آیه رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ [101]
پروردگارا! بهرهاى [عظيم] از حكومت به من بخشيدى، و مرا از علم تعبير خواب آگاه ساختى. اى آفرينندهی آسمانها و زمين! تو ولىّ و سرپرست من در دنيا و آخرت هستى، مرا مسلمان بميران؛ و به صالحان ملحق فرما».
الباقر (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَبْعَثْ أَنْبِیَاءَ مُلُوکاً فِی الْأَرْضِ إِلَّا أَرْبَعَهًًْ ... وَ أَمَّا یُوسُفُ فَمَلَکَ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَی غَیْرِهَا.
امام باقر (علیه السلام)- خداوند تبارکوتعالی هیچ پیامبری را پادشاه و ملک روی زمین قرار نداد به جز چهار نفر ... امّا یوسف (علیه السلام) مالک مصر و صحراهای آن بود و بر غیر آن تسلّطی نداشت.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ عَبَّاسِبْنِیَزِیدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُول: بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) جَالِسٌ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ إِذْ قَالَ أَحَبَّ یُوسُفُ (علیه السلام) أَنْ یَسْتَوْثِقَ لِنَفْسِهِ قَالَ فَقِیلَ بِمَا ذَا یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ لَمَّا عَزَلَ لَهُ عَزِیزُ مِصْرَ عَنْ مِصْرَ لَبِسَ ثَوْبَیْنِ جَدِیدَیْنِ أَوْ قَالَ لَطِیفَیْنِ وَ خَرَجَ إِلَی فَلَاهًٍْ مِنَ الْأَرْضِ فَصَلَّی رَکَعَاتٍ فَلَمَّا فَرَغَ رَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ قَالَ فَهَبَطَ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ یَا یُوسُفُ (علیه السلام) مَا حَاجَتُکَ فَقَالَ رَبِّ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) خَشِیَ الْفِتَنَ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- عبّاسبنزید گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در میان خانواده خود نشسته بود که فرمود: «یوسف (علیه السلام) دوست داشت که از نفس خویش اطمینان حاصل کند». گفتند: «چگونه ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)»؟ فرمود: «وقتی عزیز مصر به نفع او از منصب خود کناره گرفت، دو تکه لباس نو و شاید هم لطیف به تن کرد و به صحرایی بیرون از شهر رفت و چهار رکعت نماز خواند. وقتی نمازش به پایان رسید، دست بهسوی آسمان فراز کرد و عرض کرد: رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ المُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَ الآخِرَةِ و در ادامه فرمود: جبرئیل نزد یوسف (علیه السلام) آمده و از وی پرسید: «ای یوسف (علیه السلام)! حاجت تو چیست»؟ گفت: «خدایا! مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما»! امام صادق (علیه السلام) فرمود: «یوسف (علیه السلام) از فتنهها میترسید».
الباقر (علیه السلام)- فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِ الَّذِی کَانَ أَنِ اخْتَارَ مَمْلَکَهًَْ الْمَلِکِ وَ مَا حَوْلَهَا إِلَی الْیَمَن.
امام باقر (علیه السلام)- یکی از کارهای یوسف (علیه السلام) این بود که سرزمین تحت قلمرو پادشاه و اطرافش تا سرزمین یمن را در اختیار گرفت.
الکاظم (علیه السلام)- عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَعْجَبَ إِلَی النَّاسِ مَنْ یَأْکُلُ الْجَشِبَ وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ یَتَخَشَّعُ قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ نَبِیٌّ ابْنُ نَبِیٍّ کَانَ یَلْبَسُ أَقْبِیَهًَْ الدِّیبَاجِ مَزْرُورَهًًْ بِالذَّهَبِ وَ یَجْلِسُ فِی مَجَالِسِ آلِ فِرْعَوْنَ یَحْکُمُ فَلَمْ یَحْتَجِ النَّاسُ إِلَی لِبَاسِهِ وَ إِنَّمَا احْتَاجُوا إِلَی قِسْطِهِ وَ إِنَّمَا یُحْتَاجُ مِنَ الْإِمَامِ إِلَی أَنْ إِذَا قَالَ صَدَقَ وَ إِذَا وَعَدَ أَنْجَزَ وَ إِذَا حَکَمَ عَدَل.
