آیه ۴۷ - سوره یوسف

آیه قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلّا قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ [47]

گفت: «هفت سال پى‌در‌پى زراعت مى‌كنيد؛ و آنچه را درو كرديد، جز كمى كه مى‌خوريد، در خوشه‌هاى خود باقى بگذاريد [و ذخيره نماييد]».

۱
(یوسف/ ۴۷)

الصّادق (علیه السلام)- وَ لَمَّا کَانَ یُوسُفُ (علیه السلام) فِی السِّجْنِ دَخَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ ابْتَلَاکَ وَ ابْتَلَی أَبَاکَ وَ إِنَّ اللَّهَ یُنْجِیکَ مِنْ هَذَا السِّجْنِ فَاسْأَلِ اللَّهَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ أَنْ یُخَلِّصَکَ مِمَّا أَنْتَ فِیهِ فَقَالَ یُوسُفُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ إِلَّا عَجَّلْتَ فَرَجِی وَ أَرَحْتَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ قَالَ جَبْرَئِیلُ فَأَبْشِرْ أَیُّهَا الصَّدِیقُ فَإِنَّ اللَّهَ یُخْرِجُکَ مِنَ السِّجْنِ إِلَی ثَلَاثَهًِْ أَیَّامٍ وَ یُمَلِّکُکَ مِصْرَ وَ أَهْلَهَا فَلَمْ یَلْبَثْ یُوسُفُ إِلَّا تِلْکَ اللَّیْلَهًَْ حَتَّی رَأَی الْمَلِکُ رُؤْیَا أَفَزَعَتْهُ فَقَصَّهَا عَلَی أَعْوَانِهِ فَلَمْ یَدْرُوا مَا تَأْوِیلُهَا فَذَکَرَ الْغُلَامُ الَّذِی نَجَا مِنَ السِّجْنِ یُوسُفَ فَقَالَ أَیُّهَا الْمَلِکُ أَرْسِلْنِی إِلَی السِّجْنِ فَإِنَّ فِیهِ رَجُلًا حَلِیماً عَلِیماً وَ قَدْ کُنْتُ أَنَا وَ فُلَانٌ اغْتَضَبْتَ عَلَیْنَا وَ أَمَرْتَ بِحَبْسِنَا رَأَیْنَا رُؤْیَا فَعَبَّرَهَا لَنَا وَ کَانَ کَمَا قَالَ فَفُلَانٌ صُلِبَ وَ أَمَّا أَنَا فَنَجَّیْتُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ انْطَلِقْ إِلَیْهِ فَدَخَلَ وَ قَالَ یُوسُفُ ... أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ فَلَمَّا بَلَغَ رِسَالَهًُْ یُوسُفَ الْمَلِکَ قَالَ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا بَلَغَ یُوسُفَ رِسَالَهًُْ الْمَلِکِ قَالَ کَیْفَ أَرْجُو کَرَامَتَهُ وَ قَدْ عَرَفَ بَرَاءَتِی وَ حَبَسَنِی سِنِینَ فَلَمَّا سَمِعَ الْمَلِکُ أَرْسَلَ إِلَی النِّسْوَهًِْ فَ قالَ ما خَطْبُکُنَ ... قُلْنَ حاشَ لِله‌ِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ وَ أَخْرَجَهُ مِنَ السِّجْنِ فَلَمَّا کَلَّمَهُ أَعْجَبَهُ کَلَامُهُ وَ عَقْلُهُ فَقَالَ اقْصُصْ رُؤْیَایَ فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْمَعَهَا مِنْکَ فَذَکَرَهُ یُوسُفُ کَمَا رَأَی وَ فَسَّرَهُ قَالَ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَمَنْ لِی بِجَمْعِ ذَلِکَ وَ حِفْظِهِ فَقَالَ یُوسُفُ إِنَّ اللَّهَ أَوْحَی إِلَیَّ أَنِّی مُدَبِّرُهُ وَ الْقَیِّمُ فِی تِلْکَ السِّنِینَ السَّبْعِ الْخَصِیبَهًِْ یَکْبِسُهُ فِی الْخَزَائِنِ فِی سُنْبُلِهِ ثُمَّ أَقْبَلَتِ السِّنُونَ الْجَدْبَهًُْ أَقْبَلَ یُوسُفُ عَلَی جَمِیعِ الطَّعَامِ فَبَاعَهُمْ بِالسَّنَهًِْ الْأُولَی بِالدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دِرْهَمٌ وَ لَا دِینَارٌ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَهًِْ یُوسُفَ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الثَّانِیَهًِْ بِالْحُلِیِّ وَ الْجَوَاهِرِ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الثَّالِثَهًِْ بِالدَّوَابِ وَ الْمَوَاشِی وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الرَّابِعَهًِْ بِالْعَبِیدِ وَ الْإِمَاءِ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الْخَامِسَهًِْ بِالدُّورِ وَ الْعَقَارِ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ السَّادِسَهًِْ بِالْمَزَارِعِ وَ الْأَنْهَارِ وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ السَّابِعَهًِْ بِرِقَابِهِمْ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا عَبْدٌ وَ لَا حُرٌّ إِلَّا صَارَ فِی مَمْلَکَهًِْ یُوسُفَ (علیه السلام) وَ صَارُوا عَبِیداً لَهُ فَقَالَ یُوسُفُ لِلْمَلِکِ مَا تَرَی فِیمَا خَوَّلَنِی رَبِّی قَالَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُکَ أَیُّهَا الْمَلِکُ أَنِّی أَعْتَقْتُ أَهْلَ مِصْرَ کُلَّهُمْ وَ رَدَدْتُ عَلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ عَبِیدَهُمْ وَ رَدَدْتُ عَلَیْکَ خَاتَمَکَ وَ سَرِیرَکَ وَ تَاجَکَ عَلَی أَنْ لَا تَسِیرَ إِلَّا بِسِیرَتِی وَ لَا تَحْکُمَ إِلَّا بِحُکْمِی فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ إِنَّ ذَلِکَ لَدِینِی وَ فَخْرِی وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُه.

