آیه فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً [62]
هنگامىكه از آنجا گذشتند، [موسى] به يار همسفرش گفت: «غذايمان را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شدهايم»!
الصّادقین ( لَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ مُوسَی (الَّذِی کَانَ أُعْطِیَ مکتل {مِکْتَلًا} فِیهِ حُوتٌ مُمَلَّحٌ وَ قِیلَ لَهُ هَذَا یَدُلُّکُ عَلَی صَاحِبِکَ عِنْدَ عَیْنِ مَجْمَعِ الْبَحْرَیْنِ لَا یُصِیبُ مِنْهَا شَیْءٌ مَیِّتاً إِلَّا حَیِیَ یُقَالُ لَهُ الْحَیَاهًُْ فَانْطَلَقَا حَتَّی بَلَغَا الصَّخْرَهًَْ فَانْطَلَقَ الْفَتَی یَغْسِلُ الْحُوتَ فِی الْعَیْنِ فَاضْطَرَبَ فِی یَدِهِ حَتَّی خَدَشَهُ وَ انْفَلَتَ مِنْهُ وَ نَسِیَهُ الْفَتَی فَلَمَّا جَاوَزَ الْوَقْتَ الَّذِی وُقِّتَ فِیهِ أَعْیَا مُوسَی (وَ قَالَ لِفَتَاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً قالَ أَ رَأَیْتَ إِلَی قَوْلِهِ عَلی آثارِهِما قَصَصاً فَلَمَّا أَتَاهَا وَجَدَ الْحُوتَ قَدْ خَرَّ فِی الْبَحْرِ فَاقْتَصَّا الْأَثَرَ حَتَّی أَتَیَا صَاحِبَهُمَا فِی جَزِیرَهًٍْ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ إِمَّا مُتَّکِئاً وَ إِمَّا جَالِساً فِی کِسَاءٍ لَهُ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ مُوسَی (فَعَجِبَ مِنَ السَّلَامِ.
امام باقر و امام صادق (علیها السلام)- وقتی امر موسی (علیه السلام) که زنبیلی به او داده شده بود و در آن ماهی شوری بود واقع شد [و قرار شد موسی (علیه السلام) با عالم دیدار کند] به موسی (علیه السلام) گفته شد: «این [ماهی]، تو را نزد چشمهای که در محلّ تلاقی دو دریا است بر دوستت راهنمایی میکند. چیزی از آن [چشمه] بر مردهای نمیرسد مگر آنکه زنده میشود. به آن، [چشمه] «زندگانی» میگویند. موسی (علیه السلام) و جوان همراهش به راه افتادند تا اینکه به سنگ رسیدند، جوانِ [همراه موسی (علیه السلام)] رفت تا ماهی را در چشمه بشوید که ماهی [زنده شد و] در دستش لرزید و تکان خورد تا اینکه آن را خراشید و از آن رها شد و جوان فراموش کرد [که جریان را به موسی (علیه السلام) بگوید] و هنگامیکه زمان تعیین شده [برای دیدار با عالم] گذشت، موسی (علیه السلام) خسته و درمانده شد و فرمود: «لِفَتَاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً». گفت: قَالَ أَ رَءَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلیَ الصَّخْرَةِ فَإِنیِّ نَسِیتُ الحْوتَ وَ مَا أَنسَئنِیهُ إِلَّا الشَّیْطَنُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتخَّذَ سَبِیلَهُ فیِ الْبَحْرِ عجَبًا* قَالَ ذَالِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلیَ ءَاثَارِهِمَا قَصَصًا؛ پس بهدنبال او رفتند تا اینکه نزد دوستشان در جزیرهای از جزایر دریا آمدند. در پوششی که داشت یا تکیه کرده بود یا نشسته بود. موسی (علیه السلام) به او سلام کرد و او از سلام تعجّب کرد».
الباقر ( شَکَا مُوسَی (إِلَی رَبِّهِ الْجُوعَ فِی ثَلَاثَهًِْ مَوَاضِعَ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً، لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً، رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ.
امام باقر (علیه السلام)- موسی در سه مورد برای گرسنگی به خداوند شکایت کرد: غذای ما را بیاور، که سخت از این سفر خسته شدهایم. (کهف/۶۲) [موسی] گفت: «[لا اقل] میخواستی در مقابل این کار مزدی بگیری!» (کهف/۷۷) پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی، به آن نیازمندم!» (قصص/۲۴)
الصّادق ( عَنْ حَفْصِبْنِالْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (فِی قَوْلِ مُوسَی (لِفَتَاهُ آتِنا غَداءَنا وَ قَوْلِهِ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ فَقَالَ إِنَّمَا عَنَی الطَّعَامَ فَقَالَ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (إِنَّ مُوسَی (لَذُو جُوعَاتٍ.
