آیه لَقَدْ تابَ اللهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ [117]
به يقين خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت [در جنگ تبوك] از او پيروى كردند، نمود. بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود [و از ميدان جنگ بازگردند]، سپس خدا توبهی آنها را پذيرفت، چرا كه او نسبت به آنان رئوف و مهربان است.
الصّادق (علیه السلام)- وَ هُوَ أَبُوذَرٍّ (رحمة الله علیه) وَ أَبُوخُثَیْمَهًَْ وَ عُمَرُبْنُوَهْبٍ الَّذِینَ تَخَلَّفُوا ثُمَ لَحِقُوا بِرَسُولِاللَّهِ (صلی الله علیه و آله).
امام صادق (علیه السلام)- آنها ابوذر (رحمة الله علیه)، ابوخیثمه و عمیرهًْبنوهب بودند که عقب ماندند. سپس به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیوستند.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- لَقَدْ تَابَ اللهُ نَزَلَتْ فِی غَزَاهًِْ تَبُوکَ وَ مَا لَحِقَ الْمُسْلِمِینَ فِیهَا مِنَ الْعُسْرَهًِْ حَتَّی هَمَّ قَوْمٌ بِالرُّجُوعِ ثُمَّ تَدَارَکَهُمْ لُطْفُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ. قَالَ الْحَسَنُ: کَانَ الْعَشَرَهًُْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ یَخْرُجُونَ عَلَی بَعِیرٍ یَعْتَقِبُونَهُ بَیْنَهُمْ یَرْکَبُ الرَّجُلُ سَاعَهًًْ ثُمَّ یَنْزِلُ فَیَرْکَبُ صَاحِبُهُ کَذَلِکَ وَ کَانَ زَادُهُمُ الشَّعِیرَ الْمُسَوَّسَ وَ التَّمْرَ الْمُدَوَّدَ وَ الْإِهَالَهًَْ السَّنِخَهًَْ وَ کَانَ النَّفَرُ مِنْهُمْ یَخْرُجُونَ مَا مَعَهُمْ مِنَ التَّمَرَاتِ بَیْنَهُمْ فَإِذَا بَلَغَ الْجُوعُ مِنْ أَحَدِهِمْ أَخَذَ التَّمْرَ فَلَاکَهَا حَتَّی یَجِدَ طَعْمَهَا ثُمَّ یُعْطِیهَا صَاحِبَهُ فَیَمَصُّهَا ثُمَّ یَشْرَبُ عَلَیْهَا جُرْعَهًًْ مِنْ مَاءٍ کَذَلِکَ حَتَّی یَأْتِیَ عَلَی آخِرِهِمْ فَلَا یَبْقَی مِنَ التَّمْرَهًِْ إِلَّا النَّوَاهًُْ. قَالُوا: وَ کَانَ أَبُو خَیْثَمَهًَْ عَبْدُ اللهِ بْنُ خَیْثَمَهًَْ تَخَلَّفَ إِلَی أَنْ مَضَی مِنْ مَسِیرِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) عَشَرَهًُْ أَیَّامٍ ثُمَّ دَخَلَ یَوْماً عَلَی امْرَأَتَیْنِ لَهُ فِی یَوْمٍ حَارٍّ فِی عَرِیشَیْنِ لَهُمَا قَدْ رَشَّتَاهُمَا وَ بَرَدَتَا الْمَاءَ وَ هَیَّأَتَا لَهُ الطَّعَامَ فَقَامَ عَلَی الْعَرِیشَیْنِ وَ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ فِی الضِّحِّ وَ الرِّیحِ وَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ یَحْمِلُ سِلَاحَهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ أَبُو خَیْثَمَهًَْ فِی ظِلَالٍ بَارِدَهًٍْ وَ طَعَامٍ مَهَیَّإٍ وَ امْرَأَتَیْنِ حَسْنَاوَیْنِ مَا هَذَا بِالنَّصَفِ. ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ لَا أُکَلِّمُ وَاحِدَهًًْ مِنْکُمَا کَلِمَهًًْ وَ لَا أَدْخُلُ عَرِیشاً حَتَّی أَلْحَقَ بِالنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَأَنَاخَ نَاضِحَهُ وَ اشْتَدَّ عَلَیْهِ وَ تَزَوَّدَ وَ ارْتَحَلَ وَ امْرَأَتَاهُ تُکَلِّمَانِهِ وَ لَا یُکَلِّمُهُمَا ثُمَّ سَارَ حَتَّی إِذَا دَنَا مِنْ تَبُوکَ قَالَ النَّاسُ: هَذَا رَاکِبٌ عَلَی الطَّرِیقِ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): کُنْ أَبَا خَیْثَمَهًَْ أَوْلَی لَکَ. فَلَمَّا دَنَا قَالَ النَّاسُ: هَذَا أَبُو خَیْثَمَهًَْ یَا رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَأَنَاخَ رَاحِلَتَهُ وَ سَلَّمَ عَلَی رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: أَوْلَی لَکَ. فَحَدَّثَهُ الْحَدِیثَ فَقَالَ لَهُ خَیْراً وَ دَعَا لَهُ وَ هُوَ الَّذِی زَاغَ قَلْبُهُ لِلْمَقَامِ ثُمَّ ثَبَّتَهُ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- در کتاب بحارالانوار اینگونه آمده است: این آیه؛ لَقَدْ تابَ اللهُ، در مورد غزوه تبوک و دشواریهایی که مسلمین در آن متحمّل شدند، تا آنجا که برخی از آنان آهنگ بازگشت نمودند و سپس مورد لطف خدای سبحان قرار گرفتند، نازل گردید. حسن گوید: «ده نفر از مسلمانان تنها با یک شتر خارج میگشتند و در میان خود به نوبت از آن استفاده میکردند. بدینگونه که شخصی ساعتی بر آن سوار میگشت، سپس از آن فرود میآمد و یارش به همین شیوه بر آن سوار میگشت. و توشه آنها جو شپشدار و خرمای کرمزده و پیه گداختهی گندیده بود. و هر گروهی از آنان، آنچه از خرما به همراه داشتند، خارج میساختند و چون گرسنگی یکی از آنان را در تنگنا قرار میداد، یک خرما برمیگرفت و آن را سست میجوید و در دهان خود میگرداند تا آنکه طعم آن را احساس میکرد. سپس آن را به همراه خود میداد و او نیز آن را میمکید و بر آن جرعهای از آب مینوشید. و به این شیوه آن خرما دست به دست میگشت تا آنکه به آخرین نفر میرسید. و از خرما جز هسته آن چیزی باقی نمیماند. گفتند: «و ابوخیثمه عبداللهبنخیثمه از [غزوهی تبوک] بازایستاد، تا آنکه از سفر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ده روز گذشت. سپس در روزی گرم درحالی بر دو زن خود، در دو کلبهی کوچک آنان وارد شد، که آن دو برای او غذا و آبی خنک مهیّا ساخته بودند. ابوخیثمه بر آن دو کلبهی کوچک ایستاد و گفت: سبحان الله! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که خداوند گناهان سرزده از او در گذشته و آینده را آمرزیده است، در برابر پرتو خورشید و [وزش] باد و گرما و سرما، سلاحش را بر دوش خود حمل میکند، آنگاه ابوخیثمه در سایهساری خنک با غذایی آماده و دو زن زیبا میآساید! این انصاف نیست». سپس گفت: «به خدا سوگند که با هیچیک از شما کلمهای سخن نمیگویم و وارد کلبهها نمیگردم تا آنکه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) ملحق شوم». پس شتر آبکش خود را خوابانید و لوازم خود را بر آن بست و توشه برگرفت و حرکت کرد. و درحالیکه زنانش با او سخن میگفتند، او با آنان سخن نمیگفت. سپس راه افتاد تا آنگاه که نزدیک تبوک گردید. مردم گفتند: «شتر سواری در راه میآید». پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو اباخیثمه هستی. وای بر تو! آنچه ناپسند داری به تو نزدیک گشته است.» هنگامیکه ابوخیثمه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از جریان کار خود آگاه ساخت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارهی او به نیکی سخن گفت و برای او دعا فرمود. و او کسی بود که قلبش به ماندن متمایل گشته بود، سپس خداوند قلب او را بر پیامبر و مهاجران و انصار پا برجا و استوار گردانید.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَقَبَهًَْ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام)، فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ قَالَ: هِیَ الْإِقَالَهًُْ.
امام صادق (علیه السلام)- علیّبنعقبه از پدرش و او از امام (علیه السلام) روایت کرده است که دربارهی این کلام خداوند عزّوجلّ: ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ، فرمود: «آن اقاله (درگذشتن) است».