آیه فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ [25]
ناگهان يكى از آن دو [زن] به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمىداشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مىكند تا مزد آب دادن [گوسفندان] را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.» هنگامى كه موسى نزد او (شعيب) آمد و سرگذشت خود را براى او شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ستمكار نجات يافتى».
الصّادق (علیه السلام)- سُئِلَ أَیَّتُهُمَا الَّتِی قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ قَالَ الَّتِی تَزَوَّجَ بِهَا قِیلَ فَأَیَّ الْأَجَلَیْنِ قَضَی قَالَ أَوْفَاهُمَا وَ أَبْعَدَهُمَا عَشْرَ سِنِینَ قِیلَ فَدَخَلَ بِهَا قَبْلَ أَنْ یَمْضِیَ الشَّرْطُ أَوْ بَعْدَ انْقِضَائِهِ قَالَ قَبْلَ أَنْ یَنْقَضِیَ قِیلَ لَهُ فَالرَّجُلُ یَتَزَوَّجُ الْمَرْأَهًَْ وَ یَشْتَرِطُ لِأَبِیهَا إِجَارَهًَْ شَهْرَیْنِ أَ یَجُوزُ ذَلِکَ قَالَ إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) عَلِمَ أَنَّهُ سَیُتِمُّ لَهُ شَرْطَهُ قِیلَ کَیْفَ قَالَ إِنَّهُ عَلِمَ أَنَّهُ سَیَبْقَی حَتَّی یَفِیَ.
امام صادق (علیه السلام)- امام (علیه السلام) در مورد اینکه کدامیک از دخترانش گفتند: «پدرم تو را دعوت میکند، فرمود: «آن یکی که با او ازدواج کرد». سپس پرسیدند: «کدامیک از شروط شعیب را قبول کرد»؟ فرمود: نسبت به آن یکی که میتوانست آن را انجام دهد و طولانیترین آنها که ده سال طول کشید». پرسیدند: «بعد از اینکه به شرطش عمل کند با او همبستری کرد یا قبل از آن»؟ فرمود: «قبل از آن». پرسیدند: «مردی با دختری ازدواج میکند و با پدرش شرط میگذارد که دو ماه او را اجاره کند، آیا این جایز است»؟ فرمود: «که موسی میدانست که به شرطش عمل میکند». پرسیدند: «چگونه»؟ فرمود: «چون میدانست که تا زمان وفای به عهدش باقی میماند».
الباقر (علیه السلام)- فَلَمَّا رَجَعَتَا ابْنَتَا شُعَیْبٍ (علیه السلام) إِلَی شُعَیْبٍ (علیه السلام) قَالَ لَهُمَا أَسْرَعْتُمَا الرُّجُوعَ فَأَخْبَرَتَاهُ بِقِصَّهًِْ مُوسَی (علیه السلام) وَ لَمْ تَعْرِفَاهُ فَقَالَ شُعَیْبٌ (علیه السلام) لِوَاحِدَهًٍْ مِنْهُمَا اذْهَبِی إِلَیْهِ فَادْعِیهِ لِنَجْزِیَهُ أَجْرَ مَا سَقَی لَنَا فَجَاءَتْ إِلَیْهِ کَمَا حَکَی اللَّهُ تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ فَقَالَتْ لَهُ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَقَامَ مُوسَی (علیه السلام) مَعَهَا فَمَشَتْ أَمَامَهُ فَسَفَقَتْهَا الرِّیَاحُ فَبَانَ عَجُزُهَا فَقَالَ لَهَا مُوسَی (علیه السلام) تَأَخَّرِی وَ دُلِّینِی عَلَی الطَّرِیقِ بِحَصَاهًٍْ تُلْقِیهَا أَمَامِی أَتْبَعُهَا فَأَنَا مِنْ قَوْمٍ لَا یَنْظُرُونَ فِی أَدْبَارِ النِّسَاءِ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَی شُعَیْبٍ (علیه السلام) قَصَّ عَلَیْهِ قِصَّتَهُ فَقَالَ لَهُ شُعَیْبٌ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین.
