آیه ۱۳ - سوره قصص

آیه فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لاتَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ [13]

سرانجام او را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده الهى حق است؛ ولى بيشتر آنان نمى‌دانند.

۱
(قصص/ ۱۳)

الباقر (علیه السلام)- فَقالَتْ أُخْتُهُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ فَقَالُوا نَعَمْ فَجَاءَتْ بِأُمِّهِ فَلَمَّا أَخَذَتْهُ فِی حِجْرِهَا وَ أَلْقَمَتْهُ ثَدْیَهَا الْتَقَمَهُ وَ شَرِبَ فَفَرِحَ فِرْعَوْنُ وَ أَهْلُهُ وَ أَکْرَمُوا أُمَّهُ فَقَالُوا لَهَا رَبِّیهِ لَنَا فَإِنَّا نَفْعَلُ بِکِ وَ نَفْعَلُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ وَ کَانَ فِرْعَوْنُ یَقْتُلُ أَوْلَادَ بَنِی إِسْرَائِیلَ کُلَّ مَا یَلِدُونَ وَ یُرَبِّی مُوسَی وَ یُکْرِمُهُ وَ لَا یَعْلَمُ أَنَّ هَلَاکَهُ عَلَی یَدِه.

امام باقر (علیه السلام)- خواهر موسی (علیه السلام) جلو رفت و به آن‌ها گفت: «آیا می‌خواهید شما را به خانواده‌ای معرفی‌کنم که با خیرخواهی از او مراقبت کنند (قصص/۱۲)»؟ آن‌ها گفتند: «آری»! خواهرش به دنبال مادر رفت و او را آورد. موسی (علیه السلام) بلافاصله سینه‌ی مادر را به دهان‌گرفت و از شیر او نوشید؛ آن‌ها خوشحال شدند و مادر موسی (علیه السلام) را تکریم کردند و به او گفتند: «این کودک را برای ما پرورش بده که ما اجر و مزد تو را می‌دهیم». پس کلام خداوند محقّق شد و فرمود: «ما او را به نزد مادرش برگرداندیم تا چشمش روشن شود و اندوهگین نباشد» و این چنین بود که فرعون صدها طفل را در جستجوی موسی (علیه السلام) به قتل رساند امّا همان موسی (علیه السلام) را که نمی‌دانست که هلاکتش به دست وی خواهد بود را در دامان خود پرورش داد و او را گرامی داشت.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۱۶۴
بحار الأنوار، ج۱۳، ص۲۵/ القمی، ج۲، ص۱۳۵/ قصص الأنبیاءللجزایری، ص۲۱۹؛ «و لتعلم ... لایعلمون» محذوف
۲
(قصص/ ۱۳)

علی‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- فَلَمَّا دَرَجَ مُوسَی (علیه السلام) کَانَ یَوْماً عِنْدَ فِرْعَوْنَ فَعَطَسَ مُوسَی فَقَالَ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ فَأَنْکَرَ فِرْعَوْنُ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ لَطَمَهُ وَ قَالَ مَا هَذَا الَّذِی تَقُولُ فَوَثَبَ مُوسَی (علیه السلام) عَلَی لِحْیَتِهِ وَ کَانَ طَوِیلَ اللِّحْیَهًْ فَهَلَبَهَا أَیْ قَلَعَهَا فَهَمَّ فِرْعَوْنُ بِقَتْلِهِ فَقَالَتِ امْرَأَتُهُ غُلَامٌ حَدَثٌ لَا یَدْرِی مَا یَقُولُ وَ قَدْ لَطَمْتَهُ بِلَطْمَتِکَ إِیَّاهُ فَقَالَ فِرْعَوْنُ بَلْ یَدْرِی فَقَالَتْ لَهُ ضَعْ بَیْنَ یَدَیْکَ تَمْراً وَ جَمْراً فَإِنْ مَیَّزَ بَیْنَهُمَا فَهُوَ الَّذِی تَقُولُ فَوَضَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ تَمْراً وَ جَمْراً فَقَالَ لَهُ کُلْ فَمَدَّ یَدَهُ إِلَی التَّمْرِ فَجَاءَ جَبْرَئِیلُ فَصَرَفَهَا إِلَی الْجَمْرِ فِی فِیهِ فَاحْتَرَقَ لِسَانُهُ فَصَاحَ وَ بَکَی فَقَالَتْ آسِیَهًُْ لِفِرْعَوْنَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّهُ لَا یَعْقِلُ فَعَفَا عَنْه.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- موسی (علیه السلام) در زمان کودکی نزد فرعون عطسه کرد و گفت: «الحمد اللَّه ربّ العالمین». فرعون این کلام را ناشناخته و عجیب یافت و موسی (علیه السلام) را زد و گفت: «این چه کلامی است که بر زبان راندی»؟ موسی (علیه السلام) ریش فرعون را که بسیار بلند بود به دست گرفت و آن را کشید و قسمتی از ریش او را کند فرعون خشمگین شد و قصد قتل او را کرد. آسیه گفت: «او کودک است نمی‌داند چه می‌گوید و چه می‌کند و تو نیز او را زدی او هم عکس‌العمل نشان داد». فرعون گفت: «به زودی می‌فهمیم». تصمیم‌گرفت او را آزمایش کند در یک دست خود یک زغال و در دست دیگر خود یک خرما قرارداد و به موسی (علیه السلام) گفت: «بیا این را بگیر و بخور». موسی (علیه السلام) دستش را به طرف خرما دراز کرد امّا جبرئیل (علیه السلام) آمد و دست او را به طرف زغال برد و او آن را به دهان برد و زبانش سوخت و گریه کرد و فریاد زد آن وقت آسیه به فرعون گفت: «آیا به تو نگفتم این کودک است و تعقّلی ندارد»؟! و فرعون از او در گذشت.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۱۶۴
بحار الأنوار، ج۱۳، ص۲۶/ نورالثقلین
۳
(قصص/ ۱۳)

العسکری (علیه السلام)- مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُطَهَّرِیِّ قَالَ قَصَدْتُ حَکِیمَهًَْ بِنْتَ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام) أَسْأَلُهَا عَنِ الْحُجَّهًْ ... فَقُلْتُ یَا مَوْلَاتِی هَلْ کَانَ لِلْحَسَنِ (علیه السلام) وَلَدٌ فَتَبَسَّمَتْ ثُمَّ قَالَتْ إِذَا لَمْ یَکُنْ لِلْحَسَنِ (علیه السلام) عَقِبٌ فَمَنِ الْحِجَّهًُْ مِنْ بَعْدِهِ ... قَالَتْ حَکِیمَهًُْ فَمَضَی أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) وَ جَلَسَ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مَکَانَ وَالِدِهِ وَ کُنْتُ أَزُورُهُ کَمَا کُنْتُ أَزُورُ وَالِدَهُ فَجَاءَتْنِی نَرْجِسُ یَوْماً تَخْلَعُ خُفِّی وَ قَالَتْ یَا مَوْلَاتِی نَاوِلْنِی خُفَّکِ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتِ سَیِّدَتِی وَ مَوْلَاتِی وَ اللَّهِ لَا دَفَعْتُ إِلَیْکِ خُفِّی لِتَخْلَعِیهِ وَ لَاخَدَمْتِینِی بَلْ أَخْدُمُکِ عَلَی بَصَرِی فَسَمِعَ أَبُومُحَمَّدٍ (علیه السلام) ذَلِکَ فَقَالَ جَزَاکِ اللَّهُ خَیْراً یَا عَمَّهًُْ فَجَلَسْتُ عِنْدَهُ إِلَی وَقْتِ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَصِحْتُ بِالْجَارِیَهًِْ وَ قُلْتُ نَاوِلِینِی ثِیَابِی لِأَنْصَرِفَ فَقَالَ (علیه السلام) یَا عَمَّتَاهُ بِیتِیَ اللَّیْلَهًَْ عِنْدَنَا فَإِنَّهُ سَیُولَدُ اللَّیْلَهًَْ الْمَوْلُودُ الْکَرِیمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ الَّذِی یُحْیِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ... فَصَاحَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَمَّهًُْ تَنَاوَلِیهِ فَهَاتِیهِ فَتَنَاوَلْتُهُ وَ أَتَیْتُ بِهِ نَحْوَهُ فَلَمَّا مَثَلْتُ بَیْنَ یَدَیْ أَبِیهِ وَ هُوَ عَلَی یَدَیَّ سَلَّمَ عَلَی أَبِیهِ فَتَنَاوَلَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام) وَ الطَّیْرُ تُرَفْرِفُ عَلَی رَأْسِهِ فَصَاحَ بِطَیْرٍ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَ رُدَّهُ إِلَیْنَا فِی‌کُلِّ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَتَنَاوَلَهُ الطَّائِرُ وَ طَارَ بِهِ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ أَتْبَعَهُ سَائِرُ الطَّیْرِ فَسَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ (علیه السلام) یَقُولُ أَسْتَوْدِعُکَ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَی (علیه السلام) فَبَکَتْ نَرْجِسُ فَقَالَ لَهَا اسْکُتِی فَإِنَّ الرَّضَاع مُحَرَّمٌ عَلَیْهِ إِلَّا مِنْ ثَدْیِکِ وَ سَیُعَادُ إِلَیْکِ کَمَا رُدَّ مُوسَی (علیه السلام) إِلَی أُمِّهِ وَ ذَلِکِ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَن.

