آیه فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قوم لوط [70]
[امّا] هنگامىکه دید دست آنها به آن نميرسد [و از آن نمىخورند] آنها را ناآشنا [و دشمن] شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! ما بهسوى قوم لوط فرستاده شدهایم».
الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بَعَثَ أَرْبَعَهًَْ أَمْلَاکٍ فِی إِهْلَاکِ قوم لوط (علیه السلام) جبرئیل (علیه السلام) وَ مِیکَائِیلَ (علیه السلام) وَ إِسْرَافِیلَ (علیه السلام) وَ کَرُوبِیلَ (علیه السلام) فَمَرُّوا بِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ فَلَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ رَأَی هَیْئَهًًْ حَسَنَهًًْ فَقَالَ لَا یَخْدُمُ هَؤُلَاءِ إِلَّا أَنَا بِنَفْسِی وَ کَانَ صَاحِبَ ضِیَافَهًٍْ فَشَوَی لَهُمْ عِجْلًا سَمِیناً حَتَّی أَنْضَجَهُ ثُمَّ قَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا وَضَعَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ جبرئیل (علیه السلام) حَسَرَ الْعِمَامَهًَْ عَنْ وَجْهِهِ فَعَرَفَهُ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) فَقَالَ أَنْتَ هُوَ قَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتْ سَارَهًْ (سلام الله علیها) امْرَأَتُهُ فَبَشَّرَهَا بِإِسْحَاقَ (علیه السلام) وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ (علیه السلام) یَعْقُوبَ (علیه السلام) فَقَالَتْ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَأَجَابُوهَا بِمَا فِی الْکِتَابِ فَقَالَ لَهُمْ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) لِمَا ذَا جِئْتُمْ قَالُوا فِی إِهْلَاکِ قوم لوط (علیه السلام).
امام صادق (علیه السلام)- خدا چهار فرشته، برای هلاک قوم لوط (علیه السلام) فرستاد: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کروبیل که عمّامه بسته بودند و بر ابراهیم (علیه السلام) گذر کردند و بر او سلام دادند، ابراهیم (علیه السلام) آنها را نشناخت و آنها را خیلی زیبا دید و فرمود: «خودم باید به آنها خدمت کنم». ابراهیم (علیه السلام) مهماننواز بود. یک گوسالهی فربهای برای آنها سر برید، پخت و نزد آنها برد. وقتی غذا را در برابر آنها نهاد و هنگامیکه دید دست آنها به آن نمیرسد [و از آن نمیخورند] آنها را ناآشنا [و دشمن] شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود چون جبرئیل این را دید، عمّامه را از روی سرش برداشت و ابراهیم (علیه السلام) او را شناخت، گفت: «تو او هستی»؟! گفت: «آری»! زنش ساره، از آنجا عبور میکرد که جبرئیل او را به اسحاق (علیه السلام) و پس از او به یعقوب (علیه السلام) مژده داد، ساره نیز همان کلماتی را که خداوند در قرآن حکایت کرده، گفت و ملائکه نیز همانطور که در قرآن حکایت شده جوابش را دادند. ابراهیم (علیه السلام) گفت: «برای چه آمدید»؟ گفتند: «برای هلاککردن قوم لوط (علیه السلام) آمدهایم».
الباقر (علیه السلام)- فَلَمَّا رَأَی إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) أَیْدِیَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَهًًْ قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَهًٌْ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ (علیه السلام).
امام باقر (علیه السلام)- وقتی ابراهیم (علیه السلام) دید که دید دست آنها به آن نمیرسد [و از آن نمیخورند] آنها را ناآشنا [و دشمن] شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود به او گفتند: «نترس! ما بهسوی قوم لوط فرستاده شدهایم». در آن حال همسر ابراهیم (علیه السلام) (ساره) ایستاده بود که تولّد فرزندی به نام اسحاق (علیه السلام) و سپس فرزندی به نام یعقوب (علیه السلام) را بشارت دادند.
علیّبنإبراهیم (رحمة الله علیه)- فَبَیْنَا إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) قَاعِدٌ فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی کَانَ فِیهِ وَ قَدْ کَانَ أَضَافَ قَوْماً وَ خَرَجُوا وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ شَیْءٌ فَنَظَرَ إِلَی أَرْبَعَهًِْ نَفَرٍ قَدْ وَقَفُوا عَلَیْهِ لَا یُشْبِهُونَ النَّاسَ فَقالُوا سَلاماً فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) سَلَامٌ فَجَاءَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) إِلَی سَارَهًْ (سلام الله علیها) فَقَالَ لَهَا قَدْ جَاءَنِی أَضْیَافٌ لَا یُشْبِهُونَ النَّاسَ فَقَالَتْ مَا عِنْدَنَا إِلَّا هَذَا الْعِجْلُ فَذَبَحَهُ وَ شَوَاهُ وَ حَمَلَهُ إِلَیْهِمْ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً وَ جَاءَتْ سَارَهًْ (سلام الله علیها) فِی جَمَاعَهًٍْ مَعَهَا فَقَالَتْ لَهُمْ مَا لَکُمْ تَمْتَنِعُونَ مِنْ طَعَامِ خَلِیلِ اللَّهِ {فَ} قالُوا لِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) لا تَوْجَلْ أَیْ لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قوم لوط فَفَزِعَتْ سَارَهًْ (سلام الله علیها) وَ ضَحِکَتْ أَیْ حَاضَتْ وَ قَدْ کَانَ ارْتَفَعَ حَیْضُهَا مُنْذُ دَهْرٍ طَوِیلٍ.
علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه)- هنگامیکه ابراهیم (علیه السلام) در جای خود نشسته بود و از گروهی مهمان پذیرایی میکرد، هنگامیکه مهمانان رفتند دیگر چیزی پیشش نبود. چهار نفر را دید که نزدیک او ایستادهاند و شبیه انسان نیستند. به ابراهیم (علیه السلام) سلام کردند؛ ابراهیم (علیه السلام) جواب داد و بهسوی ساره آمد و به او گفت: «میهمانهایی پیش من آمدهاند که شبیه مردم نیستند». ساره گفت: «نزد ما غیر از این گوساله چیزی نیست». ابراهیم (علیه السلام) آن گوساله را ذبح کرد و بریان نمود و نزد آنها آورد. که این سخن خدای عزّوجلّ است: وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً ساره به همراه گروهی آمد و به آنها گفت: «شما را چه شده است که از غذای دوست خدا نمیخورید»! به ابراهیم (علیه السلام) گفتند: نترس!. (حجر/۵۳) ما [برای رساندن عذاب] بهسوی قوم لوط آمدهایم، ساره وحشت کرد و ضَحِکَتْ؛ [یعنی]: حائض شد. درحالیکه زمان زیادی بود که قاعدگی زنانهاش برطرف شده بود. (یائسه شده بود)