آیه قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ [90]
گفتند: «آيا تو همان يوسفى»؟! گفت: [آرى]، من يوسفم، و اين برادر من است؛ خداوند بر ما منّت گذارد؛ هرکس تقوا پيشه كند، و شكيبايى و استقامت نمايد، [سرانجام پيروز مىشود]؛ چراكه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند».
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَال: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ یُوسُفَ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ کَأَنَّکَ تَذْکُرُهُ حَیَاتَهُ أَوْ غَیْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِی وَ مَا یُنْکَرُ مِنْ ذَلِکَ هَذِهِ الْأُمَّهًُْ أَشْبَاهُ الْخَنَازِیرِ إِنَّ إِخْوَهًَْ یُوسُفَ (علیه السلام) کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِیَاءِ (تَاجَرُوا یُوسُفَ (علیه السلام) وَ بَایَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتَّی قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِی فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّهًُْ الْمَلْعُونَهًُْ أَنْ یَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِحُجَّتِهِ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ (علیه السلام) إِنَّ یُوسُفَ (علیه السلام) کَانَ إِلَیْهِ مُلْکُ مِصْرَ وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ وَالِدِهِ مَسِیرَهًُْ ثَمَانِیَهًَْ عَشَرَ یَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ یُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَی ذَلِکَ لَقَدْ سَارَ یَعْقُوبُ (علیه السلام) وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَهًِْ تِسْعَهًَْ أَیَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَی مِصْرَ فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّهًُْ أَنْ یَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ (علیه السلام) أَنْ یَمْشِیَ فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّی یَأْذَنَ اللَّهُ فِی ذَلِکَ لَهُ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ (علیه السلام) قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ.
امام صادق (علیه السلام)- سدیرصیرفی گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) فرمود: «موضوع صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به داستان یوسف (علیه السلام) شباهت دارد». عرض کردم: «مقصود شما حیات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است یا دوران غیبت وی»؟ امام (علیه السلام) به من فرمود: «در این امّت، آنانکه منکر آن شوند، خوک صفاتی بیش نیستند. برادران یوسف (علیه السلام) به او بهعنوان کالایی تجاری نگریسته و با وی تجارت کردند و او را فروختند. بعدها او را دیده و با وی به گفتوگو پرداختند و او نیز با آنان سخن گفت. امّا برادران یوسف (علیه السلام)، او را نشناختند تا آنکه قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِی. چه بسا به خاطر افکاری که این امّت ملعون، نسبت به صاحبالامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارند، خداوند تبارکوتعالی، با حجّت خویش، آن کند که با یوسف (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کرد. یوسف (علیه السلام)، حکومت مصر را داشت و میان او و پدرش هیجده روز فاصله بود. اگر میخواست پدر را باخبر کند، قادر بود این کار را انجام دهد. یعقوب (علیه السلام) همراه با پسرانش از زمان بشارت تا رسیدن به مصر، نه روز در راه بودند. چرا این امّت نمیتوانند بپذیرند که خداوند متعال میتواند همان کاری را با حجّت خویش بکند که با یوسف (علیه السلام) کرد؟ به این معنا که در بازارهایشان راه برود و به فرشهای آنان گام نهد تا آنکه خداوند متعال، این اجازه را به او بدهد، همانطور که این اجازه را به یوسف (علیه السلام) داد. [و] آنان گفتند: أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ.
الصّادق (علیه السلام)- فی تحف العقول: دَخَلَ عَلَی الصَّادِقِ (علیه السلام) رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّیکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ ... فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ (علیه السلام) إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَهًِْ عَلَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا قَالَ الرَّجُلُ وَ مَا تِلْکَ الْعَلَامَاتُ قَالَ تِلْکَ خِلَالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ أَحْکَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَ الْإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِکَ بِمَا هُوَ وَ مَا صِفَتُهُ ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الْإِیمَانِ وَ حَقَائِقَهُ وَ شُرُوطَهُ وَ تَأْوِیلَهُ قَالَ سَدِیرٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا سَمِعْتُکَ تَصِفُ الْإِیمَانَ بِهَذِهِ الصِّفَهًْ قَالَ نَعَمْ یَا سَدِیرُ لَیْسَ لِلسَّائِلِ أَنْ یَسْأَلَ عَنِ الْإِیمَانِ مَا هُوَ حَتَّی یَعْلَمَ الْإِیمَانَ بِمَنْ قَالَ سَدِیرٌ یَا ابْنَرَسُولِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُفَسِّرَ مَا قُلْتَ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالِاسْمِ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَی فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْمَعْنَی بِالصِّفَهًِْ لَا بِالْإِدْرَاکِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَی غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَهًَْ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَهًَْ غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَی الصِّفَهًِْ فَقَدْ صَغَّرَ الْکَبِیرَ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ قِیلَ لَهُ فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ قَالَ بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَهًَْ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَهًَْ صِفَهًِْ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ قِیلَ وَ کَیْفَ تُعْرَفُ عَیْنُ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ (علیه السلام) إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ أَ مَا تَرَی اللَّهَ یَقُولُ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها یَقُولُ لَیْسَ لَکُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِکُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَی أَنْفُسِکُمْ وَ إِرَادَتِکُمْ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) ثَلَاثَهًٌْ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهًِْ وَ لایُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مَنْ أَنْبَتَ شَجَرَهًًْ لَمْ یُنْبِتْهُ اللَّهُ یَعْنِی مَنْ نَصَبَ إِمَاماً لَمْ یَنْصِبْهُ اللَّهُ أَوْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِهَذَیْنِ سَهْماً فِی الْإِسْلَامِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ.
