آیه وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ [51]
ما وسيلهی رشد ابراهيم را از قبل به او داديم؛ و از [شايستگى] او آگاه بوديم.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ إِلَی قَوْلِهِ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ قَالَ فَلَمَّا نَهَاهُمْ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَ احْتَجَّ عَلَیْهِمْ فِی عِبَادَتِهِمُ الْأَصْنَامَ فَلَمْ یَنْتَهُوا حَضَرَ عِیدٌ لَهُمْ وَ خَرَجَ نُمْرُودُ وَ جَمِیعُ أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ إِلَی عِیدٍ لَهُمْ وَ کَرِهَ أَنْ یَخْرُجَ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) مَعَهُ فَوَکَلَهُ بِبَیْتِ الْأَصْنَامِ فَلَمَّا ذَهَبُوا عَمَدَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) إِلَی طَعَامٍ فَأَدْخَلَهُ بَیْتَ أَصْنَامِهِمْ فَکَانَ یَدْنُو مِنْ صَنَمٍ صَنَمٍ فَیَقُولُ لَهُ کُلْ وَ تَکَلَّمْ فَإِذَا لَمْ یُجِبْهُ أَخَذَ الْقَدُومَ فَکَسَرَ یَدَهُ وَ رِجْلَهُ حَتَّی فَعَلَ ذَلِکَ بِجَمِیعِ الْأَصْنَامِ ثُمَّ عَلَّقَ الْقَدُومَ فِی عُنُقِ الْکَبِیرِ مِنْهُمُ الَّذِی کَانَ فِی الصَّدْرِ فَلَمَّا رَجَعَ الْمَلِکُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْعِیدِ نَظَرُوا إِلَی الْأَصْنَامِ مُکَسَّرَهًًْ فَقَالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ فَقَالُوا هَاهُنَا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ وَ هُوَ ابْنُ آزَرَ فَجَاءُوا بِهِ إِلَی نُمْرُودَ فَقَالَ نُمْرُودُ لِآزَرَ خُنْتَنِی وَ کَتَمْتَ هَذَا الْوَلَدَ عَنِّی فَقَالَ أَیُّهَا الْمَلِکُ هَذَا عَمَلُ أُمِّهِ وَ ذَکَرَتْ أَنَّهَا تَقُومُ بِحُجَّتِهِ فَدَعَا نُمْرُودُ أُمَّ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فَقَالَ لَهَا مَا حَمَلَکِ عَلَی أَنْ کَتَمْتِنِی أَمْرَ هَذَا الْغُلَامِ حَتَّی فَعَلَ بِآلِهَتِنَا مَا فَعَلَ فَقَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ نَظَراً مِنِّی لِرَعِیَّتِکَ قَالَ وَ کَیْفَ ذَلِکِ قَالَتْ رَأَیْتُکَ تَقْتُلُ أَوْلَادَ رَعِیَّتِکَ فَکَانَ یَذْهَبُ النَّسْلُ فَقُلْتُ إِنْ کَانَ هَذَا الَّذِی یَطْلُبُهُ دَفَعْتُهُ إِلَیْهِ لِیَقْتُلَهُ وَ یَکُفَّ عَنْ قَتْلِ أَوْلَادِ النَّاسِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ فَبَقِیَ لَنَا وَلَدُنَا وَ قَدْ ظَفِرْتَ بِهِ فَشَأْنَکَ فَکُفَّ عَنْ أَوْلَادِ النَّاسِ فَصَوَّبَ رَأْیَهَا ثُمَّ قَالَ لِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا یَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) قَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ فَقَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) وَ اللَّهِ مَا فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ وَ مَا کَذَبَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فَقِیلَ فَکَیْفَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّمَا قَالَ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا إِنْ نَطَقَ وَ إِنْ لَمْ یَنْطِقْ فَلَمْ یَفْعَلْ کَبِیرُهُمْ هَذَا شَیْئاً فَاسْتَشَارَ نُمْرُودُ قَوْمَهُ فِی إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) {فَ} قَالُوا لَهُ حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ فَقَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) کَانَ فِرْعَوْنُ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَ أَصْحَابُهُ لِغَیْرِ رِشْدَهًٍْ فَإِنَّهُمْ قَالُوا لِنُمْرُودَ حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ وَ کَانَ فِرْعَوْنُ مُوسَی (علیه السلام) وَ أَصْحَابُهُ لِرِشْدَهًٍْ فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَشَارَ أَصْحَابَهُ فِی مُوسَی (علیه السلام) قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ فَحَبَسَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) وَ جَمَعَ لَهُ الْحَطَبَ حَتَّی إِذَا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی أَلْقَی فِیهِ نُمْرُودُ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فِی النَّارِ بَرَزَ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ کَانَ بُنِیَ لِنُمْرُودَ بِنَاءٌ یَنْظُرُ مِنْهُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) کَیْفَ تَأْخُذُهُ النَّارُ فَجَاءَ إِبْلِیسُ وَ اتَّخَذَ لَهُمُ الْمَنْجَنِیقَ لِأَنَّهُ لَمْ یَقْدِرْ أَحَدٌ أَنْ یَتَقَارَبَ مِنَ النَّارِ وَ کَانَ الطَّائِرُ إِذَا مَرَّ فِی الْهَوَاءِ یَحْتَرِقُ فَوُضِعَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ جَاءَ أَبُوهُ فَلَطَمَهُ لَطْمَهًًْ وَ قَالَ لَهُ ارْجِعْ عَمَّا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَنْزَلَ الرَّبُّ (مَلَائِکَتَهُ) إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ لَمْ یَبْقَ شَیْءٌ إِلَّا طَلَبَ إِلَی رَبِّهِ وَ قَالَتِ الْأَرْضُ یَا رَبِّ لَیْسَ عَلَی ظَهْرِی أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ فَیُحْرَقُ وَ قَالَتِ الملائکهًْ یَا رَبِّ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) یُحْرَقُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَمَا إِنَّهُ إِنْ دَعَانِی کَفَیْتُهُ وَ قَالَ جبرئیل یَا رَبِّ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) لَیْسَ فِی الْأَرْضِ أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ سَلَّطْتَ عَلَیْهِ عَدُوَّهُ یُحْرِقُهُ بِالنَّارِ فَقَالَ اسْکُتْ إِنَّمَا یَقُولُ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُکَ یَخَافُ الْفَوْتَ هُوَ عَبْدِی آخُذُهُ إِذَا شِئْتُ فَإِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ فَدَعَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) رَبَّهُ بِسُورَهًِْ الْإِخْلَاصِ یَا اللَّهُ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِکَ قَالَ فَالْتَقَی مَعَهُ جبرئیل فِی الْهَوَاءِ وَ قَدْ وُضِعَ فِی الْمَنْجَنِیقِ فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) هَلْ لَکَ إِلَیَّ مِنْ حَاجَهًٍْ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا وَ أَمَّا إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَعَمْ فَدَفَعَ إِلَیْهِ خَاتَماً عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله) رَسُولُ اللَّهِ أَلْجَأْتُ ظَهْرِی إِلَی اللَّهِ وَ أَسْنَدْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی النَّارِ کُونِی بَرْداً فَاضْطَرَبَتْ أَسْنَانُ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) مِنَ الْبَرْدِ حَتَّی قَالَ وَ سَلاماً عَلی إِبْرَاهِیمَ وَ انْحَطَّ جبرئیل وَ جَلَسَ مَعَهُ یُحَدِّثُهُ فِی النَّارِ وَ نَظَرَ إِلَیْهِ نُمْرُودُ فَقَالَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهاً فَلْیَتَّخِذْ مِثْلَ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فَقَالَ عَظِیمٌ مِنْ عُظَمَاءِ أَصْحَابِ نُمْرُودَ إِنِّی عَزَمْتُ عَلَی النَّارِ أَنْ لَا تُحْرِقَهُ فَخَرَجَ عَمُودٌ مِنَ النَّارِ نَحْوَ الرَّجُلِ فَأَحْرَقَهُ وَ نَظَرَ نُمْرُودُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فِی رَوْضَهًٍْ خَضْرَاءَ فِی النَّارِ مَعَ شَیْخٍ یُحَدِّثُهُ فَقَالَ لِآزَرَ یَا آزَرُ مَا أَکْرَمَ ابْنَکَ عَلَی رَبِّهِ قَالَ وَ کَانَ الْوَزَغُ یَنْفُخُ فِی نَارِ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَ کَانَ الضِّفْدِعُ یَذْهَبُ بِالْمَاءِ لِیُطْفِئَ بِهِ النَّارَ قَالَ وَ لَمَّا قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِلنَّارِ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً لَمْ تَعْمَلِ النَّارُ فِی الدُّنْیَا ثَلَاثَهًَْ أَیَّامٍ وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِین.