امام عسکری (علیه السلام)- محمّدبن‌عبداللَّه مطهری گوید: «بعد از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) به خدمت حکیمه خاتون رسیدم تا درباره‌ی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که مردم اختلاف‌نظر داشتند سؤال کنم ... گفتم: «ای سرور من! امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی دارد»؟ تبسّمی فرمود و گفت: «اگر امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی ندارد پس بعد از او حجّت خدا کیست»؟! ... بعد از رحلت امام علی‌النّقی (علیه السلام) آن حضرت (علیه السلام) (امام عسکری (علیه السلام)) به جای پدر نشست. من هم مانند گذشته که به دیدن امام علی‌النّقی (علیه السلام) نائل می‌گشتم به ملاقات او نیز می‌رفتم. یک روز که به خانه آن حضرت (علیه السلام) رفته بودم نرجس آمد کفش از پایم درآورد و گفت: «ای بانوی من! بگذار کفش شما را بردارم»! گفتم: «بانو و سرور من تو هستی، به خدا قسم نمی‌گذارم و راضی به زحمت تو نیستم من خدمت تو را بر روی چشم می‌پذیرم». چون امام (علیه السلام) گفتگوی ما را شنید فرمود: «عمّه! خدا پاداش نیک به تو مرحمت فرماید». من تا غروب آفتاب خدمت امام (علیه السلام) بودم پس نرجس را صدا زدم و گفتم لباس مرا بیاور که بروم امام (علیه السلام) فرمود: «عمّه! امشب را نزد ما به سر ببر که در این شب مولود مبارکی متولّد می‌شود که زمین مرده را زنده می‌گرداند» ... امام حسن عسکری (علیه السلام) با صدای بلند فرمود: «عمّه! او را بگیر و نزد من بیاور». چون او را در بغل‌گرفته نزد پدر بزرگوارش (علیه السلام) بردم به پدر (علیه السلام) سلام کرد. حضرت (علیه السلام) هم او را بغل گرفت؛ دیدم چند پرنده دور سر او در پروازند. امام (علیه السلام) یکی از آن مرغان را صدا زد و فرمود: «این طفل را ببر نگهداری‌کن و در هر چهل روز به ما برگردان»! مرغ او را برداشت و پرواز نمود و سایر مرغان نیز به دنبال او به پرواز درآمدند و می‌شنیدم که امام حسن عسکری (علیه السلام) می‌فرمود: «تو را به خدایی می‌سپارم که مادر موسی (علیه السلام) فرزند خود را به او سپرد». نرجس گریه کرد و امام (علیه السلام) فرمود: «آرام باش! که جز از پستان تو شیر نمی‌مکد. به زودی او را نزد تو می‌آورند همان‌طور که موسی (علیه السلام) را به مادرش برگردانیدند». خدا در قرآن می‌فرماید: او را به سوی مادرش بازگرداندیم تا دیده‌اش روشن‌شود و محزون‌نگردد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۱۶۴
بحار الأنوار، ج۵۱، ص۱۴/ کمال الدین، ج۲، ص۴۲۸/ منتخب الأنوارالمضییهًْ، ص۶۲
۴
(قصص/ ۱۳)

