آیه إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ [106]
به يقين اين همان امتحان آشكار است.
الصّادق ( فَأَرَاهُ الرُّؤْیَا فِی ذَبْحِ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ (بِمَوْسِمِ مَکَّهًَْ فَأَصْبَحَ إِبْرَاهِیمُ (حَزِیناً لِلرُّؤْیَا الَّتِی رَآهَا فَلَمَّا حَضَرَ مَوْسِمُ ذَلِکَ الْعَامِ حَمَلَ إِبْرَاهِیمُ (هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِیلَ فِی ذِی الْحِجَّهًِْ مِنْ أَرْضِ الشَّامِ فَانْطَلَقَ بِهِمَا إِلَی مَکَّهًَْ لِیَذْبَحَهُ فِی الْمَوْسِمَ فَبَدَأَ بِقَوَاعِدِ الْبَیْتِ الْحَرَامِ فَلَمَّا رَفَعَ قَوَاعِدَهُ وَ خَرَجَ إِلَی مِنًی حَاجّاً وَ قَضَی نُسُکَهُ بِمِنًی رَجَعَ إِلَی مَکَّهًَْ فَطَافَا بِالْبَیْتِ أُسْبُوعاً ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَی السَّعْیِ فَلَمَّا صَارَا فِی الْمَسْعَی قَالَ إِبْرَاهِیمُ (لِإِسْمَاعِیلَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فِی الْمَوْسِمِ عَامِی هَذَا فَمَا ذَا تَرَی قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ فَلَمَّا فَرَغَا مِنْ سَعْیِهِمَا انْطَلَقَ بِهِ إِبْرَاهِیمُ (إِلَی مِنًی وَ ذَلِکَ یَوْمَ {یَوْمُ} النَّحْرِ فَلَمَّا انْتَهَی بِهِ إِلَی الْجَمْرَهًِْ الْوُسْطَی وَ أَضْجَعَهُ لِجَنْبِهِ الْأَیْسَرِ وَ أَخَذَ السِّکِّینَ لِیَذْبَحَهُ نُودِیَ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِلَی آخِرِهِ وَ فُدِیَ إِسْمَاعِیلُ بِکَبْشٍ عَظِیمٍ فَذَبَحَهُ وَ تَصَدَّقَ بِلَحْمِهِ عَلَی الْمَسَاکِینِ.
امام صادق ( خداوند در خواب به او نشان داد که در موسم حج، سر پسرش را میبرد. وقتی صبح شد ابراهیم (بهخاطر خوابی که دیده بود غمگین شد. زمانیکه موسم حج در آن سال فرارسید، در ماه ذیالحجّه، ابراهیم (هاجر (و اسماعیل (را از سرزمین شام بهسوی مکّه رهسپارکرد تا پسرش را در موسم حج سر ببرد. در آنجا برافراشتن پایههای بیت الحرام را آغاز کرد و سپس برای حج بهسوی مِنی خارج شد و مناسک خویش را در مِنی بهجای آورد و بهسوی مکّه بازگشت و و [با فرزندش اسماعیل (] هفت دور به گِرد کعبه طواف کرد؛ آنگاه بهسوی سعی روانه شدند و هنگامی که به آنجا رسید؛ به اسماعیل (فرمود: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم در موسم حج همین سال. نظر تو چیست»؟ گفت: «پدرم! هرچه دستور داری اجرا کن». هنگامیکه سعی خود را به پایان رساندند، ابراهیم (او را به مِنی آورد و آن روز، روز نَحر (عید قربان) بود. هنگامی که او را به جَمره وُسطَی رساند و از پهلوی چپ بر زمین خواباند و چاقویی برداشت تا سرش را ببرد، ناگاه ندا آمد أَنْ یا إِبْراهیمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ؛ و گوسفندی بزرگ فدای اسماعیل (گشت و او گوسفند را سر برید و گوشتش را به نیازمندان صدقه داد.
علیبنإبراهیم ( فَنَادَاهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنّا کَذالِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ قَالَ إنَّهُ لَمَّا عَزَمَ إِبْرَاهِیمُ (عَلَی ذَبْحِ ابْنِه.
علیّبنابراهیم ( خداوند عزّوجلّ به ابراهیم (ندا داد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا و این ندا زمانی بود که او مصمّم شد تا سر پسرش را ببرد.