آیه ۵۶ - سوره مریم

آیه وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا [56]

و در اين كتاب، از ادريس [نيز] ياد كن، او بسيار راستگو و پيامبر [بزرگى] بود.

۱
(مریم/ ۵۶)

الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی غَضِبَ عَلَی مَلَکٍ مِنَ الْمَلَائِکَهًِْ فَقَطَعَ جَنَاحَهُ وَ أَلْقَاهُ فِی جَزِیرَهًٍْ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ فَبَقِیَ مَا شَاءَ اللَّهُ فِی ذَلِکَ الْبَحْرِ فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ إِدْرِیسَ (علیه السلام) جَاءَ ذَلِکَ الْمَلَکُ إِلَیْهِ فَقَالَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) ادْعُ اللَّهَ أَنْ یَرْضَی عَنِّی وَ یَرُدَّ عَلَیَّ جَنَاحِی قَالَ نَعَمْ فَدَعَا إِدْرِیسُ رَبَّهُ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ جَنَاحَهُ وَ رَضِیَ عَنْهُ قَالَ الْمَلَکُ لِإِدْرِیسَ أَ لَکَ إِلَیَّ حَاجَهًٌْ قَالَ نَعَمْ أُحِبُّ أَنْ تَرْفَعَنِی إِلَی السَّمَاءِ حَتَّی أَنْظُرَ إِلَی مَلَکِ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَا تَعَیُّشَ لِی مَعَ ذِکْرِهِ فَأَخَذَهُ الْمَلَکُ إِلَی جَنَاحِهِ حَتَّی انْتَهَی بِهِ إِلَی السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ فَإِذَا مَلَکُ الْمَوْتِ جَالِسٌ یُحَرِّکُ رَأْسَهُ تَعَجُّباً فَسَلَّمَ إِدْرِیسُ عَلَی مَلَکِ الْمَوْتِ وَ قَالَ لَهُ مَا لَکَ تُحَرِّکُ رَأْسَکَ قَالَ إِنَّ رَبَّ الْعِزَّهًِْ أَمَرَنِی أَنْ أَقْبِضَ رُوحَکَ بَیْنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ وَ الْخَامِسَهًِْ فَقُلْتُ رَبِّ کَیْفَ یَکُونُ هَذَا وَ غِلَظُ السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ مَسِیرَهًُْ خَمْسِمِائَهًِْ عَامٍ وَ مِنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ إِلَی السَّمَاءِ الثَّالِثَهًِْ مَسِیرَهًُْ خَمْسِمِائَهًِْ عَامٍ وَ مِنَ السَّمَاءِ الثَّالِثَهًِْ إِلَی الثَّانِیَهًِْ مَسِیرَهًُْ خَمْسِمِائَهًِْ عَامٍ وَ کُلُّ سَمَاءٍ وَ مَا بَیْنَهُمَا کَذَلِکَ فَکَیْفَ یَکُونُ هَذَا ثُمَّ قَبَضَ رُوحَهُ بَیْنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ وَ الْخَامِسَهًِْ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا قَالَ وَ سُمِّیَ إِدْرِیسَ لِکَثْرَهًِْ دِرَاسَهًِْ الْکُتُبِ.

امام صادق ( همانا خداوند تبارک‌وتعالی بر یکی از فرشتگان خشم گرفت و بال‌هایش را قطع کرد و آن را در یکی از جزایر دریا انداخت و تا زمانی‌که اراده کرد، او را در آنجا نگه داشت و هنگامی‌که خداوند ادریس (را برانگیخت، آن فرشته نزد او آمد و گفت: «ای پیامبر خدا (! از خداوند بخواه که از من راضی گردد و بال‌هایم را به من بازگرداند». ادریس (گفت: «باشد، دعا میکنم». سپس برایش دعا کرد و خداوند نیز بال‌هایش را به او بازگرداند و از او راضی گشت. فرشته به ادریس (گفت: «از من درخواستی داری»؟ ادریس (گفت: «آری، می‌خواهم مرا به آسمان ببری تا فرشته‌ی مرگ را ببینم، چرا که با یاد او زندگی بر من ناخوش می‌گردد». سپس فرشته، ادریس (را بر روی بالش گذاشت تا اینکه به آسمان چهارم رسید و ناگهان دید که فرشته‌ی مرگ از تعجّب، سرش را تکان می‌دهد. ادریس (به او سلام کرد و گفت: «چه شده است که سرت را تکان می‌دهی»؟ او گفت: «همانا پروردگار بزرگ به من دستور داده تا جانت را بین آسمان چهارم و پنجم بگیرم». من گفتم: «پروردگارا! چگونه این ممکن است و حال آنکه ضخامت آسمان چهارم به‌اندازه‌ی مسیر پانصدسال و از آسمان چهارم تا سوّم نیز مسیر پانصدسال است و ضخامت آسمان سوّم و مسافت بین آسمان سوّم تا آسمان دوّم نیز هرکدام مسیر پانصدسال است و هر آسمانی و مسافت بین آن‌ها نیز همین‌مقدار فاصله دارد، حال چگونه این ممکن است»؟ سپس روح ادریس (را بین آسمان چهارم و پنجم گرفت و منظور از آیه: وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا نیز همین است. همچنین آن حضرت فرمود: «او را ادریس (نامیدند چون بسیار کتاب می‌خواند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۹۲
بحار الأنوار، ج۱۱، ص۲۷۷/ القمی؛ ج۲، ص۵۱؛ «عیش» بدل «تعیش»/ قصص الأنبیاءللجزایری؛ ص۶۳/ نورالثقلین/ البرهان
۲
(مریم/ ۵۶)

الرّسول (صلی الله علیه و آله)- ثُمَ صَعِدْنَا إِلَی السَّمَاءِ الرَّابِعَهًِْ وَ إِذَا فِیهَا رَجُلٌ، قُلْتُ مَنْ هَذَا یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ هَذَا إِدْرِیسُ رَفَعَهُ اللَّهُ مَکاناً عَلِیًّا فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ عَلَیَّ وَ اسْتَغْفَرْتُ لَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِی.

