آیه قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ [76]
مستكبران گفتند: «[ولى] ما به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، كافريم».
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ زِیْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أبِیعَبْدِاللهِ (علیه السلام)، قَالَ: إِنَّ صَالِحاً (علیه السلام) غَابَ عَنْ قَوْمِهِ زَمَاناً وَ کَانَ یَوْمَ غَابَ عَنْهُمْ کَهْلًا مُدَبِّحَ الْبَطْنِ حَسَنَ الْجِسْمِ وَافِرَ اللِّحْیَهًِْ خَمِیصَ الْبَطْنِ خَفِیفَ الْعَارِضَیْنِ مُجْتَمِعاً رَبْعَهًًْ مِنَ الرِّجَالِ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَی قَوْمِهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِصُورَتِهِ فَرَجَعَ إِلَیْهِمْ وَ هُمْ عَلَی ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَهًٌْ جَاحِدَهًٌْ لَا تَرْجِعُ أَبَداً وَ أُخْرَی شَاکَّهًٌْ فِیهِ وَ أُخْرَی عَلَی یَقِینٍ فَبَدَأَ (علیه السلام) حَیْثُ رَجَعَ بِطَبَقَهًِْ الشُّکَّاکِ فَقَالَ لَهُمْ أَنَا صَالِحٌ (علیه السلام) فَکَذَّبُوهُ وَ شَتَمُوهُ وَ زَجَرُوهُ وَ قَالُوا بَرِئَ اللَّهُ مِنْکَ إِنَّ صَالِحاً (علیه السلام) کَانَ فِی غَیْرِ صَورَتِکَ قَالَ فَأَتَی الْجُحَّادَ فَلَمْ یَسْمَعُوا مِنْهُ الْقَوْلَ وَ نَفَرُوا مِنْهُ أَشَدَّ النَّفُورِ ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَی الطَّبَقَهًِْ الثَّالِثَهًِْ وَ هُمْ أَهْلُ الْیَقِینِ فَقَالَ لَهُمْ أَنَا صَالِحٌ (علیه السلام) فَقَالُوا أَخْبِرْنَا خَبَراً لَا نَشُکُّ فِیکَ مَعَهُ أَنَّکَ صَالِحٌ (علیه السلام) فَإِنَّا لَا نَمْتَرِی أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی الْخَالِقُ یَنْقُلُ وَ یُحَوِّلُ فِی أَیِّ الصُّوَرِ شَاءَ وَ قَدْ أُخْبِرْنَا وَ تَدَارَسْنَا فِیمَا بَیْنَنَا بِعَلَامَاتِ الْقَائِمِ إِذَا جَاءَ وَ إِنَّمَا صَحَّ عِنْدَنَا إِذَا أَتَی الْخَبَرُ مِنَ السَّمَاءِ فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ أَنَا صَالِحٌ (علیه السلام) الَّذِی أَتَیْتُکُمْ بِالنَّاقَهًِْ فَقَالُوا صَدَقْتَ وَ هِیَ الَّتِی نَتَدَارَسُ فَمَا عَلَامَاتُهَا فَقَالَ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِمَا جِئْتَنَا بِهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالَ أَهْلُ الْیَقِینِ إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ وَ قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا وَ هُمُ الشُّکَّاکُ وَ الْجُحَّادُ إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ قُلْتُ هَلْ کَانَ فِیهِمْ ذَلِکَ الْیَوْمَ عَالِمٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یَتْرُکَ الْأَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ یَدُلُّ عَلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ لَقَدْ مَکَثَ الْقَوْمُ بَعْدَ خُرُوجِ صَالِحٍ (علیه السلام) سَبْعَهًَْ أَیَّامٍ عَلَی فَتْرَهًٍْ لَا یَعْرِفُونَ إِمَاماً غَیْرَ أَنَّهُمْ عَلَی مَا فِی أَیْدِیهِمْ مِنْ دِینِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ کَلِمَتُهُمْ وَاحِدَهًٌْ فَلَمَّا ظَهَرَ صَالِحٌ (علیه السلام) اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ وَ إِنَّمَا مَثَلُ عَلِیٍّ وَ الْقَائِم (علیها السلام) مَثَلُ صَالِحٍ (علیه السلام).