امام صادق (علیه السلام)- مردی بر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شد. حضرت فرمود: «این مرد از کدام دسته است»؟ عرض کرد: «از دوستان و وابستگان شما». ... حضرت فرمود: «چنین مردمی نشانههایی دارند که بدان شناخته شوند.» آن مرد پرسید: «چیست آن نشانهها؟» فرمود: «آن نشانهها، صفات برجستهای است که اوّل آنها این است که یگانگی خدا را چنانچه باید شناختند و دانش توحید او را استوار کردند. پس از آن، ایمان را چنانچه باید، با اوصافش و سپس حدود و حقایق و شرایط و تأویل ایمان را دانستهاند.» سدیر گفت: «ای پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله)! تا به حال نشنیده بودم که ایمان را چنین ستوده باشی.» فرمود: «آری ای سدیر! کسی را نشاید که پرسد ایمان چیست تا بداند که ایمان که راشاید.» سدیر گفت: «ای پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله)! اگر موافق باشید، آنچه را که فرمودید شرح دهید.» حضرت فرمود: «کسی که گمان کند خدا را میشناسد، از راه خیالبافی در دلش مشرک است. کسی که پندارد خدا را به نام و بدون معنی شناخته، به نقص خدا اقرار کرده، زیرا اسم پدیده است [و دوام و بقایی ندارد]. هر کس که پندارد نام و معنی را میپرستد، برای خدا شریک قرار داده است. هر کس پندارد که معنا رامیپرستد، به وصفی که آن را درک نمیکند، چیزی را اراده کرده که از ذهن او غایب است. هر کس پندارد که صفت و موصوف را میپرستد، توحید را نابود ساخته، زیرا صفت غیر موصوف است. هر کس که پندارد موصوف را به صفت نسبت میدهد، بزرگ را کوچک ساخته و چنانچه بایست، اندازه و میزان خدا را رعایت نکرده است.» کسی پرسید: «پس راه توحید چگونه است؟» فرمود: «درِ کاوش باز است و راه گشایش شبهات موجود. همانا شناخت ذات حاضر، پیش از وصف اوست و شناخت وصفِ نادیده، پیش از ذات او.» گفتند: «چگونه میشناسی ذات حاضر را پیش از وصف او؟» فرمود: «او را میشناسی و میدانی و خود را بدو میشناسی، و خویشتن را به خویش و به راهنمایی خود نمیشناسی، و میدانی آنچه را که در اوست، برای او و مخصوص اوست. چنانچه برادران یوسف بدو گفتند: «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی، یوسف (علیه السلام) را به خودش شناختند و او را به غیر او نشناختند و از پیش خود، به خیال دل چیزی نساختند. آیا نبینی که خداوند میفرماید: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها؛ شما هرگز قدرت نداشتید درختان آن را برویانید! (نمل/۶۰) میفرماید، شما را نرسد که از پیش خود امامی وادارید و آن را به خواهش دل و خواست خود بر حق شمارید.» سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «سه نفرند که روز قیامت خدا با آنان سخن نگوید، بدانها ننگرد و پاکشان نسازد و عذابی دردناک دارند [و آنها عبارتند از:] کسی که درختی را بنشاند که خدایش نرویاند، یعنی پیشوایی را وادارد که خدا برنیانگیخته است؛ کسی که برانگیخته خدا را انکار کند؛.. و خداوند میفرماید: پروردگار تو هر چه بخواهد میآفریند، و هر چه بخواهد برمیگزیند آنان (در برابر او) اختیاری ندارند (قصص/۶۸)».
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- سُئِلَ ابْنُ عَبَّاس (رحمة الله علیه): بِمَ عَرَفُوا یُوسُفَ (علیه السلام) یَعْنِی إِخْوَتَهُ؟ قَالَ: کَانَتْ لَهُ عَلَامَهًٌْ بِقَرْنِهِ، وَ لِیَعْقُوبَ (علیه السلام) مِثْلُهَا وَ لِإِسْحَاقَ (علیه السلام) وَ لِسَارَهًَْ، وَ هِیَ شَامَهًٌْ، قَدْ جَاءَ فَرَفَعَ التَّاجَ مِنْ رَأْسِهِ وَ فِیهِ رَائِحَهًُْ الْمِسْکِ فَشَمُّوهَا فَعَرَفُوهُ.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- از ابنعبّاس (رحمة الله علیه) سؤال شد: «برادران چگونه یوسف (علیه السلام) را شناختند»؟ در جواب گفت: «یوسف (علیه السلام) خالی در بالای سرش داشت که یعقوب و اسحاق (علیها السلام) و ساره نیز مانند آن را داشتند و آن خال، بوی مُشک میداد؛ هنگامیکه یوسف (علیه السلام) نزد برادران آمد تاج را از سرش برداشت و بوی آن به مشام برادران رسید و آنها او را شناختند».