آیه فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ [15]
هنگامىكه او را با خود بردند، و به اتّفاق تصميم گرفتند وى را در مخفىگاه چاه قرار دهند، و [مقصد خود را عملى ساختند]؛ به او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان باخبرخواهى ساخت؛ درحالىكه آنها نمىدانند.
الصّادق (علیه السلام)- لَمَّا طَرَحَ إِخْوَهًُْ یُوسُفَ یُوسُفَ فِی الْجُبِّ، أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام، فَدَخَلَ عَلَیْهِ، فَقَالَ: یَا غُلَامُ، مَا تَصْنَعُ هَاهُنَا؟ فَقَالَ: إِنَّ إِخْوَتِی أَلْقَوْنِی فِی الْجُبِّ، قَالَ: فَتُحِبُّ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهُ؟ قَالَ: ذَاکَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ شَاءَ أَخْرَجَنِی». قَالَ: «فَقَالَ لَهُ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالی یَقُولُ لَکَ: ادْعُنِی بِهذَا الدُّعَاءِ حَتّی أُخْرِجَکَ مِنَ الْجُبِّ، فَقَالَ لَهُ: وَ مَا الدُّعَاءُ؟ فَقَالَ: قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنَّ لَکَ الْحَمْدُ کُلُّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِبُ فَدَعَا رَبَّهُ فَجَعَلَ لَهُ مِنَ الْجُبِ فَرَجاً وَ مِنْ کَیْدِ المَرْأَهًِْ مَخْرَجاً وَ آتَاهُ مُلْکَ مِصْرَ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِب.
امام صادق (علیه السلام)- وقتی برادران یوسف (علیه السلام) او را در چاه افکندند، در داخل چاه، جبرئیل نزد او آمده و پرسید: «ای جوان! چه کسانی تو را در این چاه انداختهاند»؟ یوسف (علیه السلام) گفت: «برادرانم، زیرا که من نزد پدرم قرب و منزلتی داشتم. نسبت به من حسادت کردند و مرا در این چاه افکندند». جبرئیل پرسید: «دوست داری از آن بیرون بیایی»؟ یوسف (علیه السلام) گفت: «این به دست خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب (است». جبرئیل گفت: «حالکه چنین است، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب (به تو میفرماید که چنین بگویی: «پروردگارا! من از درگاهت میخواهم، حمد و ستایش، همه از آن توست. ای خدای مشتاق و منّتآور! هیچ معبودی جز تو نیست؛ آفرینندهی آسمانها و زمین و صاحب عظمت و بزرگی هستی. بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و مرا از این گرفتاریها برهان و در کار من گشایشی کن. و از آنجا که در نظرم میگنجد یا نمیگنجد، به من روزی ده». یوسف (علیه السلام) با این دعا خدا را صدا زد و خداوند فرج او را در رهایی از آن چاه قرار داد و او را از کید و مکر زن، نجات بخشید و پادشاهی مصر را چونان که در خاطرش نمیگنجید، به وی عطا کرد.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ (علیه السلام) مَا کَانَ دُعَاءُ یُوسُفَ (علیه السلام) فِی الْجُبِ فَإِنَّا قَدْ اخْتَلَفْنَا فِیهِ فَقَالَ إِنَّ یُوسُفَ (علیه السلام) لَمَّا صَارَ فِی الْجُبِّ وَ أَیِسَ مِنَ الْحَیَاهًِْ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبُ قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ فَلَنْ تَرْفَعَ لِی إِلَیْکَ صَوْتاً وَ لَنْ تَسْتَجِیبَ لِی دَعْوَهًًْ فَإِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ الشَّیْخِ یَعْقُوبَ فَارْحَمْ ضَعْفَهُ وَ اجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ فَقَدْ عَلِمْتَ رِقَّتَهُ عَلَیَّ وَ شَوْقِی إِلَیْه.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «دعای یوسف (علیه السلام) در چاه چه بوده است؟ زیرا ما در آن اختلاف نظر داریم». فرمود: «همین که یوسف (علیه السلام) در چاه افکنده و از زندگی خویش ناامید شد، گفت: «خدایا بر فرض که گناهان چهرهی مرا در پیشگاه تو تباه کرده و ندای دعای من بهسوی تو نمیرسد و برآورده نمیشود، من از تو به حقّ آن پیرمرد (یعقوب) مسألت میکنم که بر ناتوانی او رحمت آوری و من و او را به یکدیگر برسانی که تو بیتابی او را نسبت من و شوق من برای او را میدانی».