امام باقر (علیه السلام)- وقتی آن دو دختر که دختران شعیب (علیه السلام) بودند به خانه بازگشتند پدر از آنها دربارهی علّت زود آمدنشان پرسش نمود و آنها ماجرای موسی (علیه السلام) را برای شعیب (علیه السلام) تعریف کردند و این درحالی بود که موسی (علیه السلام) را نمیشناختند. شعیب (علیه السلام) به یکی از آنها گفت: «به نزد آن مرد برو و او را فرابخوان و بگو پدرم میخواهد مزد آبکشیدن تو را به تو بدهد» آن دختر نزد موسی (علیه السلام) آمده و همانطور که خداوند حکایت میکند گفت: تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ فَقَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا. موسی (علیه السلام) برخاست و به دنبال او حرکت کرد لیکن وزش باد باعث آشکارشدن پای او و بالارفتن دامنش میشد لذا موسی (علیه السلام) به او گفت: «تو پشت سر من حرکت کن و با انداختن سنگی کوچک به هر طرف راه را به من نشان بده چون ما از قومی هستیم که به پشتسر زنان نظر نمیکنیم». وقتی موسی (علیه السلام) بر شعیب (علیه السلام) وارد شد ماجرای خود را برای او گفت شعیب (علیه السلام) فرمود: «بیم نداشته باش چون دیگر از شرّ آن قوم ظالم نجات یافتی».
الرّضا (علیه السلام)- عَنِ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا أَهِیَ الَّتِی تَزَوَّجَ بِهَا قَالَ نَعَمْ وَ لَمَّا قَالَتْ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ قَالَ أَبُوهَا کَیْفَ عَلِمْتَ ذَلِکَ قَالَتْ لَمَّا أَتَیْتُهُ بِرِسَالَتِکَ فَأَقْبَلَ مَعِی قَالَ کُونِی خَلْفِی وَ دُلِّینِی عَلَی الطَّرِیقِ فَکُنْتُ خَلْفَهُ أَرْشُدُهُ کَرَاهَهًَْ أَنْ یَرَی مِنِّی شَیْئاً وَ لَمَّا أَرَادَ مُوسَی (علیه السلام) الِانْصِرَافَ قَالَ شُعَیْبٌ (علیه السلام) ادْخُلِ الْبَیْتَ وَ خُذْ مِنْ تِلْکَ الْعِصِیِّ عَصًا تَکُونُ مَعَکَ تَدْرَأُ بِهَا السِّبَاعَ وَ قَدْ کَانَ شُعَیْبٌ (علیه السلام) أَخْبَرَ بِأَمْرِ الْعَصَا الَّتِی أَخَذَهَا مُوسَی (علیه السلام) فَلَمَّا دَخَلَ مُوسَی (علیه السلام) الْبَیْتَ وَثَبَتْ إِلَیْهِ الْعَصَا فَصَارَتْ فِی یَدِهِ فَخَرَجَ بِهَا فَقَالَ لَهُ شُعَیْبٌ (علیه السلام) خُذْ غَیْرَهَا فَعَادَ مُوسَی (علیه السلام) إِلَی الْبَیْتِ وَ وَثَبَتْ إِلَیْهِ الْعَصَا فَصَارَ فِی یَدِهِ فَخَرَجَ بِهَا فَقَالَ لَهُ شُعَیْبٌ (علیه السلام) أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ خُذْ غَیْرَهَا قَالَ لَهُ مُوسَی (علیه السلام) قَدْ رَدَدْتُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ کُلَّ ذَلِکَ تَصِیرُ فِی یَدِی فَقَالَ لَهُ شُعَیْبٌ (علیه السلام) خُذْهَا وَ کَانَ شُعَیْبٌ (علیه السلام) یَزُورُ مُوسَی (علیه السلام) کُلَّ سَنَهًٍْ فَإِذَا أَکَلَ قَامَ مُوسَی (علیه السلام) عَلَی رَأْسِهِ وَ کَسَرَ لَهُ الْخُبْزَ.
امام رضا (علیه السلام)- بزنطی گوید: از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا؛ «آیا این کلام همان دختر است که موسی (علیه السلام) با او ازدواج کرد»؟ فرمود: «آری! وی هنگامی که گفت: «اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ». پدرش گفت: «تو از کجا دانستی او قوی و امین است». گفت: «هنگامی که پیام تو را به او رساندم، گفت: «از پشت سرم حرکت کن و راه را به من نشان ده». من پشت سر او حرکت کردم و او کراهت داشت به واسطهی حرکت پشت سر من هیکل مرا مشاهده کند»». هنگامی که موسی (علیه السلام) تصمیم گرفت از نزد شعیب (علیه السلام) برود، شعیب (علیه السلام) گفت: «داخل اتاق شو و یکی از آن عصاها را بردار تا در بیابان در مقابل درندگان از خود دفاع کنی». هنگامی که موسی (علیه السلام) وارد اتاق شد یکی از آن عصاها ناگهان در دست او قرار گرفت موسی (علیه السلام) از اتاق بیرون شد چون چشم شعیب (علیه السلام) بر آن عصا افتاد گفت: «عصای دیگر بردار». حضرت موسی (علیه السلام) بار دیگر وارد اطاق شد و باز همان عصا در دستش قرار گرفت، پس از اینکه بیرون شد شعیب (علیه السلام) گفت: «این همین عصا است که گفتم در جای خود قرار دهی و عصای دیگری برداری». موسی (علیه السلام) گفت: «من سه بار این عصا را برگرداندم و او باز در دست من قرار گرفت» در این هنگام شعیب (علیه السلام) گفت: «بردار». شعیب (علیه السلام) سالی یک بار موسی (علیه السلام) را ملاقات میکرد و هرگاه میخواست غذا بخورد موسی (علیه السلام) بالای سرش برای او نان خورد میکرد.
أمیرالمومنین (علیه السلام)- أَنْزَلَ الْقُرْآنَ عَلَی سَبْعَهًِْ أَقْسَام ... مِنْهُ أَخْبَارُ الْأَنْبِیَاءِ وَ شَرَائِعُهُمْ وَ هَلَاکُ أُمَمِهِمْ وَ مِنْهُ مَا بَیَّنَ اللَّهُ تَعَالَی فِی مَغَازِی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَ حُرُوبِهِ وَ فَضَائِلُ أَوْصِیَائِی وَ مَا یَتَعَلَّقُ بِذَلِکَ وَ یَتَّصِلُ بِهِ ... وَ أَمَّا مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی مِنَ الْقَصَصِ عَنِ الْأُمَمِ فَإِنَّهُ یَنْقَسِمُ عَلَی ثَلَاثَهًِْ أَقْسَامٍ فَمِنْهُ مَا مَضَی وَ مِنْهُ مَا کَانَ فِی عَصْرِهِ وَ مِنْهُ مَا أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ أَنَّهُ یَکُونُ بَعْدَهُ فَأَمَّا مَا مَضَی فَمَا حَکَاهُ اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ مِنْهُ قَوْلُ مُوسَی (علیه السلام) لِشُعَیْبٍ (علیه السلام) فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
امام علی (علیه السلام)- [خداوند] قرآن را بر هفت قسم نازل کرد ... از جملهی آنها خبرهای پیامبران (علیه السلام) و شریعتهای آنان و نابودی امّتهایشان و از جملهی آنها آن چیزی است که خداوند دربارهی فضائل پیامبر (صلی الله علیه و آله) و جنگهای او و فضائل وصیهای من و آنچه که به اینها تعلّق و اتّصال دارد، بیان کرده است ... امّا قصص قرآن در خصوص امّتها بر سه شکل آمده است: گروهی دربارهی گذشتگان و گروهی در عصر نزول قرآن و گروهی نیز درباره آیندگان است. امّا قصهی گذشتگان در این آیه مورد اشاره قرار گرفته است: ما بهترین سرگذشتها را بر تو از طریق وحیکردن این قرآن به تو بازگو کردیم (یوسف/۳) که از جملهی این قصّهها سخن موسی به شعیب (علیه السلام) است که فرمود: فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ أَیَّتُهَا الَّتِی قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ؟ قَالَ: الَّتِی تَزَوَّجَ بِهَا.
امام صادق (علیه السلام)- صفوان گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤالشد: کدام یک از دو دختر شعیب (علیه السلام) به موسی (علیه السلام) گفت: «پدرم از تو دعوت کرده است»؟ فرمود: «همانی که همسر وی شد».