امام کاظم (علیه السلام)- عباسبنهلال شامی گوید: به امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: «فدایت شوم! آنکس که غذای نامطبوع تناول کند و لباس خشن بپوشد و فروتنی کند، چقدر در نظر مردم، خوشایند است». فرمود: «مگر نمیدانی که یوسف (علیه السلام)، خود پیامبر و پسر پیامبر است؟! قبایش از حریر بود و با طلا آراسته بود. در محافل آل فرعون حضور مییافت و قضاوت میکرد. مردم به پوشش او نیازی نداشتند، بلکه به عدل و داد او محتاج بودند؛ بنابراین از امامان اینچنین توقع میرود که هرگاه سخن بگویند، راست گویند و چون وعدهای دهند، صادق باشند و هرگاه قضاوت کنند، عدل و داد را بهجای آورند».
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ مَسْعَدَهًَْ بْنِ صَدَقَهًَْ قَالَ: دَخَلَ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فَرَأَی عَلَیْهِ ثِیَابَ بِیضٍ کَأَنَّهَا غِرْقِئُ الْبَیْضِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ هَذَا اللِّبَاسَ لَیْسَ مِنْ لِبَاسِکَ فَقَالَ لَهُ اسْمَعْ مِنِّی وَ (علیه السلام) مَا أَقُولُ لَکَ فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ عَاجِلًا وَ آجِلًا إِنْ أَنْتَ مِتَ عَلَی السُّنَّهًِْ وَ الْحَقِ وَ لَمْ تَمُتْ عَلَی بِدْعَهًٍْ أُخْبِرُکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ فِی زَمَانٍ مُقْفِرٍ جَدْبٍ فَأَمَّا إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا لَا فُجَّارُهَا وَ مُؤْمِنُوهَا لَا مُنَافِقُوهَا وَ مُسْلِمُوهَا لَا کُفَّارُهَا فَمَا أَنْکَرْتَ یَا ثَوْرِی؟ ... أَنِّی سَمِعْتُ أَبِی یَرْوِی عَنْ آبَائِهِ (علیه السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ یَوْماً مَا عَجِبْتُ مِنْ شَیْءٍ کَعَجَبِی مِنَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ إِنْ قُرِضَ جَسَدُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا بِالْمَقَارِیضِ کَانَ خَیْراً لَهُ وَ إِنْ مَلَکَ مَا بَیْنَ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا کَانَ خَیْراً لَهُ وَ کُلُّ مَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَه. وَ أَخبِرُونِی أَینَ أَنتُم عَن ... یُوسُفَ النَّبِیِّ (علیه السلام) حَیْثُ قَالَ لِمَلِکِ مِصْرَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِ الَّذِی کَانَ أَنِ اخْتَارَ مَمْلَکَهًَْ الْمَلِکِ وَ مَا حَوْلَهَا إِلَی الْیَمَنِ وَ کَانُوا یَمْتَارُونَ الطَّعَامَ مِنْ عِنْدِهِ لِمَجَاعَهًٍْ أَصَابَتْهُمْ وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ فَلَمْ نَجِدْ أَحَداً عَابَ ذَلِکَ عَلَیْه.
امام صادق (علیه السلام)- مسعدهبنصدقه گوید: «سفیان ثوری خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و دید که ایشان لباسهایی سفید رنگ به روشنی پوسته سفید تخممرغ پوشیدهاست. وی به امام عرض کرد: «چنین لباسی در شأن شما هست»؟! امام فرمود: «خوب گوش کن و آنچه را به تو میگویم به خاطر بسپار؛ چراکه هم برای اکنون تو خیر است و هم برای آیندهات، مشروط بر آنکه براساس حقّ و سنّت از دنیا بروی، نه بر پایهی بدعت. بدانکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در دوران فقر و نداری زندگی میکردند، امّا اگر دنیا روی آورد و وضعیّت معیشت مردم بهبود یابد و دستها گشاده گردد، شایستهترین مردم برای لذّتبردن و بهرهمندی از دنیا، نیکان هستند، نه بدکاران و فاجران. این حقّ مؤمنان است که از نعمتها برخودار گردند، نه منافقان؛ بهرهگرفتن از دنیا، شایستهی مسلمانان است نه کافران. بنابراین ای ثوری! چه چیز را در من ناخوشایند یافتی؟ ... بدانید که من از پدرم شنیدم که از پدرانش روایت میکرد که حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) فرمود: من از هیچ چیز بهاندازهی کار مؤمن و شأن او در شگفت نیستم؛ چراکه اگر بدنش را با قیچی قطعهقطعه کنند، برای او خیر است و اگر پادشاهی و سلطنت همهی شرق و غرب زمین را به او بدهند، باز هم خیر او در آن است. بهطور کلی، هرآنچه خداوند در حقّ او انجام دهد، برای او خیر خواهد بود. به من بگویید: «شما کجا و سلیمانبنداود (علیه السلام) کجا»؟ یوسف (علیه السلام) به عزیز مصر گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم!. (یوسف/۵۵) پس به آنچه که خواست، دست یافت و قدرت پادشاه مصر و سرزمینهای اطراف آن تا یمن را از آن خود کرد. مردمان این سرزمینها برای دستیابی به آذوقه، نزد او میآمدند و به خاطر قحطی که به آن دچار شده بودند، غذایشان را تأمین میکردند. یوسف (علیه السلام) نیز حق میگفت و به آن عمل میکرد. امّا سراغ نداریم، کسی یوسف (علیه السلام) را به خاطر چنین امکاناتی بازخواست کرده باشد.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَاشَ یَعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ (علیه السلام) مِائَهًًْ وَ أَرْبَعِینَ سَنَهًًْ وَ عَاشَ یُوسُفُ بْنُ یَعْقُوبَ (علیه السلام) مِائَهًًْ وَ عِشْرِینَ سَنَهًًْ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- حضرت یعقوب (علیه السلام) صدوچهل سال و حضرت یوسف (علیه السلام) صدوبیست سال در دنیا زندگی کردند.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عُمَرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَوْسِیُّ عَنْ عَبْدِاللهِ قَالَ: عَاشَ یَعْقُوبُ وَ الْعِیصُ مِائَهًَْ سَنَهًٍْ وَ سَبْعَهًًْ وَ أَرْبَعِینَ سَنَهًًْ، فَلَمَّا جَمَعَ اللَّهُ لِیُوسُفَ (علیه السلام) شَمْلَهُ وَ أَقَرَّ عَیْنَیْهِ بِمُرَادِهِ، تَمَنَّی الْمَوْتَ خَلْفَ أَبِیهِ، فَقَالَ: رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ. قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله): مَا تَمَنَّی أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ الْمَوْتَ إِلَّا یُوسُفُ. فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ، أَوْصَی إِخْوَتَهُ أَنْ یَحْمِلُوهُ إِلَی الشَّامِ وَ یَدْفِنُوهُ مَعَ آبَائِهِ، ثُمَّ اسْتَخْلَفَ مِنْ بَعْدِهِ یَهُودَا، ثُمَّ رُوبِیلَ، ثُمَّ رَیَالُونَ، ثُمَّ شَمْعُونَ، ثُمَّ مَعْجَزَ ثُمَّ مَعْمَائِیلَ، ثُمَّ دَانَ، ثُمَّ لَاوِی، ثُمَّ شَدَخَ، ثُمَّ خَبِیرَ وَ کَانَ هَارُونُ وَ مُوسَی (علیه السلام) مِنْ نَسْلِ لَاوِی، وَ کَانَ بَیْنَ دُخُولِ یُوسُفَ (علیه السلام) مِصْرَ وَ دُخُولِ مُوسَی (علیه السلام) أَرْبَعُمِائَهًِْ سَنَهًٍْ وَ ثَمَانُونَ سَنَهًًْ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- عمر بن ابراهیم اوسی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: یعقوب (علیه السلام) و خاندان او صد و چهل و هفت سال زندگی کردند. وقتی پروردگار خانواده یوسف را نزد او گرد آورد و چشمان یوسف با رسیدن به مرادش روشن شد، از خداوند درخواست نمود که بعد از یعقوب بمیرد و به خدا چنین گفت: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ» رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «جز یوسف (علیه السلام)، هیچ یک از پیامبران از خداوند، درخواست مرگ نکرده است». چون زمان مرگ یوسف (علیه السلام) فرا رسید به برادرانش وصیت کرد که جسد او را به شام ببرند و او را در کنار پدرانش دفن کنند. پس از یوسف (علیه السلام)، یهودا و سپس روبیل و ریالون و شمعون و معجز و معمائیل و دان و لاوی و شدخ و خبیر و هارون و موسی که درود خدا بر محمد و آل او و هارون و موسی باد جانشین او شدند که اینان از نسل لاوی بودند و فاصله زمانی میان ورود یوسف به مصر و ورود موسی به این سرزمین، چهارصد و هشتاد سال بود.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ یَزِیدَ الْکُنَاسِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ نَزَلَ عَلَی رَجُلٍ بِالطَّائِفِ قَبْلَ الْإِسْلَامِ فَأَکْرَمَهُ فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) إِلَی النَّاسِ قِیلَ لِلرَّجُلِ أَ تَدْرِی مَنِ الَّذِی أَرْسَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی النَّاسِ قَالَ لَا قَالُوا لَهُ هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَتِیمُ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ نَزَلَ بِکَ بِالطَّائِفِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتَهُ قَالَ فَقَدِمَ الرَّجُلُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ أَسْلَمَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تَعْرِفُنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَبُّ الْمَنْزِلِ الَّذِی نَزَلْتَ بِهِ بِالطَّائِفِ فِی الْجَاهِلِیَّهًِْ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتُکَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَرْحَباً بِکَ سَلْ حَاجَتَکَ فَقَالَ أَسْأَلُکَ مِائَتَیْ شَاهًٍْ بِرُعَاتِهَا فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِمَا سَأَلَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَا کَانَ عَلَی هَذَا الرَّجُلِ أَنْ یَسْأَلَنِی سُؤَالَ عَجُوزِ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَی (علیه السلام) فَقَالُوا وَ مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَی فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ أَوْحَی إِلَی مُوسَی أَنِ احْمِلْ عِظَامَ یُوسُفَ مِنْ مِصْرَ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا إِلَی الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَهًِْ بِالشَّامِ فَسَأَلَ مُوسَی عَنْ قَبْرِ یُوسُفَ (علیه السلام) فَجَاءَهُ شَیْخٌ فَقَالَ إِنْ کَانَ أَحَدٌ یَعْرِفُ قَبْرَهُ فَفُلَانَهًُْ فَأَرْسَلَ مُوسَی (علیه السلام) إِلَیْهَا فَلَمَّا جَاءَتْهُ قَالَ تَعْلَمِینَ مَوْضِعَ قَبْرِ یُوسُفَ (علیه السلام) قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَدُلِّینِی عَلَیْهِ وَ لَکِ مَا سَأَلْتِ قَالَ لَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِحُکْمِی قَالَ فَلَکِ الْجَنَّهًُْ قَالَتْ لَا إِلَّا بِحُکْمِی عَلَیْکَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مُوسَی لَا یَکْبُرُ عَلَیْکَ أَنْ تَجْعَلَ لَهَا حُکْمَهَا فَقَالَ لَهَا مُوسَی فَلَکِ حُکْمُکِ قَالَتْ فَإِنَّ حُکْمِی أَنْ أَکُونَ مَعَکَ فِی دَرَجَتِکَ الَّتِی تَکُونُ فِیهَا یَوْمَ الْقِیَامَهًِْ فِی الْجَنَّهًِْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا کَانَ عَلَی هَذَا لَوْ سَأَلَنِی مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیل؟.