پیامبر ( ... سپس به آسمان چهارم رفتم و در آنجا مردی را دیدم و گفتم: «این کیست، ای جبرئیل»؟ گفت: «این ادریس (است که خداوند او را به مقامی بلند ارتقا داد». سپس به او سلام کردم و او نیز به من سلام کرد. من برای او طلب استغفار کردم.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۹۲
القمی؛ ج۲، ص۸ / البرهان
۳
(مریم/ ۵۶)

ابن‌عبّاس (رحمة الله علیه)- کَانَ إِدْرِیسُ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) یَسِیحُ النَّهَارَ وَ یَصُومُهُ وَ یَبِیتُ حَیْثُ مَا جَنَّهُ اللَّیْلُ وَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ حَیْثُ مَا أَفْطَرَ وَ کَانَ یَصْعَدُ لَهُ مِنَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِثْلُ مَا یَصْعَدُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کُلِّهِمْ فَسَأَلَ مَلَکُ الْمَوْتِ رَبَّهُ فِی زِیَارَهًِْ إِدْرِیسَ (علیه السلام) وَ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَنَزَلَ وَ أَتَاهُ فَقَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَصْحَبَکَ فَأَکُونَ مَعَکَ فَصَحِبَهُ وَ کَانَا یَسِیحَانِ النَّهَارَ وَ یَصُومَانِهِ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّیْلُ أُتِیَ إِدْرِیسَ فِطْرُهُ فَیَأْکُلُ وَ یَدْعُو مَلَکَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ فَیَقُولُ لَا حَاجَهًَْ لِی فِیهِ ثُمَّ یَقُومَان یُصَلِّیَانِ وَ إِدْرِیسُ یُصَلِّی وَ یَفْتُرُ وَ یَنَامُ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ یُصَلِّی وَ لَا یَنَامُ وَ لَا یَفْتُرُ فَمَکَثَا بِذَلِکَ أیام {أَیَّاماً} ثُمَّ إِنَّهُمَا مَرَّا بِقَطِیعِ غَنَمٍ وَ کَرْمٍ قَدْ أَیْنَعَ فَقَالَ مَلَکُ الْمَوْتِ هَلْ لَکَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْ ذَلِکَ حَمَلًا أَوْ مِنْ هَذَا عَنَاقِیدَ فَتُفْطِرَ عَلَیْهِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَدْعُوکَ إِلَی مَالِی فَتَأْبَی فَکَیْفَ تَدْعُونِی إِلَی مَالِ الْغَیْرِ ثُمَّ قَالَ إِدْرِیسُ (علیه السلام) قَدْ صَحِبْتَنِی وَ أَحْسَنْتَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مَلَکُ الْمَوْتِ قَالَ إِدْرِیسُ لِی إِلَیْکَ حَاجَهًٌْ فَقَالَ وَ مَا هِیَ قَالَ تَصْعَدُ بِی إِلَی السَّمَاءِ فَاسْتَأْذَنَ مَلَکُ الْمَوْتِ رَبَّهُ فِی ذَلِکَ فَأَذِنَ لَهُ فَحَمَلَهُ عَلَی جَنَاحِهِ فَصَعِدَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِدْرِیسُ (علیه السلام) إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَهًًْ أُخْرَی قَالَ وَ مَا هِیَ قَالَ بَلَغَنِی مِنَ الْمَوْتِ شِدَّهًٌْ فَأُحِبُّ أَنْ تُذِیقَنِی مِنْهُ طَرَفاً فَأَنْظُرَ هُوَ کَمَا بَلَغَنِی فَاسْتَأْذَنَ رَبَّهُ لَهُ فَأَخَذَ بِنَفْسِهِ سَاعَهًًْ ثُمَّ خَلَّی عَنْهُ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ رَأَیْتَ قَالَ بَلَغَنِی عَنْهُ شِدَّهًٌْ وَ إِنَّهُ لَأَشَدُّ مِمَّا بَلَغَنِی وَ لِی إِلَیْکَ حَاجَهًٌْ أُخْرَی تُرِینِی النَّارَ فَاسْتَأْذَنَ مَلَکُ الْمَوْتِ صَاحِبَ النَّارِ فَفَتَحَ لَهُ فَلَمَّا رَآهَا إِدْرِیسُ (علیه السلام) سَقَطَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ لِی إِلَیْکَ حَاجَهًٌْ أُخْرَی تُرِینِی الْجَنَّهًَْ فَاسْتَأْذَنَ مَلَکُ الْمَوْتِ خَازِنَ الْجَنَّهًِْ فَدَخَلَهَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا قَالَ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ مَا کُنْتُ لِأَخْرُجَ مِنْهَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ قَدْ ذُقْتُهُ وَ یَقُولُ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها وَ قَدْ وَرَدْتُهَا وَ یَقُولُ فِی الْجَنَّهًِْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها.

ابن‌عبّاس ( ادریس نبی (روزها را به تسبیح و روزه مشغول بود و هرجا که شب او را در بر می‌گرفت، استراحت می‌کرد و روزی او هر وقت که زمان افطارش بود به نزدش می‌رسید و اعمال صالح او به‌اندازه‌ی اعمال صالح همه‌ی اهل زمین بود، بنابراین ملک‌الموت از پروردگار درخواست زیارت ادریس (را نمود تا بتواند به او سلام و درود بفرستد، پس به او اجازه داده شد و به نزد ادریس (رفت و به او گفت: «من می‌خواهم همنشین تو و همراه تو باشم»، بنابراین با ادریس (همراه شد و آن دو روز را به تسبیح و روزه گذرانده و شب که می‌شد ادریس (نان خود را آورده و افطار می‌کرد و وقتی ملک‌الموت او را دعوت به غذای بهشتی می‌نمود، می‌گفت: «من احتیاجی به غذایی که تو برایم بیاوری ندارم، آن وقت هر دو برخاسته و به نماز مشغول می‌شدند و ادریس (بعد از نماز استراحت و خواب هم می‌کرد، امّا ملک‌الموت بی‌وقفه و بدون احتیاج به خواب به نماز مشغول بود و به‌این‌ترتیب روزهایی چند سپری شد تا اینکه آن‌ها به گلّه گوسفند و تاکستانی رسیدند که میوه‌های رسیده و تازه‌ای داشت، ملک‌الموت گفت: «آیا می‌خواهی یکی از این چهار پایان یا مقداری خوشه انگور را برداری و با آن افطار کنی»؟ ادریس (گفت: «سُبحانَ اللهِ، تو مرا به مال خودت فرا می‌خوانی و من امتناع می‌کنم، چگونه است که مرا به مال غیر دعوت می‌کنی؟ لیکن تو مصاحب خوبی بودی، بگو که هستی»؟ گفت: «من ملک‌الموت هستم». ادریس (گفت: «من از تو درخواستی دارم»، ملک‌الموت گفت: «بگو». ادریس (فرمود: «شنیده‌ام که مرگ بسیار سخت و شدید است، می‌خواهم اندکی از عذاب آن را به من بچشانی، چنان‌که گویا درحال مرگ هستم، ملک‌الموت از پروردگار اجازه گرفت و آن وقت مدّت کوتاهی روح ادریس (را قبض نمود و آنگاه آن را به بدن او باز گرداند و از او پرسید، چگونه بود و مرگ را چگونه دیدی»؟ ادریس (گفت: «آنچه چشیدم بسیار از آنچه شنیده بودم سختتر و شدیدتر بود، حال حاجت دیگری دارم و آن این است که آتش جهنّم را مشاهده کنم»، پس ملک‌الموت از خازن جهنّم اجازه گرفت و حجاب‌ها کنار رفت و در جهنّم گشوده شد و وقتی ادریس (آتش جهنّم را مشاهده کرد، بیهوش شد، مجدّداً به ملک‌الموت گفت: «من از تو درخواست دیگری دارم و می‌خواهم بهشت را ببینم، آن وقت ملک‌الموت از فرشته موکّل بهشت، درباره‌ی آن اجازه گرفت و ادریس (وارد بهشت شد و وقتی آنجا را مشاهده کرد به ملک‌الموت گفت: «من دیگر از اینجا بیرون نمی‌روم زیرا که خداوند فرمود: هر نفسی چشنده مرگ است. (عنکبوت/۵۷). و نیز فرمود: هیچ‌یک از شما نیست جز اینکه وارد آتش جهنّم می‌شود. (مریم/۷۱). و من اکنون هم طعم مرگ را چشیده‌ام و هم وارد جهنّم شده‌ام و هم بهشت را دیده‌ام و به آن وارد شده‌ام».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۹۴
قصص الأنبیاءللراوندی؛ ص ۷۷
۴
(مریم/ ۵۶)

الصّادق (علیه السلام)- عَنْ إِسْمَاعِیلَ‌بْنِ‌مِهْرَانَ قَالَ قَالَ لِیَ الصَّادِقُ (علیه السلام) إِذَا دَخَلْتَ الْکُوفَهًَْ فَأْتِ مَسْجِدَ السَّهْلَهًِْ فَصَلِ فِیهِ وَ اسْأَلِ اللَّهَ حَاجَتَکَ لِدِینِکَ وَ دُنْیَاکَ فَإِنَّ مَسْجِدَ السَّهْلَهًِْ بَیْتُ إِدْرِیسَ (علیه السلام) الَّذِی کَانَ یَخِیطُ فِیهِ وَ یُصَلِّی فِیهِ وَ مَنْ دَعَا اللَّهَ فِیهِ بِمَا أَحَبَّ قَضَی لَه حَوَائِجَهُ وَ رَفَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ مَکاناً عَلِیًّا إِلَی دَرَجَهًِْ إِدْرِیسَ وَ أُجِیرَ مِنْ مَکْرُوهِ الدُّنْیَا وَ مَکَایِدِ أَعْدَائِه.

