آیه أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ أللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ أللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ أللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ [259]
یا همانند کسى که از کنار یک آبادى [ویرانشده] عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقفهایش فرو ریختهبود، [و اهل آن همگى مردهبودند، او با خود] گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده مىکند؟!» [در این هنگام، ] خدا او را یکصدسال میراند؛ سپس زنده کرد؛ و به او گفت: «چه قدر درنگ کردى»؟ گفت: «یک روز؛ یا بخشى از یک روز». فرمود: «بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود، که هیچگونه تغییرى نیافته است! [پس بدان خدا بر همه چیز قادر است]. ولى به درازگوش خود نگاه کن [که چگونه از هم متلاشى شده!، آنچه مىبینى، هم براى اطمینان خاطر توست، و هم] براى این که تو را نشانهاى براى مردم [در مورد معاد] قرار دهیم. [اکنون] به استخوانها [ى مرکب سوارى خود] نگاه کن که چگونه آنها را برپا ساخته، به هم پیوند مىدهیم، سپس گوشت بر آنها مىپوشانیم»! هنگامى که [این حقایق] بر او آشکار شد، گفت: «مىدانم خدا بر هر چیزى تواناست».
الباقر (علیه السلام)- وَ قِیلَ هُوَ أرمِیَا وَ هُوَ المَروِی عَن أَبِی جَعفَر (علیه السلام) وَ قِیلَ هُوَ الخِضرُ (علیه السلام).
امام صادق (علیه السلام) از قول امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که آن فرد، ارمیا (علیه السلام) بود. و نیز گفته شده که آن فرد، خضر (علیه السلام) بود.
الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ عَلَی بَنِیإِسْرَائِیلَ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ أَرْمِیَا (علیه السلام) فَقَالَ قُلْ لَهُمْ مَا بَلَدٌ تَنَقَّیْتُهُ مِنْ کَرَائِمِ الْبُلْدَانِ وَ غَرَسْتُ فِیهِ مِنْ کَرَائِمِ الْغَرْسِ وَ نَقَّیْتُهُ مِنْ کُلِّ غَرِیبَهًٍْ فَأَخْلَفَ فَأَنْبَتَ خُرْنُوباً قَالَ فَضَحِکُوا وَ اسْتَهْزَءُوا بِهِ فَشَکَاهُمْ إِلَی اللَّهِ قَالَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لَهُمْ إِنَّ الْبَلَدَ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَ الْغَرْسَ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَنَقَّیْتُهُ مِنْ کُلِّ غَرِیبَهًٍْ وَ نَحَّیْتُ عَنْهُمْ کُلَّ جَبَّارٍ فَأَخْلَفُوا فَعَمِلُوا بِمَعَاصِی اللَّهِ فَلَأُسَلِّطَنَّ عَلَیْهِمْ فِی بَلَدِهِمْ مَنْ یَسْفِکُ دِمَاءَهُمْ وَ یَأْخُذُ أَمْوَالَهُمْ فَإِنْ بَکَوْا إِلَیَّ فَلَمْ أَرْحَمَ بُکَاءَهُمْ وَ إِنْ دَعَوْا لَمْ أَسْتَجِبْ دُعَاءَهُمْ ثُمَّ لَأُخْرِبَنَّهَا مِائَهًَْ عَامٍ ثُمَّ لَأَعْمُرَنَّهَا فَلَمَّا حَدَّثَهُمْ جَزِعَتِ الْعُلَمَاءُ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا ذَنْبُنَا نَحْنُ وَ لَمْ نَکُنْ نَعْمَلُ بِعَمَلِهِمْ فَعَاوِدْ لَنَا رَبَّکَ فَصَامَ سَبْعاً فَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ فَأَکَلَ أَکْلَهًًْ ثُمَّ صَامَ سَبْعاً فَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ فَأَکَلَ أَکْلَهًًْ ثُمَّ صَامَ سَبْعاً فَلَمَّا أَنْ کَانَ یَوْمُ الْوَاحِدِ وَ الْعِشْرِینَ أَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ لَتَرْجِعَنَّ عَمَّا تَصْنَعُ أَ تُرَاجِعُنِی فِی أَمْرٍ قَضَیْتُهُ أَوْ لَأَرُدَّنَّ وَجْهَکَ عَلَی دُبُرِکَ ثُمَّ أَوْحَی إِلَیْهِ قُلْ لَهُمْ لِأَنَّکُمْ رَأَیْتُمُ الْمُنْکَرَ فَلَمْ تُنْکِرُوهُ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بُخْتَنَصَّرَ فَصَنَعَ بِهِمْ مَا قَدْ بَلَغَکَ ثُمَّ بَعَثَ بُخْتَنَصَّرُ إِلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ إِنَّکَ قَدْ نُبِّئْتَ عَنْ رَبِّکَ وَ حَدَّثْتَهُمْ بِمَا أَصْنَعُ بِهِمْ فَإِنْ شِئْتَ فَأَقِمْ عِنْدِی فِیمَنْ شِئْتَ وَ إِنْ شِئْتَ فَاخْرُجْ فَقَالَ لَا بَلْ أَخْرُجُ فَتَزَوَّدَ عَصِیراً وَ تِیناً وَ خَرَجَ فَلَمَّا أَنْ کَانَ مَدَّ الْبَصَرِ الْتَفَتَ إِلَیْهَا فَقَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عامٍ أَمَاتَهُ غُدْوَهًًْ وَ بَعَثَهُ عَشِیَّهًًْ قَبْلَ أَنْ تَغِیبَ الشَّمْسُ وَ کَانَ أَوَّلَ شَیْءٍ خُلِقَ مِنْهُ عَیْنَاهُ فِی مِثْلِ غِرْقِئِ الْبَیْضِ ثُمَّ قِیلَ لَهُ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی الشَّمْسِ لَمْ تَغِبْ قَالَ أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً قَالَ فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَی عِظَامِهِ کَیْفَ یَصِلُ بَعْضُهَا إِلَی بَعْضٍ وَ یَرَی الْعُرُوقَ کَیْفَ یَجْرِی فَلَمَّا اسْتَوَی قَائِماً قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
امام صادق (علیه السلام) خداوند برای بنیاسرائیل پیامبری فرستاد که به او ارمیا (علیه السلام) گفتهمیشد. خداوند [به او] فرمود: به آنان بگو: «کدام سرزمین بود که از بین بهترین سرزمینها آن را برگزیدم و از بهترین محصولات در آن کاشتم و [آن را] از هر غریبهای پاک نمودم؛ ولی او نافرمانی کرد و خُرنوب (نوعی گیاه درختی که میوهای شبیه لوبیا دارد و مصرف خوراکی دارد و در ایران نیز به همین نام است) به بار آورد»؟ [آن پیامبر این مطالب را به آنها] گفت؛ ولی آنان خندیدند و او را به سُخره گرفتند. او از آنان نزد خدا شکایت کرد. خداوند به او وحی کرد که به آنان بگو: «آن سرزمین، همان بیتالمقدّس است و منظور از محصول، همان بنیاسرائیل است که از هر غریبهای پاک گردانیدم و هر ستمگری را از آنان دور کردم ولی آنان خلف وعده کردند و مرتکب معاصی و گناه شدند. بنابراین در سرزمینشان کسی را بر آنان مسلّط میگردانم که خونشان را بریزد و اموالشان را بگیرد و اگر برایم گریه کنند حتی بهخاطر گریهشان به آنان رحم نخواهمکرد. و اگر بهسوی من دعا کنند، دعایشان را مستجاب نخواهمکرد. سرزمینشان را صد سال از هم گسیخته و ویران میسازم و سپس آن را آباد خواهم ساخت». و هنگامیکه [ارمیا (علیه السلام) خطاب به آنان] چنین گفت، اندیشمندان آنها عجز و لابه کرده و گفتند: «ای رسولخدا! ما چه گناهی مرتکب شدهایم»؟! درحالیکه ما کاری را که آنان کردند، نکردیم. دوباره برای [طلب رحمت برای] ما به پروردگارت رجوع کن. بنابراین [آن پیامبر] هفت روز روزه گرفت. ولی وحی به او نرسید؛ پس غذایی خورد و دوباره هفت روز روزه گرفت، ولی هیچ وحیی به او نشد. سپس غذایی خورد و دوباره هفت روز روزه گرفت. هنگامیکه روز بیستویکم فرارسید، خداوند به او وحی کرد: «باید از این کاری که میکنی دست برداری. یا کاری که آن را مقدّر کردهام میپذیری و یا اینکه چهرهات را به پشت سرت باز میگردانم [و هلاکت میکنم]»! سپس به او وحی کرد که به ایشان بگو: «شما منکَر [و عمل زشت آنان] را دیدید ولی آن را زشت ندانستید. بنابراین خداوند بر آنان (قوم بنیاسرائیل در عصر ارمیا (علیه