امام صادق (علیه السلام)- زمانی‌که یوسف (علیه السلام) در زندان بود، جبرئیل بر او نازل شد و به او گفت: خداوند تو و پدرت را با این فراق آزمایش کرد و خدای متعال تو را از زندان نجات خواهد داد، حال از خداوند به حقّ محمّد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (او درخواست کن تا تو را از این وضع نجات دهد، آن وقت یوسف (علیه السلام) گفت: خدایا از تو می‌خواهم که به حقّ محمّد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت او مرا از این وضع نجات دهی و گشایش و فرج مرا نزدیک گردانی، سپس جبرئیل گفت: ای یوسف صدّیق، تو را بشارت می‌دهم که خداوند تا سه‌روز دیگر تو را از زندان نجات می‌دهد و مصر و اهل آن را تحت فرمان و تسلّط تو قرار می‌دهد. در شب همان روز پادشاه مصر آن رؤیا را دید و وحشت کرد و ماجرا را با اعوان و انصارش در میان نهاد، ولی هیچ‌کس تأویل آن را نمی‌دانست، تا اینکه آن مردی که ساقی پادشاه بود و یوسف (علیه السلام) در زندان خواب او را به‌درستی تأویل کرده بود، به یاد یوسف (علیه السلام) افتاد و گفت: «پادشاه مرا به جانب زندان بفرست، در آنجا مردی دانا و بردبار هست که وقتی شما بر من و دوستم غضب کرده و ما را حبس نموده بودید، با او آشنا شدم و او در زندان خواب من و رفیقم را به‌درستی تعبیر کرد، مطابق تعبیر او دوستم کشته شد و من از زندان نجات یافتم، پادشاه به او گفت تا به‌سوی یوسف (علیه السلام) رود و او را بیاورد و پیغام پادشاه را به او برساند، وقتی پیغام پادشاه به یوسف (علیه السلام) رسید، یوسف فرمود: «چگونه به کرامت او امیدوار باشم با اینکه علی‌رغم بی‌گناهی من سال‌ها مرا به زندان انداخت»؟ وقتی پادشاه این امر را شنید، زنان مصر را خواند و از آن‌ها درباره‌ی ماجرای یوسف (علیه السلام) سؤال کرد، آن‌ها گفتند: «منزّه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم!» (یوسف/۵۱) وقتی پادشاه متوجّه ماجرای بی‌گناهی یوسف (علیه السلام) و توطئه‌ی زنان شد، قاصدی به زندان فرستاد و او را از زندان آزاد کرد و به نزد خود فراخواند و خواب خود را برای او بازگو کرد، وقتی یوسف (علیه السلام) رأی خود و تأویل آن رؤیا را برای او بیان کرد، او از عقل و درایت یوسف (علیه السلام) متعجّب شد و گفت: «راست گفتی، اکنون بگو چگونه می‌توانم در سال‌های قحطی مملکت و مردم خود را حفظ کنم». یوسف (علیه السلام) فرمود: «خدای متعال به من وحی نموده که تدبیر مملکت و قوام آن در این سال‌های هفت‌گانه به دست من باشد و در هفت‌سال اوّل هرچه کاشتیم به جز مقدار کمی از آن، بقیّه را در خوشه‌اش انبار کنیم و وقتی سال‌های خشکی فرارسید از آن‌ها ارتزاق کنیم». پادشاه او را امین دانست و اداره‌ی امور را به او واگذار کرد، وقتی سال‌های قحطی فرارسید، در سال اوّل یوسف (علیه السلام) در مقابل درهم و دینار به مردم آذوقه می‌فروخت، تا اینکه در سراسر مصر همه‌ی دارایی نقدی مردم به تملّک یوسف (علیه السلام) در آمد، در سال دوّم در برابر جواهر و زینت آلات به آن‌ها آذوقه داد و سال سوّم در برابر حیوانات و دام‌ها، سال چهارم در برابر بخشیدن کنیز و غلامانشان و سال پنجم در برابر ملک و مستغلّات و سال ششم در مقابل مزارع و نهرها و سال هفتم با برده‌کردن آن‌ها به آنان آذوقه داد تا اینکه در پایان سال هفتم در سراسر مملکت مصر همه‌ی مردم برده‌ی یوسف (علیه السلام) گشته و مال و اموالشان به تملّک او در آمد، آن وقت یوسف (علیه السلام) به پادشاه فرمود: «دیدی که پروردگارم مرا چگونه تعلیم داد و تکریم نمود». پادشاه گفت: «رأی، رأی توست». یوسف (علیه السلام) گفت: «خدا را شاهد می‌گیرم و از تو نیز شهادت می‌طلبم که ببینی من همه‌ی مردم مصر را آزاد کردم و همه‌ی اموال و دارایی ایشان را به آن‌ها بازگرداندم و تخت و تاج و انگشتر مهر پادشاهی را نیز به تو باز می‌گردانم، به شرط آنکه تو هم مطابق روش و سیره‌ی من عمل کنی و جز به حکم من حکم ننمایی». پادشاه گفت: «این امر باعث افتخار من است و من شهادت می‌دهم که هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت می‌دهم که تو پیامبر و فرستاده‌ی او هستی».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۷۸
قصص الأنبیاءللجزایری، ص۱۸۲
۲
(یوسف/ ۴۷)

الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْهُمَا قَالا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: لَوْ کُنْتُ بِمَنْزِلَهًِْ یُوسُفَ حِینَ أَرْسَلَ إِلَیْهِ الْمَلِکُ یَسْأَلُهُ عَنْ رُؤْیَاهُ مَا حَدَّثْتُهُ حَتَّی أَشْتَرِطَ عَلَیْهِ أَنْ یُخْرِجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَ عَجِبْتُ لِصَبْرِهِ عَنْ شَأْنِ امْرَأَهًِْ الْمَلِکِ حَتَّی أَظْهَرَ اللَّهُ عُذْرَه.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- محمّدبن‌مسلم از امام باقر (علیه السلام) و یا امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: «اگر من به‌جای یوسف (علیه السلام) بودم، وقتی که پادشاه مصر کسی را دنبال او فرستاد تا خوابش را تعبیر کند، با او سخنی نمی‌گفتم، بلکه شرط می‌کردم که مرا از زندان بیرون آورد. من از صبر و شکیبایی یوسف (علیه السلام) درباره‌ی همسر پادشاه مصر، در شگفتم؛ او آنقدر صبر کرد که خداوند، حقانیّت او را به اثبات رسانید».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۸۰
بحارالأنوار، ج۱۲، ص۳۰۳/ نورالثقلین/ البرهان
بیشتر