آیه وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ خَيرٌْ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كاَنُواْ يَتَّقُون [57]
[امّا] پاداش آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى داشتند، بهتر است!
الرّضا (علیه السلام)- عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بِنْتِ إِلْیَاسَ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا (علیه السلام) یَقُولُ: وَ أَقْبَلَ یُوسُفُ (علیه السلام) عَلَی جَمْعِ الطَّعَامِ فَجَمَعَ فِی السَّبْعِ السِّنِینَ الْمُخْصِبَهًِْ فَکَبَسَهُ فِی الْخَزَائِنِ. فَلَمَّا مَضَتْ تِلْکَ السِّنُونَ وَ أَقْبَلَتِ السِّنُونَ الْمُجْدِبَهًِْ، أَقْبَلَ یُوسُفُ (علیه السلام) عَلَی بَیْعِ الطَّعَامِ، فَبَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الْأُولَی بِالدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دِینَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِ یُوسُفَ (علیه السلام) وَ بَاعَهُمْ فِی السنه الْأُولَی بِالدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ، حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا حَلِّی وَ لَا جَوَاهِرِ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ. وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الثَّانِیَهًِْ بِالْحُلِیِّ وَ الْجَوَاهِرِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا حُلِیٌّ وَ لَا جَوْهَرٌ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ. وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الثَّالِثَهًِْ بِالدَّوَابِّ وَ الْمَوَاشِی حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دَابَّهًٌْ وَ لَا مَاشِیَهًٌْ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ، وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الرَّابِعَهًِْ بِالْعَبِیدِ وَ الْإِمَاءِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا عَبْدٌ وَ لَا أَمَهًٌْ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ. وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ الْخَامِسَهًِْ بِالدُّورِ وَ الْعَقَارِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا دَارٌ وَ لَا عَقَارٌ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ. وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ السَّادِسَهًِْ بِالْمَزَارِعِ وَ الْأَنْهَارِ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا نَهَرٌ وَ لَا مَزْرَعَهًٌْ إِلَّا صَارَ فِی مِلْکِهِ. وَ بَاعَهُمْ فِی السَّنَهًِْ السَّابِعَهًِْ بِرِقَابِهِمْ حَتَّی لَمْ یَبْقَ بِمِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا عَبْدٌ وَ لَا حُرٌّ إِلَّا صَارَ عَبْداً لِیُوسُفَ (علیه السلام). فَمَلِکَ أَحْرَارَهُمْ وَ عَبِیدَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ، وَ قَالَ النَّاسُ: مَا رَأَیْنَا وَ لَا سَمِعْنَا بِمَلِکٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِنَ الْمُلْکِ مَا أَعْطَی هَذَا الْمَلِکَ حُکْماً وَ عِلْماً وَ تَدْبِیراً. ثُمَّ قَالَ یُوسُفُ (علیه السلام) لِلْمَلِکِ: أَیُّهَا الْمَلِکُ، مَا تَرَی فِیمَا خَوَّلَنِی رَبِّی مِنْ مُلْکِ مِصْرَ وَ مَا حَوْلَهَا أَ شَرٌّ عَلَیْنَا بِرَأْیِکَ؟ فَإِنِّی لَمْ أُصْلِحْهُمْ لِأُفْسِدَهُمْ وَ لَمْ أُنْجِهِمْ مِنَ الْبَلَاءِ لِأَکُونَ بَلَاءً عَلَیْهِمْ، وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَنْجاهُمْ عَلَی یَدِی. قَالَ الْمَلِکُ: الرَّأْیُ رَأْیُکَ. قَالَ یُوسُفُ (علیه السلام): إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُکَ أَیُّهَا الْمَلِکُ أَنِّی قَدْ أَعْتَقْتُ أَهْلَ مِصْرَ کُلِّهِمْ، وَ رَدَدْتُ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ عَبِیدَهُمْ، وَ رَدَدْتُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَلِکُ خَاتَمَکَ وَ سَرِیرَکَ وَ تَاجَکَ عَلَی أَنْ لَا تَسِیرَ إِلَّا بِسِیرَتِی وَ لَا تَحْکُمَ إِلَّا بِحُکْمِی. قَالَ لَهُ الْمَلِکُ: إِنَّ ذَلِکَ لَزَیْنِی وَ فَخْرِی أَنْ لَا أَسِیرَ إِلَّا بِسِیرَتِکَ، وَ لَا أَحْکَمَ إِلَّا بِحُکْمِکَ، وَ لَوْلَاکَ مَا قَوِیتُ عَلَیْهِ وَ لَا اهْتَدَیْتُ لَهُ وَ لَقَدْ جَعَلْتَ سُلْطَانِی عَزِیزاً مَا یُرَامُ، وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُهُ فَأَقِمْ عَلَی مَا وَلَّیْتُکَ فَإِنَّکَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ.