العسکری (علیه السلام)- الغیبهًْ للشیخ الطوسی ابْنُ أَبِی جَیِّدٍ عَنِ ابْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُطَهَّرِیِّ عَنْ حَکِیمَهًَْ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَتْ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) سَنَهًَْ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ فِی النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ قَالَ یَا عَمَّهًُْ اجْعَلِی اللَّیْلَهًَْ إِفْطَارَکِ عِنْدِی فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ سَیَسُرُّکِ بِوَلِیِّهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَی خَلْقِهِ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی ... فَنَادَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) یَا عَمَّهًُْ هَلُمِّی فَأْتِینِی بِابْنِی فَأَتَیْتُهُ بِهِ فَتَنَاوَلَهُ وَ أَخْرَجَ لِسَانَهُ فَمَسَحَهُ عَلَی عَیْنَیْهِ فَفَتَحَهَا ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِی فِیهِ فَحَنَّکَهُ ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِی أُذُنَیْهِ وَ أَجْلَسَهُ فِی رَاحَتِهِ الْیُسْرَی فَاسْتَوَی وَلِیُّ اللَّهِ جَالِساً فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ انْطِقْ بِقُدْرَهًِْ اللَّهِ فَاسْتَعَاذَ وَلِیُّ اللَّهِ (علیه السلام) مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ وَ اسْتَفْتَحَ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ وَ صَلَّی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ الْأَئِمَّهًِْ (علیهم السلام) وَاحِداً وَاحِداً حَتَّی انْتَهَی إِلَی أَبِیهِ فَنَاوَلَنِیهِ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ قَالَ یَا عَمَّهًُْ رُدِّیهِ إِلَی أُمِّهِ حَتَّی تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ{هم} لا یَعْلَمُونَ فَرَدَدْتُهُ إِلَی أُمِّه.

امام عسکری (علیه السلام)- محمّدبن‌عبداللَّه مطهّری از حکیمه‌خاتون نقل کرده است: «که در نیمه‌ی شعبان سال دویست‌وپنجاه‌پنج امام حسن عسکری (علیه السلام) برای من پیغام فرستاد که [شام و] افطار امشب را نزد ما صرف‌کن تا خداوند تو را به میلاد مسعود ولی و حجّت خود و جانشین من مسرور گرداند». ... امام (علیه السلام) مرا صدا کرده و فرمود: «عمّه! فرزندم را بیاور»! او را نزد پدرش بردم. حضرت (علیه السلام) نور دیده‌اش را گرفت و زبان مبارکش را روی چشم‌های او مالید تا دیده گشود سپس زبان در دهان و گوش‌های طفل نهاد و او را در دست چپ گذارد و بدین گونه ولیّ خدا در دست پدر نشست آن‌گاه دست بر سر او کشید و فرمود: «فرزند! به قدرت الهی با من سخن بگو». آن نوزاد عزیز گفت: «اعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ* بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (قصص/۶۵) آن‌گاه بر پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و همه ائمّه (علیهم السلام) تا پدرش درود فرستاد. امام حسن عسکری (علیه السلام) او را به من داد و فرمود: «عمّه او را به نزد مادرش ببر تا دیدگانش روشن‌گردد و محزون‌نشود و بداند که وعده‌ی خداوند حقّ است هر چند اغلب آن‌ها باور ندارند»! و من بچّه را نزد مادرش برگرداندم».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۱۶۶
بحار الأنوار، ج۵۱، ص۱۷/ الغیبهًْ للطوسی، ص۲، ص۲۳۴
بیشتر