پیامبر ( وَ لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ ... بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ. چون ابراهیم (آنان را نهی و در بت پرستیشان بر آنان اعتراض کرد، آنان از این کار دست نکشیدند. زمان یک عید فرا رسید و نمرود و تمام ساکنان سرزمینش برای برگزاری عید بیرون رفتند. نمرود خوش نداشت که ابراهیم (با آنها بیرون رود؛ از این رو بت خانه را به او سپرد. چون آنان رفتند، ابراهیم (آهنگ غذایی کرد و آن را به بت خانه برد. وی غذا را به هر یک از بت ها نزدیک میکرد و میفرمود: «بخور و سخن بگو». اگر پاسخی نمیدادند، تیشه را بر میداشت و دست وپای آنها را میشکست. وی با تمامی بتها چنین کرد. سپس تیشه را در گردن بت بزرگ که در صدر بت خانه بود، آویخت. چون پادشاه و آنان که با او بودند بازگشتند، بتها را شکسته یافتند. [هنگامی که منظره بتها را دیدند] گفتند: «هرکس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است [و باید کیفر سخت ببیند]! [گروهی] گفتند: «شنیدیم نوجوانی از [مخالفت با] بتها سخن میگفت که او را ابراهیم میگویند. او پسر آزر است. او را نزد نمرود آوردند. نمرود به آزر گفت: «با پنهان داشتن این پسر از من به من خیانت کردهای». آزر گفت: «ای پادشاه، این کتمان، از سوی مادرش صورت گرفته». و گفته است که خود برای این کارش دلیل میآورد. از این رو نمرود مادر ابراهیم (را فرا خواند و به او گفت: «چه چیزی تو را واداشت تا این پسر را از من کتمان کنی تا اینکه او با خدایانمان چنین کند»؟ مادر ابراهیم (پاسخ داد: «ای پادشاه، این کار من به خاطر رعیّت تو بوده است». نمرود گفت: «و آن چگونه است»؟ مادر ابراهیم (پاسخ داد: «دیدم که تو پسران رعیّتت را میکشی و با این کار، نسل آنها از بین میرفت. با خود گفتم اگر این پسر، همانی باشد که پادشاه در پی آن است، به او تحویلش میدهم تا او را بکشد و از کشتن فرزندان مردم دست بردارد و اگر آن پسر، او نباشد پس فرزندمان باقی میماند. من در این امر موفق شدهام. هر کاری که میخواهی با او بکن و از فرزندان مردم دیگر دست بردار. پادشاه نظر او را درست شمرد. سپس به ابراهیم (گفت: مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا ابراهیم (فرمود: فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ. امام صادق (فرمود: «به خداوند سوگند، بزرگترشان این کار را نکرد، ولی ابراهیم (نیز دروغ نگفت». برخی از حضرت پرسیدند: «و آن چگونه است»؟ حضرت پاسخ داد: «ابراهیم (تنها گفت که اگر این بزرگترشان سخن بگوید، او این کار را کرده و اگر سخن نگوید، هیچ کاری نکرده است». نمرود با قوم خود درباره اینکه با ابراهیم (چه بکنند، به مشورت پرداخت. آنان گفتند: حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ. امام صادق (فرمود: «فرعونِ ابراهیم و یاران او، عاقل نبودند؛ زیرا آنان به نمرود گفتند: حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ. امّا فرعونِ موسی (و یاران او عاقل بودند؛ زیرا وقتی فرعون موسی (با یارانش دربارهی اینکه با موسی (چه بکنند، مشورت کرد، آنان