السلام)) بختالنّصر را چیره ساخت و با آنان بر اساس آنچه که اخبارش گفتهشده رفتار کرد؛ سپس بختالنّصر را به نزد پیامبرشان، ارمیا (علیه السلام) فرستاد. بختالنّصر به ارمیا (علیه السلام) گفت: «تو از جانب پروردگارت به آنان خبر دادی و برایشان از آنچه که با آنان انجام میدهم سخن گفتی. پس اگر میخواهی نزد من بمان و اگر میخواهی بیرون برو». [آن پیامبر] گفت: «نه، بیرون میروم». بنابراین با خود توشهای از انجیر و آبمیوه برداشت و بیرون رفت. هنگامیکه چشمش به آن [سرزمین و اجساد باقیمانده از قوم خود، بنیاسرائیل، که بر اثر حملهی بختالنصر ویران و هلاک شده بود،] افتاد، به آن روی کرد و گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده میکند؟! [در این هنگام،] خدا او را یکصد سال میراند خداوند، هنگام صبح، او را میراند و [صد سال بعد و هنگام] بعد از ظهر، پیش از غروب خورشید دوباره زنده گردانید و از میان اعضای بدنش، اوّلین چیزی که دوباره زنده کرد، چشمانش بود؛ همچون پوست تخم مرغ. سپس به او گفتهشد: «چه مقدار را [در خواب] سپری کردی»؟ گفت: «یک روز، و وقتی به خورشید نگاه کرد که هنوز غروب نکرده، گفت: «... یا بخشی از یک روز». فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود [که همراه داشتی، با گذشت سالها] هیچگونه تغییر نیافته است! [خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدّت، حفظکرده، بر همه چیز قادر است]! ولی به الاغ خود نگاه کن [که چگونه از هم متلاشی شده! این زندهشدن تو پس از مرگ، هم برای اطمینان خاطر توست، و هم] برای اینکه تو را نشانهای برای مردم [در مورد معاد] قرار دهیم. [اکنون] به استخوانهای مرکب سواری خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم، و گوشت بر آن میپوشانیم! و به استخوانهای الاغ خود نگریست که چگونه به یکدیگر میپیوندند و چگونه رگها جاری میگردند؟! پس هنگامیکه [آن الاغ] کامل شد و ایستاد گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللّه عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
الصّادق (علیه السلام)- لَمَّا عَمِلَتْ بَنُوإِسْرَائِیلَ الْمَعَاصِیَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُسَلِّطَ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ وَ یَقْتُلُهُمْ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی أَرْمِیَا (علیه السلام) یَا أَرْمِیَا (علیه السلام) مَا بَلَدٌ انْتَخَبْتُهُ مِنْ بَیْنِ الْبُلْدَانِ وَ غَرَسْتُ فِیهِ مِنْ کَرَائِمِ الشَّجَرِ فَأَخْلَفَ فَأَنْبَتَ خُرْنُوباً. فَأَخْبَرَ أَرْمِیَا (علیه السلام) أَخْیَارَ عُلَمَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالُوا لَهُ رَاجِعْ رَبَّکَ لِیُخْبِرَنَا (مَا مَعْنَی هَذَا الْمَثَلِ) فَصَامَ أَرْمِیَا (علیه السلام) سَبْعاً، فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ یَا أَرْمِیَا (علیه السلام) أَمَّا الْبَلَدُ فَبَیْتُ الْمَقْدِسِ وَ أَمَّا مَا أَنْبَتَ فِیهَا فَبَنُو إِسْرَائِیلَ الَّذِینَ أَسْکَنْتُهُمْ فِیهَا فَعَمِلُوا بِالْمَعَاصِی وَ غَیَّرُوا دِینِی وَ بَدَّلُوا نِعْمَتِی کُفْراً، فَبِی حَلَفْتُ لَأَمْتَحِنَنَّهُمْ بِفِتْنَهًٍْ یَظَلُّ الْحَکِیمُ فِیهَا حَیْرَانَ وَ لَأُسَلِّطَنَّ عَلَیْهِمْ شَرَّ عِبَادِی وِلَادَهًًْ وَ شَرَّهُمْ طَعَاماً فَلَیُسَلَّطَنَّ عَلَیْهِمْ بِالْجَبْرِیَّهًِْ فَیَقْتُلُ مُقَاتِلِیهِمْ وَ یَسْبِی حَرِیمَهُمْ وَ یُخَرِّبُ دِیَارَهُمُ الَّتِی یَغْتَرُّونَ بِهَا وَ یُلْقِی حَجَرَهُمُ الَّذِی یَفْتَخِرُونَ بِهِ عَلَی النَّاسِ فِی الْمَزَابِلِ مِائَهًَْ سَنَهًًْ، فَأَخْبَرَ أَرْمِیَا (علیه السلام) أَحْبَارَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالُوا لَهُ: رَاجِعْ رَبَّکَ فَقُلْ لَهُ مَا ذَنْبُ الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ وَ الضُّعَفَاءِ؟ فَصَامَ أَرْمِیَا (علیه السلام) سَبْعاً ثُمَّ أَکَلَ أَکْلَهًًْ فَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ، ثُمَّ صَامَ سَبْعاً وَ أَکَلَ أَکْلَهًًْ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ، ثُمَّ صَامَ سَبْعاً فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ: یَا أَرْمِیَا (علیه السلام) لَتَکُفَّنَّ عَنْ هَذَا أَوْ لَأَرُدَّنَّ وَجْهَکَ فِی قَفَاکَ، قَالَ ثُمَّ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ: قُلْ لَهُمْ لِأَنَّکُمْ رَأَیْتُمُ الْمُنْکَرَ فَلَمْ تُنْکِرُوهُ. فَقَالَ أَرْمِیَا (علیه السلام) رَبِّ أَعْلِمْنِی مَنْ هُوَ حَتَّی آتِیَهُ وَ آخُذَ لِنَفْسِی وَ أَهْلِ بَیْتِی مِنْهُ أَمَاناً؟ قَالَ: ائْتِ مَوْضِعَ کَذَا وَ کَذَا فَانْظُرْ إِلَی غُلَامٍ أَشَدِّهِمْ زَمَاناً وَ أَخْبَثِهِمْ وِلَادَهًًْ وَ أَضْعَفِهِمْ جِسْماً وَ شَرِّهِمْ غِذَاءً فَهُوَ ذَلِکَ. فَأَتَی أَرْمِیَا (علیه السلام) ذَلِکَ الْبَلَدَ فَإِذَا هُوَ غُلَامٌ فِی خَانٍ زَمِنٍ مُلْقًی عَلَی مَزْبَلَهًٍْ وَسْطَ الْخَانِ وَ إِذَا لَهُ أُمٌّ تزنی {تُزَبِّی} بِالْکِسَرِ وَ تَفُتُّ الْکِسَرَ فِی الْقَصْعَهًِْ وَ تَحْلُبُ عَلَیْهِ خِنْزِیرَهًًْ لَهَا ثُمَّ تُدْنِیهِ مِنْ ذَاکَ الْغُلَامِ فَیَأْکُلُهُ، فَقَالَ أَرْمِیَا (علیه السلام): إِنْ کَانَ فِی الدُّنْیَا الَّذِی وَضَعَهُ اللَّهُ فَهُوَ هَذَا، فَدَنَی مِنْهُ. فَقَالَ لَهُ: مَا اسْمُکَ؟ فَقَالَ: بُخْتَنَصَّرُ. فَعَرَفَهُ أَنَّهُ هُوَ فَعَالَجَهُ حَتَّی بَرَأَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: تَعْرِفُنِی؟ قَالَ: لَا أَنْتَ رَجُلٌ صَالِحٌ. قَالَ: أَنَا أَرْمِیَا (علیه السلام) نَبِیُّ بَنِی إِسْرَائِیلَ. أَخْبَرَنِی اللَّهُ أَنَّهُ سَیُسَلِّطُکَ عَلَی بَنِیإِسْرَائِیلَ فَتَقْتُلُ رِجَالَهُمْ وَ تَفْعَلُ بِهِمْ کَذَا وَ کَذَا. قَالَ فَتَاهَ فِی نَفْسِهِ فِی ذَاکَ الْوَقْتِ ثُمَّ قَالَ أَرْمِیَا (علیه السلام): اکْتُبْ لِی کِتَاباً بِأَمَانٍ مِنْکَ. فَکَتَبَ لَهُ کِتَاباً. وَ کَانَ یَخْرُجُ فِی الْجَبَلِ وَ یَحْتَطِبُ وَ یُدْخِلُهُ الْمَدِینَهًَْ وَ یَبِیعُهُ. فَدَعَا إِلَی حَرْبِ بَنِیإِسْرَائِیلَ فَأَجَابُوهُ وَ کَانَ مَسْکَنُهُمْ فِی بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ أَقْبَلَ بُخْتَنَصَّرُ نَحْوَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ بَشَرٌ کَثِیرٌ، فَلَمَّا بَلَغَ أَرْمِیَا (علیه السلام) إِقْبَالُهُ نَحْوَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ اسْتَقْبَلَهُ عَلَی حِمَارٍ لَهُ وَ مَعَهُ الْأَمَانُ الَّذِی کَتَبَ لَهُ بُخْتَنَصَّرُ فَلَمْ یَصِلْ إِلَیْهِ أَرْمِیَا (علیه السلام) مِنْ کَثْرَهًِْ جُنُودِهِ وَ أَصْحَابِهِ، فَصَیَّرَ الْأَمَانَ عَلَی قَصَبَهًٍْ وَ رَفَعَهَا، فَقَالَ: مَنْ أَنْتَ؟ فَقَالَ: أَنَا أَرْمِیَا النَّبِیُّ الَّذِی بَشَّرْتُکَ بِأَنَّکَ سَیُسَلِّطُکَ اللَّهُ عَلَی بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ هَذَا أَمَانُکَ لِی. قَالَ: أَمَّا أَنْتَ فَقَدْ أَمَّنْتُکَ وَ أَمَّا أَهْلُ بَیْتِکَ فَإِنِّی أَرْمِی مِنْ هَاهُنَا إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَإِنْ وَصَلَتْ رَمْیَتِی إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَلَا أَمَانَ لَهُمْ عِنْدِی، وَ إِنْ لَمْ تَصِلْ فَهُمْ آمِنُونَ. وَ انْتَزَعَ قَوْسَهُ وَ رَمَی نَحْوَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَحَمَلَتِ الرِّیحُ النُّشَّابَهًَْ حَتَّی عَلَّقَتْهَا فِی بَیْتِ الْمَقْدِسِ، فَقَالَ لَا أَمَانَ لَهُمْ عِنْدِی، فَلَمَّا وَافَی نَظَرَ إِلَی جَبَلٍ مِنْ تُرَابٍ وَسَطَ الْمَدِینَهًِْ وَ إِذَا دَمٌ یَغْلِی وَسْطَهُ کُلَّمَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ التُّرَابُ خَرَجَ وَ هُوَ یَغْلِی. فَقَالَ: مَا هَذَا؟ فَقَالُوا: هَذَا دَمُ نَبِیٍّ کَانَ لِلَّهِ فَقَتَلَهُ مُلُوکُ بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ دَمُهُ یَغْلِی وَ کُلَّمَا أَلْقَیْنَا عَلَیْهِ التُّرَابَ خَرَجَ یَغْلِی. فَقَالَ بُخْتَنَصَّرُ: لَأَقْتُلَنَّ بَنِیإِسْرَائِیلَ أَبَداً حَتَّی یَسْکُنَ هَذَا الدَّمُ وَ کَانَ ذَلِکَ الدَّمُ دَمَ یَحْیَیبْنِزَکَرِیَّا (علیه السلام) وَ کَانَ فِی زَمَانِهِ مَلِکٌ جَبَّارٌ یَزْنِی بِنِسَاءِ بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ کَانَ یَمُرُّ بِیَحْیَیبْنِزَکَرِیَّا (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ یَحْیَی (علیه السلام): اتَّقِ اللَّهَ أَیُّهَا الْمَلِکُ، لَا یَحِلُّ لَکَ هَذَا. فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَهًٌْ مِنَ اللَّوَاتِی کَانَ یَزْنِی بِهِنَّ حِینَ سَکِرَ: «أَیُّهَا الْمَلِکُ اقْتُلْ هَذَا» فَأَمَرَ أَنْ یُؤْتَی بِرَأْسِهِ فَأَتَوْا بِرَأْسِ یَحْیَی (علیه السلام) فِی طَشْتٍ وَ کَانَ الرَّأْسُ یُکَلِّمُهُ وَ یَقُولُ لَهُ: یَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ لَا یَحِلُّ لَکَ هَذَا. ثُمَّ غَلَی الدَّمُ فِی طَشْتٍ حَتَّی فَاضَ إِلَی الْأَرْضِ فَخَرَجَ یَغْلِی وَ لَا یَسْکُنُ. وَ کَانَ بَیْنَ قَتْلِ یَحْیَی (علیه السلام) وَ بَیْنَ خُرُوجِ بُخْتَنَصَّرَ مِائَهًُْ سَنَهًٍْ، وَ لَمْ یَزَلْ بُخْتَنَصَّرُ یَقْتُلُهُمْ وَ کَانَ یَدْخُلُ قَرْیَهًًْ قَرْیَهًًْ فَیَقْتُلُ الرِّجَالَ وَ النِّسَاءَ وَ الصِّبْیَانَ وَ کُلَّ حَیَوَانٍ وَ الدَّمُ یَغْلِی وَ لَا یَسْکُنُ حَتَّی أَفْنَاهُمْ فَقَالَ: أَ بَقِیَ أَحَدٌ فِی هَذِهِ الْبِلَادِ؟ قَالُوا عَجُوزٌ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا. فَبَعَثَ إِلَیْهَا فَضَرَبَ عُنُقَهَا عَلَی الدَّمِ فَسَکَنَ. وَ کَانَتْ آخَرَ مَنْ بَقِیَ. ثُمَّ أَتَی بَابِلَ فَبَنَی بِهَا مَدِینَهًًْ وَ أَقَامَ وَ حَفَرَ بِئْراً فَأَلْقَی فِیهَا دَانِیَالَ (علیه السلام) وَ أَلْقَی مَعَهُ اللَّبْوَهًَْ فَجَعَلَتِ اللَّبْوَهًُْ تَأْکُلُ مِنْ طِینِ الْبِئْرِ وَ یَشْرَبُ دَانِیَالُ لَبَنَهَا فَلَبِثَ بِذَلِکَ زَمَاناً، فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی النَّبِیِّ الَّذِی کَانَ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ أَنِ اذْهَبْ بِهَذَا الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ إِلَی دَانِیَالَ (علیه السلام) وَ أَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ، قَالَ: وَ أَیْنَ دَانِیَالُ یَا رَبِّ؟ قَالَ: فِی بِئْرٍ بِبَابِلَ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا. قَالَ: فَأَتَاهُ فَاطَّلَعَ فِی الْبِئْرِ فَقَالَ: یَا دَانِیَالُ (علیه السلام) فَقَالَ: لَبَّیْکَ صَوْتٌ غَرِیبٌ. قَالَ: إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَیْکَ بِالطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَأَدْلَاهُ إِلَیْهِ فَقَالَ دَانِیَالُ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یُخَیِّبُ مَنْ دَعَاهُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ کَفَاهُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَنْسَی مَنْ ذَکَرَهُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یُخَیِّبُ مَنْ دَعَاهُ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنْ وَثِقَ بِهِ لَمْ یَکِلْهُ إِلَی غَیْرِهِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَجْزِی بِالصَّبْرِ نَجَاهًًْ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَکْشِفُ حُزْنَنَا {ضُرَّنَا} عِنْدَ کُرْبَتِنَا، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ ثِقَتُنَا حِینَ تَنْقَطِعُ الْحِیَلُ مِنَّا، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ رَجَاؤُنَا حِینَ سَاءَ ظَنُّنَا بِأَعْمَالِنَا». قَالَ فأوری {فَأُرِیَ} بُخْتَنَصَّرُ فِی نَوْمِهِ کَأَنَّ رَأْسَهُ مِنْ حَدِیدٍ وَ رِجْلَیْهِ مِنْ نُحَاسٍ وَ صَدْرَهُ مِنْ ذَهَبٍ. قَالَ: فَدَعَا الْمُنَجِّمِینَ. فَقَالَ لَهُمْ مَا رَأَیْتُ. قَالُوا: مَا نَدْرِی وَ لَکِنْ قُصَّ عَلَیْنَا مَا رَأَیْتَ. فَقَالَ: وَ أَنَا أَجْرِی عَلَیْکُمُ الْأَرْزَاقَ مُنْذُ کَذَا وَ کَذَا وَ لَا تَدْرُونَ مَا رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ؟ فَأَمَرَ بِهِمْ فَقُتِلُوا. قَالَ: فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ کَانَ عِنْدَهُ: إِنْ کَانَ عِنْدَ أَحَدٍ شَیْءٌ فَعِنْدَ صَاحِبِ الْجُبِّ فَإِنَّ اللَّبْوَهًَْ لَمْ تَعْرِضْ لَهُ وَ هِیَ تَأْکُلُ الطِّینَ وَ تُرْضِعُهُ فَبَعَثَ إِلَی دَانِیَالَ (علیه السلام). فَقَالَ: مَا رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ؟ قَالَ: رَأَیْتَ کَأَنَّ رَأْسَکَ مِنْ حَدِیدٍ وَ رِجْلَیْکَ مِنْ نُحَاسٍ وَ صَدْرَکَ مِنْ ذَهَبٍ. قَالَ: هَکَذَا رَأَیْتُ فَمَا ذَاکَ قَالَ قَدْ ذَهَبَ مُلْکُکَ وَ أَنْتَ مَقْتُولٌ إِلَی ثَلَاثَهًِْ أَیَّامٍ یَقْتُلُکَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ فَارِسَ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ إِنَّ عَلَیَّ سَبْعَ مَدَائِنَ، عَلَی بَابِ کُلِّ مَدِینَهًٍْ حَرَسٌ وَ مَا رَضِیتُ بِذَلِکَ حَتَّی وَضَعْتُ بَطَّهًًْ مِنْ نُحَاسٍ عَلَی بَابِ کُلِّ مَدِینَهًٍْ لَا یَدْخُلُ غَرِیبٌ إِلَّا صَاحَتْ عَلَیْهِ حَتَّی یُؤْخَذَ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ: إِنَّ الْأَمْرَ کَمَا قُلْتُ لَکَ. قَالَ: فَبَثَّ الْخَیْلَ وَ قَالَ لَا تَلْقَوْنَ أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ إِلَّا قَتَلْتُمُوهُ کَائِناً مَنْ کَانَ وَ کَانَ دَانِیَالُ (علیه السلام) جَالِساً عِنْدَهُ، وَ قَالَ: لَا تُفَارِقُنِی هَذِهِ الثَّلَاثَهًَْ أَیَّامٍ فَإِنْ مَضَتْ قَتَلْتُکَ. فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ مُمْسِیاً أَخَذَهُ الْغَمُّ فَخَرَجَ فَتَلَقَّاهُ غُلَامٌ کَانَ یَخْدُمُ ابْناً لَهُ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ، فَدَفَعَ إِلَیْهِ سَیْفَهُ وَ قَالَ لَهُ: یَا غُلَامُ لَا تَلْقَی أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ إِلَّا وَ قَتَلْتَهُ وَ إِنْ لَقِیتَنِی أَنَا فَاقْتُلْنِی. فَأَخَذَ الْغُلَامُ سَیْفَهُ فَضَرَبَ بِهِ بُخْتَنَصَّرَ ضَرْبَهًًْ فَقَتَلَهُ. فَخَرَجَ أَرْمِیَا (علیه السلام) عَلَی حِمَارِهِ وَ مَعَهُ تِینٌ قَدْ تَزَوَّدَهُ وَ شَیْءٌ مِنْ عَصِیرٍ فَنَظَرَ إِلَی سِبَاعِ الْبَرِّ وَ سِبَاعِ الْبَحْرِ وَ سِبَاعِ الْجَوِّ تَأْکُلُ تِلْکَ الْجِیَفَ فَفَکَّرَ فِی نَفْسِهِ سَاعَهًًْ ثُمَّ قَالَ: أَنَّی یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ قَدْ أَکَلَتْهُمُ السِّبَاعُ؟ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مَکَانَهُ. وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ أَیْ أَحْیَاهُ. فَلَمَّا رَحِمَ اللَّهُ بَنِیإِسْرَائِیلَ وَ أَهْلَکَ بُخْتَنَصَّرَ رَدَّ بَنِیإِسْرَائِیلَ إِلَی الدُّنْیَا. وَ کَانَ عُزَیْرٌ لَمَّا سَلَّطَ اللَّهُ بُخْتَنَصَّرَ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ هَرَبَ وَ دَخَلَ فِی عَیْنٍ وَ غَابَ فِیهَا وَ بَقِیَ أَرْمِیَا (علیه السلام) مَیِّتاً مِائَهًَْ سَنَهًٍْ ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ تَعَالَی فَأَوَّلُ مَا أَحْیَا مِنْهُ عَیْنَیْهِ فِی مِثْلِ غِرْقِئِ الْبَیْضِ فَنَظَرَ فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ: کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً ثُمَّ نَظَرَ إِلَی الشَّمْسِ وَ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالَ: أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ أَیْ لَمْ یَتَغَیَّرْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَی الْعِظَامِ الْبَالِیَهًِْ الْمُتَفَطِّرَهًِْ تُجْمَعُ إِلَیْهِ وَ إِلَی اللَّحْمِ الَّذِی قَدْ أَکَلَتْهُ السِّبَاعُ یَتَأَلَّفُ إِلَی الْعِظَامِ مِنْ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا وَ یَلْتَزِقُ بِهَا حَتَّی قَامَ وَ قَامَ حِمَارُهُ فَقَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
امام صادق (علیه السلام) هنگامیکه بنیاسرائیل مرتکب معاصی شده و از فرمان پروردگار خود رویگردان شدند، خداوند خواست تا کسی را بر آنان مسلّط گرداند که آنان را خوار سازد و بکشد. بنابراین خداوند متعال بر اِرمیا (علیه السلام) وحی کرد: «ای ارمیا (علیه السلام)! کدام سرزمین است که از میان سرزمینها آن را برگزیدم و از بهترین درختان در آن کاشتم، امّا رویگردان شد و به جای آن «خُرنوب» به بار آورد»؟ ارمیا (علیه السلام)، دانشمندان بنیاسرائیل را از این مسئله مطّلع گردانید. آنها به او گفتند: «به پروردگار خود رجوع کن تا ما را از این مثال آگاه سازد». پس ارمیا (علیه السلام) هفت روز، روزه گرفت و خداوند به وی وحی کرد: «ای ارمیا (علیه السلام)! امّا [منظور از] سرزمین، همان بیتالمقدّس است. و امّا آنچه که در آن به بار نشست، همان بنیاسرائیل است که در آنجا ساکنشان کردم و مرتکب گناه شدند و دین مرا تغییر دادند و نعمتم را به کفر تبدیل کردند. به خودم سوگند یاد کردم که آنان را امتحانی کنم که در آن مردم بردبار نیز، سرگردان و حیران شوند، و بر آنان شرورترین و بدترین بندگانم از جهت ولادت و بدترین بندگانم از جهت خوراک را مسلّط گردانم. این ستمگر را بر آنان مسلّط میکنم. کشتههای آنان به دست او کشته شوند و ناموسشان را به اسارت ببرد و خانههایشان را که به آن مینازند ویران کند و سنگهایشان را (بتها) که با آن بر مردم فخر میفروشند، صد سال در زباله بیاندازد». ارمیا (علیه السلام) به دانشمندان بنیاسرائیل [این ماجرا را] خبر داد. آنان به او گفتند: «به پروردگارت رجوع کن و به او بگو: «تهیدستان، بینوایان و ضعیفان چه گناهی دارند»؟» بنابراین ارمیا هفت روز دیگر روزه گرفت. سپس چیزی خورد و به او هیچ وحی نرسید. سپس هفت روز روزه گرفت و خداوند به وی وحی کرد: «ای ارمیا (علیه السلام)! از این کار دست بردار و گرنه، چهرهات را به پشت سرت برمیگردانم [و هلاکت میکنم]». فرمود: «سپس باری تعالی به وی وحی نمود: به آنان بگو [گناه شما این بود که] شما زشتی را دیدید ولی آن را زشت نشمردید». ارمیا (علیه السلام) گفت: «پروردگارا! به من بگو او [که این قوم را میکشد و خوار میکند] کیست تا به نزد او بروم و برای خود و خانوادهام از او امان بطلبم»؟ [خدا] فرمود: «به فلان جا برو و به دنبال پسر بچهای باش که نقص و عیب بدنیاش از همه بیشتر باشد و از همه، زایمان شومتری داشته باشد و ضعیفترین آنان از نظر بنیهی جسمی، و بدترین آنها در غذاخوردن باشد و او همان خواهدبود». ارمیا (علیه السلام) به آن سرزمین رفت. ناگاه جوانی را در کاروانسرایی دید که مبتلا به نقص و عیب بدنی بود و بر روی زبالههایی در وسط آن کاروانسرا رها شدهبود و مادری داشت که برایش نان خشک میآورد و آن را برایش در کاسه، ترید میکرد و بر آن شیر ماده خوکی را میریخت. سپس نزدیک آن جوان میبرد و او آن را میخورد. ارمیا (علیه السلام) گفت: «اگر آنکس که خدا توصیف کرد، در دنیا باشد، این همان پسر است» پس نزدیک او شده و به او گفت: «نامت چیست»؟ گفت: «بختالنّصر». پس دانست که او خودش است. او را درمان کرد تا اینکه از آن بیماری رهایی یافت. سپس به او گفت: «مرا میشناسی»؟ گفت: «نه تو مردی نیکوکار هستی». گفت: «من ارمیا (علیه السلام)، پیامبر بنیاسرائیل هستم. خداوند به من خبر داد که تو را بر بنیاسرائیل مسلّط خواهدکرد. مردان آنان را خواهی کشت و با آنان چنین و چنان خواهی کرد». گفت پسر بچّه در آن هنگام، لبریز از غرور و حیرت شد. سپس ارمیا (علیه السلام) گفت: «برایم اماننامهای بنویس». و او برایش دستنوشتهای نوشت. او شبانه به کوه میرفت و هیزم جمع میکرد و به شهر میآورد و میفروخت و مردم را برای جنگ با بنیاسرائیل فراخواند و آنان پذیرفتند. محلّ سکونت بنیاسرائیل در بیتالمقدّس بود. بختالنّصر و کسانی که با او همراه شدهبود به بیتالمقدّس رفتند و مردمان بسیاری کنار او جمع شدند. هنگامیکه ارمیا (علیه السلام) از آمدن بختالنّصر به سمت بیتالمقدس با خبر شد، سوار بر الاغش به استقبال او رفت؛ درحالیکه اماننامه بختالنّصر را به همراه داشت. ارمیا (علیه السلام) از بسیاری سربازان و یاران نمیتوانست خود را به او برساند. بنابراین برگه را بر روی نی و یا چوبی گذاشت و بالا گرفت. [بختالنّصر] گفت: «تو کیستی»؟ گفت: «من ارمیا (علیه السلام)، همان پیامبری هستم که به تو این نوید را دادم که خداوند تو را بر بنیاسرائیل مسلّط خواهدگردانید و این همان برگهی امان است که به من دادی». گفت: «من تنها تو را امان دادم؛ ولی در مورد خانوادهات، من از اینجا تا بیتالمقدّس تیری را پرتاب خواهمکرد، اگر تیر من به بیتالمقدّس برسد، آنان نزد من امان نخواهندداشت؛ ولی اگر نرسد، آنان در امان خواهندبود». پس کمان خود را برداشت و تیری را به سمت بیتالمقدّس پرتاب کرد. باد تیر را با خود بُرد تا اینکه آن را در بیتالمقدّس نشانه کرد. گفت: «آنان از من در امان نخواهندبود». هنگامیکه به کوهی از خاک در وسط شهر نگریست که وسط آن خونی میجوشید و هر قدر روی آن خاک میریخت، باز از آن خون بیرون میزد و میجوشید، گفت: «این چیست»؟ [ارمیا (علیه السلام)] گفت: «این خون پیامبری از جانب خدا بود که پادشاهان بنی اسرائیل او را کشتند و حال، خونش میجوشد و هر قدر روی آن خاک ریختیم، باز هم از آن خون بیرون میزند و همچنان میجوشد». بختالنّصر گفت: «تمام بنیاسرائیل را خواهم کشت تا این خون، آرام گیرد». آن خون، خون یحیی پسر زکریا (علیه السلام) بود. در زمان او، پادشاه ستمگری وجود داشت که با زنان بنیاسرائیل زنا میکرد. [آن پادشاه] روزی از مقابل یحیی پسر زکریا (علیه السلام) میگذشت. یحیی (علیه السلام) به او گفت: «ای پادشاه! به درگاه خدا تقوا پیشه کن که این کار، حرام است». یکی از زنانی که با آنان زنا میکرد هنگامیکه [پادشاه] مست کردهبود، به او گفت: «ای پادشاه! یحیی (علیه السلام) را بکُش». پس پادشاه دستور داد تا سر یحیی (علیه السلام) را برایش بیاورند. سر یحیی (علیه السلام) را در طشتی آوردند و سر با او سخن میگفت و به او میگفت: «ای تو! از خدا بترس که این کار حرام است». سپس خون در طشت جوشید تا اینکه از آن سرریز شد و بر زمین ریخت و شروع به جوشیدن کرد و آرام نگرفت. و بین کشتن یحیی (علیه السلام) و خروج بختالنّصر صد سال فاصله وجود داشت. بختالنّصر آنان را میکُشت، به روستاها یکییکی وارد میشد و مردان و زنان و نوجوانان و کودکان و تمام حیوانات آنان را میکشت و خون همچنان میجوشید، تا اینکه همهی آنان را از بین برد. سرانجام گفت: «آیا کسی در این سرزمین باقی مانده است»؟ گفتند: «پیرزنی در فلان جا هنوز زنده است». پس کسی را به آنجا فرستاد و گردن او را روی آن خون زدند و خون، آرام شد. و آن پیرزن، آخرین کسی بود که باقی ماندهبود. سپس بختالنّصر به بابل آمد و در آنجا شهری بنا و چاهی حفر کرد و دانیال (علیه السلام) را به همراه یک مادّه شیر، درون آن فرستاد. مادّه شیر شروع کرد به خوردن گِلِ چاه و دانیال (علیه السلام) هم از شیر او میخورد و مدّتی در این وضعیّت به سر برد تا اینکه خداوند به پیامبری که در بیتالمقدّس بود، وحی کرد که این غذا و نوشیدنی را به نزد دانیال (علیه السلام) ببر و سلام مرا به او برسان. گفت: «پروردگارا! دانیال (علیه السلام) در کجاست»؟ فرمود: «در چاهی در بابل، در فلان مکان». پس به نزد او رفت و در چاه نگریست و گفت: «ای دانیال (علیه السلام)! گفت: «بله، ای صدای ناآشنا»! گفت: «پروردگارت بر تو سلام کرده و برایت غذا و نوشیدنی فرستاده است». و آنها را برایش به درون چاه فرستاد. دانیال (علیه السلام) گفت: «حمد و سپاس خدای را که آنکس که او را فراخواند، ناامید نمیگرداند. حمد و سپاس خدای را که هرکس که بر او توکل کند خدا برایش کافی است. حمد و سپاس خدای را که آنکس که او را یاد میکند از یاد نمیبرد. حمد و سپاس خدای را که آنکه او را میخواند، [از درگاه خود] ناامید برنمیگرداند. حمد و سپاس خدای را که هرکسی که به او اعتماد کند، او را به دیگری واگذار نمیکند. حمد و سپاس خدای را که پاداش احسان را با احسان میدهد. حمد و سپاس خدای را که پاداش صبر را با نجاتبخشیدن میدهد. حمد و سپاس خدای را که هنگام بدبختیمان، سختیها را از بین میبرد. حمد و سپاس خدای را که هنگامیکه امیدمان از همهجا قطع میشود، [او] تکیهگاه ماست. حمد و سپاس خدای را که هنگامی که از اعمال خود ناامید میشویم، [او] امید ماست. [در همان زمان] بختالنّصر در خواب دید که سرش از آهن، پاهایش از مس و سینهاش از طلا بود. خوابگزاران را فراخواند و به آنان گفت: «در خواب چه دیدم»؟ گفتند: «نمیدانیم ولی آنچه را که دیدی برایمان تعریف کن». گفت: «من از فلان زمان، به شما دستمزد و مستمرّی میدهم و [حال آنکه] شما نمیدانید که در خواب چه دیدم»؟! پس دستور قتل آنها را صادر کرد و [سپس] آنان را کشتند. برخی از کسانی که نزد او بودند به او گفتند: «اگر کسی علمی در این زمینه داشته باشد، کسی است که در چاه عمیق است؛ چراکه مادّه شیر، به او حمله نکرده است و گِل میخورد و به او شیر میدهد». او گروهی را به دنبال دانیال (علیه السلام) فرستاد و گفت: «در خواب چه دیدم»؟ گفت: «دیدی که سرت از آهن است؛ پاهایت از مس و سینهات از طلا میباشد». گفت: «این چنین دیدم؛ تعبیر آن چیست»؟ گفت: «مُلک تو از بین خواهدرفت و تو تا سه روز آینده کشته خواهیشد؛ مردی از فارس تو را خواهدکشت». بختالنّصر گفت: «دورتادور من هفت شهر است. بر در هر شهری نگهبانی وجود دارد و به آن اکتفا نکردم و یک مرغابی از مس (نوعی زنگ و هشدار)، بر در هر شهر گذاردم و هیچ غریبهای وارد نمیشود مگر اینکه [آن زنگ هشدار] بر او فریاد برآورده و همه را آگاه میکند تا او را دستگیر کنند». دانیال (علیه السلام) به او گفت: «مسئله همانگونه است که به تو گفتم». پس سوارکاران را به راه انداخت و گفت: «هرکس را که دیدید، بکشید و هیچکسی را زنده نگذارید». دانیال (علیه السلام) نزد او (بختالنّصر) نشستهبود. او به دانیال (علیه السلام) گفت: «در این سه روز از پیش من نمیروی؛ اگر این سه روز بگذرد و من سالم باشم، تو را خواهمکشت». هنگامیکه [بختالنّصر] در روز سوّم، شب را بیدار بود، اندوه او را فرا گرفت. پس خارج شد و با غلامی از فارس روبرو شد که به فرزندش خدمت میکرد و [این درحالی بود که] او نمیدانست که این غلام، اهل فارس است. پس شمشیرش را به او داد و گفت: «ای غلام! هرکس را دیدی، بکش و حتّی اگر مرا یافتی، مرا [نیز] بکش. بنابراین غلام شمشیرش را گرفت و با آن ضربهای به بختالنّصر وارد آورد و او را کشت. [پس از این ماجرا] ارمیا (علیه السلام) سوار بر اُلاغش بیرون رفت. درحالیکه توشهای از انجیر و مقداری شربت آبمیوه به همراه داشت، به درندگان خشکی و درندگان دریا و درندگان آسمان که لاشهها را میخوردند نگاه کر. ساعتی با خود فکر کرد و سپس گفت: أَنَّیَ یحْیی هذِه اللّه بَعْدَ مَوْتِها خداوند چگونه این مردگان را زنده میکند درحالیکه درندگان اجساد آنها را نیز خوردهاند، سپس خداوند او را در همانجا که بود میراند، و این همان سخن خداوند تبارکوتعالی میباشد که میفرماید: أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِها قَالَ أَنَّیَ یحْیی هذِه اللّه بَعْدَ مَوْتِها فَأَمَاتَه اللّه مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَه یعنی او را زنده گردانید. هنگامیکه خداوند به بنیاسرائیل رحم نمود و بختالنّصر را نابود کرد، بنیاسرائیل را دوباره به دنیا بازگرداند؛ [به این صورت که] هنگامیکه خداوند بختالنّصر را بر بنیاسرائیل چیره ساختهبود [و او همه را میکشت]، عُزَیر (علیه السلام) گریخت و وارد چشمهای شده و در آن ناپدید گشت [و به این ترتیب زنده ماند و پس از مرگ بختالنّصر به میان بنیاسرائیل بازگشت و موجب حیات مجدّد بنیاسرائیل شد]. [امّا ماجرای ارمیا (علیه السلام) چنین بود که] و ارمیا (علیه السلام) صد سال مُرده بود؛ سپس خداوند متعال او را زنده گردانید و اوّلین چیزی که در او زنده گردانید چشمانش بود؛ همچون پوست تخم مرغ. پس نگریست و خداوند به او وحی کرد که «چه مدّت گذشته است»؟ گفت: «یک روز». سپس به خورشید نگاه کرد که بالا رفتهبود و گفت: «و شاید بخشی از روز». خداوند فرمود: بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَی طَعَامِک وَشَرَابِک لَمْ یتَسَنَّه یعنی تغییر نکرده است: وَانظُرْ إِلَی حِمَارِک وَلِنَجْعَلَک آیةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَی العِظَامِ کیفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکسُوها لَحْمًا و به استخوانهای پوسیدهی ترکخورده نگریست که چگونه بهسوی او میآیند و چگونه گوشتی که درندگان خوردهاند، از اینجا و آنجا جمع میگردد و به استخوان پیوسته و به آن میچسبد. تا اینکه برخاست و الاغش نیز ایستاد؛ [سپس ارمیا (علیه السلام)] گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللّه عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
الرّسول (صلی الله علیه و آله)- مَلَکَ بُخْتَنَصَّرُ مِائَهًَْ سَنَهًٍْ وَ سَبْعاً وَ ثَمَانِینَ سَنَهًًْ وَ قَتَلَ مِنَ الْیَهُودِ سَبْعِینَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ عَلَی دَمِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا (علیه السلام) وَ خَرَّبَ بَیْتَ الْمَقْدِسِ وَ تَفَرَّقَتِ الْیَهُودُ فِی الْبُلْدَانِ وَ فِی سَبْعٍ وَ أَرْبَعِینَ سَنَهًًْ مِنْ مُلْکِهِ بَعَثَ اللَّهُ الْعُزَیْرَ (علیه السلام) نَبِیّاً إِلَی أَهْلِ الْقُرَی الَّتِی أَمَاتَ اللَّهُ أَهْلَهَا ثُمَّ بَعَثَهُمْ لَهُ وَ کَانَ {کَانُوا} مِنْ قُرًی شَتَّی فَهَرَبُوا فَرَقاً مِنَ الْمَوْتِ فَنَزَلُوا فِی جِوَارِ عُزَیْرٍ (علیه السلام) وَ کَانُوا مُؤْمِنِینَ وَ کَانَ عُزَیْرٌ (علیه السلام) یَخْتَلِفُ إِلَیْهِمْ وَ یَسْمَعُ کَلَامَهُمْ وَ إِیمَانَهُمْ وَ أَحَبَّهُمْ عَلَی ذَلِکَ وَ آخَاهُمْ عَلَیْهِ فَغَابَ عَنْهُمْ یَوْماً وَاحِداً ثُمَّ أَتَاهُمْ فَوَجَدَهُمْ مَوْتَی صَرْعَی فَحَزِنَ عَلَیْهِمْ وَ قَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها تَعَجُّباً مِنْهُ حَیْثُ أَصَابَهُمْ وَ قَدْ مَاتُوا أَجْمَعِینَ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ فَأَماتَهُ اللَّهُ عِنْدَ ذَلِکَ مِائَهًَْ عامٍ وَ هِیَ مِائَهًُْ سَنَهًٍْ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ إِیَّاهُمْ وَ کَانُوا مِائَهًَْ أَلْفِ مُقَاتِلٍ ثُمَّ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَجْمَعِینَ لَمْ یَفْلِتْ مِنْهُمْ وَاحِدٌ عَلَی یَدَیْ بُخْتَنَصَّرَ ثُمَّ مَلَکَ مَهْرَوَیْهِ بْنُ بُخْتَنَصَّرَ سِتَّ عَشْرَهًَْ سَنَهًًْ وَ عِشْرِینَ یَوْماً فَأَخَذَ عِنْدَ ذَلِکَ دَانِیَالَ (علیه السلام) وَ خَدَّ لَهُ خَدّاً فِی الْأَرْضِ وَ طَرَحَ فِیهِ دَانِیَالَ (علیه السلام) وَ أَصْحَابَهُ وَ شِیعَتَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْقَی عَلَیْهِمُ النِّیرَانَ فَلَمَّا رَأَی أَنَّ النَّارَ لَا تَقْرَبُهُمْ وَ لَا تُحْرِقُهُمْ اسْتَوْدَعَهُمُ الْجُبَّ وَ فِیهِ الْأُسُدُ وَ السِّبَاعُ وَ عَذَّبَهُمْ بِکُلِّ نَوْعٍ مِنَ الْعَذَابِ حَتَّی خَلَّصَهُمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ هُمُ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَقْبِضَ دَانِیَالَ (علیه السلام) أَمَرَهُ أَنْ یَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِکْمَتَهُ مکیخا بْنَ دَانِیَالَ (علیه السلام) فَفَعَلَ.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) بختالنّصر صدوهشتادوهفت سال پادشاهی کرد و هفتادهزار نفر از یهودیان را به خونخواهی یحیی پسر زکریا (علیه السلام) کشته و بیتالمقدّس را تخریب کرد و یهودیان در شهرها پراکندهشدند. و خداوند در چهلوهفتمین سال حکومت او، عزیر (علیه السلام) را بهسوی قریهای که خدا اهل آن را میرانده بود، به عنوان پیامبر فرستاد. اهل آن روستا، از اقوام گوناگونی بودند که از ترس مرگ، از شهر خود فرار کردهبودند و در کنار عزیر (علیه السلام) فرود آمدهبودند و آنها مؤمن بودند. عزیر (علیه السلام) با آنها رفتوآمد میکرد؛ سخن و ایمانشان را میشنید و آنها را بهدلیل آنکه مؤمن بودند، دوست داشته و با ایشان برادری و اخوّت مینمود. تا آنکه یک روز از میان آنها رفت و چون بازگشت همه را مرده و بیهوش بر روی زمین یافت و بر ایشان محزون شد و گفت: أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها و از اینکه میدید همه در یک روز مردند، تعجّب کرد. پس خداوند او را برای صد سال میراند. پس از صد سال خداوند، عزیر (علیه السلام) و اهل روستا را که صدهزار رزمجو بودند برانگیخت. که خداوند همهی آنها را کشتهبود و حتّی یک نفر آنان نیز به دست بختالنّصرکشته نشدهبودند. سپس مهرویه پسر بختالنّصر به مدّت شانزده سال و بیست روز پادشاهی کرد و در آن زمان دانیال (علیه السلام) را گرفت و حفرهای برای او در زمین حفر کرده و او و یاران و پیروان مؤمنش را درون آن انداخت و بر روی آنها آتش افروخت. پس زمانیکه دید آتش به آنها نزدیک نشده و آنها را نمیسوزاند، آنها را به چاهی انداخت که درون آن، شیر و حیوانات درنده بود و با عذابهای گوناگونی آنها را شکنجه داد، تا آنکه خداوند آنها را از دست او نجات داد و از آنان در کتاب خود یاد فرمود: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ پس زمانی که خداوند اراده کرد جان دانیال (علیه السلام) را بستاند، به او فرمان داد تا نور خداوندی و حکمت الهی را به پسرش مکیخا (علیه السلام) بسپارد؛ پس [او] چنین کرد.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- أَنَّ الْآیَهًَْ فِی عُزَیْرٍ (علیه السلام) وَ عَزْرَهًَْ (علیه السلام).
امام علی (علیه السلام) این آیه دربارهی عُزَیر و عزیره (علیها السلام) میباشد.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- أنَّ إبنَالکَوّاء قَالَ لِعَلِیٍّ (علیه السلام) یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) مَا وَلَدٌ أَکْبَرُ مِنْ أَبِیهِ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا قَالَ نَعَمْ أُولَئِکَ وُلْدُ عُزَیْرٍ (علیه السلام) حَیْثُ مَرَّ عَلَی قَرْیَهًٍْ خَرِبَهًٍْ وَ قَدْ جَاءَ مِنْ ضَیْعَهًٍْ لَهُ تَحْتَهُ حِمَارٌ وَ مَعَهُ شَنَّهًٌْ فِیهَا قَتَرٌ وَ کُوزٌ فِیهِ عَصِیرٌ فَمَرَّ عَلَی قَرْیَهًٍْ خَرِبَهًٍْ فَقَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عامٍ فَتَوَالَدَ وُلْدُهُ وَ تَنَاسَلُوا ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَأَحْیَاهُ فِی الْمَوْلِدِ الَّذِی أَمَاتَهُ فِیهِ فَأُولَئِکَ وُلْدُهُ أَکْبَرُ مِنْ أَبِیهِمْ.
