آیه لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللهِ هُمُ الْكاذِبُونَ [13]
چرا چهار شاهد بر آن نياوردند؟! و هنگامىكه گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند.
الباقر ( لَمَّا هَلَکَ إِبْرَاهِیمُبْنُرَسُولِ اللَّه (حَزِنَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ (حُزْناً شَدِیداً فَقَالَتْ عَائِشَهًُْ مَا الَّذِی یَحْزُنُکَ عَلَیْهِ فَمَا هُوَ إِلَّا ابْنُ جَرِیحٍ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (عَلِیّاً (وَ أَمَرَهُ بِقَتْلِهِ فَذَهَبَ عَلِیٌّ إِلَیْهِ وَ مَعَهُ السَّیْفُ وَ کَانَ جَرِیحٌ الْقِبْطِیُّ فِی حَائِطٍ فَضَرَبَ عَلِیٌّ (بَابَ الْبُسْتَانِ فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ جَرِیحٌ لِیَفْتَحَ لَهُ الْبَابَ فَلَمَّا رَأَی عَلِیّاً (عَرَفَ فِی وَجْهِهِ الشَّرَّ فَأَدْبَرَ رَاجِعاً وَ لَمْ یَفْتَحِ الْبَابَ فَوَثَبَ عَلِیٌّ (عَلَی الْحَائِطِ وَ نَزَلَ إِلَی الْبُسْتَانِ وَ اتَّبَعَهُ وَ وَلَّی جَرِیحٌ مُدْبِراً فَلَمَّا خَشِیَ أَنْ یُرْهِقَهُ صَعِدَ فِی نَخْلَهًٍْ وَ صَعِدَ عَلِیٌّ (فِی أَثَرِهِ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ رَمَی جَرِیحٌ بِنَفْسِهِ مِنْ فَوْقِ النَّخْلَهًِْ فَبَدَتْ عَوْرَتُهُ فَإِذَا لَیْسَ لَهُ مَا لِلرِّجَالِ وَ لَا لَهُ مَا لِلنِّسَاءِ فَانْصَرَفَ عَلِیٌّ (إِلَی النَّبِیِّ (فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (إِذَا بَعَثْتَنِی فِی الْأَمْرِ أَکُونُ فِیهِ کَالْمِسْمَارِ الْمُحْمَی أَمْ أَثَّبَّتُ قَالَ لَا بَلِ اثَّبَّتْ قَالَ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ مَا لَهُ مَا لِلرِّجَالِ وَ مَا لَهُ مَا لِلنِّسَاءِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَرَفَ عَنَّا السُّوءَ أَهْلَ الْبَیْتِ.
امام باقر ( وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا (از دنیا رفت، پیامبر بسیار اندوهگین شد. عایشه گفت: «چه چیزی باعث شده تا اینگونه ناراحت شوی؟ ابراهیم که فرزند جُریح است. رسول خدا (که این حرف را شنید، علی (را فرستاد تا جُریح را به قتل برساند. علی (شمشیر خود را برداشت و بهسوی او شتافت. جُریح قبطی در باغی بود. علی (در باغ را زد. جُریح آمد که در را باز کند. وقتی دید چهرهی علی (خشمناک است، بازگشت و در را باز نکرد و علی (از دیوار وارد باغ شد و او را دنبال کرد. جُریح که پا به فرار گذاشته بود، از سر ترس به بالای درخت خرمایی پناه برد و علی (هم بهدنبال او از درخت بالا رفت و هنگامیکه به جریح نزدیک شد، او خود را از بالای درخت به پایین انداخت و عورت او نمایان شد و مشخص شد در او نه نشان مردانگی و نه نشان زنانگی است. دراینحال بود که علی (به نزد پیامبر (بازگشت و عرض کرد: «ای رسول خدا (وقتی مرا درپی مأموریت میفرستی، آیا همچون میخ گداخته نهاده در پشم باشم یا اینکه تحقیق کنم»؟ رسول خدا (فرمود: «تحقیق کن». حضرت (عرضه داشت: «سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخت، جریح را نه نشان از مردانگی است و نه نشان از زنانگی». پس رسول خدا (فرمود: «سپاس خدایی را که شر و بدی را از ما اهل بیت دور میگرداند».
