آیه فَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ [47]
پس هرگز گمان مبر كه خدا از وعدهاى كه به پيامبرانش داده، تخلّف كند. چرا كه خداوند توانا و مجازاتكننده است.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- إِنَّ نُمْرُودَ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی مَلِکِ السَّمَاءِ فَأَخَذَ نُسُوراً أَرْبَعَهًًْ فَرَبَّاهُنَّ وَ جَعَلَ تَابُوتاً مِنْ خَشَبٍ وَ أَدْخَلَ فِیهِ رَجُلًا ثُمَّ شَدَّ قَوَائِمَ النُّسُورِ بِقَوَائِمِ التَّابُوتِ ثُمَّ جَعَلَ فِی وَسْطِ التَّابُوتِ عَمُوداً وَ جَعَلَ فِی رَأْسِ الْعَمُودِ لَحْماً فَلَمَّا رَأَی النُّسُورُ اللَّحْمَ طِرْنَ وَ طِرْنَ بِالتَّابُوتِ وَ الرَّجُلِ فَارْتَفَعْنَ إِلَی السَّمَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ أَخْرَجَ مِنَ التَّابُوتِ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی الْجِبَالَ إِلَّا کَالذَّرِّ ثُمَّ مَکَثَ سَاعَهًًْ فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی إِلَّا الْمَاءَ ثُمَّ مَکَثَ سَاعَهًًْ فَنَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ فَإِذَا هِیَ عَلَی حَالِهَا وَ نَظَرَ إِلَی الْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ لَا یَرَی شَیْئاً ثُمَّ وَقَعَ فِی ظُلْمَهًٍْ لَمْ یَرَ مَا فَوْقَهُ وَ مَا تَحْتَهُ فَفَزِعَ فَأَلْقَی اللَّحْمَ فَاتَّبَعَتْهُ النُّسُورُ مُنْقَضَّاتٍ فَلَمَّا نَظَرَتِ الْجِبَالُ إِلَیْهِنَّ وَ قَدْ أَقْبَلْنَ مُنْقَضَّاتٍ وَ سَمِعَتْ حَفِیفَهُنَّ فَزِعَتْ وَ کَادَتْ أَنْ تَزُولَ مَخَافَهًَْ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.
امام علی (علیه السلام)- نمرود خواست که ملک آسمانها را ببیند. بنابراین چهار عقاب را گرفت و آنها را تربیت کرد تا توانا و قدرتمند شدند، سپس صندوقی چوبی درست کرد و مردی را در آن نهاد و پایههای صندوق را به پای کرکسها بست و در وسط صندوق، ستونی گذاشت و بر سر آن ستون، مقداری گوشت قرار داد. چون آن پرندهها گوشت را دیدند، به پرواز درآمدند و صندوق و آن مرد را نیز با خود به آسمان بردند و تا آن زمانکه خدا خواست در آسمان باقی ماند. سپس آن مرد سرش را از صندوق بیرون آورد و به آسمان نگاه کرد و دید که آسمان چنان است که بود و از آن ارتفاع، هیچ تغییری نکرده است؛ چون به زمین نگاه کرد، کوهها را هم چون ذرّهای کوچک دید، پس ساعتی دیگر درنگ کرد و دوباره سر از صندوق بیرون کرده و به آسمان نظری افکند و دید که آسمان، چنان است که بود، بیآنکه تغییری کند. به زمین نگریست و جز آب، چیز دیگری ندید. پس ساعتی دیگر درنگ کرد و باز به آسمان نگریست و دید که آسمان، چنان است که بود، بیهیچ تغییری. به زمین نگاه کرد و دریافت که چیزی نمیبیند (فاصلهی او تا زمین، بسیار شد) بعد از مدّتی در تاریکی قرار گرفت که مانند آن را ندیده بود، پس ترسید و گوشت را پایین انداخت و عقابها هم بهدنبال آن پایین رفتند، هنگامیکه کوهها آنها را درحال فرود دیدند و صدای خروش آنها به کوهها رسید. هراس آنها راگرفت و نزدیک بود که به خاطر ترس از دگرگونی آسمان از جا کنده شوند. از همین روست که خداوند تبارکوتعالی فرموده است: وَ إِن کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ».