امام صادق ( اسماعیل‌بن‌مهران گوید: امام صادق (به من فرمود: «وقتی‌که به کوفه وارد شدی به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بگزار و از خدا حاجتی برای دین و دنیای خود بخواه که همانا مسجد سهله خانه‌ی ادریس (بوده که در آنجا خیّاطی کرده و نماز می‌خوانده و کسی که در آن مکان نماز گزارده و دعا کند، خداوند حاجت او را بر آورده می‌سازد و او را در روز قیامت تا مکانی والا و درجه‌ی ادریس (بالا می‌برد و از امور ناپسند دنیوی و نقشه‌های دشمنانش نیز در پناه خواهد بود».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۹۴
قصص الأنبیاءللراوندی؛ ص ۸۰
۵
(مریم/ ۵۶)

الباقر (علیه السلام)- عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ‌بْنِ‌عَلِیٍّ الْبَاقِرِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ بَدْءُ نُبُوَّهًِْ إِدْرِیسَ (علیه السلام) أَنَّهُ کَانَ فِی زَمَانِهِ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَ أَنَّهُ رَکِبَ ذَاتَ یَوْمٍ فِی بَعْضِ نُزَهِهِ فَمَرَّ بِأَرْضٍ خَضِرَهًٍْ نَضِرَهًٍْ لِعَبْدٍ مُؤْمِنٍ مِنَ الرَّافِضَهًِْ فَأَعْجَبَتْهُ فَسَأَلَ وُزَرَاءَهُ لِمَنْ هَذِهِ الْأَرْضُ قَالُوا لِعَبْدٍ مُؤْمِنٍ مِنْ عَبِیدِ الْمَلِکِ فُلَانٍ الرَّافِضِیِّ فَدَعَا بِهِ فَقَالَ لَهُ أَمْتِعْنِی بِأَرْضِکَ هَذِهِ فَقَالَ عِیَالِی أَحْوَجُ إِلَیْهَا مِنْکَ قَالَ فَسُمْنِی بِهَا أُثْمِنْ لَکَ قَالَ لَا أُمْتِعُکَ بِهَا وَ لَا أَسُومُکَ دَعْ عَنْکَ ذِکْرَهَا فَغَضِبَ الْمَلِکُ عِنْدَ ذَلِکَ وَ أَسِفَ وَ انْصَرَفَ إِلَی أَهْلِهِ وَ هُوَ مَغْمُومٌ مُتَفَکِّرٌ فِی أَمْرِهِ وَ کَانَتْ لَهُ امْرَأَهًٌْ مِنَ الْأَزَارِقَهًِْ وَ کَانَ بِهَا مُعْجَباً یُشَاوِرُهَا فِی الْأَمْرِ إِذَا نَزَلَ بِهِ فَلَمَّا اسْتَقَرَّ فِی مَجْلِسِهِ بَعَثَ إِلَیْهَا لِیُشَاوِرَهَا فِی أَمْرِ صَاحِبِ الْأَرْضِ فَخَرَجَتْ إِلَیْهِ فَرَأَتْ فِی وَجْهِهِ الْغَضَبَ فَقَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ مَا الَّذِی دَهَاکَ حَتَّی بَدَا الْغَضَبُ فِی وَجْهِکَ قَبْلَ فِعْلِکَ فَأَخْبَرَهَا بِخَبَرِ الْأَرْضِ وَ مَا کَانَ مِنْ قَوْلِهِ لِصَاحِبِهَا وَ مِنْ قَوْلِ صَاحِبِهَا لَهُ فَقَالَتْ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّمَا یَهْتَمُّ بِهِ مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَی التَّغْیِیرِ وَ الِانْتِقَامِ فَإِنْ کُنْتَ تَکْرَهُ أَنْ تَقْتُلَهُ بِغَیْرِ حُجَّهًٍْ فَأَنَا أَکْفِیکَ أَمْرَهُ وَ أُصَیِّرُ أَرْضَهُ بِیَدَیْکَ بِحُجَّهًٍْ لَکَ فِیهَا الْعُذْرُ عِنْدَ أَهْلِ مَمْلَکَتِکَ قَالَ وَ مَا هِیَ قَالَتْ أَبْعَثُ إِلَیْهِ أَقْوَاماً مِنْ أَصْحَابِیَ الْأَزَارِقَهًِْ حَتَّی یَأْتُوکَ بِهِ فَیَشْهَدُوا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَنَّهُ قَدْ بَرِئَ مِنْ دِینِکَ فَیَجُوزَ لَکَ قَتْلُهُ وَ أَخْذُ أَرْضِهِ قَالَ فَافْعَلِی ذَلِکِ قَالَ وَ کَانَ لَهَا أَصْحَابٌ مِنَ الْأَزَارِقَهًِْ عَلَی دِینِهَا یَرَوْنَ قَتَلَ الرَّوَافِضِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَبَعَثَتْ إِلَی قَوْمٍ مِنَ الْأَزَارِقَهًِْ فَأَتَوْهَا فَأَمَرَتْهُمْ أَنْ یَشْهَدُوا عَلَی فُلَانٍ الرَّافِضِیِّ عِنْدَ الْمَلِکِ أَنَّهُ قَدْ بَرِئَ مِنْ دِینِ الْمَلِکِ فَشَهِدُوا عَلَیْهِ أَنَّهُ قَدْ بَرِئَ مِنْ دِینِ الْمَلِکِ فَقَتَلَهُ وَ اسْتَخْلَصَ أَرْضَهُ فَغَضِبَ اللَّهُ تَعَالَی لِلْمُؤْمِنِ عِنْدَ ذَلِکَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی إِدْرِیسَ أَنِ ائْتِ عَبْدِی هَذَا الْجَبَّارَ فَقُلْ لَهُ أَ مَا رَضِیتَ أَنْ قَتَلْتَ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ ظُلْماً حَتَّی اسْتَخْلَصْتَ أَرْضَهُ خَالِصَهًًْ لَکَ فَأَحْوَجْتَ عِیَالَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَجَعْتَهُمْ أَمَا وَ عِزَّتِی لَأَنْتَقِمَنَّ لَهُ مِنْکَ فِی الْآجِلِ وَ لَأَسْلُبَنَّکَ مُلْکَکَ فِی الْعَاجِلِ وَ لَأُخَرِّبَنَّ مَدِینَتَکَ وَ لَأُذِلَّنَّ عِزَّکَ وَ لَأُطْعِمَنَّ الْکِلَاب لَحْمَ امْرَأَتِکَ فَقَدْ غَرَّکَ یَا مُبْتَلَی حِلْمِی عَنْکَ فَأَتَاهُ إِدْرِیسُ (علیه السلام) بِرِسَالَهًِْ رَبِّهِ وَ هُوَ فِی مَجْلِسِهِ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُهُ فَقَالَ أَیُّهَا الْجَبَّارُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکَ وَ هُوَ یَقُولُ لَکَ أَ مَا رَضِیتَ أَنْ قَتَلْتَ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ ظُلْماً حَتَّی اسْتَخْلَصْتَ أَرْضَهُ خَالِصَهًًْ لَکَ وَ أَحْوَجْتَ عِیَالَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَجَعْتَهُمْ أَمَا وَ عِزَّتِی لَأَنْتَقِمَنَّ لَهُ مِنْکَ فِی الْآجِلِ وَ لَأَسْلُبَنَّکَ مُلْکَکَ فِی الْعَاجِلِ وَ لَأُخَرِّبَنَّ مَدِینَتَکَ وَ لَأُذِلَّنَّ عِزَّکَ وَ لَأُطْعِمَنَّ الْکِلَابَ لَحْمَ امْرَأَتِکَ فَقَالَ الْجَبَّارُ اخْرُجْ عَنِّی یَا إِدْرِیسُ فَلَنْ تَسْبِقَنِی بِنَفْسِکَ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَی امْرَأَتِهِ فَأَخْبَرَهَا بِمَا جَاءَ بِهِ إِدْرِیسُ فَقَالَتْ لَا تَهُولَنَّکَ رِسَالَهًُْ إِلَهِ إِدْرِیسَ أَنَا أَکْفِیکَ أَمْرَ إِدْرِیسَ أُرْسِلُ إِلَیْهِ مَنْ یَقْتُلُهُ فَتَبْطُلُ رِسَالَهًُْ إِلَهِهِ وَ کُلُّ مَا جَاءَکَ بِهِ قَالَ فَافْعَلِی وَ کَانَ لِإِدْرِیسَ أَصْحَابٌ مِنَ الرَّافِضَهًِْ مُؤْمِنُونَ یَجْتَمِعُونَ إِلَیْهِ فِی مَجْلِسٍ لَهُ فَیَأْنَسُونَ بِهِ وَ یَأْنَسُ بِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ إِدْرِیسُ بِمَا کَانَ مِنْ وَحْیِ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِلَیْهِ وَ رِسَالَتِهِ إِلَی الْجَبَّارِ وَ مَا کَانَ مِنْ تَبْلِیغِهِ رِسَالَهًَْ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِلَی الْجَبَّارِ فَأَشْفَقُوا عَلَی إِدْرِیسَ وَ أَصْحَابِهِ وَ خَافُوا عَلَیْهِ الْقَتْلَ وَ بَعَثَتِ امْرَأَهًُْ الْجَبَّارِ إِلَی إِدْرِیسَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا مِنَ الْأَزَارِقَهًِْ لِیَقْتُلُوهُ فَأَتَوْهُ فِی مَجْلِسِهِ الَّذِی کَانَ یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ فِیهِ أَصْحَابُهُ فَلَمْ یَجِدُوهُ فَانْصَرَفُوا وَ قَدْ رَآهُمْ أَصْحَابُ إِدْرِیسَ فَحَسِبُوا أَنَّهُمْ أَتَوْا إِدْرِیسَ لِیَقْتُلُوهُ فَتَفَرَّقُوا فِی طَلَبِهِ فَلَقُوهُ فَقَالُوا لَهُ خُذْ حِذْرَکَ یَا إِدْرِیسُ فَإِنَّ الْجَبَّارَ قَاتِلُکَ قَدْ بَعَثَ الْیَوْمَ أَرْبَعِینَ رَجُلًا مِنَ الْأَزَارِقَهًِْ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهًِْ فَتَنَحَّی إِدْرِیسُ عَنِ الْقَرْیَهًِْ مِنْ یَوْمِهِ ذَلِکَ وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا کَانَ فِی السَّحَرِ نَاجَی إِدْرِیسُ رَبَّهُ فَقَالَ یَا رَبِّ بَعَثْتَنِی إِلَی جَبَّارٍ فَبَلَّغْتُ رِسَالَتَکَ وَ قَدْ تَوَعَّدَنِی هَذَا الْجَبَّارُ بِالْقَتْلِ بَلْ هُوَ قَاتِلِی إِنْ ظَفِرَ بِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ أَنْ تَنَحَّ عَنْهُ وَ اخْرُجْ مِنْ قَرْیَتِهِ وَ خَلِّنِی وَ إِیَّاهُ فَوَ عِزَّتِی لَأُنْفِذَنَّ فِیهِ أَمْرِی وَ لَأُصَدِّقَنَّ قَوْلَکَ فِیهِ وَ مَا أَرْسَلْتُکَ بِهِ إِلَیْهِ فَقَالَ إِدْرِیسُ یَا رَبِّ إِنَّ لِی حَاجَهًًْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ سَل تُعْطَهَا قَالَ أَسْأَلُکَ أَنْ لَا تُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَی أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَهًِْ وَ مَا حَوْلَهَا وَ مَا حَوَتْ عَلَیْهِ حَتَّی أَسْأَلَکَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ یَا إِدْرِیسُ إِذاً تَخْرُبُ الْقَرْیَهًُْ وَ یَشْتَدُّ جَهْدُ أَهْلِهَا وَ یَجُوعُونَ قَالَ إِدْرِیسُ وَ إِنْ خَرِبَتْ وَ جَهَدُوا وَ جَاعُوا قَالَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ فَإِنِّی قَدْ أَعْطَیْتُکَ مَا سَأَلْتَ وَ لَنْ أُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ حَتَّی تَسْأَلَنِی ذَلِکَ وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ وَفَی بِوَعْدِهِ فَأَخْبَرَ إِدْرِیسُ أَصْحَابَهُ بِمَا سَأَلَ اللَّهَ مِنْ حَبْسِ الْمَطَرِ عَنْهُمْ وَ بِمَا أَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ وَ وَعَدَهُ أَنْ لَا یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ حَتَّی یَسْأَلَهُ ذَلِکَ فَاخْرُجُوا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهًِْ إِلَی غَیْرِهَا مِنَ الْقُرَی فَخَرَجُوا مِنْهَا وَ عِدَّتُهُمْ یَوْمَئِذٍ عِشْرُونَ رَجُلًا فَتَفَرَّقُوا فِی الْقُرَی وَ شَاعَ خَبَرُ إِدْرِیسَ فِی الْقُرَی بِمَا سَأَلَ رَبَّهُ تَعَالَی وَ تَنَحَّی إِدْرِیسُ إِلَی کَهْفٍ فِی جَبَلٍ شَاهِقٍ فَلَجَأَ إِلَیْهِ وَ وَکَّلَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ بِهِ مَلَکاً یَأْتِیهِ بِطَعَامِهِ عِنْدَ کُلِّ مَسَاءٍ وَ کَانَ یَصُومُ النَّهَارَ فَیَأْتِیهِ الْمَلَکُ بِطَعَامِهِ عِنْدَ کُلِّ مَسَاءٍ وَ سَلَبَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ عِنْدَ ذَلِکَ مُلْکَ الْجَبَّارِ وَ قَتَلَهُ وَ أَخْرَبَ مَدِینَتَهُ وَ أَطْعَمَ الْکِلَابَ لَحْمَ امْرَأَتِهِ غَضَباً