امام رضا (علیه السلام)- حسینبنعلیبنبنت الیاس گوید: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که میفرمود: «یوسف (علیه السلام) به کار جمعآوری آذوقه مشغول شد و در طول آن هفت سال حاصلخیز و پربار، آذوقهی زیادی جمعآوری کرد و در انبارها قرار داد. وقتی آن هفت سال گذشت و هفت سال قحطی فرارسید، اقدام به فروختن آذوقه و طعام کرد. در سال اوّل قحطی، غذا را قیمت درهم و دینارها میفروخت؛ بهطوریکه همهی درهم و دینار مصریان به خزانهی یوسف (علیه السلام) سرازیر شد. در سال دوّم، غذا را به قیمت زیورآلات و جواهر میفروخت؛ بهطوریکه همهی جواهرات و زیورآلات مصریان به خزانهی یوسف (علیه السلام)، سرازیر شد. در سال سوّم، یوسف (علیه السلام) غذا را به بهای چهارپایان و گاو و گوسفند میفروخت. بدینسان، تمامی چهارپایان مصر و اطراف آن به تملّک یوسف درآمد. در سال چهارم، غذا را به بهای کنیزکان و بردگان میفروخت و بدینسان، تمامی کنیزان و بردگان مصر و اطراف آن به تملّک یوسف (علیه السلام) درآمدند. او در سال پنجم، غذا را به بهای خانه و املاک فروخت و همهی خانهها و املاک مصر و اطرافش در زمرهی ما یَمْلَک یوسف (علیه السلام) در آمد. در سال ششم، در مقابل غذا، مزرعه و آب خریداری کرد و به این ترتیب، همهی مزارع و آبهای مصر و اطرافش به تملّک یوسف (علیه السلام) درآمد. در سال هفتم، غذا را به بهای بردگی [تمام] مردم فروخت؛ بهطوریکه دیگر در مصر و اطراف آن، انسان آزاد و بردهای نبود، مگر اینکه به تملک یوسف (علیه السلام) در آمده بود. بدینسان، یوسف (علیه السلام)، مالک جان و مال و بردگان آنان شد و مردم میگفتند: ما ندیدهایم و نشنیدهایم که خداوند به هیچ پادشاهی، بهاندازهی یوسف (علیه السلام)، سیاست و دانش و تدبیر داده باشد. سپس یوسف (علیه السلام) به پادشاه گفت: «پادشاها! نظر شما دربارهی سلطنت مصر و اینکه اطراف آن را به من بسپاری و زمام اختیار آن را در کف من بنهی، چیست؟ اکنون رأی خود را به ما بگو. من امور مصریان را از آن روی سامان ندادم که آن را ویران کنم و آنان را از بلا نجات ندادم تا خود، بلای جان آنان شوم، این پروردگار متعال بود که آنان را به دست من نجات داد». پادشاه گفت: «هرطوری که خودت میخواهی، رفتار کن. رأی، رأی توست». یوسف (علیه السلام) گفت: «پادشاها! خداوند و شما را به گواهی میگیرم که من همهی مردم مصر را از بردگی، آزاد کرده و اموال و بردگانشان را به آنها پس دادم و ای پادشاه به شما نیز انگشتر و تاج و تخت را باز پس دادم، به این شرط که روش مرا در حکومت اتّخاذ کرده و جز با مشورت من، حکم نفرمایی». پادشاه به یوسف (علیه السلام) گفت: «برای من، بسی مایهی مباهات و افتخار خواهد بود که به راهی جز راه تو نروم و جز به فرمان و مشورت تو حکمرانی نکنم؛ اگر تو نبودی، مرا قدرت انجام چنین اقداماتی نبود و هیچگاه به چنین سمتوسویی رهنمون نمیشدم. تو حکومت مرا چنان عزیز و پایدار ساختی که کسی را یارای دستیابی به آن نیست. من گواهی میدهم که هیچ معبودی، جز الله نیست، یکی است و شریکی ندارد و تو رسول خدایی؛ پس در اجرای مسئولیّتی که به تو دادهام، بکوش که تو نزد ما جایگاهی والا داری».