الصّادق (علیه السلام)- أَنَّهُ کَانَ فِی بَنِیإِسْرَائِیلَ رَجُلٌ صَالِحٌ وَ کَانَ لَهُ مَعَ اللَّهِ مُعَامَلَهًٌْ حَسَنَهًٌْ وَ کَانَ لَهُ زَوْجَهًٌْ وَ کَانَ ضَنِیناً بِهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَجْمَلِ أَهْلِ زَمَانِهَا مُفْرِطَهًًْ فِی الْجَمَالِ وَ الْحُسْنِ وَ کَانَ یُقْفِلُ عَلَیْهَا الْبَابَ فَنَظَرَتْ یَوْماً شَابّاً فَهَوَتْهُ وَ هَوَاهَا فَعَمِلَ لَهَا مِفْتَاحاً عَلَی بَابِ دَارِهَا وَ کَانَ یَخْرُجُ وَ یَدْخُلُ لَیْلًا وَ نَهَاراً مَتَی شَاءَ وَ زَوْجُهَا لَمْ یَشْعُرْ بِذَلِکَ فَبَقِیَا عَلَی ذَلِکَ زَمَاناً طَوِیلًا فَقَالَ لَهَا زَوْجُهَا یَوْماً وَ کَانَ أَعْبَدَ بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ أَزْهَدَهُمْ إِنَّکِ قَدْ تَغَیَّرْتِ عَلَیَّ وَ لَمْ أَعْلَمْ مَا سَبَبُهُ وَ قَدْ تُوَسْوِسُ قَلْبِی عَلَیَّ وَ کَانَ قَدْ أَخَذَهَا بِکْراً ثُمَّ قَالَ وَ أَشْتَهِی مِنْکِ أَنَّکِ تَحْلِفِی لِی أَنَّکِ لَمْ تَعْرِفِی رَجُلًا غَیْرِی وَ کَانَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ جَبَلٌ یُقْسِمُونَ بِهِ وَ یَتَحَاکَمُونَ عِنْدَهُ وَ کَانَ الْجَبَلُ خَارِجَ الْمَدِینَهًِْ عِنْدَهُ نَهَرٌ جَارٍ وَ کَانَ لَا یَحْلِفُ عِنْدَهُ أَحَدٌ کَاذِباً إِلَّا هَلَکَ فَقَالَتْ لَهُ وَ یُطَیِّبُ قَلْبَکَ إِذَا حَلَفْتُ لَکَ عِنْدَ الْجَبَلِ قَالَ نَعَمْ قَالَتْ مَتَی شِئْتَ فَعَلْتُ فَلَمَّا خَرَجَ الْعَابِدُ لِقَضَاءِ حَاجَتِهِ دَخَلَ عَلَیْهَا الشَّابُّ فَأَخْبَرَتْهُ بِمَا جَرَی لَهَا مَعَ زَوْجِهَا وَ أَنَّهَا تُرِیدُ أَنْ تَحْلِفَ لَهُ عِنْدَ الْجَبَلِ وَ قَالَتْ مَا یُمْکِنُنِی أَنْ أَحْلِفَ کَاذِبَهًًْ وَ لَا أَقُولُ لِزَوْجِی فَبُهِتَ الشَّابُّ وَ تَحَیَّرَ وَ قَالَ فَمَا تَصْنَعِینَ فَقَالَتْ بَکِّرْ غَداً وَ الْبَسْ ثَوْبَ مُکَارٍ وَ خُذْ حِمَاراً وَ اجْلِسْ عَلَی بَابِ الْمَدِینَهًِْ فَإِذَا خَرَجْنَا فَأَنَا أَدُعُّهُ یَکْتَرِی مِنْکَ الْحِمَارَ فَإِذَا اکْتَرَاهُ مِنْکَ بَادِرْ وَ احْمِلْنِی وَ ارْفَعْنِی فَوْقَ الْحِمَارِ حَتَّی أَحْلِفَ لَهُ وَ أَنَا صَادِقَهًٌْ أَنَّهُ مَا مَسَّنِی أَحَدٌ غَیْرُکَ وَ غَیْرُ هَذَا الْمُکَارِی فَقَالَ حُبّاً وَ کَرَامَهًًْ وَ إِنَّهُ لَمَّا جَاءَ زَوْجُهَا قَالَ لَهَا قُومِی إِلَی الْجَبَلِ لِتَحْلِفِی بِهِ قَالَتْ مَا لِی طَاقَهًٌْ بِالْمَشْیِ فَقَالَ اخْرُجِی فَإِنْ وَجَدْتُ مُکَارِیاً اکْتَرَیْتُ لَکِ فَقَامَتْ وَ لَمْ تَلْبَسْ لِبَاسَهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْعَابِدُ وَ زَوْجَتُهُ رَأَتِ الشَّابَّ یَنْتَظِرُهَا فَصَاحَتْ بِهِ یَا مُکَارِی أَکْتَرِی حِمَارَکَ بِنِصْفِ دِرْهَمٍ إِلَی الْجَبَلِ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ تَقَدَّمَ وَ رَفَعَهَا عَلَی الْحِمَارِ وَ سَارُوا حَتَّی وَصَلُوا إِلَی الْجَبَلِ فَقَالَتْ لِلشَّابِّ أَنْزِلْنِی عَنِ الْحِمَارِ حَتَّی أَصْعَدَ الْجَبَلَ فَلَمَّا تَقَدَّمَ الشَّابُّ إِلَیْهَا أَلْقَتْ بِنَفْسِهَا إِلَی الْأَرْضِ فَانْکَشَفَتْ عَوْرَتُهَا فَشَتَمَتِ الشَّابَّ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا لِی ذَنْبٌ ثُمَّ مَدَّتْ یَدَهَا إِلَی الْجَبَلِ فَمَسَکَتْهُ وَ حَلَفَتْ لَهُ أَنَّهُ لَمْ یَمَسَّهَا أَحَدٌ وَ لَا نَظَرَ إِنْسَانٌ مِثْلَ نَظَرِکَ إِلَیَّ مُذْ عَرَفْتُکَ غَیْرُکَ وَ هَذَا الْمُکَارِی فَاضْطَرَبَ الْجَبَلُ اضْطِرَاباً شَدِیداً وَ زَالَ عَنْ مَکَانِهِ وَ أَنْکَرَتْ بَنُوإِسْرَائِیلَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.
امام صادق (علیه السلام)- در بنیاسرائیل مرد صالحی بود که رابطهی خوبی با خدا داشت. همسری داشت که بسیار از او مواظبت میکرد و او را از چشم دیگران دور نگه میداشت، آن زن از زیباترین زنان زمان خود بود و آن مرد در را به روی آن زن قفل میکرد، روزی آن زن، جوانی را دید و عاشق او شد و کلیدی برای در خانه ساخت و شب و روز هرگاه آن جوان میخواست نزد آن زن میآمد و شوهرش نمیفهمید و مدّتی به این کار ادامه داد تا روزی شوهرش که عابدترین فرد بنیاسرائیل بود به آن زن گفت: «رفتارت با من دگرگون شده و سببش را نمیدانم و دلنگرانت شدم و از تو میخواهم سوگند بخوری که جز من با مردی آشنا نشدی». و آن زن را [درحالیکه] دوشیزه [بود] به همسری گرفته بود. بنیاسرائیل کوهی داشتند بیرون شهر که به آن سوگند میخوردند و نزد آن محاکمه میکردند و نزد آن کوه جویی روان بود و کسی سوگند دروغ نزد آن نمیخورد جز اینکه نابود میشد. زن گفت: «اگر نزد کوه برایت سوگند بخورم دلت پاک میشود»؟ گفت: «آری»! گفت: «هرگاه بخواهی سوگند میخورم». چون عابد دنبال کارش رفت جوان نزد زن آمد و گزارش کار خود را با شوهرش به او داد و گفت: «میخواهد مرا نزد کوه سوگند دهد، نه میتوانم سوگند دروغ بخورم و نه به شوهرم راستش را بگویم». جوان سرگردان شد و گفت: «پس چه میکنی»؟ آن زن گفت: «فردا تو بامداد جامهی چهارپادار بپوش و چهارپایی همراه خود ببر و بر درِ شهر بنشین تا چون بیرون شدیم از شوهرم میخواهم چهارپای تو را برایم کرایه کند و چون کرایه کرد تو زودتر بیا و مرا بردار و بالای خر بگذار، تا بهراستی برایش سوگندخورم که دست کسی جز تو و دست این چهارپادار به من نرسیده است». جوان گفت: «بسیار خوب». چون شوهرش آمد به او گفت: «برخیز نزد کوه بیا تا بدان سوگند خوری». گفت: «من توانا نیستم پیاده بروم». گفت: «بیرون شو و اگر چهارپاداری یافتم برایت کرایه کنم». برخاست و پیراهن نپوشید و چون با شوهرش بیرون شدند، دید جوان چشم به راه اوست و به او فریاد زد: «ای چهارپادار! چهارپایت را به نیم درهم تا کوه به من کرایه میدهی»؟ گفت: «آری»! پیش دوید و او را برداشت و سوار خر کرد و رفتند تا به کوه رسیدند و زن به جوان گفت: «مرا فرود آر تا به کوه بالا روم»، چون جوان نزد او رفت، خود را از بالا به زیر انداخت، عورتش نمایان شد و بدان جوان دشنام داد و او گفت: «به خدا من گناهی ندارم»! سپس دست دراز کرد و به کوه مالید و سوگند خورد که کسی به من دست نزده و آدمی چون تو از روزی که تو را شناختم به من نگاه نکرده جز تو و این چهارپادار»! آن کوه سخت به خود لرزید و فرو ریخت و منکِر بنیاسرائیل شد و این است معنی کلام خدای تعالی وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.
الصّادق (علیه السلام)- اتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَیْکُمْ بِالطَّاعَهًِْ لِأَئِمَّتِکُمْ قُولُوا مَا یَقُولُونَ وَ اصْمُتُوا عَمَّا صَمَتُوا فَإِنَّکُمْ فِی سُلْطَانِ مَنْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ یَعْنِی بِذَلِکَ وُلْدَ الْعَبَّاسِ فَاتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّکُمْ فِی هُدْنَهًٍْ صَلُّوا فِی عَشَائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ أَدُّوا الْأَمَانَهًَْ إِلَیْهِمْ.
امام صادق (علیه السلام)- تقوای خدا را پیشه کنید و مطیع پیشوایان و ائمّهی خود باشید. هرچه آنها گفتند بگویید و از هرچه سکوت کردند سکوت کنید. شما تحت سلطهی کسانی هستید که خداوند دربارهی آنها چنین فرموده است: وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ، منظور سلطنت بنیعبّاس است پس تقوای خدا پیشه کنید! اکنون در زمان صلح و آرامش قرار گرفتهاید، باعث انگیزش آشوب و ستمگری آنها نشوید. در میان جمعیّت ایشان نماز بخوانید و در تشییع جنازهی آنها شرکت کنید و امانت آنها را رد کنید.
الصّادق (علیه السلام)- إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ وَ إِنْ کَانَ مَکَرُوا الْعَبَّاسُ بِالقَائِمِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لِتَزُولَ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ.
امام صادق (علیه السلام)- إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ؛ گرچه بنیعبّاس در مورد قائم آل محمّد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مکر و حیله کردند تا قلوب مردم را از قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جدا کنند.
العسکری (علیه السلام)- وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ قَالَ مَکْرُ بَنِیفُلَانٍ.
امام عسکری (علیه السلام)- وَ قَدْ مَکَرُواْ مَکْرَهُمْ وَ عِندَ اللهِ مَکْرُهُمْ وَ إِن کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ؛ مقصود حیله و مکر بنیفلان است.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- وَ إِنْ کَادَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ.
امام علی (علیه السلام)- اگرچه نزدیک است کوهها از مکر آنها کنده شوند.