گفتند: او و برادرش را در بند دار و گردآورندگان را به شهرها بفرست * تا هر ساحر ماهری را نزد تو بیاورند. (شعراء/۳۷۳۶) آنان ابراهیم (را زندانی کردند و به گردآوری هیزم مشغول شدند تا اینکه آن روزی فرا رسید که نمرود، ابراهیم (را در آتش انداخت. نمرود و لشکریانش بیرون آمدند. آنان برای نمرود بنایی ساخته بودند تا نمرود از آنجا به ابراهیم (بنگرد که چگونه آتش میگیرد. ابلیس آمد و منجنیقی برایش ساخت، چرا که هیچ کس توانایی نزدیک شدن به آتش را نداشت و اگر پرنده در هوا عبور میکرد، در آتش میسوخت. آنان ابراهیم (را در منجنیق گذاشتند. پدرش آمد و به او یک سیلی زد و گفت: «از عقیدهات بازگرد». ملائکهی خدا به آسمان دنیا نازل شدند و تمامی موجودات از پروردگار درخواست کردند تا ابراهیم (را نجات دهد. زمین عرض کرد: «پروردگارا، بر روی من تنها اوست که تو را میپرستد و او خواهد سوخت». فرشتگان، عرض کردند: «پروردگارا، دوستت ابراهیم خواهد سوخت». خداوند عزّوجلّ فرمود: «اگر خود او مرا بخواند، برایش کافی است». جبرئیل عرض کرد: «پروردگارا، تنها دوستت ابراهیم است که بر روی زمین تو را پرستش میکند و تو دشمنت را بر او چیره ساختی تا او را در آتش بسوزاند». خداوند فرمود: «خاموش باش. این جمله را تنها بندهای همچون تو که از نابودی میترسد، بر زبان میآورد. او بندهی من است و هر وقت که بخواهم او را رها خواهم ساخت و اگر مرا بخواند، او را اجابت میکنم». ابراهیم (با سوره اخلاص پروردگارش را خواند: «ای خداوند واحد و یگانه، ای خدای صمد [ثابت متعالی]، ای کسی که نزاده و زاده نشده و هیچ کس او را همتا نیست، به رحمت خود مرا از این آتش برهان». جبرئیل در هوا با او که در منجنیق بود، دیدار کرد و فرمود: «ای ابراهیم، آیا خواستهای از من داری»؟ ابراهیم (پاسخ داد: «از تو خیر، ولی از پروردگار جهانیان آری». جبرئیل به او انگشتری داد که روی آن چنین نوشته بود: «خدایی جز خداوند یکتا نیست. محمّد، فرستادهی خداوند است. به پناه او تکیه کردم و کارم را به او سپردم و امورم را به او تفویض نمودم». بدین سان خداوند به آتش وحی فرمود که سرد باش. دندان های ابراهیم (از سرما به لرزه افتاد تا اینکه خداوند فرمود: و بر ابراهیم سالم باش!. جبرئیل فرود آمد و با او همنشین شد و درون آتش با او صحبت میکرد. نمرود به او نگریست و گفت: «هرکس می خواهد خدایی برگزیند باید همچون خدای ابراهیم باشد». بزرگی از میان یاران نمرود گفت: «من در طلسم دیده بودم که آتش او را نمیسوزاند». تیرکی از آتش به سوی آن مرد پرتاب شد و او را سوزاند. نمرود به ابراهیم (نگریست که در باغی سرسبز به همراه پیرمردی نشسته است و آن پیرمرد با او سخن میگوید. نمرود به آزر گفت: «ای آزر، چقدر پسرت نزد پروردگارش ارجمند است». وزغ در آتشِ ابراهیم علیه السلام میدمید و قورباغه آب میآورد تا با آن، آتش را فرونشاند. همچنین فرمود: چون خداوند بزرگ و متعال به آتش گفت: سرد و سالم باش! آتش سه روز در دنیا کارگر نمی افتاد. و او و لوط را به سرزمین (شام) که آن را برای همهی جهانیان پربرکت ساختیم نجات دادیم!. (انبیاء/۷۱).
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: خَالَفَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) قَوْمَهُ وَ عَابَ آلِهَتَهُمْ حَتَّی أُدْخِلَ عَلَی نُمْرُودَ فَخَاصَمَهُ فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ وَ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ (علیه السلام) عَابَ آلِهَتَهُمْ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ اللَّهِ مَا کَانَ سَقِیماً وَ مَا کَذَبَ فَلَمَّا تَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ إِلَی عِیدٍ لَهُمْ دَخَلَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) إِلَی آلِهَتِهِمْ بِقَدُومٍ فَکَسَرَهَا إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ وَ وَضَعَ الْقَدُومَ فِی عُنُقِهِ فَرَجَعُوا إِلَی آلِهَتِهِمْ فَنَظَرُوا إِلَی مَا صُنِعَ بِهَا فَقَالُوا لَا وَ اللَّهِ مَا اجْتَرَأَ عَلَیْهَا وَ لَا کَسَرَهَا إِلَّا الْفَتَی الَّذِی کَانَ یَعِیبُهَا وَ یَبْرَأُ مِنْهَا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُ قِتْلَهًًْ أَعْظَمَ مِنَ النَّارِ فَجُمِعَ لَهُ الْحَطَبُ وَ اسْتَجَادُوهُ حَتَّی إِذَا کَانَ الْیَوْمُ الَّذِی یُحْرَقُ فِیهِ بَرَزَ لَهُ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ بُنِیَ لَهُ بِنَاءٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ کَیْفَ تَأْخُذُهُ النَّارُ وَ وُضِعَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فِی مَنْجَنِیقٍ وَ قَالَتِ الْأَرْضُ یَا رَبِّ لَیْسَ عَلَی ظَهْرِی أَحَدٌ یَعْبُدُکَ غَیْرُهُ یُحْرَقُ بِالنَّارِ قَالَ الرَّبُّ إِنْ دَعَانِی کَفَیْتُهُ.
امام صادق ( ابراهیم (با قومش مخالفت کرد و الههای آنان را مورد سرزنش قرار داد تا اینکه نزد نمرود رفت و با او مجادله نمود و گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده میکند و میمیراند. (بقره/۲۵۸) نمرود گفت: من [هم] زنده میکنم و [هم] میمیرانم. (بقره/۲۵۸) ابراهیم (گفت: «خداوند، خورشید را از افق مشرق میآورد؛ [اگر راست میگویی که حاکم بر جهان هستی تویی،]خورشید را از مغرب بیاور!» [در اینجا] آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمیکند. (بقره/۲۵۸) امام باقر (میفرماید: «ابراهیم (از الههای آنان خرده گرفت و پس نظری به ستارگان افکند * و گفت من کسالت دارم. (صافات/۸۹۸۸) به خدا قسم نه بیمار بود و نه دروغ گفت. هنگامیکه به او پشت کردند و به مراسم عید خود رهسپار شدند، ابراهیم (با تبری بهسوی الههای آنان آمد و همهی آنها را جز بزرگترینشان شکست و سپس تبر را بر گردن او آویزان نمود. به نزد خدایان خود بازگشتند و دیدند که چه بلایی سر آنان آمده است. گفتند: «به خدا قسم، کسی به آنها گستاخی ننموده و کسی آنان را نشکسته، مگر جوانی که از آنها عیبجویی میکرد و از آنان بیزاری میجست». برای او شکنجهای سختتر از آتش نیافتند و بههمینخاطر برایش هیزم جمعآوری نمودند و آن را مرتب کردند تا اینکه روز سوزاندن فرا رسید. درآنهنگام نمرود که برایش بنایی برپا کرده بودند تا منظرهی آتش گرفتن ابراهیم (را ببیند، به همراه سربازانش وارد شد. ابراهیم (را در منجنیق گذاشتند و زمین گفت: «پروردگارا! جز او کسی بر پشت من نیست تا تو را عبادت کند، آیا باید در آتش بسوزد»؟ خداوند فرمود: «هرگاه مرا بخواند، من او را کفایت میکنم».
