آیه قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ [64]
گفت: «آيا نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه قبلا نسبت به برادرش [يوسف] اطمينان كردم [و ديديد چه شد]؟! و [در هرحال]، خداوند بهترين حافظ، و مهربانترين مهربانان است».
الصّادق (علیه السلام)- لَمَّا فَقَدَ یَعْقُوبُ (علیه السلام) یُوسُفَ (علیه السلام) اشْتَدَّ حُزْنُهُ عَلَیْهِ وَ بُکَاؤُهُ حَتَّی ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْتَاجَ حَاجَهًًْ شَدِیدَهًًْ وَ تَغَیَّرَتْ حَالُهُ قَالَ وَ کَانَ یَمْتَارُ الْقَمْحَ مِنْ مِصْرَ لِعِیَالِهِ فِی السَّنَهًِْ مَرَّتَیْنِ لِلشِّتَاءِ وَ الصَّیْفِ وَ إِنَّهُ بَعَثَ عِدَّهًًْ مِنْ وُلْدِهِ بِبِضَاعَهًٍْ یَسِیرَهًٍْ إِلَی مِصْرَ مَعَ رِفْقَهًٍْ خَرَجَتْ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ (علیه السلام) وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا وَلَّاهُ الْعَزِیزُ مِصْرَ فَعَرَفَهُمْ یُوسُفُ (علیه السلام) وَ لَمْ یَعْرِفْهُ إِخْوَتُهُ لِهَیْبَهًِْ الْمَلِکِ وَ عِزِّهِ فَقَالَ لَهُمْ هَلُمُّوا بِضَاعَتَکُمْ قَبْلَ الرِّفَاقِ وَ قَالَ لِفِتْیَانِهِ عَجِّلُوا لِهَؤُلَاءِ الْکَیْلَ وَ أَوْفُوهُمْ فَإِذَا فَرَغْتُمْ فَاجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ هَذِهِ فِی رِحَالِهِمْ وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ بِذَلِکَ فَفَعَلُوا ثُمَّ قَالَ لَهُمْ یُوسُفُ (علیه السلام) قَدْ بَلَغَنِی أَنَّهُ کَانَ لَکُمْ أَخَوَانِ لِأَبِیکُمْ فَمَا فَعَلَا قَالُوا أَمَّا الْکَبِیرُ مِنْهُمَا فَإِنَّ الذِّئْبَ أَکَلَهُ وَ أَمَّا الصَّغِیرُ فَخَلَّفْنَاهُ عِنْدَ أَبِیهِ وَ هُوَ بِهِ ضَنِینٌ وَ عَلَیْهِ شَفِیقٌ قَالَ فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَأْتُونِی بِهِ مَعَکُمْ إِذَا جِئْتُمْ لِتَمْتَارُوا فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ* فَلَمَّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِمْ ... فَتَحُوا مَتاعَهُمْ فَوَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ فِیهِ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا قَدْ رُدَّتْ إِلَیْنا وَ کِیلَ لَنَا کَیْلٌ قَدْ زَادَ حِمْلَ بَعِیرٍ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَلَمَّا احْتَاجُوا إِلَی الْمِیرَهًِْ بَعْدَ سِتَّهًِْ أَشْهُرٍ بَعَثَهُمْ یَعْقُوبُ (علیه السلام) وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِضَاعَهًًْ یَسِیرَهًًْ وَ بَعَثَ مَعَهُمُ ابْنَ یَامِیلَ{یَامِینَ} وَ أَخَذَ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ أَجْمَعِینَ فَانْطَلَقُوا مَعَ الرِّفَاقِ حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یُوسُفَ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُمْ مَعَکُمُ ابْنُ یَامِیلَ {یَامِینَ} قَالُوا نَعَمْ هُوَ فِی الرَّحْلِ قَالَ لَهُمْ فَأْتُوْنِی بِهِ فَأَتَوْهُ بِهِ وَ هُوَ فِی دَارِ الْمَلِکِ فَقَالَ أَدْخِلُوهُ وَحْدَهُ فَأَدْخَلُوهُ عَلَیْهِ فَضَمَّهُ یُوسُفُ (علیه السلام) إِلَیْهِ وَ بَکَی وَ قَالَ لَهُ أَنَا أَخُوکَ یُوسُفُ (علیه السلام) فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا تَرَانِی أَعْمَلُ وَ اکْتُمْ مَا أَخْبَرْتُکَ بِهِ وَ لَا تَحْزَنْ وَ لَا تَخَفْ ثُمَّ أَخْرَجَهُ إِلَیْهِمْ وَ أَمَرَ فِتْیَتَهُ أَنْ یَأْخُذُوا بِضَاعَتَهُمْ وَ یُعَجِّلُوا لَهُمُ الْکَیْلَ فَإِذَا فَرَغُوا جَعَلُوا الْمِکْیَالَ فِی رَحْلِ ابْنِ یَامِیلَ {یَامِینَ} فَفَعَلُوا بِهِ ذَلِکَ وَ ارْتَحَلَ الْقَوْمُ مَعَ الرِّفْقَهًِْ فَمَضَوْا فَلَحِقَهُمْ یُوسُفُ (علیه