آیه ۷۸ - سوره نحل

آیه وَ اللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ [78]

و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود درحالی‌که هیچچیز نمى‌دانستید؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر به جا آورید.

۱
(نحل/ ۷۸)

الصّادق (علیه السلام)- عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) جَمَاعَهًٌْ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّیَّارُ وَ جَمَاعَهًٌْ فِیهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِی کَیْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ وَ کَیْفَ سَأَلْتَهُ فَقَالَ هِشَامٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أُجِلُّکَ وَ أَسْتَحْیِیکَ وَ لَا یَعْمَلُ لِسَانِی بَیْنَ یَدَیْکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْءٍ فَافْعَلُوا قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِی مَا کَانَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِی مَسْجِدِ الْبَصْرَهًِْ فَعَظُمَ ذَلِکَ عَلَیَ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَهًَْ یَوْمَ الْجُمُعَهًِْ فَأَتَیْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَهًِْ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَهًٍْ کَبِیرَهًٍْ فِیهَا عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ عَلَیْهِ شَمْلَهًٌْ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَهًٌْ مُرْتَدِیاً بِهَا وَ النَّاسُ یَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِی ثُمَّ قَعَدْتُ فِی آخِرِ الْقَوْمِ عَلَی رُکْبَتَیَّ ثُمَّ قُلْتُ أَیُّهَا الْعَالِمُ إِنِّی رَجُلٌ غَرِیبٌ تَأْذَنُ لِی فِی مَسْأَلَهًٍْ فَقَالَ لِی نَعَم فَقُلْتُ لَهُ أَ لَکَ عَیْنٌ فَقَالَ یَا بُنَیَّ أَیُّ شَیْءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَیْءٌ تَرَاهُ کَیْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ فَقُلْتُ هَکَذَا مَسْأَلَتِی فَقَالَ یَا بُنَیَّ سَلْ وَ إِنْ کَانَتْ مَسْأَلَتُکَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِی فِیهَا قَالَ لِی سَلْ قُلْتُ أَ لَکَ عَیْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَی بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَکَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَهًَْ قُلْتُ أَ لَکَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ قُلْتُ فَلَکَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ قُلْتُ أَ لَکَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَیِّزُ بِهِ کُلَّ مَا وَرَدَ عَلَی هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ قُلْتُ أَ وَ لَیْسَ فِی هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًی عَنِ الْقَلْبِ فَقَالَ لَا قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ وَ هِیَ صَحِیحَهًٌْ سَلِیمَهًٌْ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَکَّتْ فِی شَیْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَی الْقَلْبِ فَیَسْتَیْقِنُ الْیَقِینَ وَ یُبْطِلُ الشَّکَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَه فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَکِ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَیْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتَّی جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ وَ یَتَیَقَّنُ بِهِ مَا شُکَّ فِیهِ وَ یَتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدُّونَ إِلَیْهِ شَکَّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکَّکَ قَالَ فَسَکَتَ وَ لَمْ یَقُلْ لِی شَیْئا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ فَقُلْتُ لَا قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمِنْ أَیْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَهًِْ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ وَ أَقْعَدَنِی فِی مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّی قُمْتُ قَالَ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ قَالَ یَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَکَ هَذَا قُلْتُ شَیْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْکَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی.