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- یزیدکناسی نقل میکند از امام صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیش از اسلام نزد مردی در طائف رفت و او پیامبر را گرامی داشت. وقتی خداوند محمّد (صلی الله علیه و آله) را به پیامبری برانگیخت به آن مرد گفته شد: «آیا میدانی خداوند چه کسی را برای مردم فرستاده است»؟ گفت: «نه». به او گفتند: «او محمّدبنعبداللَّه، یتیم ابوطالب و همان کسی است که فلان روز در طائف نزد تو آمد و تو او را گرامی داشتی». آن مرد نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و بر او سلام کرد و مسلمان شد و سپس گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا مرا میشناسی»؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو کیستی»؟ آن مرد گفت: «من صاحب همان خانهای هستم که تو در دوران جاهلیّت در فلان روز در طائف بدان وارد شدی و من تو را گرامی داشتم». پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «خوش آمدی. نیازت چیست»؟ آن مرد گفت: «از تو دویست گوسفند میخواهم با چوپانهایش». پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد تا آنچه را خواسته بود به وی دهند، و سپس به یاران خود فرمود: «این مرد چه باکی داشت از اینکه از من همان خواهش را کند که آن پیرزن بنیاسرائیل از موسی (علیه السلام) کرد»؟ یاران پرسیدند: «مگر پیرزن بنیاسرائیلی از موسی (علیه السلام) چه خواست»؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند عزّوجلّ به موسی (علیه السلام) وحی کرد تا استخوانهای یوسف (علیه السلام) را از مصر، پیش از خروج از زمین مقدس شام، با خود ببرد. موسی (علیه السلام) محلّ دفن یوسف (علیه السلام) را پرسید و پیرمردی نزد او آمد و گفت: اگر کسی باشد که آنجا را بشناسد فلان زن است. موسی (علیه السلام) بهدنبال او فرستاد و چون به حضور موسی (علیه السلام) رسید به او گفت: «تو میدانی قبر یوسف (علیه السلام) کجاست»؟ او گفت: «آری میدانم». موسی (علیه السلام) گفت: مرا به آنجا ببر و در برابر، هرچه بخواهی به تو میدهم. پیرزن گفت: «من تو را به آنجا میبرم و در برابر، هر پاداشی خواهم باید به من بدهی». موسی (علیه السلام) گفت: «بهشت برای تو خواهد بود». پیرزن گفت: «نه، باید آنچه خودم خواهم به من دهی». پس خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد: «بر تو گران نیاید که حکم او را بپذیری». موسی (علیه السلام) به او گفت: «هرچه تو خواهی میدهم. پیرزن گفت: «خواست من این است که در روز رستاخیز در همان درجهای باشم کهتو در بهشت هستی». پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «چه میشد اگر این مرد نیز همان خواهش پیرزن بنیاسرائیل را از من میکرد».
الباقر (علیه السلام)- أَمَّا یَعْقُوبُ فَکَانَتْ نُبُوَّتُهُ فِی أَرْضِ کَنْعَانَ ثُمَّ هَبَطَ إِلَی أَرْضِ مِصْرَ فَتُوُفِّیَ فِیهَا ثُمَّ حُمِلَ بَعْدَ ذَلِکَ جَسَدُهُ حَتَّی دُفِنَ بِأَرْضِ کَنْعَانَ وَ الرُّؤْیَا الَّتِی رَأَی یُوسُفُ الْأَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَهُ سَاجِدِینَ فَکَانَتْ نُبُوَّتُهُ فِی أَرْضِ مِصْرَ بَدْؤُهَا.
امام باقر (علیه السلام)- یعقوب (علیه السلام) در سرزمین کنعان نبوّت را آغاز کرد و به کشور مصر فرود آمد و در آنجا مُرد و جسدش را آوردند در کنعان به خاک سپردند، و خوابی که یوسف (علیه السلام) در آن یازده ستاره و ماه و خورشید را دید که برای او سجده کردند، آغاز نبوّت او در مصر بود.