السلام) وَ فِتْیَتُهُ فَنَادَوْا فِیهِمْ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ* قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ* قالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ* قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ* قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ ... * قَالَ فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ ... قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ ... فَقَالَ لَهُمْ یُوسُفُ ارْتَحِلُوا عَنْ بِلَادِنَا قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً وَ قَدْ أَخَذَ عَلَیْنَا مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لِنَرُدَّ بِهِ إِلَیْهِ فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ* إِنْ فَعَلْتَ قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ ... فَقالَ کَبِیرُهُمْ إِنِّی لَسْتُ أَبْرَحُ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ مَضَی إِخْوَهًُْ یُوسُفَ (علیه السلام) حَتَّی دَخَلُوا عَلَی یَعْقُوبَ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُمْ فَأَیْنَ ابْنُ یَامِیلَ{یَامِینَ} قَالُوا ابْنُ یَامِیلَ {یَامِینَ} سَرَقَ مِکْیَالَ الْمَلِکِ فَأَخَذَ الْمَلِکُ سَرِقَتَهُ فَحَبَسَ عِنْدَهُ فَاسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَهًِْ وَ الْعِیْرَ حَتَّی یُخْبِرُوکَ بِذَلِکَ فَاسْتَرْجَعَ وَ اسْتَعْبَرَ وَ اشْتَدَّ حُزْنُهُ حَتَّی تَقَوَّسَ ظَهْرُهُ.
امام صادق (علیه السلام)- وقتی یعقوب (علیه السلام)، یوسف (علیه السلام) را از دست داد، به تدریج، غم و اندوه او در فراق یوسف (علیه السلام)، افزون شد و آنقدر گریست که چشمانش از اندوه، سفید شده و به فقر و بیچارگی گرفتار آمد. یعقوب (علیه السلام) سالی دوبار برای خانوادهاش از مصر، آذوقه و گندم تهیّه میکرد؛ یکبار در فصل تابستان و بار دیگر در فصل زمستان. یعقوب (علیه السلام)، برخی از پسرانش را با مقدار ناچیزی کالا، همراه با کاروانی روانهی مصر کرد، و این زمانی بود که عزیز مصر، حکمرانی را به یوسف (علیه السلام) داده بود. وقتی برادران بر یوسف (علیه السلام) وارد شدند، یوسف (علیه السلام) آنان را شناخت، امّا آنها یوسف (علیه السلام) را به خاطر عظمت و شکوه حکومت و سلطنتش نشناختند. یوسف (علیه السلام) به برادران گفت: «زود باشید کالاهایتان را قبل از همراهانتان تحویل دهید». و به مأمورانش گفت: «بار این افراد را هرچه سریعتر آماده سازید و وقتی کار شما تمام شد، کالاهایی را که با خود آوردهاند، در لابهلای بارهایشان جا دهید و نگذارید آنها متوجّه این موضوع بشوند». و مأموران یوسف (علیه السلام) چنین کردند. سپس یوسف (علیه السلام) به برادران گفت: «به من خبر دادهاند که شما دارای دو برادر ناتنی هستید، بگویید چه بر سر آنها آمده است»؟ گفتند: «برادر بزرگتر را گرگ خورد، امّا برادر کوچکتر را نزد پدر که او را سخت دوست دارد و او را با کسی همراه نمیکند و به او بسیار ملاطفت میکند، گذاشتهایم». یوسف (علیه السلام) گفت: «دوست دارم دفعهی بعد که برای بردن آذوقه به مصر میآیید، وی را با خود بیاورید. گفتند: «ما دربارهی او با پدرش گفتگو خواهیم کرد؛ و ما [این کار را] انجام خواهیم داد. (یوسف/۶۱)» وقتی نزد یعقوب (علیه السلام) برگشتند و کالاهایشان را باز کردند، متوجّه شدند که کالایی را که برای خرید اجناس به مصر برده بودند، در میان بارهایشان نهاده شده است؛ گفتند: پدر! ما دیگر چه میخواهیم؟! این سرمایهی ماست که به ما باز پس گردانده شده است! (یوسف/۶۵) و به ما باری داده شده است که از بار شتر، افزونتر است. پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمی [از غلّه] دریافت