الباقر (علیه السلام)- لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ أَیْ تُخْبِرُهُمْ بِمَا هَمُّوا بِهِ.
امام باقر (علیه السلام)- لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ؛ یعنی آنها را از آنچه انجام دادند با خبرخواهی ساخت.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- الشَّیْخُ عُمَرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَوْسِیُّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) لِجَبْرَئِیلَ: أَنْتَ مَعَ قُوَّتِکَ هَلْ أَعْیَیْتَ قَطُّ یَعْنِی أَصَابَکَ تَعَبٌ وَ مَشَقَّّهًٌْ؟ قَالَ: نَعَمْ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) ثَلَاثَ مَرَّاتٍ: یَوْمَ أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فِی النَّارِ أَوْحَی اللَّهُ إِلَیَّ أَنْ أَدْرِکْهُ فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَئِنْ سَبَقَکَ إِلَی النَّارِ لَأَمْحُوَنَّ اسْمَکَ مِنْ دِیوَانِ الْمَلَائِکَهًِْ. فَنَزَلْتُ إِلَیْهِ بِسُرْعَهًٍْ وَ أَدْرَکْتُهُ بَیْنَ النَّارِ وَ الْهَوَاءِ فَقُلْتُ: یَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام)، هَلْ لَکَ حَاجَهًٌْ؟ قَالَ: إِلَی اللَّهِ فَنَعَمْ وَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا. وَ الثَّانِیَهًَْ: حِینَ أُمِرَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) بِذَبْحِ وَلَدِهِ إِسْمَاعِیلَ (علیه السلام) أَوْحَی اللهُ إِلَیَّ أَنْ أَدْرِکْهُ فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَئِنْ سَبَقَتْکَ السِّکِّینُ إِلَی حَلْقِهِ لَأَمْحُوَنَّ اسْمَکَ مِنْ دِیوَانِ الْمَلَائِکَهًِْ فَنَزَلْتُ بِسُرْعَهًٍْ حَتَّی حَوَّلْتُ السِّکِّینَ وَ قَلَّبْتُهَا فِی یَدِهِ وَ أَتَیْتُهُ بِالْفِدَاءِ. وَ الثَّالِثَهًَْ: حِینَ رُمِیَ یُوسُفُ (علیه السلام) فِی الْجُبِّ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیَّ یَا جَبْرَائِیلُ أَدْرِکْهُ فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی إِنْ سَبَقَکَ إِلَی قَعْرِ الْجُبِّ لَأَمْحُوَنَّ اسْمَکَ مِنْ دِیوَانِ الْمَلَائِکَهًِْ فَنَزَلْتُ إِلَیْهِ بِسُرْعَهًٍْ وَ أَدْرَکْتُهُ إِلَی الْفَضَاءِ وَ رَفَعْتُهُ إِلَی الصَّخْرَهًِْ الَّتِی کَانَتْ فِی قَعْرِ الْجُبِّ وَ أَنْزَلْتُهُ عَلَیْهَا سَالِماً فَعَیِیتُ وَ کَانَ الْجُبُّ مَأْوَی الْحَیَّاتِ وَ الْأَفَاعِیِّ فَلَمَّا حَسَّتْ بِهِ قَالَتْ کُلُّ وَاحِدَهًٍْ لِصَاحِبَتِهَا إِیَّاکَ أَنْ تَتَحَرَّکِی فَإِنَّ نَبِیّاً کَرِیماً أُنْزِلَ بِنَا وَ حَلَّ بِسَاحَتِنَا فَلَمْ تَخْرُجْ وَاحِدَهًٌْ مِنْ وَکْرِهَا إِلَّا الْأَفَاعِیُّ فَإِنَّهَا خَرَجَتْ وَ أَرَادَتْ لَدْغَهُ فَصِحْتُ بِهِنَّ صَیْحَهًًْ صَمَّتْ آذَانُهُنَّ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ (رحمة الله علیه): لَمَّا اسْتَقَرَّ یُوسُفُ (علیه السلام) فِی قَعْرِ الْجُبِّ سَالِماً وَ اطْمَأَنَّ مِنَ الْمُؤْذِیَاتِ، جَعَلَ یُنَادِی إِخْوَتَهُ: إِنَّ لِکُلِّ مَیِّتٍ وَصِیَّهًًْ، وَ وَصِیَّتِی إِلَیْکُمْ: إِذَا رَجَعْتُمْ فَاذْکُرُوا وَحْدَتِی، وَ إِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا وَحْشَتِی، وَ إِذَا طَعِمْتُمْ فَاذْکُرُوا جَوْعَتِی، وَ إِذَا شَرِبْتُمْ فَاذْکُرُوا عَطَشِی، وَ إِذَا رَأَیْتُمْ شَابّاً فَاذْکُرُوا شَبَابِی. فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام): یَا یُوسُفُ (علیه السلام)، أَمْسِکْ عَنْ هَذَا، وَ اشْتَغِلْ بِالدُّعَاءِ، وَ قُلْ: یَا کَاشِفَ کُلِّ کُرْبَهًٍْ، وَ یَا مُجِیبَ کُلِّ دَعْوَهًٍْ، وَ یَا جَابِرَ کُلِّ کَسِیرٍ، وَ یَا حَاضِرَ کُلِّ بَلْوَی، وَ یَا مُؤْنِسَ کُلِّ وَحِیدٍ، وَ یَا صَاحِبَ کُلِّ غَرِیبٍ، وَ یَا شَاهِدَ کُلِّ نَجْوَی، أَسْأَلُکَ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ أَنْ تَجْعَلَ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً، وَ أَنْ تَجْعَلَ فِی قَلْبِی حُبَّکَ حَتَّی لَا یَکُونَ لِی هَمٌّ وَ شُغُلٌ سِوَاکَ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. فَقَالَتِ الْمَلَائِکَهًُْ: یَا رَبَّنَا، نَسْمَعُ صَوْتاً وَ دُعَاءً، أَمَّا الصَّوْتُ فَصَوْتُ نَبِیٍّ، وَ أَمَّا الدُّعَاءُ فَدُعَاءُ نَبِیٍّ. فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِمْ: هُوَ نَبِیِّی یُوسُفُ (علیه السلام)، وَ أَوْحَی تَعَالَی إِلَی جَبْرَئِیلَ (علیه السلام) أَنِ اهْبِطْ عَلَی یُوسُفَ (علیه السلام)، وَ قُلْ لَهُ: لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- شیخ عمربنابراهیم اوسی نقل میکند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل فرمود: «تو با این همه قدرت آیا هرگز خسته و ناتوان شدهای»؟ گفت: «آری، ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! سهبار چنین شده است؛ اوّلینبار، روزی بود که ابراهیم (علیه السلام) به آتش افکنده شد و خداوند به من وحی فرمود که: «ابراهیم را دریاب! به عزّت و جلالم قسم، اگر ابراهیم (علیه السلام) قبل از رسیدن تو به آتش برسد، نام تو را از دیوان فرشتهها محو خواهم کرد». من به سرعت بهسوی ابراهیم (علیه السلام) روانه شدم و میان آتش و آسمان به او رسیدم. گفتم: «ای ابراهیم (علیه السلام)! آیا به کمک من نیازمندی»؟ ابراهیم (علیه السلام) گفت: «به خداوند نیازمند هستم، امّا به تو هرگز»! دوّمینبار زمانی بود که خداوند به ابراهیم (علیه السلام) دستور داد که پسرش اسماعیل (علیه السلام) را قربانی کند. دراینهنگام، خداوند به من دستور داد که اسماعیل (علیه السلام) را دریاب، قسم به عزّت و جلالم اگر چاقو قبل از رسیدن تو حلقوم اسماعیل (علیه السلام) را ببرد، نامت را از دیوان فرشتهها محو خواهم کرد. پس شتابان خود را رسانیده و چاقو را در دستان او واژگون کرده و برای او قربانی بردم. سوّمینبار زمانی بود که یوسف (علیه السلام) را در چاه انداختند. خداوند متعال به من وحی