آیه قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ [47]
گفتند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.
الرّسول ( ... ابْنُ عَبَّاسٍ (فِی خَبَر: هَبَطَ مَعَ جَبْرَئِیلَ مَلَکٌ لَمْ یَطَأِ الْأَرْضَ قَطُّ مَعَهُ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ (إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ فَإِنْ شِئْتَ فَکُنْ نَبِیّاً عَبْداً وَ إِنْ شِئْتَ فَکُنْ نَبِیّاً مَلِکاً فَقَالَ بَلْ أَکُونُ نَبِیّاً عَبْداً فَإِذَا سُلَّمٌ مِنْ ذَهَبٍ قَوَائِمُهُ مِنْ فِضَّهًٍْ مُرَکَّبٌ بِاللُّؤْلُؤِ وَ الْیَاقُوتِ یَتَلَأْلَأُ نُوراً وَ أَسْفَلُهُ عَلَی صَخْرَهًِْ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ رَأْسُهُ فِی السَّمَاءِ فَقَالَ لِیَ له اصْعَدْ یَا مُحَمَّدُ (فَلَمَّا صَعِدَ السَّمَاء ... ثم دَخَلَ الْجَنَّهًَْ وَ رَأَی مَا فِیهَا وَ سَمِعَ صَوْتاً آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ قَالَ هَؤُلَاءِ سَحَرَهًُْ فِرْعَوْن وَ سَمِعَ لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْحُجَّاجُ وَ سَمِعَ التَّکْبِیرَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْغُزَاهًُْ وَ سَمِعَ التَّسْبِیحَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْأَنْبِیَاءُ فَلَمَّا بَلَغَ إِلَی سِدْرَهًِْ الْمُنْتَهَی فَانْتَهَی إِلَی الْحُجُبِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ تَقَدَّمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ (لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَکَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهًًْ لَاحْتَرَقْتُ.
پیامبر ( از ابنعبّاس (روایت است: همراه جبرئیل فرشتهای فرود آمد که هیچگاه پا بر زمین نگذاشته بود و همراهش کلیدهای گنجینههای زمین بود؛ جبرئیل گفت: «ای محمّد (! پروردگارت به تو سلام رسانده و میفرماید: اینها کلیدهای گنجینههای زمین است، اگر بخواهی میتوانی پیامبر باشی و بندهوار زندگی کنی و یا پیامبر باشی و پادشاه». پیامبر (فرمود: «ترجیح میدهم پیامبر باشم و بنده». ناگهان نردبانی از طلا که پایههایش از نقره و آمیخته با مروارید و یاقوت بود پدیدار گشت که از نورانیّت، میدرخشید و پایینش بر سنگ بزرگی در بیتالمقدّس و بالایش در آسمان قرار داشت؛ جبرئیل خطاب به پیامبر (گفت: «بالا برو ای محمّد (! چون پیامبر (بالا رفت ... آنگاه وارد بهشت گردید و آنچه در آن بود را مشاهده کرد و صدایی شنید که میگوید: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ؛ جبرئیل گفت: «اینان که چنین میگویند ساحران فرعون هستند که به موسی (ایمان آوردند»؛ پیامبر (شنید عدّهای میگویند: لبّیک اللّهم لبّیک؛ جبرئیل گفت: «ایشان حجّ گزاران هستند»؛ پیامبر (صدای تکبیر شنید؛ جبرئیل گفت: «اینان مجاهدانند»؛ پیامبر (صدای تسبیح شنید؛ جبرئیل گفت: «ایشان پیامبرانند». چون پیامبر (به سدرهًْ المنتهی و به حجابهای موجود در آنجا رسید جبرئیل گفت: «ای رسول خدا (! به پیش برو که من اجازه ندارم از این مکان عبور کنم و اگر سر انگشتی نزدیک شوم، حتماً خواهم سوخت».