لِلْمُؤْمِنِ فَظَهَرَ فِی الْمَدِینَهًِْ جَبَّارٌ آخَرُ عَاصٍ فَمَکَثُوا بِذَلِکَ بَعْدَ خُرُوجِ إِدْرِیسَ مِنَ الْقَرْیَهًِْ عِشْرِینَ سَنَهًًْ لَمْ تُمْطِرِ السَّمَاءُ عَلَیْهِمْ قَطْرَهًًْ مِنْ مَائِهَا عَلَیْهِمْ فَجَهَدَ الْقَوْمُ وَ اشْتَدَّتْ حَالُهُمْ وَ صَارُوا یَمْتَارُونَ الْأَطْعِمَهًَْ مِنَ الْقُرَی مِنْ بُعْدٍ فَلَمَّا جَهَدُوا مَشَی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ فَقَالُوا إِنَّ الَّذِی نَزَلَ بِنَا مِمَّا تَرَوْنَ بِسُؤَالِ إِدْرِیسَ رَبَّهُ أَنْ لَا یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْنَا حَتَّی یَسْأَلَهُ هُوَ وَ قَدْ خَفِیَ إِدْرِیسُ عَنَّا وَ لَا عِلْمَ لَنَا بِمَوْضِعِهِ وَ اللَّهُ أَرْحَمُ بِنَا مِنْهُ فَأَجْمَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی أَنْ یَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ وَ یَدْعُوهُ وَ یَفْزَعُوا إِلَیْهِ وَ یَسْأَلُوهُ أَنْ یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی مَا حَوَتْ قَرْیَتُهُمْ فَقَامُوا عَلَی الرَّمَادِ وَ لَبِسُوا الْمُسُوحَ وَ حَثَوْا عَلَی رُءُوسِهِمُ التُّرَابَ وَ عَجُّوا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِالتَّوْبَهًِْ وَ الِاسْتِغْفَارِ وَ الْبُکَاءِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَیْهِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ حَلَّ إِلَی إِدْرِیسَ یَا إِدْرِیسُ إِنَّ أَهْلَ قَرْیَتِکَ قَدْ عَجُّوا إِلَیَّ بِالتَّوْبَهًِْ وَ الِاسْتِغْفَارِ وَ الْبُکَاءِ وَ التَّضَرُّعِ وَ أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ أَقْبَلُ التَّوْبَهًَْ وَ أَعْفُو عَنِ السَّیِّئَهًِْ وَ قَدْ رَحِمْتُهُمْ وَ لَمْ یَمْنَعْنِی إِجَابَتَهُمْ إِلَی مَا سَأَلُونِی مِنَ الْمَطَرِ إِلَّا مُنَاظَرَتُکَ فِیمَا سَأَلْتَنِی أَنْ لَا أُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ حَتَّی تَسْأَلَنِی فَسَلْنِی یَا إِدْرِیسُ حَتَّی أُغِیثَهُمْ وَ أُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ قَالَ إِدْرِیسُ اللَّهُمَّ إِنِّی لَا أَسْأَلُکَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ أَ لَمْ تَسْأَلْنِی یَا إِدْرِیسُ فَأَجَبْتُکَ إِلَی مَا سَأَلْتَ وَ أَنَا أَسْأَلُکَ أَنْ تَسْأَلَنِی فَلِمَ لَا تجب {تُجِیبُ} مَسْأَلَتِی قَالَ إِدْرِیسُ اللَّهُمَّ لَا أَسْأَلُکَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِلَی الْمَلَکِ الَّذِی أَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَ إِدْرِیسَ بِطَعَامِهِ کُلَّ مَسَاءٍ أَنِ احْبِسْ عَنْ إِدْرِیسَ (علیه السلام) طَعَامَهُ وَ لَا تَأْتِهِ بِهِ فَلَمَّا أَمْسَی إِدْرِیسُ فِی لَیْلَهًِْ ذَلِکَ الْیَوْمِ فَلَمْ یُؤْتَ بِطَعَامِهِ حَزِنَ وَ جَاعَ فَصَبَرَ فَلَمَّا کَانَ فِی لَیْلَهًِْ الْیَوْمِ الثَّانِی فَلَمْ یُؤْتَ بِطَعَامِهِ اشْتَدَّ حُزْنُهُ وَ جُوعُهُ فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَهًُْ مِنَ الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَلَمْ یُؤْتَ بِطَعَامِهِ اشْتَدَّ جُهْدُهُ وَ جُوعُهُ وَ حُزْنُهُ وَ قَلَّ صَبْرُهُ فَنَادَی رَبَّهُ یَا رَبِّ حَبَسْتَ عَنِّی رِزْقِی مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْبِضَ رُوحِی فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِدْرِیسُ جَزِعْتَ أَنْ حَبَسْتُ عَنْکَ طَعَامَکَ ثَلَاثَهًَْ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیَهَا وَ لَمْ تَجْزَعْ وَ لَمْ تَذْکُرْ جُوعَ أَهْلِ قَرْیَتِکَ وَ جُهْدَهُمْ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَهًًْ ثُمَّ سَأَلْتُکَ عَنْ جُهْدِهِمْ وَ رَحْمَتِی إِیَّاهُمْ أَنْ تَسْأَلَنِی أَنْ أُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ فَلَمْ تَسْأَلْنِی وَ بَخِلْتَ عَلَیْهِمْ بِمَسْأَلَتِکَ إِیَّایَ فَأَدَّبْتُکَ بِالْجُوعِ فَقَلَّ عِنْدَ ذَلِکَ صَبْرُکَ وَ ظَهَرَ جَزَعُکَ فَاهْبِطْ مِنْ مَوْضِعِکَ فَاطْلُبِ الْمَعَاشَ لِنَفْسِکَ فَقَدْ وَکَلْتُکَ فِی طَلَبِهِ إِلَی حِیلَتِکَ فَهَبَطَ إِدْرِیسُ مِنْ مَوْضِعِهِ إِلَی قَرْیَهًٍْ یَطْلُبُ أُکْلَهًًْ مِنْ جُوعٍ فَلَمَّا دَخَلَ الْقَرْیَهًَْ نَظَرَ إِلَی دُخَانٍ فِی بَعْضِ مَنَازِلِهَا فَأَقْبَلَ نَحْوَهُ فَهَجَمَ عَلَی عَجُوزٍ کَبِیرَهًٍْ وَ هِیَ تُرَقِّقُ قُرْصَتَیْنِ لَهَا عَلَی مِقْلَاهًٍْ فَقَالَ لَهَا أَیَّتُهَا الْمَرْأَهًُْ أَطْعِمِینِی فَإِنِّی مَجْهُودٌ مِنَ الْجُوعِ فَقَالَتْ لَهُ یَا عَبْدَ‌اللَّهِ مَا تَرَکَتْ لَنَا دَعْوَهًُْ إِدْرِیسَ فَضْلًا نُطْعِمُهُ أَحَداً