدایان خود را کنار نخواهیم نهاد؛ خدایانی که پدران ما آنها را میپرستیدهاند و هرگز توبه نکردند و باز نگشتند». چون روز سوّم فرا رسید درحالی صبح کردند که چهرههایشان سیاه شده بود و باز نزد یکدیگر رفتند و گفتند: «ای قوم! آنچه صالح (علیه السلام) گفت به سر شما آمد». و سرکشان ایشان گفتند: «به سر ما آمد آنچه صالح (علیه السلام) گفت». پس وقتی شب به نیمه رسید جبرئیل (علیه السلام) بر آنها فرود آمد و بر آنها بانگی زد که از آن گوششان دریده گشت و دلشان شکافت و جگرشان پارهپاره شد. آنها در این سه روز حنوط کرده کفن پوشیده بودند و میدانستند که عذاب بر آنها فرستاده خواهد شد. همهیآنها از خرد و کلان در چشمبههمزدنی مردند و برای آنها جانداری از گوسفند و شتر و هیچ چیز دیگر نماند مگر آنکه خدا همه را از میان برد و همگی در خانهها و بسترهاشان به اجسادی تبیدل شدند و سپس خداوند به همراه آن بانگ آسمانی آتشی از آسمان فرو فرستاد تا اینکه همه را سوزاند و این داستان ایشان است».