امام صادق (علیه السلام)- یونس‌بن‌یعقوب گوید: جمعی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) که در میان آن‌ها هشامبنحکم که جوانی بود خدمت ایشان بودند امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ای هشام! برایم نمی‌گویی که با عمربنعبید چه کردی و چطور از او سؤال کردی»؟ هشام گفت: «ای پسر رسولخدا (صلی الله علیه و آله) فدایت شوم! من شما را تجلیل میکنم و شرم دارم و زبانم نمیگردد در برابر شما سخن بگویم». فرمود: «چون به شما دستوری دهم به‌جا آورید»! هشام گفت: «به من خبر رسید که عمروبنعبید چه وضعی دارد و در مسجد بصره جلسه‌ای دارد. بر من گران آمد؛ به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد بصره رفتم، دیدم جمع فراوانی دور هم نشسته‌اند و عمروبنعبید عبایی بزرگ و سیاه و پشمی پوشیده بود و عبای بزرگ دیگری هم به دوش انداخته و مردم از او پرسش میکنند. من از میان آن‌ها راهی گشودم و در پشت آن‌ها که نشسته بودند زانو زدم و گفتم: «ای عالم! من مردی غریبم، اجازه میدهی از تو مسأله‌ای بپرسم»؟ گفت: «آری»! گفتم: «تو چشم داری»؟! گفت: «فرزند جان! این چه سؤالی است؟ چیزی را که میبینی چطور از آن سؤال میکنی»؟! گفتم: «سؤال من چنین است». گفت: «فرزند جانم! بپرس گرچه سؤالت احمقانه است»! گفتم: «جوابم را بگو»! گفت: «بپرس»! گفتم: «تو چشم داری»؟ گفت: «آری»! گفتم: «با آن‌ها چه میکنی»؟ گفت: «رنگ‌ها و اشخاص را میبینم». گفتم: «بینی داری»؟ گفت: «آری»! گفتم: «با آن چه می‌کنی»؟ گفت: «با آن بو را استشمام می‌کنم». گفتم: «دهان داری»؟ گفت: «آری»! گفتم: «با آن چه می‌کنی»؟ گفت: «مزّه‌ی هر چیز را درمی‌یابم». گفتم: «گوش داری»؟ گفت: «آری»! گفتم: «با آن چه می‌کنی»؟ گفت: «آوازها را می‌شنوم» گفتم: «دل داری»؟ گفت «آری»! گفتم: «با آن چه می‌کنی»؟ گفت: «با آن هرچه بر این اعضاء وارد شود را تمیز می‌دهم». گفتم: «خود این اعضا تو را از دل بی‌نیاز نمی‌کنند»؟ گفت: «نه»! گفتم: «چطور با اینکه همه درست و سالمند»؟! گفت: «پسر جانم! اعضا چون در چیزی شک کند آن را می‌بوید یا می‌بیند یا می‌چشد یا می‌شنود یا لمس میکند و به دل برمی‌گرداند و شکش زائل می‌شود». گفتم: «خدا دل را برای رفع شک اعضا مقرّر کرده است»؟ گفت: «آری»! گفتم: «پس دل لازم است و گرنه اعضا برجا نمی‌شوند». گفت: «آری»! گفتم: «ای ابومروان! خدا اعضای تن تو را وانگذارده و برای آن‌ها امامی مقرّر کرده که حق را به آن‌ها برساند و در مورد شک، آن‌ها را به یقین برساند [درحالی‌که] همه‌ی این خلق را در حیرت و شک و اختلاف رها کرده و امامی برای آن‌ها مقرّر نکرده که در مورد شکّ و حیرت به او رجوع کنند [ولی] برای اعضایت امامی معین کرده که در حیرت و شک خود بدان رجوع کنی»؟ گوید: «خاموش شد و چیزی نگفت». و به من رو کرد و گفت: «تو هشام‌بن‌حکم هستی»؟ گفتم: «نه»! گفت: «همنشین او هستی»؟ گفتم: «نه»! گفت: «از کجایی»؟ گفتم: «از اهل کوفه». گفت: «پس او هستی و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید و سخن نگفت تا برخاستم». امام صادق (علیه السلام) خندید و گفت: «ای هشام! چه کسی این را به تو آموخت»؟ گفتم: «چیزی است که از شما آموختهام و جمع آوری کرده‌ام». حضرت فرمود: «به خدا! این در صحف ابراهیم (علیه السلام) و موسی (علیه السلام) نوشته شده است».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۶۹۰
مرآهًْ العقول، ج۲، ص۲۶۵/ نورالثقلین
بیشتر