امام صادق (علیه السلام)- حفصبنبختری نقل میکند: امام صادق (علیه السلام) فرمود: در این دو آیه منظور غذا است؛ آتِنا غَداءَنا و رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)». امام (علیه السلام) فرمود: «موسی (علیه السلام) بسیار گرسنه میشد».
ابنعبّاس ( عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَا وَجَدْتُ لِلنَّاسِ وَ لِعَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ (شَبَهاً إِلَّا مُوسَی (وَ صَاحِبَ السَّفِینَهًِْ تَکَلَّمَ مُوسَی (بِجَهْلٍ وَ تَکَلَّمَ صَاحِبُ السَّفِینَهًِْ بِعِلْمٍ وَ تَکَلَّمَ النَّاسُ بِجَهْلٍ وَ تَکَلَّمَ عَلِیٌّ (بِعِلْمٍ.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- از ابنعبّاس (رحمة الله علیه) روایت است: «مثَل مردم و علیّبنابیطالب (علیه السلام) مثَل موسی (علیه السلام) و صاحب کشتی است. موسی (علیه السلام) از روی نادانی سخن میگفت و صاحب کشتی از روی علم و آگاهی. این مردم نیز از روی نادانی سخن میگویند و علی (علیه السلام) از روی علم و آگاهی».
ابنعبّاس ( عَنْ عَبَایَهًَْ الْأَسَدِیِّ قَالَ: کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ (جَالِساً عَلَی شَفِیرِ زَمْزَمَ یُحَدِّثُ النَّاسَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ حَدِیثِهِ أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، إِنِّی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ. فَقَالَ: أَعْوَانُ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ مِنْکُمْ، سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ. فَقَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ، إِنِّی جِئْتُکَ أَسْأَلُکَ عَمَّنْ قَتَلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَمْ یَکْفُرُوا بِصَلَاهًٍْ وَ لَا بِحَجٍّ وَ لَا بِصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا بِزَکَاهًٍْ؟ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ وَ دَعْ مَا لَا یَعْنِیکَ. فَقَالَ: مَا جِئْتُکَ أَضْرِبُ إِلَیْکَ مِنْ حِمْصَ لِلْحَجِّ وَ لَا لِلْعُمْرَهًِْ وَ لَکِنِّی أَتَیْتُکَ لِتَشْرَحَ لِی أَمْرَ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ (وَ فِعَالَهُ. فَقَالَ لَهُ: وَیْلَکَ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ لَا تَحْتَمِلُهُ وَ لَا تَقْرَبُهُ الْقُلُوبُ الصَّدِئَهًُْ أُخْبِرُکَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (کَانَ مَثَلُهُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهًِْ کَمَثَلِ مُوسَی (وَ الْعَالِمِ (وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَالَ فِی کِتَابِهِ یا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ فَکَانَ مُوسَی (یَرَی أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ قَدْ أُثْبِتَتْ لَهُ کَمَا تَرَوْنَ أَنْتُمْ أَنَّ عُلَمَاءَکُمْ قَدْ أَثْبَتُوا جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَلَمَّا انْتَهَی مُوسَی (إِلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ فَلَقِیَ الْعَالِمَ فَاسْتَنْطَقَ بِمُوسَی (لِیَصِلَ عِلْمَهُ وَ لَمْ یَحْسُدْهُ کَمَا حَسَدْتُمْ أَنْتُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (وَ أَنْکَرْتُمْ فَضْلَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَی (هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً؟ فَعَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَی (لَا یُطِیقُ بِصُحْبَتِهِ وَ لَا یَصْبِرُ عَلَی عِلْمِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلی ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَی (سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً فَعَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَی (لَا یَصْبِرُ عَلَی عِلْمِهِ فَقَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ فَرَکِبَا فِی السَّفِینَهًِْ فَخَرَقَهَا الْعَالِمُ وَ کَانَ خَرْقُهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًی وَ سَخِطَ ذَلِکَ مُوسَی (وَ لَقِیَ الْغُلَامَ فَقَتَلَهُ فَکَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًی وَ سَخِطَ ذَلِکَ مُوسَی (وَ أَقَامَ الْجِدَارَ فَکَانَ إِقَامَتُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًی وَ سَخِطَ ذَلِکَ مُوسَی (کَذَلِکَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (لَمْ یَقْتُلْ إِلَّا مَنْ کَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ رِضًی وَ لِأَهْلِ الْجَهَالَهًِْ مِنَ النَّاسِ سَخَطاً.
