آیه ۱۶ - سوره یوسف

آیه وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُون [16]

[برادران يوسف] شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند.

۱
(یوسف/ ۱۶)

علی‌بن‌إبراهیم (رحمة الله علیه)- وَ رَجَعَ إِخْوَتُهُ وَ قَالُوا نَعْمِدُ إِلَی قَمِیصِهِ فَنُلَطِّخُهُ بِالدَّمِ فَنَقُولُ لِأَبِینَا إِنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِکَ قَالَ لَهُمْ لَاوَی یَا قَوْمِ أَ‌لَسْنَا بَنِی‌یَعْقُوبَ (علیه السلام) إِسْرَائِیلِ اللَّهِ‌بْنِ‌إِسْحَاقَ (علیه السلام) نَبِیِّ اللَّهِ‌بْنِ‌إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) خَلِیلِ اللَّهِ أَ‌فَتَظُنُّونَ أَنَّ اللَّهَ یَکْتُمُ هَذَا الْخَبَرَ عَنْ أَنْبِیَائِهِ (فَقَالُوا وَ مَا الْحِیلَهًُْ قَالَ نَقُومُ وَ نَغْتَسِلُ وَ نُصَلِّی جَمَاعَهًًْ وَ نَتَضَرَّعُ إِلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْ یَکْتُمَ ذَلِکَ عَنْ أَبِینَا فَإِنَّهُ جَوَادٌ کَرِیمٌ فَقَامُوا وَ اغْتَسَلُوا وَ کَانَ فِی سُنَّهًِْ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ (أَنَّهُمْ لَا یُصَلُّونَ جَمَاعَهًًْ حَتَّی یَبْلُغُوا أَحَدَ عَشَرَ رَجُلًا فَیَکُونُ وَاحِدٌ مِنْهُمْ إِمَامَ عَشَرَهًٍْ یُصَلُّونَ خَلْفَهُ فَقَالُوا کَیْفَ نَصْنَعُ وَ لَیْسَ لَنَا إِمَامٌ فَقَالَ لَاوَی نَجْعَلُ اللَّهَ إِمَامَنَا فَصَلَّوْا وَ بَکَوْا وَ تَضَرَّعُوا وَ قَالُوا یَا رَبِّ اکْتُمْ عَلَیْنَا هَذَا ثُمَّ جَاءُوا إِلَی أَبِیهِمْ عِشاءً یَبْکُونَ وَ مَعَهُمُ الْقَمِیصُ قَدْ لَطَّخُوهُ بِالدَّمِ.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه)- برادران یوسف (علیه السلام) [بعد از انداختن یوسف (علیه السلام) در چاه] برگشته و گفتند: «پیراهن یوسف (علیه السلام) را به خون آغشته کرده و به پدرمان می‌گوییم گرگ او را خورد». چون چنین کردند لاوی به آن‌ها گفت: «ای برادران! آیا ما فرزندان یعقوب (علیه السلام) بنده‌ی خدا که او فرزند اسحاقِ پیامبر (علیه السلام) فرزند ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) می‌باشد نیستیم؟ آیا گمان کرده‌اید خداوند این جریان را از پیامبرانش مخفی نگاه می‌دارد»؛ آن‌ها گفتند: «چاره چیست»؟ لاوی گفت: «برخواسته و غسل کرده و نماز جماعت می‌خوانیم و به درگاه خداوند تضرّع می‌کنیم تا این جریان را از پدرمان مخفی سازد که همانا او بخشنده و بزرگوار است». پس برخاسته و غسل کردند و سنّت ابراهیم و اسحاق و یعقوب (چنین بود که آن‌ها نماز جماعت به‌جا نمی‌آوردند مگر اینکه یازده مرد باشند و یکی از ایشان، امام جماعت شده و ده نفر دیگر به او اقتداء کنند؛ برادران گفتند: «چه کنیم که امام جماعت نداریم»؟ لاوی گفت: «ما خدا را امام خود قرار می‌دهیم». آنگاه نماز خواندند و گریه و زاری نمودند و گفتند: «پروردگارا! این جریان را مخفی نگاه دار». آنگاه شب‌هنگام، به همراه پیراهن یوسف (علیه السلام) که آغشته به خونش کرده بودند، گریان به سراغ پدر آمدند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۳۴
بحارالأنوار، ج۱۲، ص۲۲۴/ القمی، ج۱، ص۳۴۱/ قصص الأنبیاءللجزایری، ص۱۶۰
بیشتر