الرّضا ( الْحُسَیْنُبْنُحَمْدَانَ الْخَصِیبِیُ بِإِسْنَادِه: فَبَلَغَ الْخَبَرُ إِلَی عَلِیِّبْنِمُوسَی (وَ مَا صُنِعَ بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ (فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی مَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ شِیعَتِهِ فَقَالَ لَهُمْ: هَلْ عَلِمْتُمْ مَا قُذِفَتْ بِهِ مَارِیَهًُْ الْقِبْطِیَّهًُْ؟ وَ مَا ادُّعِیَ عَلَیْهَا فِی وِلَادَتِهَا إِبْرَاهِیمَبْنَرَسُولِ اللَّهِ (؟ فَقَالُوا: یَا سَیِّدَنَا أَنْتَ أَعْلَمُ خَبِّرْنَا لِنَعْلَمَ، فَقَالَ: إِنَّ مَارِیَهًَْ أَهْدَاهَا الْمُقَوْقِسُ إِلَی جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ (وَ تَحَظَّی بِمَارِیَهًَْ مِنْ دُونِهِمْ وَ کَانَ مَعَهَا خَادِمٌ یُقَالُ لَهُ جُرَیْحٌ وَ حَسُنَ إِیمَانُهَا وَ إِسْلَامُهَا، ثُمَّ مَلَکَتْ مَارِیَهًُْ قَلْبَ رَسُولِ اللَّهِ (فَحَسَدَهَا بَعْضُ أَزْوَاجِهِ، وَ أَقْبَلَتْ عَائِشَهًُْ وَ حَفْصَهًُْ تَشْکُوَانِ إِلَی أَبَوَیْهِمَا مَیْلَ رَسُولِ اللَّهِ (إِلَی مَارِیَهًَْ وَ إِیثَارَهُ إِیَّاهَا عَلَیْهِمَا حَتَّی سَوَّلَتْ لِأَبَوَیْهِمَا أَنْفُسُهُمَا بِأَنْ یَقْذِفُوا مَارِیَهًَْ بِأَنَّهَا حَمَلَتْ بِإِبْرَاهِیمَ مِنْ جُرَیْحٍ الْخَادِمِ، وَ کَانُوا لَا یَظُنُّونَ جُرَیْحاً خَادِماً فَأَقْبَلَ أَبَوَاهُمَا إِلَی النَّبِیِّ (وَ هُوَ جَالِسٌ فِی مَسْجِدِهِ فَجَلَسَا بَیْنَ یَدَیْهِ، ثُمَّ قَالا: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یَحِلُّ لَنَا وَ لَا لِشِیعَتِنَا أَنْ نَکْتُمَ عَلَیْکَ مَا یَظْهَرُ مِنْ خِیَانَهًٍْ وَاقِعَهًٍْ بِکَ، قَالَ: مَا ذَا تَقُولَانِ؟ قَالا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ جُرَیْحاً یَأْتِی مِنْ مَارِیَهًَْ الْفَاحِشَهًَْ الْعُظْمَی، وَ إِنَّ حَمْلَهَا مِنْ جُرَیْحٍ لَیْسَ هُوَ مِنْکَ، فَارْبَدَّ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ (وَ عَرَضَتْ لَهُ سَهْوَهًٌْ لِعَظِیمِ مَا تَلَقَّیَاهُ بِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَیْحَکُمَا مَا تَقُولَانِ؟ قَالا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا خَلَّفْنَا جُرَیْحاً وَ مَارِیَهًَْ فِی مَشْرَبَتِهَا یَعْتِبُهَا فِی حُجْرَتِهَا وَ یُفَاکِهُهُا وَ یُلَاعِبُهَا وَ یَرُومُ مِنْهَا مَا یَرُومُ الرِّجَالُ مِنَ النِّسَاءِ فَابْعَثْ إِلی جُرَیْحٍ فَإِنَّکَ تَجِدُهُ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ فَأَنْفِذْ فِیهِمَا حُکْمَ اللَّهِ وَ حُکْمَکَ. فَأَتَی النَّبِیُّ إِلَی عَلِیٍّ (قَالَ: قُمْ یَا أَبَاالْحَسَنِ بِسَیْفِکَ ذِی الْفَقَارِ حَتَّی تَمْضِیَ مَشْرَبَهًَْ مَارِیَهًَْ فَإِنْ صَادَفْتَهَا وَ جُرَیْحاً کَمَا یَصِفَانِ فَأَخْمِدْهُمَا بِسَیْفِکَ ضَرْباً. وَ قَامَ عَلِیٌّ (وَ مَسَحَ سَیْفَهُ وَ أَخَذَهُ تَحْتَ ثَوْبِهِ فَلَمَّا وَلَّی مِنْ بَیْنِ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (انْثَنَی إِلَیْهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ: أَکُونُ کَالشِّکَّهًِْ، وَ الشَّاهِدُ یَرَی مَا لَا یَرَی الْغَائِبُ، فَقَالَ لَهُ: فَدَیْتُکَ یَا أَبَاالْحَسَنِ امْضِ، فَمَضَی وَ سَیْفُهُ فِی یَدِهِ حَتَّی تَسَوَّرَ مِنْ فَوْقِ مَشْرَبَهًِْ مَارِیَهًَْ وَ هِیَ فِی جَوْفِ الْمَشْرَبَهًِْ، وَ جُرَیْحٌ مَعَهَا یُؤَدِّبُهَا بِآدَابِ الْمُلُوکِ، وَ یَقُولُ لَهَا: عَظِّمِی رَسُولَ اللَّهِ وَ لَبِّیهِ وَ أَکْرِمِیهِ حَتَّی الْتَفَتَ جُرَیْحٌ فَنَظَرَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیْفُهُ مَشْهُورٌ فِی یَدِهِ فَفَزِعَ جُرَیْحٌ، وَ صَعِدَ إِلَی نَخْلَهًٍْ فِی الْمَشْرَبَهًِْ فَصَعِدَ إِلَی رَأْسِهَا فَنَزَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی الْمَشْرَبَهًِْ، فَکَشَفَ الرِّیحُ عَنْ أَثْوَابِ جُرَیْحٍ فَرَآهُ خَادِماً مَمْسُوحاً لَیْسَ لَهُ مَا لِلْآدَمِیِّینَ، فَقَالَ: انْزِلْ یَا جُرَیْحُ، قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ آمِناً عَلَی نَفْسِی؟ فَقَالَ: آمِناً عَلَی نَفْسِکَ، فَنَزَلَ جُرَیْحٌ وَ أَخَذَ بِیَدِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ فَأَوْقَفَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ جُرَیْحاً خَادِمٌ مَمْسُوحٌ، فَوَلَّی النَّبِیُّ وَجْهَهُ إِلَی الْجِدَارِ، وَ قَالَ: حُلَّ لَهُمَا لَعَنَهُمَا اللَّهُ یَا جُرَیْحُ حَتَّی یَتَبَیَّنَ کَذِبُهُمَا وَ یَحْتَقِبَا خِزْیَهُمَا، بِجُرْأَتِهِمَا عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَکَشَفَ جُرَیْحٌ عَنْ أَثْوَابِهِ فَإِذَا هُوَ خَادِمٌ مَمْسُوحٌ فَسَقَطَا بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (وَ قَالا: یَا رَسُولَ اللَّهِ التَّوْبَهًَْ، اسْتَغْفِرْ لَنَا وَ لَنْ نَعُودَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (لَا تَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمَا فَمَا یَنْفَعُکُمَا اسْتِغْفَارِی وَ مَعَکُمَا هَذِهِ الْجُرْأَهًُْ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَلَی رَسُولِهِ فَقَالا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِ اسْتَغْفَرْتَ لَنَا رَجَوْنَا أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَنَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْآیَهًَْ بِهِمَا وَ فِی بَرَاءَهًِْ مَارِیَهًَْ: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
امام رضا ( حسینبنحمدان با سند خود از امام رضا (نقل میکند که آن حضرت (به گروهی از شیعیانش که در محضرش بودند، فرمود: «آیا از تهمتی که به ماریه قبطی دربارهی فرزندش ابراهیم پسر رسول خدا (زدند، آگاهید»؟ گفتند: «ای سرور ما! تو آگاهتری و ما را آگاه کن». آن حضرت (فرمود: «مُقَوقَس، ماریه را به جدّم رسول خدا (اهدا کرد و رسول خدا (او را بهعنوان همسر خود برگزید». ماریه خادمی خواجه به نام جُریح داشت و هر دو در اسلام و ایمان جایگاهی رفیع داشتند، ماریه مهر و محبّت رسول خدا (را به دست آورد و همسران وی نسبت به او حسادت کردند و از اینرو عایشه و حفصه نزد پدرانشان رفته، از مهر و محبّتی که آن حضرت (در حقّ ماریه داشت و او را بر آنها ترجیح میداد شکایت بردند. تا اینکه عایشه و حفصه و پدرانشان دستخوش وسوسههای شیطانی شدند که ماریه را تهمت زنند که او از جریح، ابراهیم را باردار شده است درحالیکه گمان نمیکردند که جُریح خواجه است. پدران عایشه و حفصه نزد رسول خدا (که در مسجد نشسته بود آمده و کنار حضرت (نشستند و گفتند: «بر ما حلال و شایسته نیست که خیانتی را که در حقّ تو شده پنهان کنیم». رسول خدا (فرمود: «چه میگویید»؟! گفتند: «جریح با ماریه، عملی قبیح و بزرگ مرتکب شده و او بهواسطهی جُریح باردار شده، نه بهواسطهی تو». چهرهی رسول خدا (از خشم کبود شد و به خاطر گفتهی سنگین آن دو مبهوت گردیده و فرمود: «وای بر شما، چه میگویید»؟ گفتند: «ای رسول خدا (! ما جریح و ماریه را تا مشربهاش مرادشان از مشربه، اتاق ماریه بود که جریح با او به مزاح و بازی مشغول است و از او چیزی طلب میکند که مردان از زنانشان طلب دارند، تعقیب کردهایم». پس بهدنبال جریح بفرست و دراینصورت، بیگمان او را در چنین وضعی خواهی دید؛ آنگاه حکمالهی را دربارهی او اجرا کن». رسول خدا (رو بهسوی علی (کرد و فرمود: «برخیز ای برادرم! و با ذوالفقارت برو تا به اتاق ماریه برسی و همانطور که او و جریح را همانگونه که این دو میگویند، دیدی، آن دو را از دم شمشیرت بگذران». علی (از جا برخاست، شمشیر را در غلاف کرد و زیر جامهاش گرفت. وقتی خواست از نزد رسول خدا (برود، رو به ایشان نمود و عرض کرد: «ای رسول خدا (! در آنچه به من امر فرمودهای همچون آهن گداخته در پشم باشم یا همچون حاضری که میبیند آنچه را غایب نمیبیند»؟ پیامبر (فرمود: «ای علی جانم به فدایت، بلکه همچون حاضری باش که میبیند آنچه را غایب نمیبیند». علی (درحالیکه شمشیر در دست داشت حرکت کرد تا از دیوار حجرهی ماریه بالا رفت. ماریه در میان حجره نشسته و جریح که همراه او بود، آداب و رسوم پادشاهان را به او میآموخت و به او میگفت: «رسول خدا (را بزرگ و گرامی دار و درخواست او را پاسخ گوی». و بههمینصورت سخن میگفت تا اینکه متوجّه حضور امیرمؤمنان (شد که شمشیر از نیام بر کشید. جریح که این صحنه را دید هراسناک شد و از درخت خرمایی که در مشربه بود بالا رفت و امیرمؤمنان (داخل مشربه شد. دراینهنگام باد لباس جریح را کنار زد. ناگهان مشخص شد که او خادمی خواجه است، امیرمؤمنان (به او فرمود: «ای جُریح پایین بیا». او عرض کرد: «ای امیرمؤمنان (! آیا جانم در امان است»؟ حضرت فرمود: «بله تو در امان هستی». جریح پایین آمد و امیرمؤمنان (دست او را گرفت و نزد رسول خدا (آورد و فرمود: «ای رسول خدا (جریح خادمی مخنّث (خواجه) است. رسول خدا (صورتش را بهسمت دیوار برگرداند و فرمود: «ای جریح! خودت را به آن دو بنمایان تا دروغ و رسوایی آنان و گستاخیشان علیه خدا و رسولش برملا شود». جُریح لباس خویش را کنار زد و مشخص شد که جُریح خادمی مخنّث است، آن دو به دامن رسول خدا (افتادند و گفتند: «ای رسول خدا (توبهی ما را بپذیر و برای ما طلب آمرزش کن». رسول خدا (فرمود: «خدا توبهتان را نمیپذیرد. با این گستاخی، طلب آمرزش من برای شما سودی ندارد. پس خدا این دو آیه را در شأن آن دو نازل فرمود: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ المُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ المُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ.
الصّادق ( عَنْ عَبْدِاللَّهِبْنِبُکَیْرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِیعَبْدِاللَّهِ (: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (أَمَرَ بِقَتْلِ الْقِبْطِیِّ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّهَا قَدْ کَذَبَتْ عَلَیْهِ، أَوْ لَمْ یَعْلَمْ وَ إِنَّمَا دَفَعَ اللَّهُ عَنِ الْقِبْطِیِ الْقَتْلَ بِتَثَبُّتِ عَلِیٍّ (فَقَالَ بَلَی قَدْ کَانَ وَ اللَّهِ أَعْلَمَ وَ لَوْ کَانَتْ عَزِیمَهًًْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (الْقَتْلُ مَا رَجَعَ عَلِیٌّ (حَتَّی یَقْتُلَهُ، وَ لَکِنْ إِنَّمَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ (لِتَرْجِعَ عَنْ ذَنْبِهَا، فَمَا رَجَعَتْ وَ لَا اشْتَدَّ عَلَیْهَا قَتْلُ رَجُلٍ مُسْلِمٍ بِکَذِبِهَا.
امام صادق ( عبداللهبنبکیر گوید: به امام صادق (عرض کردم: «فدایت شوم، رسول خدا (دستور به قتل قبطی داد، درحالیکه میدانست عایشه به او دروغ بسته یا اینکه این مسئله را نمیدانست و خداوند با دوراندیشی علی (قتل را از او دور گردانید»؟ حضرت (فرمود: «به خدا سوگند، پیامبر (این را میدانست و اگر قصد کشتن او را داشت، علی (باز نمیگشت مگر اینکه او را میکشت». امّا پیامبر (این کار را کرد تا عایشه از گناه خود باز گردد. امّا او بازنگشت و کشتهشدن مردی مسلمان به خاطر دروغ او بر او گران نیامد.