ابنعبّاس (رحمة الله علیه)- عبایه اسدی گوید: عبداللهبنعبّاس (رحمة الله علیه) بر لب چشمهی زمزم نشسته بود و با مردم سخن میگفت. وقتی سخنش به پایان رسید، مردی آمد و به او سلام کرد و گفت: «ای عبدالله! من از اهالی شام هستم». عبدالله گفت: «شما همه یاریگر ظالمان (بنیامیّه) هستید، بهجز کسانی از شما که خداوند، ایشان را حفظ کند. هر سؤالی که به ذهنت میرسد، بپرس». آن مرد گفت: «ای عبداللهبنعبّاس! به نزد تو آمدم تا در مورد آن مرد مسلمانی که علیّبنابیطالب (علیه السلام) او را کشت از تو بپرسم. آن مرد نماز میخواند، حج میرفت، روزه میگرفت و زکات خود را هم میپرداخت. پس چرا علی (علیه السلام) او را کشت»؟ عبدالله به او گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! از چیزی که مربوط به توست سؤال بپرس و آنچه را که ربطی به تو ندارد رها کن». آن مرد گفت: «از حمص تا اینجا به قصد حج و عمره نیامدهام، بلکه آمدهام تا در مورد علیّبنابیطالب (علیه السلام) و کارهایی که انجام داد، برایم بگویی». ابنعبّاس (رحمة الله علیه) به او گفت: «وای بر تو! درک علم عالم بسیار مشکل است. دلهای زنگار گرفته طاقت پذیرش و فهم آن را ندارد. به تو میگویم که مثَل علیّبنابیطالب (علیه السلام) در این امّت مثَل موسی و خضر (علیها السلام) است. خداوند متعال در کتاب خود میفرماید: ای موسی! من تو را با رسالتهای خویش، و با سخنگفتنم [با تو]، بر مردم برتری دادم و برگزیدم پس آنچه را به تو دادهام بگیر و از شکرگزاران باش»! و برای او در الواح اندرزی از هر موضوعی نوشتیم و بیانی از هرچیز کردیم. (اعراف/۱۴۵۱۴۴) موسی (علیه السلام) گمان میکرد که حقیقت همهچیز برایش ثابت شده است، همانطوری که گمان میکنید که علمای شما تمام علم را جمع کردهاند. وقتی موسی (علیه السلام) به ساحل دریا رسید و با خضر (علیه السلام) ملاقات کرد، از او خواست که علمش را به او بیاموزد و به او حسد نمیورزید آنطور که شما به علیّبنابیطالب (علیه السلام) حسادت کردید و فضلش را بر خودتان انکار کردید. موسی (علیه السلام) به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایهی رشد و صلاح است، به من بیاموزی»؟ در اینجا خضر (علیه السلام) دانست که موسی (علیه السلام) طاقت همراهی او را ندارد و نمیتواند بر علمش صبر کند. پس به او گفت: «تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی! و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی شکیبا باشی»؟ موسی (علیه السلام) پاسخ داد: «به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو نخواهم کرد! (کهف/۶۹)». باز هم خضر (علیه السلام) میدانست که موسی (علیه السلام) علم او را تحمّل نمیکند پس به او گفت: «پس اگر میخواهی بهدنبال من بیایی، از هیچچیز مپرس تا خودم [به موقع] آن را برای تو بازگو کنم». آن دو سوار کشتی شدند و خضر (علیه السلام) کشتی را سوراخ کرد. او برای رضای خداوند عزّوجلّ کشتی را سوراخ نمود، امّا همین کار، موسی (علیه السلام) را به خشم آورد. خضر (علیه السلام)، پسر بچّه را برای رضای خداوند کشت، امّا موسی (علیه السلام) خشمگین شد. خضر (علیه السلام) برای رضای خداوند، دیوار را راست کرد، امّا این کار او موسی (علیه السلام) را به خشم آورد. علیّبنابیطالب (علیه السلام) تنها کسی را کشت که خداوند از این کشتن راضی بود و مردم نادان از این کار او خشمگین.