وَ حَلَفَتْ أَنَّهَا مَا تَمْلِکُ غَیْرَهُ شَیْئاً فَاطْلُبِ الْمَعَاشَ مِنْ غَیْرِ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْیَهًِْ فَقَالَ لَهَا أَطْعِمِینِی مَا أُمْسِکُ بِهِ رُوحِی وَ تَحْمِلُنِی بِهِ رِجْلِی إِلَی أَنْ أَطْلُبَ قَالَتْ إِنَّمَا هُمَا قُرْصَتَانِ وَاحِدَهًٌْ لِی وَ الْأُخْرَی لِابْنِی فَإِنْ أَطْعَمْتُکَ قُوتِی مِتُّ وَ إِنْ أَطْعَمْتُکَ قُوتَ ابْنِی مَاتَ وَ مَا هَاهُنَا فَضْلٌ أُطْعِمُکَهُ فَقَالَ لَهَا إِن ابْنَکَ صَغِیرٌ یُجْزِیهِ نِصْفُ قُرْصَهًٍْ فَیَحْیَا بِهِ وَ یُجْزِینِی النِّصْفُ الْآخَرُ فَأَحْیَا بِهِ وَ فِی ذَلِکِ بُلْغَهًٌْ لِی وَ لَهُ فَأَکَلَتِ الْمَرْأَهًُْ قُرْصَتَهَا وَ کَسَرَتِ الْأُخْرَی بَیْنَ إِدْرِیسَ وَ بَیْنَ ابْنِهَا فَلَمَّا رَأَی ابْنُهَا إِدْرِیسَ یَأْکُلُ مِنْ قُرْصَتِهِ اضْطَرَبَ حَتَّی مَاتَ قَالَتْ أُمُّهُ یَا عَبْدَ‌اللَّهِ قَتَلْتَ عَلَیَّ ابْنِی جَزَعاً عَلَی قُوتِهِ قَالَ لَهَا إِدْرِیسُ فَأَنَا أُحْیِیهِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی فَلَا تَجْزَعِی ثُمَّ أَخَذَ إِدْرِیسُ بِعَضُدَیِ الصَّبِیِّ ثُمَّ قَالَ أَیَّتُهَا الرُّوحُ الْخَارِجَهًُْ عَنْ بَدَنِ هَذَا الْغُلَامِ بِأَمْرِ اللَّهِ ارْجِعِی إِلَی بَدَنِهِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَنَا إِدْرِیسُ النَّبِیُّ فَرَجَعَتْ رُوحُ الْغُلَامِ إِلَیْهِ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَمَّا سَمِعَتِ الْمَرْأَهًُْ کَلَامَ إِدْرِیسَ وَ قَوْلَهُ أَنَا إِدْرِیسُ وَ نَظَرَتْ عَلَی ابْنِهَا قَدْ عَاشَ بَعْدَ الْمَوْتِ قَالَتْ أَشْهَدُ أَنَّکَ إِدْرِیسُ النَّبِیُّ وَ خَرَجَتْ تُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهَا فِی الْقَرْیَهًِْ أَبْشِرُوا بِالْفَرَجِ فَقَدْ دَخَلَ إِدْرِیسُ قَرْیَتَکُمْ وَ مَضَی إِدْرِیسُ حَتَّی جَلَسَ عَلَی مَوْضِعِ مَدِینَهًِْ الْجَبَّارِ الْأَوَّلِ فَوَجَدَهَا وَ هِیَ تَلٌّ فَاجْتَمَعَ إِلَیْهِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ قَرْیَتِهِ فَقَالُوا لَهُ یَا إِدْرِیسُ أَ مَا رَحِمْتَنَا فِی هَذِهِ الْعِشْرِینَ سَنَهًًْ الَّتِی جُهِدْنَا فِیهَا وَ مَسَّنَا الْجُوعُ وَ الْجُهْدُ فِیهَا فَادْعُ اللَّهَ لَنَا أَنْ یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْنَا قَالَ لَا حَتَّی یَأْتِیَنِی جَبَّارُکُمْ هَذَا وَ جَمِیعُ أَهْلِ قَرْیَتِکُمْ مُشَاهًًْ حُفَاهًًْ فَیَسْأَلُونِی ذَلِکَ فَبَلَغَ الْجَبَّارَ قَوْلُهُ فَبَعَثَ إِلَیْهِ أَرْبَعِینَ رَجُلًا یَأْتُوهُ بِإِدْرِیسَ فَأَتَوْهُ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ الْجَبَّارَ بَعَثَنَا إِلَیْکَ لِنَذْهَبَ بِکَ إِلَیْهِ فَدَعَا عَلَیْهِمْ فَمَاتُوا فَبَلَغَ الْجَبَّارَ ذَلِکَ فَبَعَثَ إِلَیْهِ خَمْسَمِائَهًِْ رَجُلٍ لِیَأْتُوهُ بِهِ فَأَتَوْهُ فَقَالُوا لَهُ یَا إِدْرِیسُ (علیه السلام) إِنَّ الْجَبَّارَ بَعَثَنَا إِلَیْکَ لِنَذْهَبَ بِکَ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُمْ إِدْرِیسُ انْظُرُوا إِلَی مَصَارِعِ أَصْحَابِکُمْ فَقَالُوا لَهُ یَا إِدْرِیسُ قَتَلْتَنَا بِالْجُوعِ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَهًًْ ثُمَّ تُرِیدُ أَنْ تَدْعُوَ عَلَیْنَا بِالْمَوْتِ أَ مَا لَکَ رَحْمَهًٌْ فَقَالَ مَا أَنَا بِذَاهِبٍ إِلَیْهِ وَ مَا أَنَا بِسَائِلِ اللَّهِ أَنْ یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ حَتَّی یَأْتِیَنِی جَبَّارُکُمْ مَاشِیاً حَافِیاً وَ أَهْلُ قَرْیَتِکُمْ فَانْطَلَقُوا إِلَی الْجَبَّارِ فَأَخْبَرُوهُ بِقَوْلِ إِدْرِیسَ وَ سَأَلُوهُ أَنْ یَمْضِیَ مَعَهُمْ وَ جَمِیعُ أَهْلِ قَرْیَتِهِمْ إِلَی إِدْرِیسَ مُشَاهًًْ حُفَاهًًْ فَأَتَوْهُ حَتَّی وَقَفُوا بَیْنَ یَدَیْهِ خَاضِعِینَ لَهُ طَالِبِینَ إِلَیْهِ أَنْ یَسْأَلَ اللَّهَ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ لَهُمْ أَنْ یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِدْرِیسُ أَمَّا الْآنَ فَنَعَمْ فَسَأَلَ اللَّهَ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ إِدْرِیسُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنْ یُمْطِرَ السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی قَرْیَتِهِمْ وَ نَوَاحِیهَا فَأَظَلَّتْهُمْ سَحَابَهًٌْ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَرْعَدَتْ وَ أَبْرَقَتْ وَ هَطَلَتْ عَلَیْهِمْ مِن سَاعَتِهِمْ حَتَّی ظَنُّوا أَنَّهُ الْغَرَقُ فَمَا رَجَعُوا إِلَی مَنَازِلِهِمْ حَتَّی أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ مِنَ الْمَاءِ.