امام صادق ( زید شحّام گوید: امام صادق (فرمود: صالح پیامبر مدّت زمانی را در میان قومش نبود و هنگامیکه از آنان دور شد، مردی میانسال و خوش اندام بود که شکمی افتاده و ریشی بلند داشت. امّا زمانیکه برگشت، شکم او فرو رفته و گونههایش لاغر و جمع شده بود و قامتی متوسط داشت. بنابراین قومش او را نشناختند. هنگامیکه به نزد آنان برگشت، آنان سه طبقه [گروه] بودند: «گروهی منکر او شدند و هیچگاه حاضر به بازگشت نبودند و گروهی نسبت به او در حالت شکوتردید بودند و گروهی ایمان داشتند و بر یقین بودند. پس حضرت صالح (از گروه شکاک و دو دل [گروه دوّم] شروع کرد». به آنان گفت: «من صالح هستم». آنان او را تکذیب کردند و به وی دشنام دادند و از خود دور ساختند. و گفتند: «ما از تو به خدا برائت میجوییم. شمایل و [قیافهی] صالح با تو فرق میکرد». فرمود: «پس از آن بهطرف منکران رفت، امّا آنان نیز به گفتهی او گوش ندادند و سخت از او اظهار تنفّر کردند. سپس به طرف گروه سوّم راه افتاد. آنان اهل یقین بودند». به آنان گفت: «من صالح هستم». گفتند: «به ما نشانهای نشان بده که ما شک نکنیم که تو همان صالح هستی. ما شک نداریم که خدای تبارکوتعالی که آفریدگار است، به هرصورتیکه میخواهد، آفریدگان خویش را دگرگون میکند و نشانههای قائم در هنگام قیام او به اطّلاع ما رسیده است و آنها را بررسی کردیم. بیگمان، خبر هنگامی نزد ما صحیح است که از آسمان آمده باشد». صالح (به آنان گفت: «من همان صالح هستم که ماده شتر را برای شما آورده بودم». گفتند: «راست میگویی و آن همان شتری است که درحال بررسی آن هستیم». بگو: «نشانهی آن چیست»؟ گفت: «آن شتر در یک روز آب میخورد و شما در روزی دیگر». گفتند: «به خدا و به آنچه از جانب خدا آوردهای، ایمان آوردیم و آنگاه خدای تبارکوتعالی فرمود: صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است»؟!. اهل یقین گفتند: «ما به آنچه او برای آن فرستاده شده، ایمان آوردهایم. و شککنندگان و منکران گفتند: [ولی] ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم!. (اعراف/۷۶)». عرض کردم: «آیا در آن روز عالمی در میان آنان بود»؟ فرمود: «خدا عادلتر است از اینکه زمین را بدون عالمی رها کند که این عالم به خدای عزّوجلّ راهنمایی کند. این قوم پس از خارجشدن و برانگیختهشدن صالح بهمدّت هفتروز امامی را نمیشناختند. امّا آنان با آن مقداری که از دین خدا نزد آنان بود، متّفق القول و پکپارچه بودند. هنگامیکه صالح (ظاهر شد، دور او را گرفتند. درحقیقت، داستان حضرت قائم (نیز مانند داستان صالح (است».
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ أَبِی جَعْفَر (علیه السلام)قَالَ: قَالَ إِنَّ رَسُولَاللَّهِ (صلی الله علیه و آله) سَأَلَ جَبْرَئِیلَ (علیه السلام) کَیْفَ کَانَ مَهْلَکُ قَوْمِ صَالِحٍ (علیه السلام) فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) إِنَّ صَالِحاً (علیه السلام) بُعِثَ إِلَی قَوْمِهِ وَ هُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَهًَْ سَنَهًًْ فَلَبِثَ فِیهِمْ حَتَّی بَلَغَ عِشْرِینَ وَ مِائَهًَْ سَنَهًٍْ لَا یُجِیبُونَهُ إِلَی خَیْرٍ قَالَ وَ کَانَ لَهُمْ سَبْعُونَ صَنَماً یَعْبُدُونَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ مِنْهُمْ قَالَ یَا قَوْمِ بُعِثْتُ إِلَیْکُمْ وَ أَنَا ابْنُ سِتَّ عَشْرَهًَْ سَنَهًًْ وَ قَدْ بَلَغْتُ عِشْرِینَ وَ مِائَهًَْ سَنَهًٍْ وَ أَنَا أَعْرِضُ عَلَیْکُمْ أَمْرَیْنِ إِنْ شِئْتُمْ فَاسْأَلُونِی حَتَّی أَسْأَلَ إِلَهِی فَیُجِیبَکُمْ فِیمَا سَأَلْتُمُونِی السَّاعَهًَْ وَ إِنْ شِئْتُمْ سَأَلْتُ آلِهَتَکُمْ فَإِنْ أَجَابَتْنِی بِالَّذِی أَسْأَلُهَا خَرَجْتُ عَنْکُمْ فَقَدْ سَئِمْتُکُمْ وَ سَئِمْتُمُونِی قَالُوا قَدْ أَنْصَفْتَ یَا صَالِحُ (علیه السلام) فَاتَّعَدُوا لِیَوْمٍ یَخْرُجُونَ فِیهِ قَالَ فَخَرَجُوا بِأَصْنَامِهِمْ إِلَی ظَهْرِهِمْ ثُمَّ قَرَّبُوا طَعَامَهُمْ وَ شَرَابَهُمْ فَأَکَلُوا وَ شَرِبُوا فَلَمَّا أَنْ فَرَغُوا دَعَوْهُ فَقَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) سَلْ فَقَالَ لِکَبِیرِهِمْ مَا اسْمُ هَذَا قَالُوا فُلَانٌ فَقَالَ لَهُ صَالِحٌ (علیه السلام) یَا فُلَانُ أَجِبْ فَلَمْ یُجِبْهُ فَقَالَ صَالِحُ (علیه السلام) مَا لَهُ لَا یُجِیبُ قَالُوا ادْعُ غَیْرَهُ قَالَ فَدَعَاهَا کُلَّهَا بِأَسْمَائِهَا فَلَمْ یُجِبْهُ مِنْهَا شَیْءٌ فَأَقْبَلُوا عَلَی أَصْنَامِهِمْ فَقَالُوا لَهَا مَا لَکِ لَا تُجِیبِینَ صَالِحاً (علیه السلام) فَلَمْ تُجِبْ فَقَالُوا تَنَحَّ عَنَّا وَ دَعْنَا وَ آلِهَتَنَا سَاعَهًًْ ثُمَّ نَحَّوْا بُسُطَهُمْ وَ فُرُشَهُمْ وَ نَحَّوْا ثِیَابَهُمْ وَ تَمَرَّغُوا عَلَی التُّرَابِ وَ طَرَحُوا التُّرَابَ عَلَی رُءُوسِهِمْ وَ قَالُوا لِأَصْنَامِهِم لَئِنْ لَمْ تُجِبْنَ صَالِحاً (علیه السلام) الْیَوْمَ لَتُفْضَحْنَ قَالَ ثُمَّ دَعَوْهُ فَقَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) ادْعُهَا فَدَعَاهَا فَلَمْ تُجِبْهُ فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ قَدْ ذَهَبَ صَدْرُ النَّهَارِ وَ لَا أَرَی آلِهَتَکُمْ تُجِیبُونِی فَاسْأَلُونِی حَتَّی أَدْعُوَ إِلَهِی فَیُجِیبَکُمُ السَّاعَهًَْ فَانْتَدَبَ لَهُ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنْ کُبَرَائِهِمْ وَ الْمَنْظُورِ إِلَیْهِمْ مِنْهُمْ فَقَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) نَحْنُ نَسْأَلُکَ فَإِنْ أَجَابَکَ رَبُّکَ اتَّبَعْنَاکَ وَ أَجَبْنَاکَ وَ یُبَایِعُکَ جَمِیعُ أَهْلِ قَرْیَتِنَا فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) سَلُونِی مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا تَقَدَّمْ بِنَا إِلَی هَذَا الْجَبَلِ وَ کَانَ الْجَبَلُ قَرِیباً مِنْهُمْ فَانْطَلَقَ مَعَهُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی الْجَبَلِ قَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِنْ هَذَا الْجَبَلِ السَّاعَهًَْ نَاقَهًًْ حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ بَیْنَ جَنْبَیْهَا مِیلٌ فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ (علیه السلام) لَقَدْ سَأَلْتُمُونِی شَیْئاً یَعْظُمُ عَلَیَّ وَ یَهُونُ عَلَی رَبِّی جَلَّ وَ عَزَّ قَالَ فَسَأَلَ اللَّهَ تَعَالَی صَالِحٌ (علیه السلام) ذَلِکَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً کَادَتْ تَطِیرُ مِنْهُ عُقُولُهُمْ لَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ ثُمَّ اضْطَرَبَ ذَلِکَ الْجَبَلُ اضْطِرَاباً شَدِیداً کَالْمَرْأَهًِْ إِذَا أَخَذَهَا الْمَخَاضُ ثُمَّ لَمْ یَفْجَأْهُمْ إِلَّا رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّی اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ قَائِمَهًًْ عَلَی الْأَرْضِ فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ قَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَکَ رَبُّکَ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا فَصِیلَهَا فَسَأَلَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ فَرَمَتْ بِهِ فَدَبَّ حَوْلَهَا فَقَالَ لَهُمْ یَا قَوْمِ أَ بَقِیَ شَیْءٌ قَالُوا لَا انْطَلِقْ بِنَا إِلَی قَوْمِنَا نُخْبِرُهُمْ بِمَا رَأَیْنَا وَ یُؤْمِنُونَ بِکَ قَالَ فَرَجَعُوا فَلَمْ یَبْلُغِ السَّبْعُونَ إِلَیْهِمْ حَتَّی ارْتَدَّ مِنْهُمْ أَرْبَعَهًٌْ وَ سِتُّونَ رَجُلًا وَ قَالُوا سِحْرٌ وَ کَذِبٌ قَالُوا فَانْتَهُوا إِلَی الْجَمِیعِ فَقَالَ السِّتَّهًُْ حَقٌّ وَ قَالَ الْجَمِیعُ کَذِبٌ وَ سِحْرٌ قَالَ فَانْصَرَفُوا عَلَی ذَلِکَ ثُمَّ ارْتَابَ مِنَ السِّتَّهًِْ وَاحِدٌ فَکَانَ فِیمَنْ عَقَرَهَا.