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ أَبُوإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) مُنَجِّماً لِنُمْرُودَبْنِکَنْعَانَ وَ کَانَ نُمْرُودُ لَا یَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ لَیْلَهًًْ مِنَ اللَّیَالِی فَأَصْبَحَ فَقَالَ لَقَدْ رَأَیْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ عَجَباً فَقَالَ لَهُ نُمْرُودُ وَ مَا هُوَ فَقَالَ رَأَیْتُ مَوْلُوداً یُولَدُ فِی أَرْضِنَا هَذِهِ فَیَکُونُ هَلَاکُنَا عَلَی یَدَیْهِ وَ لَا یَلْبَثُ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّی یُحْمَلَ بِهِ فَعَجِبَ مِنْ ذَلِکَ نُمْرُودُ وَ قَالَ لَهُ هَلْ حَمَلَتْ بِهِ النِّسَاءُ فَقَالَ لَا وَ کَانَ فِیمَا أُوتِیَ بِهِ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ سَیُحْرَقُ بِالنَّارِ وَ لَمْ یَکُنْ أُوتِیَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَیُنْجِیهِ قَالَ فَحَجَبَ النِّسَاءَ عَنِ الرِّجَالِ فَلَمْ یَتْرُکْ امْرَأَهًًْ إِلَّا جُعِلَتْ بِالْمَدِینَهًِْ حَتَّی لَا یَخْلُصَ إِلَیْهِنَّ الرِّجَالُ قَالَ وَ وَقَعَ أَبُوإِبْرَاهِیمَ عَلَی امْرَأَتِهِ فَحَمَلَتْ بِهِ وَ ظَنَّ أَنَّهُ صَاحِبُهُ فَأَرْسَلَ إِلَی نِسَاءٍ مِنَ الْقَوَابِلِ لَا یَکُونُ فِی الْبَطْنِ شَیْءٌ إِلَّا عَلِمْنَ بِهِ فَنَظَرْنَ إِلَی أُمِّ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فَأَلْزَمَ اللَّهُ تَعَالَی ذِکْرُهُ مَا فِی الرَّحِمِ الظَّهْرَ فَقُلْنَ مَا نَرَی شَیْئاً فِی بَطْنِهَا فَلَمَّا وَضَعَتْ أُمُّ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) بِهِ أَرَادَ أَبُوهُ أَنْ یَذْهَبَ بِهِ إِلَی نُمْرُودَ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ لَا تَذْهَبْ بِابْنِکَ إِلَی نُمْرُودَ فَیَقْتُلَهُ دَعْنِی أَذْهَبْ بِهِ إِلَی بَعْضِ الْغِیرَانِ أَجْعَلْهُ فِیهِ حَتَّی یَأْتِیَ عَلَیْهِ أَجَلُهُ وَ لَا تَکُونَ أَنْتَ تَقْتُلُ ابْنَکَ فَقَالَ لَهَا فَاذْهَبِی بِهِ فَذَهَبَتْ بِهِ إِلَی غَارٍ ثُمَّ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَی بَابِ الْغَارِ صَخْرَهًًْ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رِزْقَهُ فِی إِبْهَامِهِ فَجَعَلَ یَمُصُّهَا فَیَشْرَبُ لَبَناً وَ جَعَلَ یَشِبُّ فِی الْیَوْمِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الْجُمْعَهًِْ وَ یَشِبُّ فِی الْجُمْعَهًِْ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی الشَّهْرِ وَ یَشِبُّ فِی الشَّهْرِ کَمَا یَشِبُّ غَیْرُهُ فِی السَّنَهًِْ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَمْکُث ثُمَّ إِنَّ أُمَّهُ قَالَتْ لِأَبِیهِ لَوْ أَذِنْتَ لِی حَتَّی أَذْهَبَ إِلَی ذَلِکَ الصَّبِیِّ فَأَرَاهُ فَعَلْتُ قَالَ فَافْعَلِی فَأَتَتِ الْغَارَ فَإِذَا هِیَ بِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَ إِذَا عَیْنَاهُ تَزْهَرَانِ کَأَنَّهُمَا سِرَاجَانِ فَأَخَذَتْهُ وَ ضَمَّتْهُ إِلَی صَدْرِهَا وَ أَرْضَعَتْهُ ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ فَسَأَلَهَا أَبُوهُ عَنِ الصَّبِیِّ فَقَالَتْ لَهُ قَدْ وَارَیْتُهُ فِی التُّرَابِ فَمَکَثَتْ تَعْتَلُّ وَ تَخْرُجُ فِی الْحَاجَهًِْ وَ تَذْهَبُ إِلَی إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فَتَضُمُّهُ إِلَیْهَا وَ تُرْضِعُهُ ثُمَّ تَنْصَرِفُ فَلَمَّا تَحَرَّکَ أَتَتْهُ أُمُّهُ کَمَا کَانَتْ تَأْتِیهِ وَ صَنَعَتْ کَمَا کَانَتْ تَصْنَعُ فَلَمَّا أَرَادَتِ الِانْصِرَافَ أَخَذَ بِثَوْبِهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا لَکَ فَقَالَ لَهَا اذْهَبِی بِی مَعَکِ فَقَالَتْ لَهُ حَتَّی أَسْتَأْمِرَ أَبَاکَ فَلَمْ یَزَلْ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فِی الْغَیْبَهًِْ مَخْفِیّاً لِشَخْصِهِ کَاتِماً لِأَمْرِهِ حَتَّی ظَهَرَ فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ وَ أَظْهَرَ اللَّهُ قُدْرَتَهُ فِیه.
امام صادق ( پدر ابراهیم (منجّم نمرودبنکنعان بود و نمرود بدون مشورت با او کاری نمیکرد. شبی از شبها به ستارهها نگاه کرد و وقتی صبح شد گفت: «دیشب امر شگفتی را دیدم». نمرود گفت: «آن چیست»؟ گفت: «مولودی را دیدم که در این سرزمین متولّد میشود و هلاک ما به دست اوست و بههمینزودی مادرش به او باردار میشود»، نمرود از آن خبر تعجّب کرد و گفت: «آیا زنان به او باردار شدهاند»؟ گفت: «خیر». و در علم خود یافته بود که آن مولود را به آتش میسوزانند، امّا ندانسته بود که خدای تعالی او را نجات خواهد داد. فرمود: «نمرود زنان را از مردان دور ساخته و زنان را در میان شهر محبوس ساخت تا مردی به زنی دسترسی نداشته باشد. امّا پدر ابراهیم (با زنش مواقعه کرد و آن زن باردار شد و پنداشت که این همان مولود است، پس بهدنبال زنان قابله که هرچه در رحمها بود تشخیص میدادند، فرستاد و در مادر ابراهیم (نگریستند و خدای تعالی آنچه که در رحم بود به پشت چسبانید و قابلهها گفتند: «ما چیزی در شکم او نمیبینیم» و چون مادر ابراهیم (او را به دنیا آورد، پدرش خواست تا او را به نزد نمرود برد، زنش گفت: «فرزندت را به نزد نمرود نبر که او را خواهد کشت، بگذار او را به یکی از این غارها ببرم و او را آنجا گذارم تا اجلش فرا رسد و تو فرزندت را نکشته باشی»، گفت: «ببر». و او فرزند را به غاری برد و به او شیر داد و بر در غار سنگی نهاد و برگشت و خدای تعالی نیز روزی وی را در انگشت شست او قرار داد و از شست خود شیر