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ سِنِینُ یُوسُفَ الْغَلَاءَ الَّذِی أَصَابَ النَّاسَ وَ لَمْ یُتَمَنَ الْغَلَاءَ لِأَحَدٍ قَطُّ قَالَ فَأَتَاهُ التُّجَّارُ فَقَالُوا بِعْنَا قَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا نَأْخُذُ کَذَا بِکَذَا فَقَالَ خُذُوا وَ أَمَرَ فَکَالُوهُمْ فَحَمَلُوا وَ مَضَوْا حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَهًَْ فَلَقِیَهُمْ قَوْمٌ تُجَّارٌ فَقَالُوا لَهُمْ کَیْفَ أَخَذْتُمْ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا وَ أَضْعَفُوا الثَّمَنَ قَالَ فَقَدِمُوا أُولَئِکَ عَلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا کَیْفَ تَأْخُذُونَ فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ کَذَا بِکَذَا فَقَالَ مَا هُوَ کَمَا تَقُولُونَ وَ لَکِنْ خُذُوا فَأَخُذُوا ثُمَّ مَضَوْا حَتَّی دَخَلُوا الْمَدِینَهًَْ فَلَقِیَهُمْ آخَرُونَ فَقَالُوا کَیْفَ أَخَذْتُمْ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا وَ أَضْعَفُوا الثَّمَنَ قَالَ فَعَظُمَ النَّاسَ ذَلِکَ الْغَلَاءُ وَ قَالُوا اذْهَبُوا بِنَا حَتَّی نَشْتَرِیَ قَالَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ فَقَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ قَالُوا کَذَا بِکَذَا فَقَالَ مَا هُوَ کَذَلِکَ وَ لَکِنْ خُذُوا فَأَخُذُوا وَ رَجَعُوا إِلَی الْمَدِینَهًِْ فَأَخْبَرُوا النَّاسَ فَقَالُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ تَعَالَوْا حَتَّی نَکْذِبَ فِی الرَّخْصِ کَمَا کَذَبْنَا فِی الْغَلَاءِ قَالَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا لَهُ بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ قَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ قَالُوا کَذَا بِکَذَا بِالْحَطِّ مِنَ السِّعْرِ الْأَوَّلِ فَقَالَ مَا هُوَ کَذَا وَ لَکِنْ خُذُوا قَالَ فَأَخُذُوا وَ ذَهَبُوا إِلَی الْمَدِینَهًِْ فَلَقِیَهُمْ النَّاسُ فَسَأَلُوهُمْ بِکَمِ اشْتَرَیْتُمْ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا بِنِصْفِ الْحَطِّ الْأَوَّلِ فَقَالَ الْآخَرُونَ اذْهَبُوا بِنَا حَتَّی نَشْتَرِیَ فَذَهَبُوا إِلَی یُوسُفَ فَقَالُوا بِعْنَا فَقَالَ اشْتَرُوا فَقَالُوا بِعْنَا کَمَا بِعْتَ فَقَالَ وَ کَیْفَ بِعْتُ فَقَالُوا کَذَا بِکَذَا بِالْحَطِّ مِنَ النِّصْفِ فَقَالَ مَا هُوَ کَمَا تَقُولُونَ وَ لَکِنْ خُذُوا فَلَمْ یَزَالُوا یَتَکَاذَبُونَ حَتَّی رَجَعَ السِّعْرُ إِلَی الْأَمْرِ الْأَوَّلِ کَمَا أَرَادَ اللَّه.
امام صادق (علیه السلام)- حفصبنغیاث نقل میکند که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «یوسف (علیه السلام) بر گرانیای که مردم به آن دچار شدند، پیشی گرفت و گرانی را هرگز برای هیچکس نخواست». حضرت فرمود: «بازرگانان نزد او آمدند و گفتند: «به ما [آذوقه] بفروش». یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید»! آنان گفتند «ما فلان مقدار را به فلان قیمت میخریم». یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید و دستور داد تا برایشان پیمانه کنند. آنان آن مقدار را برداشتند و رفتند تا اینکه وارد شهر شدند». گروهی از بازرگانان به آنان برخوردند و پرسیدند: «چگونه خریدید»؟ آنان پاسخ دادند: «فلان مقدار را به فلان قیمت خریدیم». و قیمت را چند برابر کردند. حضرت فرمود: «آنان بر یوسف (علیه السلام) وارد شدند و گفتند: «به ما بفروش». یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید، چگونه میخرید». گفتند: «بفروش! همچنانکه فلان مقدار را به فلان قیمت فروختی»! یوسف فرمود: «آنطور که میگویند نیست. امّا بخرید». آنان خریدند سپس رفتند تا اینکه وارد شهر شدند، گروه دیگری به آنان برخوردند و پرسیدند: «چگونه خریدید»؟ آنان پاسخ دادند: «فلان مقدار را به فلان قیمت»! و قیمت را چند برابر کردند. حضرت فرمود: «مردم آن قیمت را زیاد دانستند». و گفتند: «بیایید برویم و بخریم»! حضرت فرمود: «آنان بهسوی یوسف (علیه السلام) رفتند و گفتند: به ما [نیز] بفروش»! یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید»! آنان گفتند: «به ما بفروش همانطور که فروختی». یوسف (علیه السلام) فرمود: «آنطور که میگویید نیست، امّا بخرید». حضرت فرمود: «آنان خریدند و به شهر بازگشتند. آنان مردم را باخبر کردند و با خودشان گفتند که بیایید تا قیمت را به دروغ ارزان کنیم، همانطور که به دروغ گران کردیم». حضرت فرمود: آنان نزد یوسف (علیه السلام) آمدند و گفتند: «به ما بفروش»! یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید». آنان گفتند همانطور که فروختی بفروش». یوسف (علیه السلام) پرسید: «من چگونه فروختم»! آنان پاسخ دادند: «فلان مقدار به فلان قیمت». و از قیمت اوّل کاستند. یوسف (علیه السلام) فرمود: «اینطور که میگویید نیست، امّا بخرید». حضرت فرمود: «آنان خریدند و به شهر رفتند». مردم به آنان برخوردند و از آنان پرسیدند: «به چه قیمتی خریدید»؟ آنان پاسخ دادند: «فلان مقدار به فلان قیمت». به نصف قیمت اوّل. دیگران گفتند: «بیایید برویم تا بخریم». آنان نزد یوسف (علیه السلام) آمدند و گفتند: «بفروش» یوسف (علیه السلام) فرمود: «بخرید». آنان گفتند: «همانطور که فروختی بفروش». یوسف (علیه السلام) پرسید: «من چگونه فروختم»؟ آنان پاسخ دادند: «فلان مقدار به فلان قیمت». و از آن نصف نیز کاستند. یوسف (علیه السلام) فرمود: «آنطور که میگویید نیست، امّا بخرید». آنان پیوسته به یکدیگر دروغ میگفتند تا آنکه قیمت همانطور که خداوند خواست به همان حالت اوّل بازگشت».