امام علی (علیه السلام) ابنکوّا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسید: «آیا فرزندی از اهل دنیا هست که از پدرش بزرگتر باشد»؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: بلی! آنها فرزندان عزیر (علیه السلام) هستند [و داستان اینگونه است که] عزیر (علیه السلام) از سرزمین ویران عبور میکرد و همراه خود الاغی داشت که بر آن سوار بود و مشکی قدیمی که در آن غذایی اندک بود و کوزهای که در آن آب میوه بود. [عزیر در این حالت] از آن ویرانه میگذشت. [در این حال] گفت: خداوند چگونه اینها را مجدّداً زنده میکند؟! پس خداوند او را صد سال میراند. [در این مدّت] فرزندان او زادوولد کردند. سپس خداوند او را در همانجایی که مردهبود زنده کرد و بهسوی آنان فرستاد. به این صورت آنان فرزندانی بودند که از پدرشان بزرگتر بودند.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- إِنَّ عُزَیْراً (علیه السلام) خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَهًًْ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ سَنَهًٍْ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَی أَهْلِهِ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَهًًْ وَ لَهُ ابْنٌ لَهُ مِائَهًُْ سَنَهًٍْ فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ.
امام علی (علیه السلام) عُزَیر درحالیکه پنجاه سال داشت و همسرش باردار بود، از خانوادهی خود جدا شد و خداوند او را صد سال میراند و سپس دوباره او را زنده گردانید و [بهصورت] مردی پنجاه ساله به نزد خانوادهی خود بازگشت؛ درحالیکه فرزندی صدساله داشت [یعنی] پسرش بزرگتر از او بود و این از نشانهها و آیات خداوند است.
الصّادق (علیه السلام)- قَالَ النَّصْرَانِیُّ لأَبِی أَخْبِرْنِی عَنْ مَوْلُودَیْنِ وُلِدَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ وَ مَاتَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ عُمُرُ أَحَدِهِمَا خَمْسُونَ سَنَهًًْ وَ عُمُرُ الْآخَرِ مِائَهًٌْ وَ خَمْسُونَ سَنَهًًْ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَقَالَ لَهُ أَبِی ذَلِکَ عُزَیْرٌ (علیه السلام) وَ عُزَیْرَهًُْ (علیه السلام) وُلِدَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ فَلَمَّا بَلَغَا مَبْلَغَ الرِّجَالِ خَمْسَهًًْ وَ عِشْرِینَ عَاماً مَرَّ عُزَیْرٌ (علیه السلام) عَلَی حِمَارِهِ رَاکِباً عَلَی قَرْیَهًٍْ بِأَنْطَاکِیَهًَْ وَ هِیَ خاوِیَهًٌْ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها وَ قَدْ کَانَ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ فَلَمَّا قَالَ ذَلِکَ الْقَوْلَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عَامٍ سَخَطاً عَلَیْهِ بِمَا قَالَ ثُمَّ بَعَثَهُ عَلَی حِمَارِهِ بِعَیْنِهِ وَ طَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ وَ عَادَ إِلَی دَارِهِ وَ عُزَیْرَهًُْ (علیه السلام) أَخُوهُ لَا یَعْرِفُهُ فَاسْتَضَافَهُ فَأَضَافَهُ وَ بَعَثَ إِلَیْهِ وَلَدَ عُزَیْرَهًَْ (علیه السلام) وَ وَلَدَ وَلَدِهِ وَ قَدْ شَاخُوا وَ عُزَیْرٌ (علیه السلام) شَابٌّ فِی سِنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَهًًْ فَلَمْ یَزَلْ عُزَیْرٌ (علیه السلام) یُذِکِّرُ أَخَاهُ وَ وُلْدَهُ وَ قَدْ شَاخُوا وَ هُمْ یَذْکُرُونَ مَا یُذَکِّرُهُمْ وَ یَقُولُونَ مَا أَعْلَمَکَ بِأَمْرٍ قَدْ مَضَتْ عَلَیْهِ السِّنُونَ وَ الشُّهُورُ وَ یَقُولُ لَهُ عُزَیْرَهُ (علیه السلام) وَ هُوَ شَیْخٌ کَبِیرٌ ابْنُ مِائَهًٍْ وَ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَهًًْ مَا رَأَیْتُ شَابّاً فِی سِنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَهًًْ أَعْلَمَ بِمَا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَخِی عُزَیْرٍ (علیه السلام) أَیَّامَ شَبَابِی مِنْکَ فَمِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ أَنْتَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ یَا عُزَیْرَهًُْ (علیه السلام) أَنَا عُزَیْرٌ (علیه السلام) سَخِطَ اللَّهُ عَلَیَّ بِقَوْلٍ قُلْتُهُ بَعْدَ أَنِ اصْطَفَانِی وَ هَدَانِی فَأَمَاتَنِی مِائَهًَْ سَنَهًٍْ ثُمَّ بَعَثَنِی لِتَزْدَادُوا بِذَلِکَ یَقِیناً إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ هَا هُوَ هَذَا حِمَارِی وَ طَعَامِی وَ شَرَابِی الَّذِی خَرَجْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِکُمْ أَعَادَهُ اللَّهُ تَعَالَی کَمَا کَانَ فَعِنْدَهَا أَیْقَنُوا فَأَعَاشَهُ اللَّهُ بَیْنَهُمْ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَهًًْ ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ وَ أَخَاهُ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ.
امام صادق (علیه السلام) از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: عالم نصرانی به پدرم گفت: «کدام دو نفر در این دنیا بودند که در یک روز متولّد شدند و در یک روز از دنیا رفتند؛ یکی پنجاه سال عمر کرد و دیگری صد و پنجاهسال»؟ امام باقر (علیه السلام)فرمود: «عزیر و عزیره (علیها السلام) بودند که یک روز متولّد شدند. همینکه به سنّ بیستوپنج سالگی رسیدند، عزیر (علیه السلام) سوار الاغ خود، از کنار روستایی در انطاکیه گذشت که آن روستا ویران شدهبود. گفت: «در شگفتم که چگونه خداوند این مردهها را زنده میکند». با اینکه خداوند او را هدایت کردهبود و او هدایت یافتهبود [چنین گفت]. هنگامیکه [عزیر] این سخن را گفت، خداوند بر او خشم گرفت و صدسال او را میراند؛ بهسبب کیفر سخنی که گفتهبود. سپس او را با الاغ و غذا و آبی که همراه داشت دوباره مانند اوّل زنده کرد و [او] به خانهی خود بازگشت. عزیره برادرش، او را نشناخت. عزیر درخواست کرد او را به عنوان مهمان بپذیرد؛ پس پذیرفت. پسران عزیره و پسر پسرش آمدند؛ با اینکه پیرمرد بودند ولی عزیر جوانی بیستوپنج ساله بود. عزیر خاطراتی از برادر و برادرزادگان خود نقل میکرد با اینکه آنها دیگر پیر شدهبودند [امّا] آنها نیز گفتار عزیر (علیه السلام) را تصدیق مینمودند. [به او] گفتند: «تو از کجا خاطرات سالهای بسیار دور را میدانی»؟! عزیره که پیرمردی صدوبیستوپنج ساله بود گفت: «من جوانی را ندیدهام که از تو بیشتر نسبت به ایّام جوانی من و برادرم آگاه باشد. تو از اهل آسمانی یا اهل زمین»؟! گفت: «من عزیر برادر تو هستم که خداوند بهسبب حرفی که زدم بر من خشم گرفت و با اینکه پیامبر بودم، صد سال مرا میراند؛ سپس زندهام کرد تا یقین شما افزون گردد که خداوند هر کاری را میتواند انجام دهد. این همان الاغ و غذا و آبی است که از پیش شما بردم. خداوند آنها را به صورت اول برگردانیده است». او را شناختند و [مسألهی قیامت و زندهشدن برای آنها چیز سادهای شد]. سپس [این دو برادر] بیستوپنج سال دیگر با هم زندگی کردند [و در نهایت] در یک روز هر دو از دنیا رفتند.