فرمود: «ای جبرئیل! یوسف (علیه السلام) را دریاب! قسم به عزّت و جلالم! اگر یوسف (علیه السلام) قبل از رسیدن تو به داخل چاه بیافتد، نام تو را از دیوان فرشتگان محو خواهم کرد». پس خیلی سریع فرود آمده و او را در بین آسمان و زمین نجات دادم و او را سالم بر روی تختهسنگی که در قعر چاه بود نهادم و همانجا بود که احساس خستگی کردم، چراکه آن چاه، جایگاه مارها و افعیهای زهرآگین بود و همین که آن مارها متوجّه حضور یوسف در آنجا شدند، به یکدیگر گفتند: «مبادا حرکت کنید و از جا بجنبید، زیرا پیامبر بزرگوار میهمان ماست و پای در آستان ما نهاده است. پس هیچیک از مارها از لانهاش بیرون نیامد، امّا افعیها از لانه بیرون آمدند و خواستند او را نیش بزنند، ولی من بانگی بر سر آنان کشیدم که گوشهای آنها را تا روز قیامت کر کرد». ابنعبّاس (رحمة الله علیه) میگوید: «زمانیکه یوسف (علیه السلام) سالم در قعر چاه فرود آمد و خیالش از شرّ مارهای موذی راحت شد، برادرانش را صدا میزد و میگفت: «هرکس قبل از مرگش وصیّتی دارد و وصیّت من به شما این است که وقتی از اینجا به شهر باز میگردید، به یاد تنهایی من باشید و هر وقت احساس امنیت کردید، به یاد ترس و وحشت من بیافتید و اگر غذایی خوردید، به فکر گرسنگی من باشید و اگر آبی نوشیدید، به یاد تشنگی من باشید و اگر با جوانی روبرو شدید، به یاد جوانی من بیافتید». جبرئیل به یوسف (علیه السلام) گفت: «ای یوسف (علیه السلام)! این حرفها را کنار بگذار و از این سخنان دست بکش! و مشغول دعا شو و بگو: «ای خداییکه برطرفکنندهی اندوهی، ای خدایی که اجابتکنندهی هر دعایی، ای ترمیمکنندهی هر شکستهای، ای خدایی که در هر آزمایش، حضور داری، ای همدم هر فرد تنها، ای همدم هر غریب، ای آنکه در مناجات حضور داری، به حقّ کلمهی توحید لا إِلهَ إِلاَّ أَنْت؛ (انبیاء/۸۷) از درگاهت درخواست میکنم که در کار من گشایش و فرج و برون رفت، قرار دهی و در دل من محبّت خویش را بگذاری تا من جز یاد تو هیچ همّ و غمّ و دغدغهای نداشته باشم. به لطف و عنایتت، ای مهربانترین مهربانان». فرشتگان گفتند: «پروردگارا! ما صدای راز و نیاز و دعایی میشنویم. صدا، صدای پیامبری است و دعا، دعای یک نبی است». خداوند تعالی به آنها وحی فرمود که: «این صدای پیامبرم، یوسف (علیه السلام) است» و سپس خداوند متعال به جبرئیل وحی کرد که نزد یوسف (علیه السلام) برود و به او بگوید: لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ.
الباقر (علیه السلام)- فِی رِوَایَهًِْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ (علیه السلام)فِی قَوْلِهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ یَقُولُ لَا یَشْعُرُونَ أَنَّکَ أَنْتَ یُوسُفُ (علیه السلام) أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ.
امام باقر (علیه السلام)- در روایت ابوالجارود از امام باقر (علیه السلام) آمده است: لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ؛ یعنی آنها را از آنچه انجام دادند باخبر خواهم ساخت.