امام باقر ( ابتدای نبوّت ادریس (در زمان پادشاهی ستمگر بود، روزی آن پادشاه در هنگام سواری در دشتی از زمینی سرسبز و شاداب که متعلّق به مردی مؤمن و مخالف او بود، عبور کرد و به آن مرد گفت: «این زمین خود را در اختیار من قرار بده»، آن مرد گفت: «خانواده‌ی من به این زمین محتاج‌تر از تو هستند». پادشاه گفت: «پس آن را به من بفروش»، ولی او امتناع کرد و آنگاه پادشاه خشمگین شد و با حالت غمگین و متفکّر به قصر بازگشت، همسر پادشاه زنی از فرقه‌ی ازارقه بود که غیر خودشان خون همه را روا می‌شمارند، لذا وقتی خشم و غضب را در چهره‌ی شوهر دید، ماجرا را از او پرسید آن وقت به او گفت: «اگر تو از اینکه او را بی‌جهت به قتل برسانی، کراهت داری، من تو را کفایت می‌کنم و زمین او را ملک تو می‌گردانم». و آن زن یارانی از فرقه خود داشت که قتل مؤمنان مخالف پادشاه را جایز می‌دانستند، پس به‌دنبال آن‌ها فرستاد و به آن‌ها دستور داد که شهادت بدهند که آن مرد مؤمن از مخالفان پادشاه است و از دین او تبرّی می‌جوید و آن افراد به‌این‌مطلب شهادت دادند، پادشاه هم او را کشت و زمین وی را غصب کرد و خداوند از کشته‌شدن بنده‌ی مؤمنش در خشم شده و به ادریس (وحی نمود: «به نزد این بنده‌ی ستمگر من برو و به او بگو: آیا راضی شدی که بنده‌ی مؤمن مرا به قتل برسانی تا زمین او را غصب کرده و خانواده او را بی‌سرپرست کنی»؟ حال که چنین است به‌عزّتم سوگند به‌زودی انتقام او را از تو می‌گیرم و حکومت و ملک را از تو می‌ستانم و شهر تو را ویران می‌سازم و سگ‌ها را از گوشت همسرت اطعام می‌کنم که همانا حلم و بردباری من باعث غرور تو شده و پنداشته‌ای دست انتقام ما به تو نمی‌رسد. پس ادریس (با رسالت پروردگارش به نزد پادشاه آمد و پیغام الهی را به او ابلاغ کرد، امّا پادشاه ستمگر به او گفت: «ای ادریس (بیرون برو، وگرنه تو را به قتل می‌رسانم و همسرش به او گفت: «مبادا از پیغام خدای ادریس (بترسی، من کسی را می‌فرستم که او را بکشد و رسالتش را نابود سازد». پادشاه گفت: «این امر را به انجام برسان، از طرف دیگر ادریس (دارای یارانی مؤمن و مخالف پادشاه بود که با آن‌ها مؤانست داشت و به‌همین‌جهت ماجرای تبلیغ رسالت خود برای پادشاه را به آن‌ها بازگو نمود و آن‌ها که آن پادشاه ستمگر را می‌شناختند از بابت جان ادریس (نگران شدند». در این وقت همسر پادشاه چهل مرد از ازارقه را فرستاد تا ادریس (را بکشند و آن‌ها در جستجوی ادریس (به اطراف پراکنده شدند، ولی او را نیافتند، لیکن یاران ادریس (آن افراد را مشاهده کردند و دانستند که در جستجوی ادریس (هستند، پس در طلب او روان شده و وقتی او را ملاقات کردند، گفتند: «ای ادریس از این شهر بیرون برو و بر جان خود بیمناک باش، چون این پادشاه ستمگر تو را خواهد کشت». پس ادریس (از آن قریه بیرون آمد درحالی‌که جمعی از یارانش همراه او بودند، در هنگام سحر ادریس (با پروردگارش مناجات کرد و گفت: «پروردگارا تو به من وعده دادی که آن جبّار را به قتل می‌رسانی، پس خداوند به او وحی کرد که از این قریه بیرون برو و کار او را به من واگذار کن، پس قسم به‌عزّتم امر خود را درباره‌ی او اجرا می‌کنم». آنگاه ادریس (گفت: «پروردگارا من درخواستی دارم». پروردگار فرمود: «بگو بخواه تا آن را به تو بدهم». ادریس (گفت: «از تو می‌خواهم که باران بر این شهر و اطراف آن نبارد تا وقتی‌که من از تو درخواست کنم». خداوند عزّوجلّ فرمود: «دراین‌صورت این شهر ویران می‌شود و اهل آن دچار قحطی و گرسنگی می‌شوند، ادریس (به این عذاب رضایت داد و خداوند درخواست او را اجابت کرد، آنگاه ادریس (یاران خود را خبردار کرد و آن‌ها همراه ادریس (از شهر خارج شدند و عدّه آن‌ها بیست نفر بود که در شهرهای مختلف پراکنده شدند و ماجرای رسالت ادریس (را در آن شهرها بیان نمودند و خود ادریس (به غاری در دل کوه پناه برد و خداوند فرشته‌ای را مأمور نموده بود تا در هر عصر طعام او را برایش ببرد، در این زمان خداوند پادشاهی آن ملک ستمگر را سلب نمود و دیار او را ویران کرد و او به قتل رسید و سگان شهر از گوشت همسرش ارتزاق کردند و همه‌ی این‌ها به‌جهت قتل آن مؤمن و غصب اموال او بود، پس از آن در شهر، ستمگر دیگری به فرمانروایی رسید و نیامدن باران پس از خروج ادریس (بیست‌سال طول کشید، بنابراین وخامت احوال اهل آن شهر به‌شدّت رسید به‌طوری که به‌سختی طعام خود را از شهرهای مجاور تهیّه می‌کردند، آن وقت با خود گفتند: «هرآینه ما به دعای ادریس (دچار این مصیبت شده‌ایم و آسمان بر ما نخواهد بارید، تا وقتی‌که او از خدایش درخواست کند و ما از مکان ادریس (بی‌اطّلاعیم، پس ای خدا، خودت بر ما رحم کن و آنگاه همگی تصمیم گرفتند که به‌سوی خدا توبه و رجوع نمایند و از او بخواهند که نزولات آسمانی را بر ایشان فرو فرستد». بنابراین با لباس‌های خشن بر خاکستر نشستند و خاک بر سر ریختند و از خدا طلب عفو نمودند، آن وقت خداوند مهربان به ادریس (وحی کرد که هرآینه قوم تو توبه کرده‌اند و من خدای بخشنده و مهربان و توبه پذیرم، پس به آن‌ها رحمت کرده‌ام، و هیچ‌چیز مانع از فرستادن باران نیست جز درخواستی که تو از من نموده‌ای که