میمکید و رشد او در هر روز مانند رشد دیگران در یک هفته، و رشد هفتگی او مانند رشد ماهانه دیگران و رشد ماهانهی وی مانند رشد سالانهی دیگران بود و در آنجا به ارادهی خداوندی ماند. سپس روزی مادرش به پدرش گفت: «اگر اجازه میدادی که بهسراغ آن کودک بروم و او را ببینم، میرفتم». پدر گفت: «برو». مادر به غار آمد و ناگهان ابراهیم (را دید که چشمانش مانند دو چراغ میدرخشد، او را گرفت و به سینهی خود چسبانید و شیرش داد و برگشت و پدرش از حال کودک پرسش کرد و مادر گفت: «او را به خاک سپردم». و مدّتی به بهانهی حاجت بیرون میرفت و خود را به ابراهیم (میرسانید و او را در آغوش میکشید و شیر میداد و برمیگشت و چون ابراهیم (به راه افتاد، مادرش آمد و همان کارها را کرد امّا وقتی خواست برگردد، ابراهیم (جامهی او را گرفت، مادر گفت: «چه میخواهی»؟ گفت: «مرا با خود ببر». و او گفت: «بگذار تا از پدرت اجازه بگیرم». و پیوسته ابراهیم (در غیبت بود و خود را پنهان میکرد و امرش را مکتوم میکرد تا آنگاه که ظهور کرد و فرمان خدای تعالی را آشکار نمود و خداوند قدرت خود را دربارهی وی نمایان ساخت.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ لِنُمْرُودَ مَجْلِسٌ یُشْرِفُ مِنْهُ عَلَی النَّارِ، فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَلَاثَهًٍْ أَشْرَفَ عَلَی النَّارِ هُوَ وَ آزَرُ، وَ إِذَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) مَعَ شَیْخٍ یُحَدِّثُهُ فِی رَوْضَهًٍْ خَضْرَاءَ. قَالَ: فَالْتَفَتَ نُمْرُودُ إِلَی آزَرَ، فَقَالَ: یَا آزَرُ، مَا أَکْرَمَ ابْنَکَ عَلَی رَبِّهِ! قَالَ: ثُمَّ قَالَ نُمْرُودُ لِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام): اخْرُجْ عَنِّی وَ لَا تُسَاکِنِّی.
امام صادق ( هشامبنحکم، از امام صادق (روایت میکند که ایشان فرمود: «نمرود جایگاهی داشت که از آنجا بر آتش مسلّط بود. بعد از سه روز او و آزر به آنجا آمدند تا ابراهیم (را ببیند. ناگهان دیدند که پیرمردی در باغی سرسبز با او صحبت میکند. نمرود با مشاهدهی این صحنه به آزر گفت: «ای آزر! چقدر فرزندت برای پروردگارش عزیز است»! و بعد به ابراهیم (گفت: «از من دور شو و در سرزمین من باقی نمان».
الباقر (علیه السلام)- عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: أَصْبَحَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فَرَأَی فِی لِحْیَتِهِ شَعْرَهًًْ بَیْضَاءَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الَّذِی بَلَّغَنِی هَذَا الْمَبْلَغَ لَمْ أَعْصِ اللَّهَ طَرْفَهًَْ عَیْن.
امام باقر ( یک روز صبح، ابراهیم (بیدار شد و در محاسن خویش یک موی سپید دید، و گفت: «ستایش برای خدایی است که مرا به اینجا رساند و من بهاندازهی یک چشمبههمزدن از او سرپیچی نکردم».