داریم و ما او را محافظت خواهیم کرد»! گفت: «آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همانگونه که نسبت به برادرش [یوسف] اطمینان کردم. (یوسف/۶۴۶۳) و شش ماه بعد، زمانیکه نیاز به تهیّهی آذوقه داشتند، یعقوب (علیه السلام)، آنان را همراه با اندک کالایی، روانهی مصر کرد و اینبار، بنیامین را نیز با آنان فرستاد و از آنان پیمانالهی گرفت که بنیامین را بازگردانند، مگر آنکه هیچیک باز نیایند. پسران یعقوب (علیه السلام)، همراه با کاروانیان راهی مصر شده و نزد یوسف (علیه السلام) رفتند. یوسف (علیه السلام) پرسید: «بنیامیل، شما را همراهی کرده است»؟ گفتند: «آری، او اکنون در میان کاروانیان است». یوسف (علیه السلام) گفت: «او را نزد من بیاورید. برادران، بنیامیل را نزد یوسف (علیه السلام) [که در کاخ شاهی بود] آوردند». یوسف (علیه السلام) گفت: «بنیامین را به تنهایی وارد کنید». مأموران یوسف (علیه السلام)، او را تنها به حضور یوسف (علیه السلام) آوردند. یوسف (علیه السلام)، بنیامین را در آغوش کشید و گریست و به او گفت: «منم برادرت یوسف (علیه السلام)! نگران رفتار من با برادران مباش و آنچه را که میان من و تو گذشت، کتمان کن و غم به دل راه مده و نترس». سپس بنیامین را نزد برادران برد و به مأموران خود دستور داد، کالاهایی را که با خود آوردهاند، تحویل دهند و هرچه سریعتر گندم آنها را بار کرده و وزن کنند و وقتی کار با گندمها تمام شد، پیمانه را در بار بنیامین جاسازی کنند؛ و مأموران یوسف (علیه السلام) نیز چنین کردند. برادران یوسف (علیه السلام) همراه با کاروانیان به راه خود ادامه دادند و رفتند، امّا یوسف (علیه السلام) و مأمورانش آنان را دنبال کرده و بر آنان بانگ زدند و گفتند: ای اهل قافله! شما سارقید، [برادران یوسف] رو بهسوی آنها کردند و گفتند: «چه چیز گم کردهاید»؟، گفتند: «جام مخصوص پادشاه را! و هرکس آن را بیاورد، یکبارِ شتر [غلّه] به او داده میشود؛ و من ضامن این [پاداش] هستم». گفتند: «به خدا سوگند شما میدانید ما نیامدهایم که در این سرزمین فساد کنیم؛ و ما هیچگاه دزد نبودهایم»! آنها گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست»؟ گفتند: «هرکس [آن جام] در بارِ او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهد بود. (یوسف/۷۵۷۰) گفت: دراینهنگام، [یوسف] قبل از بارِ برادرش، به کاوش بارهای آنها [سایر برادرانش] پرداخت؛ سپس آن را از بارِ برادرش (بنیامین) بیرون آورد، گفتند: اگر او دزدی کرده، برادرش نیز پیش از این دزدیکرده بود. (یوسف/۷۷۷۶) یوسف (علیه السلام) به آنان گفت: «از سرزمین ما بیرون روید». گفتند: «ای عزیز! او پدر بسیار پیری دارد [که طاقت دوری او را ندارد]. (یوسف/۷۸) و از ما پیمانالهی گرفته که او را نزد پدر برگردانیم یکی از ما را بهجای او بگیر؛ اگر این رفتار را با ما انجام دهی، ما تو را از نیکوکاران میبینیم. (یوسف/۷۸). گفت: معاذ اللَّه که جز آن کس را که کالای خویش نزد او یافتهایم بگیریم. (یوسف/۷۹) برادر بزرگ گفت: تا زمانیکه پدرم به من اجازه نداده و یا خداوند، دربارهی من دستور و حکمی صادر نکند، من این مکان را ترک نخواهم کرد. برادران یوسف (علیه السلام) راه خود را پی گرفته و بر یعقوب (علیه السلام) وارد شدند. یعقوب (علیه السلام) از پسرانش پرسید: «پس بنیامین کجاست»؟ گفتند: «بنیامین، پیمانهی شاهی را دزدید و پادشاه هم او را به خاطر دزدی پیمانه گروگان گرفت و هم اکنون نزد پادشاه زندانی است، پدر! اگر به ما اعتمادی نداری، از مردم آنجا و یا قافلهای که در آن بودیم، سؤال کن تا تو را به حقیقت ماجرا آگاه سازند». یعقوب (علیه السلام) استرجاع؛ إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (بقره/۱۵۶) را گفت و گریه کرد و اندوهش افزوده شد، بهطوریکه پشتش خمیده گشت.