من بر آن‌ها نبارم تا وقتی‌که تو درخواست کنی، پس ای ادریس (تو نیز از من بخواه که بر آن‌ها باران فرو فرستم، ادریس (گفت: «خدایا من از تو درخواست نمی‌کنم». آن وقت خداوند عزّوجلّ به ملکی که مأمور رساندن غذای ادریس بود وحی کرد که به او غذا نرساند، آن روز تا شب غذایی به ادریس (نرسید، پس گرسنه و غمگین شد و وقتی روز دوّم هم غذایش نرسید، گرسنگی او شدّت گرفت و آن وقت به مناجات پرداخت و گفت: «پروردگارا قبل از اینکه مرا قبض روح کنی، روزی مرا قطع نموده‌ای»؟! دراین‌هنگام خداوند عزّوجلّ به او وحی کرد: «ای ادریس (تو از اینکه غذایت سه روز قطع شده به جزع افتاده‌ای، امّا چون از گرسنگی اهل قریه‌ات بی‌خبری و نمی‌دانی که در این بیست‌سال بر آن‌ها چه گذشته، از بابت احوال آنان جزع نمی‌کنی، و وقتی هم که من تو را از توبه و کوشش آنان در جلب رحمت خود خبردار نمودم و به تو امر کردم که از من درخواست نزول باران نمایی، دریغ ورزیدی و بر آن‌ها بخل نمودی، و وقتی که گرسنگی را چشیدی صبر تو به انتها رسید و جزع و فزعت آشکار شد، پس حالا از جای خود برخیز و خودت معاش خود را مهیّا کن، هرآینه من روزی تو را به چاره‌اندیشی خودت واگذار کردم، آن وقت ادریس (از جای خود برخاست و برای طلب طعامی که سدّ جوع کند به‌جانب غیر رهسپار شد، پس وقتی که وارد قریه شد و دود برخاسته از بعضی خانه‌ها را مشاهده کرد و به‌سوی آن شتافت و دید پیرزنی دو قرص نان را در تنور طبخ می‌کند، به او گفت: «ای پیر زن اندکی طعام به من ببخش که از گرسنگی بی‌رمق شده‌ام»، آن پیر زن به او گفت: «ای بنده‌ی خدا نفرین ادریس (برای ما طعام اضافه‌ای باقی نگذاشته که آن را به‌غیر خود اختصاص دهیم، برخیز و روزی خود را درغیراین شهر جستجو کن»، ادریس (گفت: «ای زن من از گرسنگی درحال مرگم و قدرت ایستادن بر پای خود را ندارم، اندکی از طعام خود را به من بده». پیر زن گفت: «این دو قرص نان، یکی از آن من و دیگری متعلّق به پسرم است و اگر روزی خود یا پسرم را به تو بدهم ما خودمان از گرسنگی خواهیم مرد». ادریس (گفت: «نصف قرص نان فرزندت را کفایت کرده و او را زنده نگاه می‌دارد و نصف دیگر هم مرا کفایت می‌کند و باعث نجات من از مرگ می‌شود»، آن وقت آن پیر زن نان خود را خورد و نان فرزندش را تقسیم کرد تا نصف آن را به پسر و نصف دیگر را به ادریس (بدهد و وقتی آن کودک دید که مادرش نان او را نصف کرده تا نیم آن را به دیگری بدهد، از شدّت اضطراب و اندوه دقّ کرد و وفات یافت، آن زن به ادریس (گفت: «ای بنده‌ی خدا تو باعث مرگ فرزندم شدی»، ادریس (گفت: «جزع و بی‌تابی مکن، من به اذن خدای متعال او را زنده می‌سازم»، آن وقت ادریس (بازوی آن پسر را گرفت و گفت: «ای روحی که به اذن خدا از بدن ای پسر خارج شده‌ای، من ادریس نبی هستم، اکنون به اذن خدا به بدن این پسر بازگرد»، آن وقت روح آن پسر به اذن الهی به بدن او بازگشت، و وقتی آن پیر زن این سخن را شنید و زنده‌شدن فرزند خود را مشاهده کرد، گفت: «شهادت می‌دهم که تو ادریس نبی هستی». آن وقت بیرون رفت و با صدای بلند مردم را خبردار کرد و گفت: «بشارت باد بر شما که به‌زودی فرج و گشایش فرا می‌رسد، چون ادریس (به شهر شما وارد شده است». ادریس (رفت تا در جایگاه آن پادشاه جبّار که بر بالای تپّه‌ای بود، قرار گرفت و مردم اهل قریه به دور او اجتماع کردند و به او گفتند: «ای ادریس (در این بیست‌سال گرسنگی و مشقّت فراوان بردیم، اکنون تو از خداوند درخواست کن تا آسمان بر ما ببارد»، ادریس (گفت: «هرگز! مگر اینکه پادشاه ستمگرتان و جمیع اهل این شهر با پای پیاده به اینجا بیایند و از من درخواست نمایند». این سخن به گوش پادشاه رسید و او چهل نفر را فرستاد تا ادریس (را به نزد او بیاورند، ادریس (وقتی سرکشی آن پادشاه را مشاهده کرد، آن‌ها را نفرین نمود و آن چهل نفر هلاک شدند و این مطلب به گوش پادشاه رسید، این بار پانصد مرد به نزد ادریس (فرستاد تا او را به نزد وی ببرند، وقتی آن پانصد مرد ادریس (را یافتند، ادریس (گفت: «به مردانی که قبل از شما برای بردن من آمده‌اند، نگاه کنید و سرنوشت خود را حدس بزنید» آن‌ها گفتند: «ای ادریس (بیست‌سال است که ما را به بلای گرسنگی مبتلا کرده‌ای و اکنون نفرین می‌کنی تا ما هلاک شویم، به ما رحم کن». ادریس (مجدّدا تکرار کرد، من برای بارش باران دعا نمی‌کنم، مگر اینکه پادشاه شما و همه مردم با پسر و پای برهنه به نزد من بیایند، آنگاه مردم به نزد پادشاه رفتند و او را از گفتار ادریس (باخبر کردند و از او خواستند که همراه ایشان به نزد ادریس (روانه شود، آن جبّار هم مجبور به اطاعت شد و همگی باحالت خضوع و خشوع به نزد ادریس (رفته و از او درخواست کردند که برای بارش باران دعا کند، آن وقت ادریس (به آنان جواب مثبت داد و به درگاه الهی دعا کرد که آسمان بر آن شهر و اطراف آن ببارد، ناگهان ابرها نمودار شد و رعد و برق در گرفت و آنقدر باران بارید که پنداشتند غرق خواهند شد و هر یک درحالی به خانه خود بازمی‌گشتند که مهم‌ترین مقصدشان نجات از سیل بود.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۹۶
کمال الدین، ج۱، ص ۱۲۷ / نورالثقلین
بیشتر