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) ... مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَهًٍْ الی أَنْ قَال فَلَوْ أَنَّ اللَّهَ رَدَّ إِلَیْنَا مِنَ الْأَمْوَاتِ فِی کُلِّ مِائَهًِْ عَامٍ لِنَسْأَلَهُ عَمَّنْ مَضَی مِنَّا إِلَی مَا صَارُوا وَ کَیْفَ حَالُهُمْ وَ مَا ذَا لَقُوا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ أَیُّ شَیْءٍ صُنِعَ بِهِمْ لِیَعْمَلَ النَّاسُ عَلَی الْیَقِینِ اضْمَحَلَّ الشَّکُّ وَ ذَهَبَ الْغِلُّ عَنِ الْقُلُوبِ قَالَ إِنَّ هَذِهِ مَقَالَهًُْ مَنْ أَنْکَرَ الرُّسُلَ وَ کَذَّبَهُمْ وَ لَمْ یُصَدِّقْ بِمَا بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِذَا أَخْبَرُوا وَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ أَخْبَرَ فِی کِتَابِهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَی لِسَانِ الْأَنْبِیَاءِ (حَالَ مَنْ مَاتَ مِنَّا أَ فَیَکُونُ أَحَدٌ أَصْدَقَ مِنَ اللَّهِ قَوْلًا وَ مِنْ رُسُلِهِ وَ قَدْ رَجَعَ إِلَی الدُّنْیَا مِمَّنْ مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَهًِْ عَامٍ وَ تِسْعَهًًْ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ أَمَاتَ اللَّهُ إِرْمِیَا النَّبِیَّ (علیه السلام) الَّذِی نَظَرَ إِلَیخَرَابِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَا حَوْلَهُ حِینَ غَزَاهُمْ بُخْتَنَصَّرُ فَقَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عامٍ ثُمَّ أَحْیَاهُ وَ نَظَرَ إِلَی أَعْضَائِهِ کَیْفَ تَلْتَئِمُ وَ کَیْفَ تَلْبَسُ اللَّحْمَ وَ إِلَی مَفَاصِلِهِ وَ عُرُوقِهِ کَیْفَ تُوصَلُ فَلَمَّا اسْتَوَی قَاعِداً قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
امام صادق (علیه السلام) عبداللهبنسنان حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند و میگوید مُلحدی از ایشان سؤال کرد و گفت: «اگر خداوند هر صد سال، یکی از مردگان را به ما باز میگرداند، از او دربارهی گذشتگان خود و اینکه چگونه شدند و حالشان چگونه است و بعد از مرگ چه دیدند و با آنان چه شد، سؤال میکردیم و [به این ترتیب] بر یقین مردم افزوده میشد، شک از بین میرفت و زنجیرها از قلبها برداشته میشد». امام (علیه السلام) فرمود: این سخن کسی است که پیامبران را انکار میکند و آنان را تکذیب مینماید و به آنچه که از جانب خداوند آوردهاند باور ندارد. آنان (پیامبران) خبر دادند و گفتند: خداوند عزّوجلّ در کتاب خود با زبان پیامبران [صاحب کتاب]، از احوال مردگان به ما خبر داد. آیا کسی از خداوند و فرستادگانش راستگوتر است؟! و بسیاری از کسانی که مُردند، به این دنیا بازگشتند؛ از جمله اصحاب کهف که خداوند ایشان را سیصدونه سال مرده نگه داشت و سپس در دوره قومی که منکر زندهشدن دوباره بودند، زنده گردانید تا حجّت را بر آنان تمام کرده و قدرت خود را به ایشان نشان دهد. و اینکه بدانند رستاخیز، حق است. همچنین خداوند ارمیای نبی (علیه السلام) را میراند. وی وقتی بر ویرانی بیتالمقدّس و اطراف آن، هنگامی که بختالنّصر بر آنان حمله برد، نگریست، گفت: أَنَّیَ یحْیی هذِه اللّه بَعْدَ مَوْتِها فَأَمَاتَه اللّه مِئَةَ عَامٍ سپس [خدا] او را زنده کرد و او به اعضای خود نگریست که چگونه جمع میشوند و به هم میچسبند و گوشت بر تن میکند و به مفاصل و رگهای خود [نگاه کرد] که چگونه متّصل میگردد؛ هنگامی که کامل شد، ایستاد و گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللّه عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- عَنْ أصْبَغِبْن نُباته أنّ إبن کَوّاء قَام ألی أمِیرالمُؤمِنینَ (علیه السلام) ... أَنَّ عُزَیْراً (علیه السلام) خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتِهِ فِی شَهْرِهَا وَ لَهُ یَوْمَئِذٍ خَمْسُونَ سَنَهًًْ فَلَمَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِذَنْبِهِ أَمَاتَهُ مِائَهًَْ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَی أَهْلِهِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَهًًْ فَاسْتَقْبَلَهُ ابْنُهُ وَ هُوَ ابْنُ مِائَهًِْ سَنَهًٍْ وَ رَدَّ اللَّهُ عُزَیْراً (علیه السلام) إِلَی الَّذِی کَانَ بِهِ فَقَالَ مَا تَزِیدُ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ قَال إِنَّ أُنَاساً مِنْ أَصْحَابِکَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ یُرَدُّونَ بَعْدَ الْمَوْتِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَمَا قُلْتَ لَهُمْ قَالَ قُلْتُ لَا أُؤْمِنُ بِشَیْءٍ مِمَّا قُلْتُمْ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَیْلَکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ابْتَلَی قَوْماً بِمَا کَانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ فَأَمَاتَهُمْ قَبْلَ آجَالِهِمُ الَّتِی سُمِّیَتْ لَهُمْ ثُمَّ رَدَّهُمْ إِلَی الدُّنْیَا لِیَسْتَوْفُوا أَرْزَاقَهُمْ ثُمَّ أَمَاتَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ قَالَ فَکَبُرَ عَلَی ابْنِ الْکَوَّاءِ وَ لَمْ یَهْتَدِ لَهُ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَیْلَکَ تَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ فِی کِتَابِه ... فِی عُزَیْرٍ (علیه السلام) حَیْثُ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ وَ أَخَذَهُ بِذَلِکَ الذَّنْبِ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ وَ رَدَّهُ إِلَی الدُّنْیَا فَقالَ کَمْ لَبِثْتَ فَقالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَلَا تَشُکَّنَّ یَا ابْنَ الْکَوَّاءِ فِی قُدْرَهًِْ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.
امام علی (علیه السلام) از اصبغبننباته نقل شده است که ابنکوّاء نزد امیرالمؤمنین آمد ... [امام علی (علیه السلام) به ابنکواء فرمود:] «عزیر (علیه السلام) درحالیکه همسرش پابهماه بود، خانواده را ترک گفته و از شهر خود خارج شد. او در این هنگام پنجاهساله بود. پس زمانیکه خداوند او را به سبب خطایش به بلا مبتلا کرد، صد سال او را میراند. سپس او را برانگیخت. پس او به نزد خانوادهاش بازگشت درحالیکه پنجاهساله بود و فرزندش در حالیکه صد سال داشت به استقبال او آمد. خداوند عزیر (علیه السلام) را به صورت و ظاهر همان عزیر (علیه السلام) قبل از آنکه بمیرد، برگرداند [درحالیکه] چیزی [به عمر او] اضافه نشدهبود». ... پس امیرالمومنین (علیه السلام) به آن مرد (ابنکواء) گفت: «از مسئلهای که برایت پیش آمده سؤال کن». گفت: «برخی از یاران تو میپندارند که پس از مرگ بازمیگردند». امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «تو به ایشان چه گفتی»؟ گفت: «من به چیزی که شما میگویید، ایمان ندارم». پس حضرت فرمود: «وای برتو! خداوند عزّوجلّ قومی را بهخاطر گناهانشان به بلا گرفتار کرد و جان آنها را پیش از فرارسیدن اجلی که برایشان تعیین شده گرفت. سپس آنان را به دنیا بازگرداند تا تمام ارزاق خود را بگیرند و پس از آن، آنها را میراند». پس بر ابنکواء گران آمد و با آن هدایت نشد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: «وای بر تو! میدانی که خداوند در کتابش ... دربارهی عزیر آنجا که خبر داد و فرمود: کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ و بهسبب آن گناه صد سال او را میراند؛ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ سپس به دنیا بازگرداند؛ فَقالَ کَمْ لَبِثْتَ فَقالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ ای پسرکواء در قدرت خدا شک مکن»!
الباقر (علیه السلام)- مَثَلُ أَمْرِنَا فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی مَثَلُ صَاحِبِ الْحِمَارِ أَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ.
امام باقر (علیه السلام) مَثَل امر ما مانند آن کسی است که خداوند او را صد سال میراند آنگاه دوباره برانگیخت. (اشاره به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف))
الصّادق (علیه السلام)- عَنْ مُؤَذِّنِ مَسْجِدِ الْأَحْمَرِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) هَلْ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَثَلٌ لِلْقَائِمِ فَقَالَ نَعَمْ آیَهًُْ صَاحِبِ الْحِمَارِ أَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهًَْ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ.
امام صادق (علیه السلام) شخصی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد: «آیا در کتاب خداوند نمونهای شبیه ماجرای قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)وجود دارد»؟ فرمود: «بله! آیهای که دربارهی صاحب الاغ است که خداوند او را صد سال میراند سپس او را برانگیخت».
ابنعباس (رحمة الله علیه)- هِیَ خَاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها أَیْ خَالِیَهًٌْ وَ قِیلَ: خَرَابٌ.
ابنعباس (رحمة الله علیه) هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها یعنی زیر و رو شدهبود وگفته شده به معنای ویرانشده نیز است.