الصّادق (علیه السلام)- لَمَّا صَارَتِ الْأَشْیَاءُ لِیُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ (علیه السلام) جَعَلَ الطَّعَامَ فِی بُیُوتٍ وَ أَمَرَ بَعْضَ وُکَلَائِهِ فَکَانَ یَقُولُ بِعْ بِکَذَا وَ کَذَا وَ السِّعْرُ قَائِمٌ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ یَزِیدُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ کَرِهَ أَنْ یَجْرِیَ الْغَلَاءُ عَلَی لِسَانِهِ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَبِعْ وَ لَمْ یُسَمِّ لَهُ سِعْراً فَذَهَبَ الْوَکِیلُ غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَبِعْ وَ کَرِهَ أَنْ یَجْرِیَ الْغَلَاءُ عَلَی لِسَانِهِ فَذَهَبَ الْوَکِیلُ فَجَاءَ أَوَّلُ مَنِ اکْتَالَ فَلَمَّا بَلَغَ دُونَ مَا کَانَ بِالْأَمْسِ بِمِکْیَالٍ قَالَ الْمُشْتَرِی حَسْبُکَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِکَذَا وَ کَذَا فَعَلِمَ الْوَکِیلُ أَنَّهُ قَدْ غَلَا بِمِکْیَالٍ ثُمَّ جَاءَهُ آخَرُ فَقَالَ لَهُ کِلْ لِی فَکَالَ فَلَمَّا بَلَغَ دُونَ الَّذِی کَالَ لِلْأَوَّلِ بِمِکْیَالٍ قَالَ لَهُ الْمُشْتَرِی حَسْبُکَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِکَذَا وَ کَذَا فَعَلِمَ الْوَکِیلُ أَنَّهُ قَدْ غَلَا بِمِکْیَالٍ حَتَّی صَارَ إِلَی وَاحِدٍ بِوَاحِدٍ.
امام صادق (علیه السلام)- وقتی کارها به دست یوسف (علیه السلام) افتاد، مواد خوراکی را در خانههایی قرار داده و به یکی از کارگزاران خود دستور داد آنها را به قیمت ثابت و مشخّصی بفروشد. زمانیکه یوسف (علیه السلام) متوجّه شد قیمتها بالاتر میرود، چون نمیخواست سخن او باعث گرانی شود، از اینرو [روز بعد] بدون آنکه سخنی از قیمت به میان بیاورد به کارگزار خود گفت: «برو بفروش». کارگزار اندکی دور شد و نزد یوسف (علیه السلام) بازگشت. [برای بار دوّم] یوسف (علیه السلام) به او گفت: برو بفروش». و نمیخواست سخنش باعث گرانی شود. سرانجام کارگزار رفت. اوّلین خریدار که آمد، هنگام اندازهگیریِ کالا وقتی مقدار آن به یک پیمانه کمتر از مقدار روز گذشته رسید. خریدار گفت: «کافی است! من همین مقدار در مقابل فلان مبلغ میخواستم». کارگزار فهمید که [آن کالا] به مقدار یک پیمانه گرانتر شده است. کمی بعد، خریدار دیگری آمد و درخواست کالا کرد و کارگزار مشغول اندازهگیری شد؛ وقتی به یک پیمانه کمتر از مقداری که برای مشتری قبلی پیمانه کرده بود رسید. مشتری گفت: «کافی است! من همین مقدار در مقابل فلان مبلغ میخواستم. بازکارگزار فهمید که [آن کالا] به مقدار یک پیمانه گرانتر شده است. [و این روند افزایش قیمت ادامه یافت] تا اینکه آن مبلغ با یک پیمانه از آن کالا برابر شد».
الباقر (علیه السلام)- مَلَکَ یُوسُفُ مِصْرَ وَ بَرَارِیَهَا لَمْ یُجَاوِزْهَا إِلَی غَیْرِهَا.
امام باقر (علیه السلام)- قلمروی حکومت یوسف (علیه السلام)، کشور مصر و صحراهای آن بود و از آن محدوده، خارج نبود.