آیه قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً [95]
بگو: « [آرى]! اگر در روى زمين فرشتگانى [زندگى مىكردند، و] باآرامش گام بر مىداشتند، ما فرشتهاى را از آسمان بهعنوان رسول، بر آنها مىفرستاديم»؛ [چراكه رهنماى هر گروهى بايد از جنس خودشان باشد].
الباقر ( عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (قَالَ: کَانَ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (جَالِساً وَ عِنْدَهُ جَبْرَئِیلُ إِذْ حَانَتْ مِنْ جَبْرَئِیلَ نَظِرَهًٌْ قِبَلَ السَّمَاءِ فَانْتُقِعَ لَوْنُهُ حَتَّی صَارَ کَأَنَّهُ کُرْکُمٌ ثُمَّ لَاذَ بِرَسُولِ اللَّهِ (فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (إِلَی حَیْثُ نَظَرَ جَبْرَئِیلُ (فَإِذَا شَیْءٌ قَدْ مَلَأَ بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ مُقْبِلًا حَتَّی کَانَ کَقَابِ الْأَرْضِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکَ أُخَیِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مَلِکاً رَسُولًا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَوْ تَکُونَ عَبْداً رَسُولًا فَالْتَفَتَ رَسُولُ اللَّهِ (إِلَی جَبْرَئِیلَ وَ قَدْ رَجَعَ إِلَیْهِ لَوْنُهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ بَلْ کُنْ عَبْداً رَسُولًا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (بَلْ أَکُونُ عَبْداً رَسُولًا فَرَفَعَ الْمَلَکُ رِجْلَهُ الْیُمْنَی فَوَضَعَهَا فِی کَبِدِ السَّمَاءِ الدُّنْیَا ثُمَّ رَفَعَ الْأُخْرَی فَوَضَعَهَا فِی الثَّانِیَهًِْ ثُمَّ رَفَعَ الْیُمْنَی فَوَضَعَهَا فِی الثَّالِثَهًِْ ثُمَّ هَکَذَا حَتَّی انْتَهَی إِلَی السَّمَاءِ السَّابِعَهًِْ کُلُّ سَمَاءٍ خُطْوَهًٌْ وَ کُلَّمَا ارْتَفَعَ صَغُرَ حَتَّی صَارَ آخِرَ ذَلِکَ مِثْلَ الصِّرِّ فَالْتَفَتَ رَسُولُ اللَّهِ (إِلَی جَبْرَئِیلَ فَقَالَ لَقَدْ رَأَیْتُ مِنْکَ ذُعْراً وَ مَا رَأَیْتُ شَیْئاً کَانَ أَذْعَرَ لِی مِنْ تَغَیُّرِ لَوْنِکَ فَقَالَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ لَا تَلُمْنِی أَ تَدْرِی مَنْ هَذَا قَالَ لَا قَالَ هَذَا إِسْرَافِیلُ حَاجِبُ الرَّبِّ وَ لَمْ یَنْزِلْ مِنْ مَکَانِهِ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فَلَمَّا رَأَیْتُهُ مُنْحَطّاً ظَنَنْتُ أَنَّهُ جَاءَ بِقِیَامِ السَّاعَهًِْ فَکَانَ الَّذِی رَأَیْتَ مِنْ تَغَیُّرِ لَوْنِی لِذَلِکَ فَلَمَّا رَأَیْتُ مَا اصْطَفَاکَ اللَّهُ بِهِ رَجَعَ إِلَیَّ لَوْنِی وَ نَفْسِی أَ مَا رَأَیْتَهُ کُلَّمَا ارْتَفَعَ صَغُرَ إِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ یَدْنُو مِنَ الرَّبِّ إِلَّا صَغُرَ لِعَظَمَتِهِ إِنَّ هَذَا حَاجِب الرَّبِّ وَ أَقْرَبُ خَلْقِ اللَّهِ مِنْهُ وَ اللَّوْحُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مِنْ یَاقُوتَهًٍْ حَمْرَاءَ فَإِذَا تَکَلَّمَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِالْوَحْیِ ضَرَبَ اللَّوْحَ جَبِینَهُ فَنَظَرَ فِیهِ ثُمَّ أَلْقَی إِلَیْنَا نَسْعَی بِهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَأَدْنَی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْهُ وَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ تِسْعُونَ حِجَاباً مِنْ نُورٍ یُقْطَعُ دُونَهَا الْأَبْصَارُ مَا یُعَدُّ وَ لَا یُوصَفُ وَ إِنِّی لَأَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنْهُ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ مَسِیرَهًَْ أَلْفِ عَام.
امام باقر (علیه السلام)- از جابر (رحمة الله علیه) روایت است که امام باقر (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و جبرئیل نزد ایشان بود. ناگاه نگاه جبرئیل به آسمان افتاد و چنان رنگ از رخسارش پرید که رُخش همچون زعفران شد و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پناه برد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به جایی که جبرئیل نگاه کرده بود نگریست. ناگاه دید فرشتهای کران تا کران آسمان را پُر کرد و آنقدر پیش آمد که به نزدیکی زمین رسید و گفت: «ای محمّد! خداوند مرا نزد تو فرستاده تا مخیّرت کنم و بپرسم دوست میداری پادشاهی رسول باشی یا بندهای رسول»؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل نگاه کرد. او که رنگ به رخسارش برگشته بود عرض کرد: «بندهای رسول باش». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «بندهای رسول هستم». ناگاه آن فرشته پای راستش را در میان آسمان دنیا گذاشت و پای دیگرش را برداشت و در آسمان دوم گذاشت و پای چپش را بلند کرد و در آسمان سوم گذاشت و به همین ترتیب رفت تا به آسمان هفتم رسید. او هر آسمانی را یک گام کرد و هر چه بالاتر میرفت کوچکتر میشد تا سرانجام همچون قناری کوچک شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل فرمود: «دیدم به هراس افتادی و رنگ رخسارت چنان دگرگون شد که حالی هراسناکتر از آن ندیده بودم»! عرض کرد: «ای پیغمبر خدا! سرزنشم مکن، آیا میدانی این چه کسی بود»؟ فرمود: «نه». عرض کرد: «او اسرافیل پردهدار پروردگارم بود، از زمانی که خداوند آسمانها و زمین را آفریده او از جایگاه خود پایین نیامده بود. وقتی دیدم فرود آمده گمان کردم آمده تا قیامت را به پا کند. اگر دیدی رنگ رخسارم دگرگون شد به این خاطر بود، امّا وقتی مقامی را دیدم که خداوند برایت برگزیده رنگ به رخسارم بازگشت و جان گرفتم. مگر ندیدی هر چه بالاتر میرفت کوچکتر میشد؟ هیچ چیزی نیست که به پروردگار نزدیک شود جز آنکه در برابر عظمت او کوچک شود. او پردهدار پروردگار و نزدیکترین آفریده به او بود. لوح از یاقوت سرخ و میان چشمانش است، وقتی پروردگار تبارک و تعالی با وحی سخن میگوید آن لوح را به پیشانیاش میزند و او در آن مینگرد و سپس وحی را به ما میرساند و ما با آن سوی آسمانها و زمین میشتابیم. او نزدیکترین آفریده به خداوند رحمان است. میان او و خداوند نود حجاب از نور هست که دیدهها در ورای آنها چنان ناتواناند که وصف نشود. من نزدیکترین آفریده به او هستم و میان من و او هزار سال راه هست».