پیامبر ( امام باقر (فرمود: همانا رسول خدا (از جبرئیل پرسید: «قوم صالح (چگونه به هلاکت رسیدند»؟ فرمود: «ای محمّد (! همانا صالح (شانزدهساله بود که در میان قومش برانگیخته شد. در میان آنان زندگی کرد تا اینکه به سن صدوبیست سال رسید. امّا آنان دعوت او را اجابت نکردند». فرمود: «و آنان هفتاد بت داشتند که آنها را میپرستیدند و از پرستش خدا رویگردان بودند و اعراض میکردند و هنگامیکه صالح رفتار آنان را دید». گفت: «ای قوم! من بهسوی شما برانگیخته شدم درحالیکه شانزدهساله بودم و اکنون صدوبیست سالهام و من دو امر را به شما پیشنهاد میکنم و اگر بخواهید، از من سؤال کنید تا من از خدایم سؤال کنم و او به شما و به سؤالهایتان پاسخ دهد و اگر بخواهید، از خدایان شما سؤال کنم. اگر به این سؤالات پاسخ دادند، من شما را ترک خواهم کرد. زیرا دراینصورت هم من از شما متنفر خواهم شد و هم شما از من». گفتند: «ای صالح! این پیشنهاد عادلانهایست». آنان روزی را تعیین کردند که این کار را انجام دهند». فرمود: «آنان در آن روز درحالیکه بتهایشان را بر پشت خویش حمل میکردند، بیرون آمدند. سپس غذا و نوشیدنیهایشان را آماده کردند و پس از خوردن و نوشیدن، او را فراخواندند». و گفتند: «ای صالح (! بپرس». صالح (بت بزرگشان را صدا زد. و گفت: «نامش چیست»؟ آنان نامش را گفتند. او را با نام صدا کرد. امّا پاسخ نداد. صالح (گفت: «چرا جواب نمیدهد»؟ به او گفتند: «بت دیگر را صدا کن. سپس همهی آنها را با نامهای خودشان صدا زد، امّا هیچکدام جواب ندادند». پس گفت: «ای قوم! با چشم خود دیدید، من بتان شما را فرا خواندم، امّا هیچکدام از آنان پاسخ مرا ندادند. اکنون شما از من سؤال کنید تا خدایم را دعوت کنم تا همین الان پاسخ شما را بدهد». آنان بهسوی بتهایشان آمدند و به آنها گفتند: «چرا جواب صالح را نمیدهید»؟ امّا پاسخی ندادند. گفتند: «ای صالح (دور شو و بگذار کمی با بتهایمان باشیم». سپس زیراندازها و فرشهایشان را کنار زدند و لباسهایشان را بیرون آوردند و خود را در خاک غلطانیدند و خاک را بر سرهایشان پاشیدند و به بتهایشان گفتند: «اگر امروز به صالح پاسخ ندهید، کار ما به افتضاح و رسوایی خواهد کشید». فرمود: سپس او را صدا زدند و گفتند: «ای صالح! بیا و از آنها بپرس». صالح دوباره آمد و از آنها سؤال کرد. امّا جوابی ندادند. گفتند: «حقیقت امر این است که صالح (میخواست جواب او را بدهند». پس به آنان گفت: «ای قوم! روز درحال سپریشدن است و خدایان شما تا به حال به من پاسخ ندادهاند. پس از من بپرسید تا خدایم را دعوت کنم و او نیز پاسخ شما را همین الآن دهد». هفتاد مرد از بزرگان و شخصیّتهای برجستهی آنان خود را بهعنوان نماینده به صالح معرفی کردند. و گفتند: «ای صالح (! ما از شما میپرسیم». گفت: «آیا همهی اینان شما را تأیید میکنند»؟ گفتند: «بلی هرگاه اینان پاسخ شما را دهند، پاسخ ما نیز همان است». گفتند: «ای صالح، ما از شما میپرسیم و هرگاه پروردگارت پاسخت را داد، ما از تو پیروی خواهیم کرد و به تو پاسخ مثبت خواهیم داد و همهی اهالی قریه ما با تو بیعت میکنند». صالح گفت: «هرچه میخواهید از من بپرسید». آنان گفتند: «کنار آن کوه که در نزدیکی آنان بود برویم تا از تو سؤال کنیم». صالح (به راه افتاد و آنان نیز با او به راه افتادند و هنگامیکه به آن کوه رسیدند، گفتند: «ای صالح (! از پروردگارت بخواه که همینالان از این کوه یک شتر ماده سرخ و بور و میان پهلوهایش یک میل فاصله است؛ بیرون بیاورد». صالح (گفت: «از من چیزی خواستهاید که برای من سخت است، امّا برای پروردگارم آسان است. پس این حاجت را از خدا خواست. کوه بهگونهای شکافته شد که عقلها در هنگام شنیدن صدایش در شگفت ماند و نزدیک بود ازجا کنده شود و بپرد؛ کوه مانند یک زن حامله در هنگام زایش، دچار اضطراب و تکان شد. آنگاه بهطور ناگهانی سر آن شتر ماده از آن شکاف بیرون آمد و بهمحض اینکه تمامی گردنش بیرون آمد، شروع به نشخوار کرد. سپس سایر بدنش بیرون آمد و بر روی زمین ایستاد. آنان هنگامیکه این صحنه را دیدند. گفتند: «ای صالح (! چه زود پروردگارت درخواست تو را برآورده کرد! از او بخواه که بچّهاش را نیز بیرون بیاورد». فرمودند: «پس این را نیز از خدا خواست. آن شتر ماده بچّهاش را بیرون انداخت و آن بچّه شروع به حرکت کرد و دور و بر مادرش چرخید». و حضرت صالح به آنان گفت: «ای قوم! آیا چیزی مانده است»؟ گفتند: «خیر. بهسوی قوم برویم تا آنچه را دیدیم برای آنان بازگوییم تا به تو ایمان بیاورند». فرمودند: «آنان برگشتند و هنوز آن هفتادنفر به قومشان نرسیده بودند که شصتوچهار نفر از آنان مرتد شدند». و گفتند: «این کار صالح، جادو بود. امّا ششنفر از آنان بر ایمان خود باقی ماندند». و گفتند: «آنچه را دیدهایم، حق است. پس جروبحث در میان آن افراد به درازا کشید و برگشتند، درحالیکه صالح را تکذیب میکردند، مگر آن شش نفر. پس از آن نیز یکنفر از آن ششنفر دچار شکوتردید شد و از جمله کسانی بود که دست و پای شتر ماده را پی کرد».
الباقر (علیه السلام)- عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ یَقُولُ مُصَدِّقٌ وَ مُکَذِّبٌ قَالَ الْکَافِرُونَ مِنْهُمْ أَ تَشْهَدُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ فَقَالَ الْکَافِرُونَ إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ وَ قَالُوا یَا صَالِحُ (علیه السلام) ائْتِنَا بِآیَهًٍْ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فَجَاءَهُمْ بِنَاقَهًٍْ فَعَقَرُوهَا وَ کَانَ الَّذِی عَقَرَهَا أَزْرَقَ أَحْمَرَ وَلَدَ الزِّنَا.
امام باقر ( امام باقر (در مورد سخن خداوند متعال: ما بهسوی «ثمود»، برادرشان «صالح» را فرستادیم که: خدای یگانه را بپرستید! امّا آنان به دو گروه تقسیم شدند که به مخاصمه پرداختند. (نمل/۴۵) میفرماید: «تصدیقکننده و تکذیبکننده». کافران آنان گفتند: «آیا گواهی میدهید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است»؟ مؤمنان گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموریت یافته، ایمان آوردهایم». پس کافران گفتند: «[ولی] ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم»! و گفتند ای صالح، اگر راست میگویی معجزهای بیاور». پس برای آنان ماده شتری آورد، پس آن را پی کردند و کسی که آن را پی کرد کبود سرخ رنگ حرامزاده بود.